سه! - پیرمرد! سینما! داروخونه! جیگر! باغ وحش! کشورها و یادها!

قبل نوشت! : دلم میخواد...دلم میخواد...دلم میخواد ولی متاسفانه فرصت نمیشه اونجوری که باید سعادت خوندن دوستان رو داشته باشم...انقدر بصورت عمومی و خصوصی بی معرفتی و بی احساسی و بی شعوریم رو تو سرم نزنید!...به هر حال خیلی مخلصیم و خاک کتونی یا کفش پاشنه بلند همه دوستانی که از دست این حقیر ناراحت شدن هم هستیم نافرم!  

 .

دوبل سه برگر! : از این به بعد سعی میکنم در ساندویچهای "سه" کنار "بدم میاد!"ها سه تا "خوشم میاد!" هم بذارم تا اینجوری به نظر نرسه که بنده هیچوقت دهانم به خیر و خوشی باز نمیشه!...   

 .

*******  

 

پیرمرد!

از سه جور پیرمرد بدم میاد! : پیرمردایی که همش ساعت میپرسن و وقتی جواب میدی میگن "خب! جدید یا قدیم!؟" - پیرمردایی که فکر میکنن برای باز کردن سر صحبت با بغل دستیشون تو تاکسی حتما باید سراغ یکی از مهیج ترینهای آرشیو بیماریهاشون برن! - پیرمردایی که با نیم دهم باقیمانده بیناییشون از پشت عینک ته استکانی چشم چرونی میکنن! 

از سه جور پیرمرد خوشم میاد! : پیرمردایی که ازشون انتظار نداری باهات شوخی کنن ولی میکنن! (یه بار تو سه راه آذری به یه پیرمرده گفتم "پدر جان این ماشین انقلاب میره دیگه؟" گفت "نه!" داشتم پیاده میشدم گفت "انقلاب اسلامی میره!" و بعد هرهر خندید!) - پیرمردایی که تو صف نونوایی برای بچه های کوچیک نونهارو دسته میکنن. - پیرمردایی که خودشون ساعت دارن! 

 .

*** 

 .   

کشورها و یادها!

از سه جور کشور بدم میاد! : کشورهایی که آدمو یاد راهپیمایی میندازن مثل فلسطین! - کشورهایی که آدمو یاد دفاع مقدس میندازن مثل عراق! - کشورهایی که آدمو یاد اسلام میندازن مثل عربستان!...و از سه جور کشور خوشم میاد! : کشورهایی که آدمو یاد آسمانخراش و نئون میندازن مثل آمریکا! - کشورهایی که آدمو یاد فیل و جنگل و چیزای عجیب غریب میندازن مثل هند! - و کشورهایی که آدمو یاد چیزهای خوب میندازن مثل تایلند!   

 .

*** 

 

آدمهای صندلی جلویی در سینما! 

از سه جور آدم صندلی جلویی در سینما بدم میاد! : آدمایی که بچه شون تو اوج یه سکانس عاشقانه یهو جیشش میگیره و با اعلام این موضوع کل حس آدم رو میپرونه! - آدمایی که هفته پیش فیلم رو دیدن و در جاهای حساس فیلم به بغل دستیشون دلداری میدن که نگران نباشه چون اینجای فیلم اتفاق بدی نمیفته! - دوتایی هایی که وسط یه فیلم خوب همش دستشون تو گَل و گوشه همدیگه اس و باعث میشن آدم نتونه روی فیلم متمرکز بشه و لذت ببره!... و از سه جور آدم صندلی جلویی در سینما خوشم میاد! : آدمایی که برمیگردن و بی مقدمه به آدم چیپس تعارف میکنن! - آدمای قد بلندی که میدونن قدشون بلنده و سعی میکنن یجوری بشینن که مزاحم دید نفر عقبی نشن! - دوتایی هایی که وسط یه فیلم بد همش دستشون تو گَل و گوشه همدیگه اس و باعث میشن آدم نتونه روی فیلم متمرکز بشه و اعصابش خورد بشه!  

 .

*** 

 .

داروخانه! 

از سه جور داروخونه بدم میاد! : داروخونه هایی که هیچوقت پول خورد ندارن و هر اسکناسی بدی بقیه اش رو اندازه یه عمر جراحت به آدم چسب زخم میدن! - داروخونه هایی که از این وزنه پنجاه تومنی ها دارن که وقتی پول میندازی توش یا کار نمیکنه یا اگه کار کنه وزن یه آدم بالغ رو هفت کیلو و دویست گرم نشون میده! - داروخونه هایی که یه مدل کاندوم بی کیفیت ایرانی بیشتر ندارن طوریکه آدم ترجیح میده ایدز بگیره ولی تن و بدن خودش و طرف مقابل رو خط خطی نکنه!... و از سه جور داروخونه خوشم میاد! : داروخونه هایی که بوی پودر بچه میدن! - داروخونه هایی که صاحبشون یه پیرمرد چاق موسفید کراواتیه که صورتش شش تیغه اس و روپوش سفیدش از تمیزی برق میزنه! - داروخونه هایی که یه ویترین شیک فقط برای کاندوم دارن طوریکه آدم هوس میکنه برای امتحان کردن اینا هم که شده یه مقدار از راه راست منحرف بشه!  

 .

*** 

  

جیگر!

از سه جور جیگر بدم میاد! : جیگر سفید! - جیگر نیمه خام و سفت که دل درد بعدش به دردسرش و ارزش غذاییش نمیرزه! - جیگری که به نظر پخته میاد ولی بعد از اینکه یه کمشو میخوری از صدایی که زیر دندونت میده میفهمی نباید به ظاهرش اعتماد میکردی و باید میذاشتی یه کم دیگه روی آتیش میموند!... و از سه جور جیگر خوشم میاد! : جیگر سیاه! - جیگر تازه قبل از خورد شدن که مثل ژله تو دست آدم میلرزه! - جیگر داغ که گوشِت رو میبری نزدیکش صدای جلز ولز میده! (بعدا نوشت! : به جان شما که میخوام دنیا نباشه وقتی داشتم اینو مینوشتم منظورم فقط "جیگر خوراکی" بود نه "جیگر خوردنی"! ولی با اشاره ای که یکی از دوستان کرد متوجه شدم که میشه اینارو جور دیگه هم برداشت کرد! بنده از همینجا از این حد انحراف فکری ایشون قدردانی کرده و از اینکه بالاخره یک نفر پیدا شده که ذاتش از من خرابتره ابراز خوشحالی و موج مکزیکی میکنم!)...  

 .

*** 

  

باغ وحش! 

از سه جور حیوان در باغ وحش بدم میاد! : حیوانهایی که حال و حوصله بازدیدکننده ندارن و تا نزدیک قفسشون میشی میرن پشت سنگ یا بوته ای چیزی میخوابن! - حیوانهایی که میان جلو و با دقت آدمو نگاه میکنن انگار اونا مارو آره! - حیوانهایی که نمیتونن منتظر بشن ساعت بازدید عموم تموم بشه و همونجا در ملا عام با هم ور میرن! (ضمنا از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!)...  

از سه جور حیوان در باغ وحش خوشم میاد! : حیوانهایی که با نگاه غمگینشون آدم رو شرمنده میکنن انگار که دارن میگن "مثلا حالا منو دیدی! خب الان خوشحالی!؟ ولمون کنید بریم سر جدتون!" - حیوانهایی که بچه های کوچولوشون بدون توجه به آدمایی که دارن نگاهشون میکنن با خوشحالی از سر و کول هم بالا میرن و بازی میکنن! - حیوانهایی که با عزت نفس تمام آدمای بامزه ای که براشون پفک میندازن رو به هیچ جاشون هم حساب نمیکنن و اصلا طرف خوراکی انداخته شده هم نمیرن!  

 .

نظرات 98 + ارسال نظر
من دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:51 http://chasbandegihaye-roohe-ma.blogsky.com

ایول
باحال بود

ممنونم...

آسمان وانیلی دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:12 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

خوبی حمید دوست داشتنی؟

ممنونم آسمان وانیلی عزیز!...به مرحمت شما!...خوبم...

کرگدن دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:17

باحال بود ...
این مدل ساندویچ سه بهتره !
فک کردم از تئاتر دیشب می نویسی !!

حالا دیگه کارت به جایی رسیده فکرخونی میکنی رمال کلاه بردار!؟...آره میخواستم بنویسم ولی حسش نبود!...شاید بعدا نوشتم...

کرگدن دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

خودت که اینکاره ای دیگه ... هر سوژه ای رو به وختش نوشتی نوشتی ... ننوشتی شهیده و خلاص !

دقیقا! اون زمون که با موضوعات ثابت نمینوشتم خیلی از این پستهای لجظه ای رو به علت دیر دست جنبوندن از دست دادم!...

شیدا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:35 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir/

منم از پیرمردهای خوش پوش و خوش تیپ که بعداز ظهرها میشنند تو ایون خونشون و شعر حافظ و مولانا و عطار میخونند و چای میخورند و بعد هم به باغچه شون آب میدند خوشم میاد. همیشه دلم میخواد پدر شوهرم یه آقایی باشه با جلیقه و ساعت (از این ساعتهایی که به جلیقه وصل میشه) بعد بعد از ظهرهایی که میرم بهش سر بزنم منو دعوت کنه تو باغ خونه ش و واسم کتاب بخونه و نصیحتم کنه منم تا دلم بخواد چغلی (نمیدونم درست نوشتم یا نه) همسرم رو بکنم. بعدش واسش چای بریزم ببرم با هم دوتایی بخوریم و غش غش به چیزهای مختلف بخندیم اون از خاطراتش با دوست دخترهاش بگه و منم با یه لبخند هالیوودی نگاهش کنم. اصلاً به قول یکی از دوستام من پدر شوهر ذلیلم

خوش بحال پدر شوهرت!...واقعا خوش شانسه! من یکی که مطمئنم پیر بشم عروسم بخاطر غرغرام همون ماه اول ازدواجش سیانوری چیزی تو غذام میریزه تا از شرم راحت بشه!

شیدا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:40 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

اصلاً‌ نمیدونم چرا تو هر جمعی که میرم ناخودآگاه مورد توجه پیرمردها و پیرزنها قرار میگیرم و به سمتشون کشیده میشم. کلی با هم درد و دل میکنیم. تازه از خیلیهاشون هم شنیدم که تعریفم رو به مادرم کردن که این شیدا خیلی به حرفهای آدم با دقت گوش میده. بنده خدا ها از بس که از طرف جونها مورد بی اعتنایی قرار میگیرند و با بی حوصلگی به حرفهاشون گوش میدند. یه مادرشوهر خاله ام داره عاشق منه هر وقت میاد تهران خاله ام زنگ میزنه میگه شیدا بیا این دلش واسه تو تنگ شده اینم از شانس من

کجاش بده!؟...بهتر از اینه که مثل من نزد هیچ رده سنی ای محبوبیت نداشته باشی!

شیدا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:43

در ضمن من با تو قهرم حمید میفهمی قهر یعنی چی؟؟؟ (حالا خوبه قهرم میام اینجا انشا مینویسم) اصلاً‌ نمیخواد بیای پستهامو بخونی تو بیا فقط بگو اومدم بعد هم یک گل بذار همین

بخدا حق داری! من لال!

شیدا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:46 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

اااااااااا اینجا چرا تیک خصوصی نداره پس من خصوصیهام رو چیکارکنم؟

بالا زیر عکس منحوسم با فونت درشت نوشته "ارسال کامنت خصوصی"!...دیگه چیکار کنه این بلاگ اسکای بدبخت!؟

شیدا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:48

در ضمن من یه چیزی رو کشف کردم. (نخندین بهم خودم میدونم کشف مهمی نیست) احساس میکنم پیرمردها از معاشرت با خانوم های جوون و خوش صحبت خوششون میاد. گناه دارن بنده خداها خب اونا هم دل دارند

اون دیگه ربطی به پیر یا جوان بودن نداره! مردها در هر گروه سنی که باشن از معاشرت با خانومهایی که ذکر کردید استقبال میکنن! انقدر که طفلکا با صفا و بامحبتن!

زهره دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:53 http://safarood.blogfa.com/

سلام.دوست عزیز.چند روز پیش اومدم کلی نوشتم اما یهو اینترنت پرید وهمه حرفا مو با خودش برد به دنیای پرشها .از اینطوری نوشتن بیشتر خوشم میاد با ۳ تا خوب .اون دوست نویسنده هنر دوست که همسر خانم سوپر وایزره جای خودشو داره وتو جای خودت .البته به شرط اینکه جاتو حفظ کنی .چون خصوصی نداری نمی تونم طرح داستانمو بنویسم برات یه راه حل دیگه بده بهم برات میگم .انتقادم پذیرا هستما .

واااااااااااااااااااااااااااااااااااای! یعنی اینهمه تا الان خون دل خوردم و جوابای کیلومتری در جواب کامنتات نوشتم نخوندی!؟؟...بابا من که همین پست پیش در جواب کامنتت نحوه خصوصی گذاشتن در بلاگ اسکای رو توضیح دادم!...موفق باشید کلا!...

سبزه دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

عالی بود.منم از اون پیرمرد ته استکانی های چشم چرون بدم میاد.ولی بیشتر از اون از پیرمرد هایی که عشق نصیحت کردن هستن .اونم چه نصیحت هایی سیگار نکش .درس بخون . مامان و باباتو احترام کن و بقیه واضحات دیگه.
از پیر مردایی که ساعت دارن و شوخی میکنن و مهربونن خیلی خوشم میاد .
ولی چدا پیرزنا چیز جالبی نیستن

- نصحیت کننده ها رو هم میخواستم تو اینا بذارم ولی هرچی فکر کردم دیدم ازشون بدم نمیاد!...بلکه ازشون متنفرم!...اگه مینوشتم بدم میاد حق مطلب ادا نمیشد لذا بیخیال شدم!
- "پیرزنها چیز جالبی نیستن"!؟ یعنی چی!؟ از چه لحاظ!؟

پرند دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:19 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

من از پیرمردهای غرغرو هم بدم میاد!
پیرمرد که نه، کلاً مردهای غرغرو!

پس یادم باشه پیر شدم خیلی جلوی چشمت ظاهر نشم!...پیر که نه!...با توجه به خط دوم همین الان هم صلاحم در همینه!

پرند دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:23 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

من کلاً رابطه‌ی خیلی خوبی با پیرمردها و پیرزن‌ها ندارم
یعنی کاری به کارشون ندارم
ولی اون چند صباحی که با دوستان برای جاسوسی در بلاد کفر به سر می‌بردیم، () چند باری پدر یکی از بچه‌ها هم باهامون بود
نمی‌شد بهش گفت پیرمرد
فکر کنم شصت سالش اینطورا بود
ولی خب بالاخره یک روز پیر می‌شد دیگه
در ظاهر به نظر می‌رسید چند تا جوون بیست و چند ساله نباید حرف خاصی برای زدن باهاش داشته باشند
به نظرم خودشم همینطور فکر می‌کرد و خیلی جاها نمیومد باهامون
ولی به قدری با اطلاعات و آگاه بود که آدم از هم‌صحبتی باهاش لذت می‌برد
یک آدم فوق‌العاده با مطالعه
حتی برای خودم هم عجیب بود که با این تفاوت سنی اصلاً از هم‌صحبتی باهاش خسته نمی‌شدیم و متوجه گذر زمان هم نمی شدیم
بس که پر از انرژی مثبت بود و همیشه حرف تازه‌ای برای زدن داشت
بخصوص وقتی از سیاست حرف می‌زد یا از خاطرات دوران جنگ توی خوزستان می‌گفت


به به! داره کم کم جرمات رو میشه!...حالا اون جاسوسی هیچی!...صحبت با پیرمردهای شصت ساله و اقدام به اغفال ایشان!...صحبت کردن درباره جنگ در خارج از کشور!...صحبت کردن درباره خوزستان و ارائه نقشه های استراتژیک به ایشان!...همصحبتی با یک آدم فوق العاده با مطالعه!...همینو فردا صبح پرینت میگیرم و به این آدرس پست میکنم! : تهران - سربازان گمنام آقا! - برسد به دست برادر لباس شخصی!...

پرند دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:29 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

بیا!
انقدر گفتی جاسوس که دیگه خودم با این کامنتی که گذاشتم، ناخواسته اعتراف کردم که مشغول به انجام رسوندن وظیفه‌ی سنگین جاسوسی بودم که توسط رژیم استکبار بهم محول شده بود!
اینو می‌گن اعتراف‌گیری به روش شکنجه‌ی سفید!

بله دیگه! بالاخره ماه پشت ابر نمیمونه که! الان هم نمیگفتی در صحنه محشر اعضا و جوارحت علیه ات گزارش میدادن! (محشر یک جاییست که از این نظر بسیار به اوین شبیه است! : مترجم!)...

می نو دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:42 http://Minoo6.persianblog.ir

نسبت به 3 جور پیرمرد حس خاصی ندارم! پیرمردایی که پیرمرن! پیرمردایی که مردن!پیرمردایی که پیرن!!!!

تو نمون می نو! فرار مغزها کن برو!...میگن تو غرب برای مجانین احترام خاصی قائلن! دارم برای خودم بلیط میگیرم! میخوای برای تو هم بگیرم!؟

مهتاب دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:15 http://www.tabemaah.wordpress.com

دوبل سه برگرت را عشق است !
خیلی تصمیم خوبی گرفتی !
اینجوری دیگه نارنجی ِ مدرسه موش ها نیستی !
ولی راستی ....
پس چی هستی ؟
کپل ؟ سرمایی ؟ گوش دراز ؟ ... یا چی ؟

باورت میشه اصله مدرسه موشها رو یادم نمیاد!؟...جزو برنامه کودکهای محبوبم نبود! از همون بچگی مفهوم گریز بودم!

مهتاب دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:16 http://www.tabemaah.wordpress.com

" پیرمردایی که تو صف نونوایی برای بچه های کوچیک نونهارو دسته میکنن ..."

آیکونی که گذاشتی نوش جونشون...نمیدونم ازنزدیک دیدی یا نه...خیلی حس خوبی به آدم میده...

مهتاب دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:31 http://www.tabemaah.wordpress.com

" من او را دوست داشتم " ِ آنا گاوالدا رو خوندی حمید ؟؟
پیرمرد ِ عاشق ِ غریبی توی اون کتاب هست ...

نه واللا! اسم کتابو نیار که داغ دلم تازه میشه!...اخرین کتابایی که خوندم همون کتابایی بود که دادید! اون هم چون نازک بودن و زود تموم میشدن!

سبزه دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:26 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

یعنی اینکه اصلا پیر زن ها رو نمیشه تو دسته سه جور خوشم میادها قرار داد.یعنی اینکه زن ها وقتی پیر می شوند خدا نصیب گرگ بیابانشان نکند.
من همین جا از کلیه خوانندگان فمینیست عذر خواهی میکنم و امان می طلبم

یه چیزی بپرسم مسخره ام نمیکنی!؟...با اینچیزی که نوشتی در جنسیتت دچار تشکیک شدم! تو وبلاگت هم که اشاره ای نکردی! اسمت هم که مستعاره!...خلاصه که لیلی مرده یا زن!؟

اقدس خانوم دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:22 http://aghdaskhanoom.persianblog.ir/

من از یه مردی خوشم میومد که خیلی هم پیر نبود ها ولی تو همین مایه ها بود ... همیشه کت و شلوار می پوشید و به خاطر بیماریش یه عصای خوشکل داشت به منم می گفت دختر خوشگل !!! از اونایی که همه بهش احترام میذارن و از اخلاق خوبش تعریف می کنن ... و عروساش همیشه میگن بهترین پدر شوهر بود ...اما عمرش به دنیا نبود و قبل از اینکه پدر شوهرم بشه فوت کرد ...
هنوزم وقتی میرم سر خاکش بهش میگم : حاجی ...دیدی نموندی منو عروس صدا بزنی ...

خدا بیامرزه...خوش بحالش که انقدر خوب بوده...چقدر حال میده آدم همچین چیزایی میخونه یا میشنوه...

اقدس خانوم دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:27 http://aghdaskhanoom.persianblog.ir/

والا سلیقه پسرشم به خودش رفته ایشالا بعدها اخلاق پیرمردیشم به پدر خدا بیامرزش بره !!!

بنده الان قاطی کردم! یعنی اون چیزی که در کامنت بالا نوشتی توصیف پدرشوهر واقعیت بود!؟...برهانم پلیز از این سرگشتگی!

من و من دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:55

از پیرمردایی که تو جوونیاشون آدمای باحالی بودن خوشم میاد چون یه عالمه خاطره شنیدنی دارن برای تعریف کردن. و پیرمردایی که پشت اون ستاره ی حلبی قلبی از طلا دارن.

از پیرمردای شلخته و کر و کثیف بدم میاد از اینایی که موی بینی و گوششونو میشه بافت و اونا اهمیتی نمی دن بعد هی می گن خخخخخخخخخخخ تف خخخخخخخخخخ تف خخخخخخخخخخ تف

به حرف پیرمردا خیلی اعتماد نکن! ۹۰ درصدشون مدعی هستن در جوانی آدمای باحالی بودن ولی آمار واقعی رسمی خیلی پایینتر از ایناس! اصلا اگه انقدر باحال بودن که وضع ما این نبود!

نینا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:33 http://taleghani.persianblog.ir/

من از هر سه جور حمید بدم میاد

از هر سه جور حمید بدت میاد!؟...یعنی چی!؟...یعنی الان برم بمیرم خیالت راحت میشه!؟

الناز دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:47

آها!...اونوقت چرا!؟

الناز دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:49

وقت کردی یه کم کامنتای منو پاک کن
تفریح سالمیه افرین

من در عمر مجازی پربرکتم جر چندتا کامنت فحش کامنتی رو پاک نکردم! (که اونهارو هم الان پشیمونم چرا پاک کردم!)...احتمالا تو پست قبل کامنت گذاشتی!...شایدم سند نشده...مگه دیوانه ام الکی کامنتی رو پاک کنم!؟...اونم کامنت دوست خوبی مثل شمارو...

هیشکی! دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:10 http://hishkii.blogsky.com

سلام خوبی عزیز؟
نه خدایی این تصمیم سه تاییت عالی بود.
من از اون پیروردای چش چرون چندشم میشه چقد بی شعورن! آدم نمیدونه چی بگه بهشون.
از پیرمردای خوش تیپ و تمیزو اهل ساز و آوازو خاطره و روشنفکر خیییییلی خوشم میاد..اونایی که یه دنیا خاطره ی عشقی دارن وبا تعریف کردن اونا گوشه چشمشون نمناک میشه!

- سلام...مرسی هیشکی جان!...خوبم...
- اون چشم چرونا رو همینجوری پروندم! فکر نمیکردم انقدر پرتعداد باشن!؟ حتی حدس میزدم خانما تکذیبش کنن! عجب! جالبه ها!

آناهیتا دوشنبه 5 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:15 http://ana65.blogfa.com

تا حالا شده برای شما اخطار جرایم رایانه ای بیاد؟

نه!...الان رو آدرس وبلاگت کلیک کردم میگه نیست! چرا وبلاگت رو جمع کردی!؟...اخطار جرایم رایانه ای چیه دیگه!؟...خیلی دوس دارم بدونم چی شده...

کیامهر سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:07 http://www.javgiriat.persianblog.ir

وقتی شروع می کنی به نوشتن هر سه تا مطلب ساندویچ رو آماده کرید ؟
فکر می کنم بداه هم توش داره درسته؟

آره بابا! تا دلت بخواد!...راستشو بخوای اکثرا وقتی برای آپدیت کردن "سه" میشینم پای مانیتور فقط یه دونه اش رو از قبل تو ذهنم آماده کردم!

مسی ته تغاری سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:12 http://masitahtaghari.blogspot.com/

من کلا پیرمردا رو دوست دار م

امیدوارم این دوست داشتن دوطرفه باشه و اونا هم تو رو کلا دوس داشته باشن!

مامانگار سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:25

..همیشه پیرمردارو ...همه مدل حتی غرغرو و بدجنساشون رو دوست داشتم و دلم براشون خیلی می سوخت...اما یه دفعه به یکی شون برخوردم که از اون ختم های روزگار بود...عین یه جوون حرص مال و اهل کلک وحقه بازی...اینه که ازاون موقع حس ام بهشون تبصره دار شد...

بدجنساشون رو هم دوس داشتی!؟...آخه چرا!؟...مامانگار جان شما دیگه زیادی پیرمرد دوست بودیا!...انقدرشم دیگه خوب نیست واللا!

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:58 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

من عاشق پیرمردای سفید برفیم!موهاشون یه دست سفیده و یه جورایی نوربالا میزنن...بوی مرگ نمیدن و آدم دلش میخواد عمر کنه تا پیر بشه و بشه هم سن اونا و از دریچه ی دید اونا دنیا رو ببینه...(از اینکه حد نفرتمو از پیرمردای چشم چرون اعلام کنم میگذرم!)...

پیرمردای سفید برفی...من عاشق کلمات و ترکیبات تازه ام!...خیلی باحال بود...

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:01 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

اینکه خوشایندهای زندگیتو هم بنویسی کنار چیزایی که ازشون بدت میاد خیلی قشنگه...هم معرفی بهتری از افکارته و هم موضوع مورد بحثت کاملتر میشه...

- افکارم کجا بود!؟ موضوع مورد بحث کدومه!؟...مگه اینجا شبکه چهاره!؟
- از شوخی گذشته دوس دارم این "سه" ها جدی نباشن...یا اگه جدی هستن جدی به نظر نرسن...اینجوری بهتره...

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:09 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

به نظر من نباید تو این زمونه از کسی گله کرد...نباید انتظاری داشت...بعضی روزا آدم حوصله ی خودشم نداره...آدما گله می کنن چون از دل طرفشون خبر ندارن...اگه بدونیم سر نزدن به وبلاگا و نوشته ها نشونه ی بی مهری نیست و اون آدم تو قلبش و ذهنش به یاد دوستاش هست و روحش تشنه ی یه ساعت آزادیه که بتونه محبتشو به رسم این دنیا ابراز کنه؛مسئله حل میشه و خودمون هم آرومتر میشیم و گله نمیکنیم...همین که می نویسی و از نوشته هات محروم نمی کنی اطرافیانتو یعنی به یادشون هستی...مگه نوشته های ما غیر از حرف دلمونه؟غیر از صحبت های شخصیمونه؟فقط مخاطبش دیگه ۱ نفر و ۲ نفر نیست...با یه دنیا حرف میزنیم...

- چقدر از این چند جمله پایانی کامنتت خوشم اومد...از وقتی خوندم ذهنم رو مشغول کرده...واقعا برای چی داریم مینویسیم؟...مگه هدفمون از این نوشتن ها و خوندنهای مجازی لذت بردن نیست؟...پس چرا گاهی بدون لذت و از روی وظیفه اینکار رو انجام میدیم؟...چرا گاهی پای تعارفات و رودرواسی های دست و پاگیر دنیای حقیقی رو به اینجا هم باز میکنیم؟...باید یه کاری کنیم...قبل از اینکه این آخرین سنگر رو هم از دست بدیم...
- انقدر تو این مدت کامنت گذاشتم و دیدم که دیگه فرق کامنت سرسری با کامنت دلی رو میفهمم...مرسی که کامنتات انقدر بوی دل میده...ممنونم که برای این خط خطیهای ناقابل من بیشتر از اونی که انتظار دارم حوصله میذاری...

دکولته بانو سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:23

سلام...خوب بود...

علیک سلام! خودم میدونم!...حالا چرا انقدر عصبانی هستی!؟

زن ذلیل سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:11 http://1zanzalil.persianblog.ir

کلی خندیدم..اون پیرمردی که سربه سرت گذاشت عینکش ته استکانی نبود؟

نه! عینکی نبود! چطور!؟ نکنه میشناسیش! نکنه خودت بودی!؟...بگو من طاقت شنیدنشو دارم!

هزاردستان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:43 http://www.hezaardastaan.persianblog.ir

ولی من همیشه از پیرمردها خوشم اومده ....
البته این اعتراف رو هم می کنم که خیلی پیرزن ها رو دوست ندارم ...

شما دومین نفری هستی که به "پیرزن ستیزی!" اعتراف میکنی! جالبه که هر دو مورد هم خودشون خانم بودن!...بدیخت پیرزنا دارن از خودی میخورن!

ایرن سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:44

کلن از پیرمردا و پیرزنا خوشم نمیاد!خودم هم حتی الامکان سعی می کنم به اون جا نرسم!تا وقتی جنس تر و تازه و صاف و نرم و بی چروک هست واسه چی باید وقتت رو صرف پیرا کنی!!!!!!!!!!!!!!!
از پیرزن و پیرمردایی که تو اتوبوس نشستی و اونا وایسادن و میان بالای سرت و طوری بهت نگاه می کنند که انگار بزرگ ترین جرم دنیا رو مرتکب شدی!باید بلند شی و اونا بشینن!منم معمولن به روی خودم نمیارم!(البته اگه تو این اتوبوسای داغون تجریش راه آهن جایی برای نشستن پیدا کنم)
پیرمردایی که ساعت دارند!!!!!!!!!!!!مردم از خنده حمید.بترکی تو!!!!!!می میری یه ساعت بگی حالا!
پیرمردایی که غر می زنن و اخ و تف وو خلطشون رو همه جا با سر و صدا می ندازن بیرون هم بدم میاد!

- اون زمون قدیم بود ایرن جان! الان دیگه پخته ها و جاافتاده ها رو بورسن! دیگه سلیقه امثال شما که با دختربچه های دبیرستانی حال میکنید خز شده!...دلامصب بیرحم بذار حداقل اعضا و جوارحشون یه رشدی بکنه بعد برو تو کارشون!...یه کم امروزی شو! هنوز فکرت مثل این شیوخ عربه که با دیدن دختر ۱۴ ساله تحریک میشن!
- نمیمیرم ولی میخوام رو پای خودشون وایسن!
- اه! حالا مجبوری انقدر با جزئیات شرح بدی!؟ حالم بد شد!

صدف سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:04 http://fereshteye-to.blogfa.com

دلم میخواد بدونم تو جزو کدوم یکی از این ۶ دسته میشی!!؟

فکر کنم از اون دسته بدها نشم! مایه اش یه ساعته! چون نه عادت به حرف زدن با غریبه ها دارم و نه تو خط چشم چرونیم! کلا با کارایی که سودی نداره مخالفم! کار باید عملی و اجرایی باشه!

شیدا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 09:27

خصوصیم یادم رفت دیگه ولی الان یاد گرفتم دیگه چه جوری خصوصی بذارم

یعنی چی یادم رفت خانم محترم!؟...مگه ما مسخره شماییم! این دیگه مشکل خودته که یادت رفته! همین الان باید یه خصوصی بذاری! یاللا تا اون روی من بالا نیومده!

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:12

این به خارطر پستت بود
اینم به خاطر کامنتم

ای بابا! آخه کدوم کامنت!؟...به جون جنتی که میخوام دنیا نباشه من کامنتتو پاک نکردم واللا!...اخه چرا باید کامنتتو پاک کنم الناز عزیز!؟

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:40

چجوری اینجا باید خصوصی گذاشت؟

زیر تمثال مبارک پروفایلم نوشته "ارسال کامنت خصوصی"! روی اون کلیک کن و تو صفحه ای که میاد خصوصیتو بنویس و با ذکر یک صلوات بفرست بیاد!

حمیده سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://www.skamalkhani.blogfa.com

سلام
از چه آدم های جالبی خوشت می یاد .

ولی اون پیرمرده عجب با حال بوده ها .

محشر بود! هنوزم یادش میفتم خنده ام میگیره!

بابای آرتاخان سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:55 http://artakhan.blogfa.com

پیرمردایی که با خودشون ساعت دارن دیگه تهش بود . فوق العاده
یه جور پیرمرد نفرت انگیز هم من می شناسم . ازت سوال می کنه هنوز دو کلوم پاسخ نگفتی و در حالیکه تا انتهای جمله ات هنوز شیش تا کلمه ی دیگه باقی مونده میگه : هان ؟

دمت گرم! خیلی باحال بود!...آره! اینجور پیرمردا گریه آدمو درمیارن!

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:53

باشه بابا باور کردم شاید خودم اشتباه کردم تو فرستادنش
جنتی ادمه که تو برای ثابت کردن حرفت به جون اون قسم میخوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
اصلا همین قسم ادمو به شک میندازه
حرفمو پس می گیرم خودت کامنتمو پاک کردی
بله ..........خودت پاکش کردی

- جنتی آدم نیست!؟ دست شما درد نکنه دیگه! جنتی نماد ایستادگی انسان در برابر گذر ایام و طبیعته! جنتی آخرین بازمانده نسل تیراناسوروسهاس! دفعه آخرت باشه بهش بد میگیا!

- اگه همینروزا تو عباس آباد نرسیده به مدرس دیدی یه عالمه آدم جمع شدن که دارن برای مرگ یک جوان ناکام ابراز تاسف میکنن بدون که بنده در اعتراض به این تهمت ناجوانمردانه ای که زدی یه بلایی سر خودم آوردم!...حالا چی نوشته بودی!؟

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:05

خصوصی

مشاهده شد الناز بانو!...ممنون از روشنگریتون!

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:05

هیچی بابا مهم نیست

نفرمایید! شما جز در و گوهر از دهانتان بیرون نمیاد! لابد مهم بوده! بفرمایید خواهش میکنم!

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:38 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

-۳نوشتهات طنز هستن و هممون طنز رو دوست داریم بیشتر از جد...اگه جدی حرف زدم معذرت..اینم خنده ی معذرت خواهی و نشون دادن عدم یبوست!

این حرفا چیه!؟ شما هرجوری کامنت بذاری نورالعین این وبلاگی!

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:39 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

-«آخرین سنگر» رو محشر گفتی...چون واقعا جای دیگه ای رو نداریم واسه خودمون بودن...از خودمون گفتن...پناه گرفتن...غوطه ور شدن تو لذتهای چند دقیقه ای....دوست داشتن و دوست داشته شدن بی توقع و بی قید و شرط....

"دوست داشتن و دوست داشته شدن بی توقع و بی قید و شرط"...برای همین چیزاس که بلاگستان رو دوس دارم...هنوز اینجا یه حرمتهایی هست...حرمتهایی که همش از برکت نوشتنه...نوشته با خودش اصالت میاره...

ایرن سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:39 http://sanoovania.blogsky.com

حمید جان من که می دونم شما چه قدر به پیرزنا ارادت داری!
ما خودمون اعضا و جوارح رو رشدشون میدیم!این کاره ایم ما!دست نخورده بهتره!من امتحان کردم!باور کن!

- بازم میخوای بحث عمه ات رو پیش بکشی! بابا بخدا تقصیر من نبود! ما با هم تفاهم نداشتیم!...
- به عنوان یک مرد سرد و گرم چشیده در زمینهای خاکی باید عرض کنم مخالفم! از قدیم گفتن بچه زرنگش خوبه (...) جاافتاده و باتجربه اش خوبه! (منظور از سه نقطه "پیش نماز مسجد" بود! آخه شماها چرا انقدر افکارتون منحرفه!؟)...

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:40 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

-سوالایی که پرسیدی بی جواب میمونه چون خیلیا حتی تو این دنیای مجازی هم با خودشون تعارف دارن...همون فشار زندگی حقیقی اینجا هم باهاشونه....انگار بال پرنده ی آزادیشون شکسته و اسیر یه قفس همیشگی و خود ساخته هستن....

باید به این "خیلیا" حق داد...گناهش گردن اونایی که پرنده بازی یادمون ندادن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد