ابرچندضلعی New !

چند وقتیه خیلی به دنیای وبلاگ فکر میکنم...دقیقا بخوام بگم میشه از وقتی که کرگدن خداحافظی کرد...دلم میخواد این فکرامو اینجا بگم تا قبل از شروع روند جدید وبلاگ نوشتنم سنگامو با خودم و دوستان جانم واکنده باشم!... 

آره میگفتم...از رفتن کرگدن شروع شد...وقتی محسن رفت خیلی دلتنگ شدم...ناراحت شدم ولی بعد به چیزای دیگه ای فکر کردم...به این فکر کردم که محسن میتونست بجای اینکه این ده سال رو از وبلاگ نوشتن لذت ببره و اینهمه دوست داشته باشه بیاد و روی هر نوشته اش روزها فکر کنه و بعد رو کاغذ بنویسه و بعد جمله ها رو پس و پیش کنه و بعد چندبار دوباره نویسی کنه و بعد یک ساعت فکر کنه که عنوانشو چی بذاره و...ولی هیچوقت از اینکارا نکرد! تو بگو یه بار!...

معمولا آپدیتاش اینجوری بود! : گاهی شبا که میرفتم خونه شون میدیدم نشسته پای کامپیوتر و صفحه سفید یادداشت جدید پرشین بلاگ (و این آخرا بلاگ اسکای) جلوش بازه...بسته به اهمیت موضوع ده ثانیه الی یک دقیقه(!) فکر میکرد و بعد فرت و فرت تایپ میکرد! قبل از تموم شدن سیگاری که روشن کرده بودم مطلب رو فرستاده بود!...گاهی وقتا واقعا از هیچ مینوشت...هیچ محض...چیزایی که بی تعارف به لعنت خدا هم نمیرزید و الان نه تو یاد خودش مونده و نه تو یاد کسانی که میخوندن!...ولی با اینحال با همیین شیوه ده سال هم خودش لذت برد و هم دوستانی که میخوندنش...در حالیکه میتونست عین این ده سال رو با وسواسهای الکی خودشو عذاب بده ولی اینکارو نکرد... 

اصلا یه چیز دیگه...بیاید به این فکر کنیم که جدا اگه همین فردا وبلاگمون بترکه چند نفر یادشون میمونه چی نوشته بودیم!؟...حیف نیست مایی که به هرحال قراره همه مون دیر یا زود با یه "خداحافظ" بریم انقدر خودمونو محدود کنیم!؟...که چی!؟...کی الان یادشه تو اون اولین وبلاگ کرگدن که مثل الان نبود و خیلی هم وزین بود(!) و کلا پاک شد چی نوشته شده بود؟...تقریبا هیچکس!...کی یادشه تو وبلاگ فرهاد صفریان (که به گواهی همین محسن در روزهایی که تعداد وبلاگها یک صدم این هم نبود کامنتاش سه رقمی بود) چی نوشته شده بود؟...باز هم تقریبا هیچکس!...اصلا از این نسل جدید وبلاگ نویسا کی "فرهاد صفریان"رو میشناسه؟...اینارو هیچکس یادش نیست ولی این رو همه یادشونه که کرگدن از وقتی روند جدید وبلاگ نوشتنشو در پیش گرفت هم خودش و هم اونایی که میخوندنش "بیشتر" لذت بردن...

سرتونو درد نیارم...خلاصه که تصمیم گرفتم از این به بعد این وسواسی که سر نوشتن اینجا دارم رو کنار بذارم...میخوام از این به بعد طولش ندم! اولین قدم هم همین که برای اولین بار این پست رو از روی نوشته تایپ نمیکنم! تصمیم گرفتم از این به بعد هرچی به ذهنم رسید بنویسم...یه روز دوخط یه روز یه دفتر چهل برگ!...یه روز چهارخط "مملی"...یه روز یه "سه" فی البداهه!...یه روز با یه موضوع ثابت حال نکردم کلا حذفش کنم...قرآن که نیست!...یه روز یه موضوع ثابت جدید به ذهنم رسید بدون ترس از اینکه خوب میشه یا نه شروعش کنم...یه روز از یه مطلبی خوشم اومد درباره اش چندخطی بنویسم و بهش لینک بدم...یه ماه هر روز بنویسم! دو هفته حالشو نداشتم اصلا ننویسم! واللا!... 

خلاصه که این وبلاگ اساسی دگرگون خواهد شد ایشالا! و صدالبته طبیعیه که با هر تغییری یه سری مخاطبها میرن و یه سری مخاطب جدید میان...همونطور که بلاتشبیه(!) بعد از تغییر سبک کرگدن خیلی ها (حتی بعضی دوستان خیلی نزدیکش) دیگه اصلا با وبلاگش حال نمیکردن و خودبخود یواش یواش کمرنگ و بعد حذف شدن و در عوض  یه سری دوستهای جدید اضافه شدن...آدما اومدن و رفتن...اومدن و رفتن...اومدن و رفتن...اما...ته تهش این موند که الان اگه کرگدن بخواد این ده سال تجربه وبلاگ نویسیش رو مرور کنه سرش پیش خودش بالاس و میتونه با خیال راحت تو دلش یگه "ایول پسر! خوش گذشت!"... 

*** 

-

خب حرفام تموم شد!  

حالا بنظر شما این پست رو چجوری تموم کنم که خدارو خوش بیاد!؟... 

"سلام" چطوره!؟... 

کمی لوسه!؟...آره! میدونم!... 

ولی عوضش یجورایی باحاله!...انرژی مثبت داره!... 

اوکی! تصویب شد! پس : 

.

.

سلام!

-

نظرات 42 + ارسال نظر
مهدی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:51

سلام بر حمید نازنین. اینم سرچراغی تا بخونم باز بیام. مخلصم.

سلام بر حاج مهدی دست بخیر در امر خیر!

مهدی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:47

۱- حمید جان، به نظرم کار خیلی خوبی میکنی که میخوای یه تنوعی تو فضای اینجا ایجاد کنی.هر طور دوست داری و راحتی بنویس که این حق مسلم توست (آیکون انرژی هسته ای!!).
2- یه جورایی فکر نمیکردم انقدر سیستماتیک این هفته ام آپ کنی! دو بار آپدیت کردنت در یک هفته، از هر نوع پستی با هرگونه محتوا مهمتره!!
3- با توجه به اینکه پرسیدی این پست رو چجوری تموم کنم چند پیشنهاد به ذهنم رسید:
آخرش بیای بگی کل این پست سر کاری بود و یه مملی پک خفن با یه سه تایی و یه عاشقانه و ده تا پی نوشت بذاری و بگی 4ماهه دارم این متنم رو بازنویسی میکنم!!!!!
یا میتونی یکدفعه وسط متن، نوشته رو تموم کنی و یه سکته درست حسابی به مخاطبات بدی!! مثلا: از وقتی روند جدید وبلاگ نوشتنشو... . همینجا پست رو تموم کنی!!
یا آخرش یه پایان کاملا متفاوت بذاری و کلا خداحافظی کنی و اینجا رو اساسی تعطیل کنی!!!! (آیکونِ حرکتِ هماهنگِ کرگدن عزیز و ابر چندضلعی نازنین در دق دادن خوانندگان وبلاگشون!!!!!).
یا اینکه آخر این پست یه توضیح بدی و بگی که چون در آستانه ازدواج هستی از این به بعد فقط عاشقانه مینویسی!!!!(مخاطبان عزیز این وبلاگ توجه داشته باشن که این قضیه، ریشه تاریخی داره {در حدود یک هفته!!} و از گیر دادن اساسی من به حمید و هیچ رقم بیخیال نشدنم نشات گرفته!!).
جدا از شوخی، هرطور بنویسی خونده میشی و دوست داشتنی هستی حمید عزیز. ارادتمند.


1- آیکونت منو کشته!
2- حالا کجاشو دیدی!؟ ایشالا از این به بعد دو پست در یک روز هم خواهیم داشت به زودی!
3- پسر تو مخت خوراک طنز نوشتنه! بیا حرف گوش کن یه وبلاگ بزن! ضرر کردی من تاوونشو میدم! (آیکون "تاوون!")...
جدا از شوخی! - دمت گرم...خیلی با کامنتات حال میکنم...مرسی که وقت میذاری مهدی جان

مکث شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:46 http://maks1359.blogsky.com

خب حمید جان مگه تو قبلا وسواس داشتی؟؟ ای وای... بنویس برادر... منم فقط می نویسم برای مکث...فقط همین... برای همین هم دلم نیومد ولش کنم و برم.... راستی اخر حرفاتو با تبریک تولد من تموم کن! بدو بیا مکث....

آخر حرفام چه قابل شمارو داره!؟...شما اصل مطلبی عمه زری خانم!...پست بعد رو بخون پلیز استکهلمی جان!

خدیجه زائر شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 04:57 http://480209.persianblog.ir

میکائیل شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:03 http://sizdahname.wordpress.com

علیک سلام ...
صبحتون بخیر آقای ابر چند ضلعی ... ما از مخاطبان جدیدتون هستیم ... داشتیم از اینجا رد میشدیم ...

آقا شیوه نوشتنتون خیلی جذابه .... کلا ازون شیوه هاست که ملتو میبرن سرچشمه ... یه کبابی .. و بساطی چیزی به ادم میدن .....

کلا اینکه غصه میدی ملتو ... اونم به صورت سینوسی در مدار های بالا !!!!!
حالا فی البداهه یه آوازی چیزی عرضه کنید ....
ملت مشعوف شن !!!!

- صبح شما هم بخیر حاج میکائیل آقا!
- کباب و بساط و دیگه چی!؟...بگو راحت باش!
- غصه چیه!؟ من که گفتم قراره بیشتر بنویسم! یعنی اینکه بیشتر بنویسم غصه آوره!؟
- "جونی جونم بیا دردت بجونم" خوبه!؟

کیامهر شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:24

منم موافقم حمید
با اندکی تفاوت این اتفاق برای خود من هم افتاده
نه اینکه الان اصلا برای نوشتن پست وقت نذارم
ولی دیگه وسواس ذهنی ندارم
این خیلی خوبه
مطمئنم که موفق میشی
فقط باید بیبشتر بنویسی حمید
به خدا حیفه
فردا زبونم لال میفتی می میری این همه استعدادت حیف میشه ها
قربانت

اتفاقا همین دیروز با محسن حرفت بود...گفتم کیامهر نرمالترین بلاگریه که تا حالا دیدم...نماد میانه روی و حد نگه داشتن...دمت گرم

sahba شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:32

salam. har jur shoma ro khosh biad. faghat bemun o benevis. ok?

- فینگلیشتان را عشق است!
- به روی چشم!

یوتاب شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:49 http://utaab.blogspot.com

سلام رفیق

سلام یوتاب عزیز...خوشحالم که بعد از مدتها چشممون به دیدن اسمت تو این کلبه خرابه روشن شد

شب نویس شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:13

علیک سلام!
تصمیم خیلی خوبی گرفتی. وسواس نداشتن خوبه حالا تو هر چیزی.
ببینیم چه می کنه این ابر چند ضلعی!

بنده خودم هم منتظرم ببینم چه میکنه!

آناهیتا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:27 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

سلام
خیلی خوبه
آخه دل نوشته که محدودیت نداره
من با این شیوه خیلی خیلی موافقم
اینطوری یه جورایی صمیمی تر هم هست
مخصوصا شما که استعداد عجیب غریبی در زمینه ی سر هم کردن کلمات دارین!

- سلام...
- صمیمیتر...آفرین...منم دنبال همینم...مرسی...

کاتیا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:38 http://oldgirl.blogfa.com

سلام حمید
خوبی؟

اصلش هم همینه
چیزی که بخواد آدمو به معذوریت بندازه ارزش که نداره هیچ آدم باید یک پولی هم بده از دستش خلاص شه...
مثل غده میمونه .
خودت رو تو معذوریت وبلاگ اسیر نکن
وبلاگ باید اسیر تو باشه
واسه من بعضی پست‌هام به لعنت خدا هم نمی‌ارزه و بعضی پست‌هام خیلی خوبه(البته دارم از دید خودم میگم)
دلیلش هم همینه .
حتی جواب دادن به کمنت ها یک معذوریت بزرگه .
تو اگر حال داشته باشی جواب میدی و اگر نه باید بی‌خیال شی.
این که جواب همه‌ی کمنت‌ها رو حتما بدی و چون ندادی این تبدیل شه به یک معضل و دلیل عدم نوشتنت...
بی‌خیال بعضی مقررات شو که برای خودت وضع کردی.

این دنیای مجازی جاده‌خاکی و میان‌بر دنیای حقیقیه .

- سلام دختر قدیم...خوبم
- آره...شیوه جواب دادن به کامنتارو هم میخوام یه تغییراتی بدم....
- جمله آخرت خیلی قشنگ بود...دقیقا...اگه اینجا نتونیم پس هیچ جا نمیتونیم...

مامانگار شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:42

...باهات موافقم...
..منم بااینکه زیاد آپ نمیکنم...اما همیشه بلافاصله که چیزی به ذهنم میاد..میشینم پای سیستم و شروع میکنم به تایپ..
منتها هرکسی بنابر نوع نوشتاری و دلمشغولیاتش پست میذاره...که اتفاقا همین تنوع و گوناگونی مطالبه که جالبه و مکمل کننده است...
مهم اینه که تعدادکامنتها برامون تعیین کننده نشه و تصنع توی کار نیاد...

آفرین...منم همینو میگم...چه فایده داره یه وبلاگ روزی هزار تا کامنت داشته باشه ولی بجای لذت به صاحبش استرس بده؟...

هیشکی! شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:51 http://hishkii.blogsky.com

سلام.

سلام هیشکی...
پست آخرتو خوندم...خیلی هم مکث کردم تا حالم بهتر بشه و یه چیزی بنویسم که بتونه کمی آرومت کنه ولی نشد و بی نشونه گذشتم...نمیدونم چی بگم...خیلی خیلی سخته...
فقط اینو میگم که "خدا صبرت بده خانم مهربون قلب شیشه ای"...

روشنک شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:56 http://hasti727.blogfa.com

چطوری فرمانده؟؟؟؟
این بهترین کاریه که میتونی بکنی...اول اینکه هر چه از دل براید لاجرم بر دل نشیند دوم اینکه تموم افکار اون لحظه ات رو خالی میکنی تو این صفحات و انرژی روحت رو ازاد میکنی و این خیلی لذت بخشه ...
من هم به تو و به سبک جدید نوشتنت سلام میکنم:
سلام

- خوبم کلنل سپهسالار!
- مرسی!

کرگدن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:04

قبل از اینکه در مورد این پست و مرامنامه و نیو ابرچندضلعی حرف بزنم بذار یه بار دیگه بابت اون گل های نرگسی که پنجشمبه واسم گرفته بودی ازت تشکر کنم ... توو زندگی م خیلی کم پیش اومده کسی برام گل بگیره ... و من از توی نازنین و بزرگوار ممنونم حمیدم ...

جیگرتو خام خام!

کرگدن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:10

و اما در مورد این تصمیمت ... می دونی که موافقم به شددت و قبلن هم بارها کامنتهای مفصلی در همین خصوص برات گذاشتم که الان حالشو ندارم برم بگردم و سند بیارم ... نه واسه اینکه خودم اینجوری می نوشتم و اینطوری دوس دارم ... واسه اینکه وبلاگ نویسی اینو می طلبه ... جنسش از این جنسه ... مثل روزنامه نگاری می مونه و نه رمان نویسی ... می فهمی منظورمو ... فرصتی نیست ... توی وبلاگ نویس زمان نداری برای اطناب کلام و مطول نویسی و پرگویی و هزار باره ویرایش کردن ... حتی اگه زمان و فرصت هم داشته باشی مث این می مونه که برای رفتن به مهمونی مجردی و دور همی خونه دوست صمیمی ت که خیلی هم یهویی پیش اومده بری حموم و بعد صورتتو اصلاح کنی و بعد بری آرایشگاه و لباساتو بدی اطوشویی و ادکلن جدید بخری و ماشینتو ببری کارواشو ... می بینی چقد خنده داره ؟ ... بد نیستا ... خنده داره ... ضرورتی نداره ... انرژی بیخودی تلف کردنه و مانعیه برای لذت بردن از لحظات گذرا ...

- سند نمیخواد! شما حرفت سنده قارداش! (آیکون "منگوله دار!")...
- مثالی که زدی محشرررررر بود! این مثالتو آویزه گوشم میکنم تا اگه بدنم درد گرفت و خواستم به شیوه سابقم برگردم تیز یادش بیفتم!...مرسی...

مجتبی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:13

سلام حمید نیوتو بخورم
اینکه جرات انجام تغییر داری خیلی خوبه
اینکه نمی خوای با وسواس زیادی خودت رو اذیت کنی خیلی بهتر ه و اینکه به خودت اعتماد کنی برای بداهه نوشتن از همه چیز با ارزش تره
نوشته های محسن انصافاً اگه به قول تو الان یاد خیلی ها نباشه ولی قطعاً تو همون روزی که نوشته بود کلی حس و حال همون روز بچه های رو که می خوندنش رو با خودش همراه کرده بود بابت همین هم اینهمه رفتن و ننوشتنش تاثیر گذاشته روی اکثر بچه ها من خودم اولین کارم این بود که وب لاگ محسن رو هر روز صبح بخونم قبل هرکاری
اینکه توی دلت هم یاد می کنی ممنون
تو هم رو دخترت رو ببوس ( الان که نه بعداً )

- سلام! خاک بر سرم! این چه طرز سلام دادن تحریک آمیزیه آخه!؟
- آره...هنر محسن این بود که با هیچ هم دوستی ایجاد میکرد...وبلاگ براش قالب بود نه هدف...
- خیلی مخلصیم حاج مجتبی!...خدا میدونه که چقدر خوشحالم که همبازی بچگیهام الان خونه زندگی و خانواده ای داری...ایشالا خوشبخت بمونید

کرگدن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:14

در کل خوشحالم که می خوای به این سمت تغییر رویه بدی هرچند که اوائلش واست سخته و مطمئنم همین پست رو هرچند از روی نوشته تایپ نکردی ولی چن باری خوندی و بالا پایین کردی و ایضن ویرایش و جرح و تعدیل ! ... اما بازم خوبه ... یه قدم به جلوئه ... چون حیف کسی مثل تو که بی تعارف و به گواه دوستان اهل خوندن و نوشتنش قلم خوبی داره خودشو توو این چارچوبهای مسخره اسیر کنه و روز به روز کمتر و کمتر بنویسه ... بیشتر و راحت تر نوشتن هم واسه خودت خوبه هم واسه ماهایی که خودت و نوشته هاتو دوس داریم ... خلاصه که تبریک و به امید اینکه محکم و ثابت قدم و وفادار باشی در وعده ای که با خودت کردی بچچه !

- آره راستش! انگار لو رفتم! جبران میکنم!
- دیگه بقیه اش به دعای خیر شما بستگی داره! (آیکون "محتاجیم به دعا!")...

کرگدن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:24

الان که دوباره خوندم این پست رو گریه م گرفت ... جالب و عجیب و مسخره نیس ؟ ... آخه کجای این نوشته بغض دار و گریه داره ؟ ... من چم شده پسر ؟ ... گفتم چم شده یاد یکی از غزلای زری افتادم ...
دکتر بخورم ؟ خودم کمی سم دارم ...
شنیدی ش ؟
این چم شده رو یه جاش خیلی خوشگل آوورده ...

- مسخره نیست...عجیبم نیست...دلت گرفته خب...

- این بود :

"تقصیر شما که نیست من کم دارم
بیماری عشق نامنظم دارم
یک روز خوشم از ته دل می خندم
یک روز عزادارم و ماتم دارم
آقا!به همین سادگیا نسخه نپیچ
من یک مرض مزمن مبهم دارم
یک جور جنون مسری ادواری
حساسیتی خاص به عالم دارم
من مساله ام اب و لباس و نان نیست
آقا!بخورم؟خودم کمی سم دارم
من مطمئنم برای این کارم هم
حتی دو سه تا دلیل محکم دارم
یک:خستگی مفرط و دو:دلزدگی
سوم و مهمتر اینکه من دل دارم..
هی از خودم از عشق بدم می اید
من چم شده آقا؟مرض غم دارم؟
هرروز سرم دور خودم می چرخد
سردرد و تهوع و کمی تب دارم
آقا!بزنم؟تیغ که اینجا کم نیست
آقا !بخورم؟خودم کمی سم دارم"...

(اینو از اینجا http://snowspring.persianblog.ir/post/52/ برداشتم...مطئنم که یه جاهاییش اشتباهه...مثل همین "دکتر" که تو این شعر نیست...احساس میکنم یه جاهاییش دست برده شده...ولی جهت رعایت کپی رایت عینا نقلش کردم!...لعنت به این زری که گند تنبلی رو دراورده و شعراشو یه جا جمع و جور نمیکنه تا راحت پیدا کنیم!)...

کرگدن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:10

البته حکمن شنیدی !
چون عمه زری هر جا که مینشست
این غزلو سه بار قبل و بعد از غذا میخوند !!

اقدس خانوم شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

حالا یه چی بگم ... می گی داری شلوغش می کنی ... این کد تصویریتون که خیلی چموشه و عمه اشم نمی تونه بفهمه اون کده چیه ...
منم لج کردم که الا و بلا باید این کد رو بخونم ... با هزرا زحمت یه کامنت فرستادم که اونم خورد

ای وااااااای! بابا ایها الناس! خب یه کپی قبل از سند کردنش بگیرید خب!

اقدس خانوم شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:21 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

هزرا =هزار

منو باش که فکر کردم "هزرا" یه واحد جدید شمارشه!

اقدس خانوم شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

اوکی قربان ...منتظر ورژن جدید ابر چند ضلعی می مونیم !!!

اوکی به روی ماهتون!

آلن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:22

این فکر خیلی خوبیه حمید.
در مورد وبلاگ نویسی آدم باید راحت باشه.
اگه قرار باشه توی معذوریت و محدودیت بیفتی لذت بخش نیست.
وبلاگ نویسی یه کار دلیه. کاری نیست که بابتش بهت پول بدن. در واقع هیچ وظیفه ای نسبت به وبلاگ نویسی نداری.
پس بهتره اونطوری بنویسی که خودت حال می کنی.
نگران مخاطب هم نباید بود.
بالاخره هر وبلاگی مخاطب خاص خودش رو داره.

پس سلام به نیو ابر چند ضلعی.
نمی گم ابر چند ضلعی نو . چون ناخودآگاه یاد شهر جدید! و این حرفا می افتم که این خوب نیست.

شهر جدید!...عاااالی بود!...

آلن شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:28

با این پستت ، یاد وبلاگ کرگدن افتادم.
راستش نمی دونم محسن چرا بی خیال وبلاگ نویسی شد.
با توجه به اینکه خیلی با وبلاگ حال می کرد.

ولی به نظر من ، می تونست بعضی وقتا ، مثلن هر دو هفته یه بار آپ کنه.
اونم نه اینکه خیلی وقت بذاره. نهایتن به قول تو ، یه دقیقه برای هر پست.
در مورد وبلاگ کرگدن حرف زیاد دارم.
ولی چون دوس ندارم توی تصمیم شخصی آدما دخالت کنم ، بی خیال اون حرفا میشم.
ولی کاشکی اونم یکی از همین روزا ، به نیو کرگدن سلام کنه.

- واللا منم صدبار بهش گفتم!...به خرجش نرفت که نرفت!...
- خدا از دهنت بشنفه

نیمه جدی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:43

موفق باشی رفیق
خضر راه هم که دارید.. ماشاالله اخوی با این سابقه ی طویل القامه در امر بلاگری...
موفق باشی

- آره! محسن خدای اینجور نوشته هاس! حتما ازش تلمذ میکنم! (آیکون"ملامذه!")...
- مرسی

خط خطی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:30 http://simplicity.blogsky.com

من هنوز مطلب توی وبلاگم نزدم...
تازه ساختمش واز سه شنبه می خوام شروع کنم. آخه سه شنبه برای بار هجدهم متلود میشم. روز تولد ؟آدم یه روز خاص. یه شروع دوبارست...

لذت بردم از مطالب...البته دو تا پست آخری رو فقط خوندم. ریا نشه..

موفق باشی.
یاحق

- پس پیشاپیش تولد شما هم مبارک!
- تو هم موفق باشی! یا هو! (آیکون "کشکول!")...

زهره شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:12

سلام.باشه هر چند موافقت ومخالفتم تاثیری جز شاید تشویقت نداره اما بنظرم اینطوری خیلی بهتره تا اونطوری ...کدم طوری ؟اه ...قرار نشد دیگه هی سوال کنی پسرم ...

بالاخره نگفتی کدوم طوری!؟

بهار (سلام تنهایی ) شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:35 http://beee-choneh.blogfa.com

اقاجان این درسته ..اصلا هر جور بنویس که حال میکنی ...
یه چیزی بگم قطعا فراموش میکنیم نوشته های دوستامون رو ولی اون ذهنیت از یه ادم واقعی تو فکر همه مون می مونه ..خیلی مهم نیست نوشته های کرگدن یا دوستای دیگمون یادمون باشه مهم اینه که تو ذهنمون کرگدن شخصیت وبلاگ نویسیش ماندگار هست هر کسی با نوشته هاش چهار چوب ذهنی برای دوستاش می سازه و مهم اینه که این چهار چوب مجازی خود واقعی اون شخص باشه و دروغ و ریا و بزرگ نمایی و این چیزا نباشه ...ساده بودن و رو بودن دوستای اینترنتی قابل تقدیره ..
تو این دنیا مطلق وجود نداره همه چی نسبیه حتی رفتن و خداحافظی کردن ..شاید یه روزی بازم محس باقرلو دلش برای کرگدن تنگ بشه و بازم نفسی تازه به کرگدن وجودش بده و بگه سلام ...
این همه رو گفتم که بگم ابر چند ضلعی بلاگستان هر جور که می خواهد ببارد من هم هر جا که لازم باشه چشم غره رو بهش میرم مهم اینه که حساب ببره که میبره ..اهان ...

- کاملا باهات موافقم...بقول یکی از دوستان تو این دنیای مجازی آدم نون خشک خودشو بذاره تو ویترین بهتره تا عکس نون خامه ای که مال خودش نیست...
- ای جان! چقدر دلم برای چشم غره هات تنگ شده! جان من یه دونه بیا دور همی یه کم بترسیم!

بهار (سلام تنهایی ) شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:39 http://beee-choneh.blogfa.com

یادم نمیاد هیچ وقت چیزی رو رو کاغذ نوشته باشم برای گذاشتن تو وبلاگم حتی شعر ها ..شده همینجور بداهه شعری اینجا نوشتم بعد خوشم اومده رفتم تو دفترم نوشتم ولی برعکسش تا حالا اتفاق نیوفتاده ..حالا اینو چرا گفتم نمی دونم شاید خواستم بهت بگم که خیلی خوبه این تصمیمت ...

بابا خیلی کارت درسته! حضرت حافظ هم دیگه انقدر فی البداهه نمیگفت!

[ بدون نام ] شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:43

اهان جواب سلام هم واجبه داشت یادم می رفت ..چه کاریه اخرش سلام کردن ...علیک سلام ...یا همون درود ..یا همون Hello یا همون سلام سلامتی میاره ...

کم مونده بود مشغول الذمه من بشی ها! جدا شانس آوردی!

بهار (سلام تنهایی ) شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:44

اون بالایی من بودم سه ساعت جواب سلام دادم اسمم رو نزدم ...

از کجا بفهمم راس میگی!؟ جهت تکمیل پرونده باید چهار تا شاهد عاقل و بالغ و غیره بیاری!

آسمان وانیلی شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:23 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

ما همه جوره پایه خوندن ماطلبت هستیم پسر.

ممنونم آسمان وانیلی جان

پرند شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:56 http://ghalamesabz2.wordpress.com

تو از این تصمیمای یهویی زیاد می‌گیری!!
کیه که عمل کنه!!؟
البته جداً امیدوارم این یکی عملی بشه چون همون‌طوری که بهت گفتم دوست دارم این سبک نوشتنت رو... حرف‌های خودت رو در قالب خودت... نه در قالب داستان و مملی و سه و چیزای دیگه‌ای که خودتو تو پوسته‌شون مخفی می‌کنی!
این نوشتنت مثل کامنتات می‌مونه...
انگار که آدم داره یه کامنت بلندبالا می‌خونه ازت...
و از اون‌جایی که کامنتات رو همه دوست دارن مطمئناً این شیوه‌ی جدید رو هم (اگر اجرایی بشه البته!) همه دوست خواهند داشت!

راستی تو اون آپشن‌هایی که قراره بنویسی شیمپلنامه‌ی ناکام رو هم اضافه کن لطفاً!
من خیلی دوسش داشتم ولی فقط یکی نوشتی!

- نه این فرق میکنه!
- راستش خودمم دلم میخواد ولی فکر نمیکنم از پسش بربیام...شیمپلنامه نیاز به تسلط نسبی به ادبیات قدیم داره که متاسفانه من در این زمینه در حد هویجم!...

پرند شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:01 http://ghalamesabz2.wordpress.com

بذار در جوار ارواح خبیثه‌ی این بارگاه ملکوتی یه اعترافی بنمایم!
نمی‌دونم چرا چند ماهه وبلاگم رو اعصابمه و دلم می‌خواد دیواراشو با مشت بیارم پایین!!
دلم می‌خواد اون مداد سبز اون گوشه رو دو شقه کنم!!
یه شقه بزرگ‌تر... یه شقه کوچیک‌تر...!!
اصلاً می‌خواستم راجع به همین حسم یه پست هم بنویسم حتی!!
به نظرت خیلی حاده وضعم؟!!
خب رو اعصابمه دیگه!!
گاهی حس می‌کنم با نبودنش راحت‌ترم تا بودنش!!

دیوانه اییا!...خب برای چی داری ادامه اش میدی!؟...جای تو بودم همین امروز پست آخر رو مینوشتم و خلاص...معطلش نکن پرند...یه وبلاگ تازه بزن...تو دلت یه هوای تازه میخواد

پرند شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:06 http://ghalamesabz2.wordpress.com

راستی...
این پای کامپیوتر نوشتن خیلی خوبه...
اصلاً مغز آدم شکوفا می‌شه خودش!
خوبه داری تجربه می‌کنی و می‌بینی!
من تقریباً هیچ‌کدوم از پست‌هامو روی کاغذ ننوشتم...
همین‌طوری نشستم پای کامپیوتر و شروع کردم به نوشتن...
اصلاً روی کاغذ ذهنم قفل می‌شه!
یه چیزای عجیب‌غریبی سرازیر می‌شه که به نوشته‌های کودکستانی‌ها شبیهه!!
ولی همون سوژه رو وقتی می‌شینم پای کامپیوتر اینایی می‌شه که می‌بینی!
البته حالا هم همچین تحفه‌ای نیست ولی اقلاً کودکستانی هم نیست دیگه!
انسان دیجیتالیزه!

- آره...موافقم...آدم دستش بازتر میشه انگار...
- ضمنا تواضع نفرمایید انقدر!

مینا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:18

حمییییییییییییییییییییییییییییییییییییید. حالا یه روز درس دارما. دوتا دوتا آپ میکنی؟
پس فردا بعد از امتحان میام میخونمت. تا اون موقع شما آب زنید راه را.
(تو میدونی کی ان+تگرال! رو کشف کرده اولین بار؟ خدا لعنتش کنه! نه؟!)

- مشکلی نیست! ما میزنیم! ولی تا تو بیای خشک بشه دیگه تجدید آرایش نمیکنیما!
- ارشمیدس! چیزی حدود دوهزار و دویست سال قبل!...فکرشو بکن بیفکری یه آدم تا کجا میتونه عواقب داشته باشه!

مینا شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:22

دو سه پاراگراف آخرو الان خوندم. آفرین پسر خوب. کار خوبی میکنی.

مرسی

مسی ته تغاری شنبه 25 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:57 http://masitahtaghari.blogspot.com/

سلام حمید چند ضلعی
تبریک میگم این تغییر عظیمتو

- سلام...
- تو بجای تبریک برو آپدیت کن که اون پست دپرس بره پایین یه کم دلمون وا شه!

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:16 http://kooche2.blogfa.com

با کلیت موضوع موافقم ...

اما خب به نظر من پستهایی که براش وقت میذاری تو ذهن هم خیلی خوب میمونه ..
هنوز اون پست عمه ناهیدت یادمه ... در حالیکه خیلی ها از عمه ناهید نوشتن ....

نمیدونم دلیلش چیه ... میدونم وسواس نوشتاری نیست ...
اینکه ادم خودش رو مقید نکنه « عاااااااااالیه » !
به صرف خوب نوشتن ٬ کم نوشتن اشتباهه ! اینجا خونه دله ... دلی که توش همه جور جنسی پیدا میشه ....


- آره...اینو قبول دارم...طبیعیه که آدم هرچی وقت بده مطلبش همونقد آش میخوره دیگه!...
- "خوب نوشتن ٬ کم نوشتن اشتباهه"...آفرین...نکته خیلی خوبی بود...کاملا موافقم...
- ممنون

مهتاب دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:49 http://tabemaah.wordpress.com

خیلی خوبه حمید ...
کلا اسیر هیچ قالبی نبودن خوبه .
اسیر هیچ قاعده ی دست و پاگیری نبودن .
باید هم این بود و هم این نبود !
یه روز سر ریز شدن و بداهه پای کامپیوتر نوشتن و یه روز از بوی کاغذ مست شدن و وقت گذاشتن و با وسواس نوشتن ...
.
.
.
قرآن هم نیست چیه ؟!
قرآن هم همینجوری دگرگونه نازل شد بعد جمع بندی شد . تازه یه چیزایی به اسم شأن نزول هم تنگش خورد بابت همین جریان تا آدما یه کم بفهمن چی به چی بوده احیانا !
یحتمل آخرش هم هربار خدا تو دلش می گفته : ایول ! خوش گذشت !
.
.
.
سلام !

- کلا اسر نبودن خوبه...کلا آزادی خوبه...
- وااااااااای!...تو رو خدا بحث قرآن رو باز نکن! تازه اون پست کذایی از یاد بچه ها رفته! شر درست نکن خواهشا!
- جمله آخرت خیییییلی خوب بود...شوخیات هم سنگین و هنرمندانه اس!
- سلام! شما!؟

محبوبه دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:40 http://sayeban.blogfa.com

خیلی خوبه که ادم مقید به هیچ قانونی نباشه ولی اینو قبول ندارم که "کی یادش میمونه ما چی نوشتیم؟" معلومه که ادم یادش میمونه ...

معلومه؟...از کجا معلومه؟...تجربه ها که اینطور نمیگن...تجربه ها میگن از هر صدنفری نفری که میخونن و رد میشن جز یکی دو تا معمولا بقیه سر سال اسم طرف رو هم فراموش میکنن!...باور کن که متاسفانه حقیقت همینه محبوبه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد