گوشه دفتر مشق یک مملی! - انقلاب گوساله ها علیه دولت دوچرخه سرخ

امروز اشکان که داماد ما است و شوهر آبجی کبری هم است برای من یک دوچرخه سفید خرید! تا قبل از امروز در کوچه ما فقط یک دوچرخه قرمز بود که مرتضی آن را داشت! مرتضی فقط دوچرخه اش را به آنهایی که در فوتبال به او پاس میدادند میداد که تا تیربرق اول کوچه بروند و برگردند و اگر بیشتر میرفتند داد میزد که ؛برگرد گوساله!؛...ولی من دوچرخه ام را به آنهایی که مثل علیرضا هستند و به هیچکس پاس نمیدهند هم میدهم و تا تیر چراغ برق سوم هم بروند به آنها نمیگویم ؛برگرد گوساله!؛ و فقط میگویم ؛برگرد؛...داداش کوچک علیرضا قبلا خیلی گریه میکرد که مرتضی بگذارد یک بوق از دوچرخه اش بزند ولی من میگذارم که هرچقدر خواست بوق بزند و برای همین امروز داداش کوچک علیرضا هی از جلوی مرتضی رد میشد و میگفت ؛سلام آقا مرتضی با آن بوق قراضه ات!؛...امروز هیچکس به مرتضی پاس نداد که گل بزند و برود پیش دوچرخه قرمزش و خوشحالی بعد از گل انجام بدهد و تازه وقتهایی که توپ زیر پای او نبود هم باز بچه ها روی او خطا میکردند! آخر سر هم یک بار که توپ در اوت بود علیرضا یک چک محکم به مرتضی زد و دعوا شد و او گریه کرد و رفت خانه شان!...امروز وقتی شب شد مرتضی آمد جلوی درمان و قول داد که از فردا صبح آدم خوبی باشد و عوضش من هم قول دادم که به بچه ها بگویم که او را دعوا نکنند و بعضی وقتها هم به او پاس بدهند که گل بزند و خوشحالی بکند!...پایان گوشه صفحه ششم!

نظرات 44 + ارسال نظر
بابای آرتاخان سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:37 http://artakhan.blogfa.com

البته من معتقدم که این علیرضا دوباره راه جدیدی رو برای زورگویی به بچه های کوچه پیدا می کنه . زورگویی اگه تو ذاتش باشه ابزارش هم پیدا می شه . ممکنه برای مدتی سرکوب بشه اما نهایتا احتالا با یه ماشین سر و کله اش پیدا می شه .

فکر کنم منظورت مرتضی بود! درسته!؟ علیرضای بدبخت که کاری نکرده!
ضمنا جسارتا مخالفم!

ممل خوان سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:31

سلام مملی گل گلاب.دوچرخه سفیدت مبارک.
گل کاشتیا .....

سلام ؛ممل خوان؛ جان عزیز!...خیلی مخلصیم!...

هیشکی! سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:02 http://hishkii.blogsky.com/

سلام..
چقدر زلاله این مملی...
مث همیشه ..خاطره ی دوست داشتنی بود...

زلالی از خودتونه!...

دکولته بانو سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:38

سلام...مرسی عزیزم که رومو زمین ننداختی...آخه من دلم زود به زود برای مملی تنگ میشه...بس که جیگرمه این بچه...(یاد بچگی های خودم می افتم!!!!!!!!!!)
محشر بود به خدا...این اشکان خیلی خوبه...همش هوای مملی رو داره...حتما مملی هم خیلی اشکانو دوست داره،‌ نه؟!...

- اینکه چیزی نیست شما امر کنی ما مملی رو خفت میکنیم روزی یه کتاب خاطره بنویسه!
- آره...مملی هم اشکانو دوس داره...شاید یه روز در اینباره نوشت...

هیشکی! سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:42 http://hishkii.blogsky.com/

دیدی دوباره گیم آور شدم..!!!
اما دیگه جونام تموم شده...نمیتونم ادامه بدم..!

دسته خلبانی رو بذار زمین...یه چایی داغ بزن تو رگ...بعد آتاری قدیمی رو ری استارت کن و بشین پای بازی...هنوز کلی مرحله مونده..شاید اینبار برسی...شاید اینبار کشتیها و هلیکوپترها به احترامت برن کنار...

مکث سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:41

قول داد از فردا آدم خوبی باشد....کوفت ! با این نوشته هات..... دیوانه ای به خدا حمید.....چقدرم داری پیشرفت می کنی خره! چهار تا داستان نوشتم...بفرستم برات؟

- چهار تا!؟ باریکلا عمه زری تند دست! آره برفست!
- راستی بزنم به تخته رفتی اونور چقدر خوشگل شدی! الان عکس جدیدتو تو وبلاگت دیدم! روسریتو بکش جلو حجابتم رعایت کن! رفتی اونجا درس بخونی یا با چتر و چکمه خیابونارو گز کنی!؟

تیشتریا سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:59 http://www.notfedarlajan.persianblog.ir

کوچ تون با تاخیر مبارک...

مخلص بانوی بارانی بلاگستان هم هستیم!...بدون تاخیر!

سیندرلا سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:15

میگم مملی داره بزرگ میشه انگار.داره پسر خوبیم از آب در میاد.چه با حال تونست حال مرتضی رو بگیره و یه حالیم به بچه ها بده.

پسر خوب؟...نمیدونم...تو محله مملی اینا همه اولش خوبن...کم کم بد میشن...کی میدونه چی میشه؟...

شب نویس سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 21:37

و فقط میگویم ؛برگرد؛

ای جاااااااااااااااااااااااااااانم. مهربووووووووووووووووووووووون

از این آیکونی که گذاشتی خیلی خوشم میاد! دخترونه اس ولی باحاله! (یکی نیست بهم بگه ؛بشر آخه مگه مریضی الکی خودتو با انجمن دختران بلاگستان در میندازی!؟؛)...

کرگدن سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:03

آقا اجازه هست بگیم از این یکی قد قبلیا خوشمون نیومد ؟!
تیترشو که دیگه اصصصصصلن !
به امید روزهای بهتر و مملی نوشت های بهتر !
کللن من فک میکنم مملی هایی که خونه می نویسی از اونایی که توی شرکت می نویسی خیلی بهتر و قوی ترن و خب اینم طبیعیه دیگه ...
داری جملهء آخرمو تایید می کنی ؟!
اگه راس میگی بگو چرا طبیعیه ؟!
دیدی نتونستی !
قضیه حلال و حروم و وجدان کاری و چوب خدا و کفاره و تاوان و ایناس دیگه بابا !!!

آره گمونم! خدا از سر تقصیراتم نگذره! اون دنیا همین پستایی که با اینترنت حروم نوشتم رو داغ میکنن میچسبونن بهم! (کلا اون دنیا چسبوندن رو بورسه! جهنم یه جور بچسبون بازیه بهشت یه جور!)...

میکائیل سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 22:33 http://sizdahname.wordpress.com

فقط عنوان باید چسبید ... انقلاب گوساله ها علیه دولت دوچرخه سرخ .....
عجب کنایه ای ...

خدا از دهنت بشنوه میکائیل جان! یه بستنی مهمون خودمی!
به کرگدن! : ضایع شدی!؟ همه از عنوان خوششون اومده جز تو! برو خودتو اصلاح کن! عیب از توئه که اجاق سلیقه ات کوره!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:18

ممل جان خیلی بانمکی

قربون شما!...راستی شما!؟...

مهتاب سه‌شنبه 23 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://www.tabemaah.wordpress.com

حمید ...
این عنوان های بی نظیر تو داره واقعا معضل می شه !
اصلا تمام تمرکز آدم رو , روح و روان ِ آدم رو برای خوندن و ادامه دادن اشغال می کنه ...

- مرسی مهتاب عزیز...یکی از دلایلی که دارم کامنتارو جواب میدم اینه که تو اینجا کامنت میذاری...
- به کرگدن! : بیا! باز هم بگو ؛خوشم نیومد! تیترشو که دیگه اصصصصصلن!؛...منتقد غیردلسوزکه میگن تویی دیگه!

من و من چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 00:51

تا باشه از این دامادای خوووووووب و پول خرج کن

بابا انقدر هندونه زیر بغل اشکان نذارید! داره وظیفه اش رو انجام میده! من هم بودم میکردم!

آلن چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 02:08

این داستان خوراک سریالای صدا و سیماس.
امسال که هیچی. واسه ماه رمضون سال بعد ایشالا.

این الان فحش بود دیگه!؟...یهو برگرد بگو ؛ملکوت؛ خیالمونو راحت کن دیگه!

شیدا چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:19

ااااااااا چرا این آیکون ها گل نداره؟؟؟

همین اسم ؛شیدا؛ خودش برای ما حکم گل داره!...شما کامنت خالی بذار ما گل میچینیم!...

اشرف گیلانی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:44 http://babanandad.blogfa.com



انگار اوضاع داره بهتر میشه!

به این میگن یه کامنت اصیل به سبک ؛اشرف گیلانی؛!...پنج کلمه کوتاه و یک علامت تعجب!

قلاچ چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 http://gholach.blogfa.com

تو هم خوب جدیدا لبخند میزنی میریا!...دفعه بعد زیر هشت خط کامنت بذاری پسورد پستای رمزدارتو عمومی میذارم همه بیان بخونن! حالا خود دانی!

Zohre چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:47

Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!Nazam, cheghadam moa'adabe bacham.
Migam Khosh be hale abji kobra, che shohare khoubi dare ha!

یا قمر! یه لحظه فکر کردم من داره سرم گیج میره همه چی رو چند تا میبینم!
راستی زهره بانوی فینگیلیش زبان عزیز شما وبلاگ هم داری؟...خواستم بدونم جز اینجا جایی میتونم خدمتتون سلام بدم یا نه!

Zohre چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 11:51

Eyvay khak be saram! Chera nazaram injouri shod:-( aberum raft!!

چرا خاک بر سر شما!؟...مگه از دیوار مردم بالا رفتی که آبروت رفته!طوری نشده که! بابا راحت باش! اینجا همه شوتن! (تعریف به سبک خاله خرسه!)...

مژگانم چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:38

سلام میگما شما رایطه خوبی با کودک درونت داری نه!
خیلی زیبا مینویسی.دلم میخواد بچه های تو پستات ومحکم بغلشون کنم ویه بوس گنده از لپاشون بگیرم.

کودک درونم؟...نه زیاد...ولی شاید مملی باهاش آشتیم بده!
مرسی...کامنتت حس خوبی بهم داد...

میلاد مرزی چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 13:12 http://milad-mpg.persianblog.ir

ای کاش که همه مثل مرتضی درس بگیرن و عاقل بشن

خدا کنه!...ولی من که چشمم آب نمیخوره! معمولا اصلاح شدن فقط برای تو داستاناس!...

ایران دخت چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 14:59 http://iran2kht.persianblog.ir

خیلی باحال بود.. دلم خنک شد

بابا تو که از علیرضا هم بدتری!...کمی محبت و گذشت لطفا! مثلا این داستان آموزنده اس خیر سرم!

می نو چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:35 http://Minoo6.persianblog.ir

چقدر مملی ماهه

شما بیشتر!

صدف چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 18:31 http://fereshteye-to.blogfa.com

سلام حمید جون.. خوبی؟
راسش قبلیا خیلی قشنگتر بود...
این یه جوری بود... زیاد نچسبید به دلم...

سلام صدف جون!...خوبم!
میشه دیگه!...دری وریای بنده مثل هندونه های ته بار بد زیاد پیدا میشه توش! شما به دل نگیر!

زهره چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:13 http://safarood.blogfa.com/

سلام.ممنون که بالاخره سرزدی.شاید از یه لحاظایی شبیه اون دختر باشم ولی اون نیستم .همیشه وقتی به زبون خودم با خدا صحبت کردم دلم اروم شده حتی وقتایی که خیلی از دستش عصبانی بودم سرش داد زدم اما ...هیچ کس مثل خدا نتونسته ارومم کنه .

من که عذرخواهی کردم!...
خوشحالم که هنوز خدارو داری...

زهره چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:18

راستی درسته که سر زدیو جواب دادی که ممنون اما میدونم که خیلی از کامنتا رو نمی خونی .ومن چون کامنت گذاشتنو یه جور صحبت کردن با صاحبش میدونم وقتی کسی جواب صحبتمو نده ...
تو فکر نوشتن نوعی داستانم که اگه بخوام شروعش کنم حتما باید خیلی ماهر باشم تو نوشتن که نیستم .اول گفتم مثل تو کوتاه می نویسم .اما نمی شه کوتاه سر وتهشو هم اورد .کمک می خوام خیلی ساده ...یا خودت یا هر ادم باحوصله ای که بتونه تو پیشرفت نوشتن استادیمو وهمراهیم کنه بهم معرفی کن لطفا تا دوستیمون ثابت شه.ممنون میشم .

تا حالا کامنتی نبوده که با یه بار خوندن ازش ردشده باشم. همه کامنتها رو چند بار میخونم...باور کن...ولی باز اگه رفتاری کردم که اینطور به نظر رسیده عذر میخوام...اصلا از این به بعد همینجا دونه دونه جواب میدم که شائبه فوق کلا بترکه! خوبه!؟
و درباره بخش دوم کامنتت...فردا سر فرصت تو وبلاگ خودت درباره اش حرف میزنیم...

الناز چهارشنبه 24 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:18

مملی خیلی کار خوبی میکنی که میذاری داداش علیرضا با دوچرخت بوق بزنه
واااای که چقدر تو گلی

آخه مملی میدونه که تو این روزای ساکت فقط بخشیدن صدای بوق یه دوچرخه به یه بچه اس که میتونه خوابو از سر این شهر پنچر بپرونه...

محبوبه(سایبان) پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:06 http://sayeban.persianblog.ir

بچه های محله تون کاملا ایرانی هستن!!البته شاید همه جای دنیا اینطور باشد... نمیدونم

خداییش با کامنتات خیلی حال میکنم! دست رو اونجایی میذاری که باید!

بی تا پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:19 http://khanoomek.blogfa.com/

حالا که انقد ازم تعریف کردی سعی می کنم قضیه اخراحت از گروه رو بی خیال شم...
ایده ی اون داستنک رو چند روز بود که داشتم و سعی کردم با توصیه هایی که تو پست قبلش برای داستان نویسی نوشته بودم اجراش کنم.خودم هم دوسش دارم با اینکه خیلی کوتاهه.
در مورد کتابخوونی هم من از بچگی خوره کتاب بودم هیچی به اندازه کتاب خووندن شادم نمی کنه.درضمن عاشق دوستائیم هستم که جزو همین جماعت کتابخوونن...انگار میشه واسه حرف زدن موضوعی داریم.
حمید هر جور شده همه می میرند رو بخخوون....خیلی خوبه

- خدا از بزرگی کمت نکنه! ببین میتونی وساطت کنی برگردم!؟
- گفتم که...مشخص بود...
- آره...همیشه یه موضوع خوب برای حرف زدن با این جور آدما هست...مرسی که معرفیش کردی...سعیمو میکنم...

دخترآبان پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:49 http://fmpr.blogsky.com

به به مبارکا باشه دوچرخه ت مملی جون ... دستت درد نکنه که باعث شدی حال این مرتضی گرفته شه :دی

خیر سرم ؛مثلا داستان آموزنده نوشتم براتون :دی ؛ !

دخترآبان پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 20:53 http://fmpr.blogsky.com

چقد کامنت بالام نامرد بازی و خشن بازی شد ... نه ؟ مثلا داستان آموزنده نوشتی برامون :دی

خوشم میاد جوابتو پیش پیش میدونی کار منو راحت میکنی!

آسمان وانیلی پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:36 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

شما که یه ما سر نمیزنی ولی ما تا همیشه ارادت داریم.

اتفاقا همین دیروز داشتم به ؛من و من؛ میگفتم...این چند وقته از خیلی از دوستان شرمنده شدم...هرچی بگی حق داری به خدا!

من و من پنج‌شنبه 25 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 23:44

نه بابا! حمید چند ضلعی به کامنتاش جواب میده؟! ای ول

اتفاقا امروز میخوام در پی نوشت پست جدید از کسی که جدیدا الگوی خودم قرار دادم حرف بزنم!...با اجازتون البته!

ایرن جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:20 http://sanoovania.blogsky.com/

بابا جواب کامنت!بابا بیکار!

بیکار عمه ته که شوهرش چندسالیه فوت شده اوقات فراغتش زیاد شده!...من مخاطب مدارم بی ادب!

ایرن جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:25 http://sanoovania.blogsky.com/

نه اتفاقن شنیدم تو که به عمه ها و پیرزنا ارادت داری میری اوقا فراغتش پر می کنی!مشکلی نداره!
بابا مخاطب مدار!مخاطب خانوم مدار!خانوم مدار!


عمه محترمه شما هم نخود تو دهنش خیس نمیخوره ها! مثلا بهش گفته بودم بین خودمون بمونه! بده کاری میکنم به سمت گناه کشیده نشن!؟ (منو نگاه نکن! من یکی استثنائا مثل روزه دارا هستم که همه کاراشون ثوابه!)...

مکث جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 16:48

من ترکیدن هیچ اینه ای رو از خداوند متعال خواستار نیستم حمید جان! در عوض دعا می کنم خدا به راه راست هدایتشون کنه................. درباره بقیه کامنتتون هم من الان جوگیر شدم و چسبیدم به سقف...بزار وقتی از سقف برگشتم و با باسن خوردم زمین جوابت و می نویسم.....داستانها رو هم الان برات می فرستم...به عباسم بده بخونه لطفا....لپای نرمش رو هم ببوس از طرف من...دو سه دقیقه هم به جای من بغلش کن....بزار حس کنم دوباره عباس هست که بغلش کنم ....

ـ من هم نمیخوام...شوخی کردم...
- سعی کنید با دست فرود بیاید! اینطوری از نظر شرعی درستتره!
- مرسی بابت داستانها...مشتاق خوندنشونم...
- همین الان اس ام اسی سلامت رو به عباس میرسونم...بقیه اش هم بمونه حضوری...خیلی گلی...

وحید (وب گپ) جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 17:17 http://webgap.blogfa.com

سلام.اقا از اینکه شما در امر بلاگ نویسی کمی حضورت بیشتر شده و بیشتر اپ می کنی بسی خوشحالیم و نمیدانم چرا تا الان یادم رفته بود شما را لینک کنم.تقصیر اخویست.چون همیشه از پیش وی به سراغ شما می امدیم.

ما شمارو همینجوری هم قبول داریم وحید خان! راستی باز هم ؛خسته نباشید!؛...

فاطمه جمعه 26 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 19:03

سلام مملی.خوش بحالت که شوهر آبجی کبری برات دوچرخه خریده.منم خیلی دوچرخه دوس دارم اما دوچرخه ندارم تو کوچمون هم مرتضی نداریم . اگه یه بار بیام کوچه تون به منم دوچرخه میدی؟

مملی : بله فاطمه! من حتما دوچرخه ام را میدهم که با آن رانندگی بنمایی! فقط باید قول بدهی که از تیر چراغ برق سوم آورتر نروی چون مامانم دعوایم میکند! با تشکر!

پرند یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:04 http://ghalamesabz1.wordpress.com

از این مملی خوشم نیومد!
نمیگم خوب نبود
ولی برای من جذابیت نداشت
قبلی ها رو بیشتر دوست می داشتم!

اینارو مملی مینویسه و بنده بی تقصیرم! خوب و بدش هم گردن خودشه! خلاصه که بچگی کرده شما ببخشید!

پرند یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 01:07 http://ghalamesabz1.wordpress.com

این عنوان ها رو مملی خودش انتخاب می کنه یا این که تو بعنوان تیتر برای پست مربوط به مملی انتخاب می کنی؟!

اینیکی رو اعتراف میکنم کار منه!...چطور؟...خوب بود یا از اینم مثل خود نوشته خوشت نیومد!؟

پرند یکشنبه 28 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 15:32 http://ghalamesabz1.wordpress.com

نه اتفاقاً خیلی عنوان هوشمندانه ای بود!
فقط می خواستم بگم به قد و قواره ی مملی نمی خوره که خب رفع ابهام شد و گفتی دستان پلید دیگری پشت پرده بوده و به قصد تشویش اذهان عمومی عنوان سازی می کنه!

مملی : سلام خانم پرند! من خیلی عنوانهای از این بهترش را هم میتوانم بنویسم ولی ابرچندضلعی هرچی دلش میخواهد به جای من مینویسد! همین روزها به داداش اکبرم میگویم که بیاید او را دعوا بنماید!...با تشکر!

[ بدون نام ] سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:21

هه.یاد اون جمله ی وبلاگ خودم افتادم که اگه سلاحتو بزاری کنار اولین کشیده رو خودم میزنم تو گوشت لعنتی.....
امیدوارم ادم خوبی شه مرتضی.
دوس ندارم ادمایی رو که به خاطر سلاحاشون بهشون احترام میزارن. دوسشون ندارم

"اگه سلاحتو بزاری کنار اولین کشیده رو خودم میزنم توو گوشِت"...
چه حس عجیبی داره این جمله...

silent چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:41 http://no-arus.blogfa.com/

دوچرخه ات مبارک عزیزم
البته میدونم که یکم دیر شده ولی من تازه باهات آشنا شدم

واسه تبریک گفتن واسه یه دوچرخه ی نو هیچوقت دیر نیست...
خوش اومدی عزیز...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد