خاطرات سپید روزهای بخاری نفتی و دستهای سرخ کوچولو...

تقدیم نوشت : این پست رو تقدیم میکنم به می نو   

-

اولین گام کمیته اصلاحات چندضلعی نوشت! : در راستای اصلاحاتی که دو پست قبل عرض کرده بودم بر آنم که زین پس دست از لجبازی و خیره سری بردارم و پیشنهادات و انتقادات دوستان رو بیشتر به جان بخرم!...لذا به پیشنهاد خیل کثیری از مخاطبین(!) "مملی پک" حذف شد و از این به بعد به شیوه وبلاگ مرحومم در پرشین بلاگ مملی ها خودشون بصورت مجزا یه بخش ثابت خواهند بود...چندتا بخش ثابت جدید هم که همشون کوتاه و چندخطی هستند طی یکی دو هفته آینده اضافه میشه که امیدوارم خوشتون بیاد...

-

*** 

گوشه دفتر مشق یک مملی!

امروز از آسمان برف آمد و مدرسه ها تعطیل شد و ما در کوچه برف بازی کردیم! برف خیلی چیز خوبی است و به نظر من از بعضی نظرها از نوشابه نارنجی هم بهتر است چون با آن خیلی بازیها میشود کرد ولی با نوشابه نارنجی نمیشود خیلی بازیها کرد و فقط میشود آنرا خورد!... یکی از بازیهای خوبی که میشود در برف کرد این است که آدم دهانش را باز بکند و هی اینور آنور برود که توی دهانش برف ببارد! داداش کوچک علیرضا که خیلی بچه میباشد تا حالا دوبار بیشتر برف ندیده است و برای همین خیلی خوشحال بود و همه اش میدوید اینطرف آنطرف و خودش را مینداخت روی برفها! تازه هی از روی زمین برف برمیداشت و میخورد! ولی ما که بزرگتر هستیم میدانیم که آدم نباید از روی زمین برف بردارد بخورد و فقط باید از روی ماشینها بردارد و بخورد!... 

یک بازی دیگری که میشود با برف کرد اینجوری است که آدم برفها را بردارد و گوله بکند و با بچه های کوچه بغلی جنگ بنماید! کوچه بغلی ما خیلی بچه دارد ولی کوچه ما فقط شش تا بچه دارد که من و علیرضا و داداش کوچک علیرضا و مسلم و امید و مرتضی میباشیم! داداش کوچک علیرضا رئیس قسمت "گوله برفی درست کنی" بود و ما گوله برفیهایی که او درست میکرد را برمیداشتیم و با آنها بچه های کوچه بغلی را میزدیم! ولی چون دستهایش کوچولو است گوله برفیهای کوچولو درست میکرد و برای همین ما شکست خوردیم! تازه آخرهای جنگ هم چون جیش داشت رفت خانه و دیگر نیامد!...به نظر من خیلی بهتر بود در جنگ ما و عراق که تحمیلی بود هم (که من فیلمش را در تلویزیون دیده ام!) سربازها به هم گوله برفی میزدند چون اینجوری هم دردش کمتر بود و هم کسی شهید نمیشد و تازه کلی هم میخندیدند و زود با هم دوست میشدند و جنگ هم تمام میشد! علیرضا میگوید حتما آنزمان برف نمیامده است وگرنه حتما این به فکر خودشان میرسیده است! 

بغیر از اینها یک بازی دیگر هم است که با برف میباشد و آن اینجوری است که آدم با دوستهایش جمع میشود و برفها را جمع میکند و با آن آدم برفی درست میکند! آدم برفی یه عالمه برف است که یک سر دارد! ما هم بعد از اینکه جنگ تمام شد در جلوی در خانه مرتضی اینا یک آدم برفی درست کردیم...وقتی تمام شد مرتضی از خانه شان یواشکی برای دماغ آدم برفی یک هویج آورد! علیرضا هم دو تا از بهترین تشتکهای نوشابه اش را برای چشمهای آدم برفی آورد (علیرضا بیشتر از صد تا تشتک نوشابه در خانه شان جمع کرده است که خودش میگوید یک روز اینها عتیقه میشود و او پولدار میشود و برای داداشش دوچرخه کمکی دار میخرد که داستانش خیلی طولانی است و یک وقت دیگر آنرا تعریف میکنم!)...وقتی هویج و تشتکها را گذاشتیم و آدم برفی کامل شد داداش کوچک علیرضا یک دفعه بدو بدو آمد و یک مشت برف گلی را چسباند به آدم برفی و آدم برفی را کثیف کرد! من هم یک چک به او زدم که علیرضا عصبانی شد و گفت که او میخواسته به ما کمک بنماید و بعد او یک چک به من زد و دعوا شد! بعد هم علیرضا تشتکهایش را از صورت آدم برفی برداشت و دست داداشش را گرفت و رفت!...مرتضی هم که دید اینجوری است گفت مامانش میخواهد ناهار سوپ درست بکند و هویجش را برداشت و رفت! من خیلی ناراحت شدم و گفتم حالا این اصلا شبیه آدم برفی نیست و بیشتر شبیه بابای مسلم است که خیلی چاقالو است! بعد هم امید خندید و مسلم به او چک زد و گفت برود به بابای لاغر مردنی خودش بخندد و دعوا شد! آخرش هم امید با لگد زد و بابای مسلم را خراب کرد و برای همین من عصبانی شدم و به او چک زدم که متاسفانه باز هم دعوا شد!

در کل برف خیلی چیز خوبی است و کیف دارد و بهتر است چندبار هم تابستانها که مدرسه ها کلا تعطیل است و آدم اصلا مشق ندارد و خیلی راحت است بیاید تا آدم با خیال راحت برف بازی بنماید!...من این را بعد از ناهار که دوباره با بچه ها جمع شدیم و برف بازی کردیم بهشان گفتم که بنظر آنها هم این خیلی فکر خوبی است!...پایان گوشه صفحه پانزدهم! 

-

نظرات 60 + ارسال نظر
کرگدن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:15

لعنتی ...

ما بیشتر!

کرگدن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:21

حالا که مملی جداگونه نوشتی بذار اعتراف کنم که از مملی پک بدم می اومد ! ... یه جورایی توهین آمیز بود انگار ! ... مثل بسته های حمایتی کمیته امداد !

حالا بهتر شد بچچه ...

- توهین آمیز!؟ چرا!؟
- یه قبل نوشت اضافه کردم و توضیح دادم

مجتبی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:23

سلام
پر کار شدی یا بیکار که از دیروز سه تا پست گذاشتی با دیگه سال تمومه و همت مضاعف و کار مضاعف دیگه از مد افتاده خود آقا هم بی خیالش شده
یاد ایام برف بازی بخیر اتفاقاً امروز که از خونه اومدم بیرون یاد برف بازی بچه گیا خودمون افتادم از این بازی های که مثل مملی می کردیم از جنگ با بچه های کوچه زمانی ( یادت رفت بگی لای گلوله برفشون نامردا سنگ می زاشتن ) از جنگ با بچه های سر کوچه که همیشه حسینو می گرفتن و کلی برف به خوردش می دادن از سرسره بازی روی برفا و ساختن قلعه برفی ( ممد سوری استادش بود ) ته باغ ته محل یاد اون روزا بخیر
این مملی هم کم از بچه های دوره ما نداره ها روزی سه بار قبل و بعد هر وعده غذای دعوا چه حالی می ده
شاد باشی

- سلام حاج مجتبی جیگر طلا!
- نمیدونم چی شده یهو همتم زده بالا!
- آخ آخ...یادش بخیر..."تو چه یادته" مجتبی...
- بارها گفتم باز هم میگم که کامنتات حس و حال عجیبی داره...شاید تو تنها همبازی بچگی من باشی که اینجارو میخونه و این یه غم-شادی نوستالژیکی بهم میده که بعد از اینهمه سال هنوز یکی هست که از قدیما میگه...دمت گرم...

مجتبی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:39

روزهای بخار نفتی همین برای زنده کردن خاطرات کافیه
از آتیش گرفتن هر روزه بخاری توی مدرسه گرفته تا دنبال ممد نفتی دویدن توی برف
سمت داداش علیرضا هم خیلی با حاله رئیس قسمت "گوله برفی درست کنی" فقط خدا خیرش بده که برای جیش کردن سمتش رو ول کرد رفت و توی گوله برفا کارش رو نکرد

- آره...از این بخاری گردا که صدای عجیبی میداد...
- فکر کردی اینا هم مثل نسل ما بی حیان!؟

me یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49

به مملی بگو وقتی کارخونه نوشابه نارنجی زدیم و خیلی درآمدش زیاد شد میتونیم جشنواره های برف بازی و مجسمه یخی و آدم برفی تبلیغاتی بذاریم .. میدونم هزینشو خودم باید بدم نیازی نیست که مملی گوشزد کنه

من امسال به برف بازی نرسیدم جای خونه خودمون که برف اصلاً ننشست به این امید بودم برم دانشگاه که همیشه چند درجه سردتر از کل شهره ولی تا برف تو یونی بود من به شدت درگیر حراست بودم و داشتم سوالای بی سر و ته میجوابیدم خوش به حال مملی که آدم برفی دست کرده و گلوله برفی !

- مملی میگه هزینه خرید شش تا دستکش بافتنی برای درست کردن آدم برفیایی که گفتی رو هم تو باید بدی!
- پست آخرتو خوندم...ولی باز متوجه نشدم چرا به تو گیر داده بودن! شفاف سازی بنما بیزحمت!

کرگدن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:49

شاشیدن روی برف خیلی حال میده ...
اونایی که امتحان کردن میدونن من چی میگم !

"شاش" فک کنم مشمول قیلتر میشه! بگو "بول" که یه کم اسلامی تر باشه!

می نو یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:54 http://minoo6.persianblog.ir

سلام حمید...سلام مملی...........

سلام به روی ماهت!

می نو یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:06 http://minoo6.persianblog.ir

چقدر منتظر این پستت بودم....توی این سرمای سفید گرمم کرد.و شرمنده شدم وقتی دیدم به می نو تقدیمش کردی.....

ما باید شرمنده باشیم که بالای چنین بیمقداری "تقدیم به می نو" آوردیم

مجتبی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:11

یاد رفت بگم نوشابه نارنجی از برف هم بهتره البته نوع شیشه ای رو عرض کردم
جدیدترین خبر
آفتاب: آیت‌الله العظمی جعفر سبحانی در پاسخ به استفتایی درباره‌ی افتادن تلفن همراه دارای متون قرآنی در محلی نجس، بر عدم استفاده از محل تا زمان درآورن گوشی اعلام نظر کرده است.

متن کامل سوال و پاسخ این مرجع تقلید به این شرح است:

سوال: «در حافظه برخى از تلفن‌هاى همراه، قرآن یا ادعیه یا اسماى خداوند قرار مى‌دهند. در صورت افتادن گوشى تلفن همراه در محل نجس، آیا خارج کردن آن واجب است؟ در صورت عدم اخراج، استفاده از آن محل چه صورت دارد؟»

پاسخ: «باید هر چه زودتر آن را بیرون بیاورند و تا گوشى تلفن همراه را درنیاورده‌اند، از آن مکان استفاده نشود، مگر این که به مرور زمان مواد ضبط شده از بین برود. والله العالم»
کد مطلب : 119243
گفتم بگم تا دوستان در جریان باشن

- آره...فقط شیشه ای...این پلاستیکیا یه توهین بزرگ به خاطره مقدس نوشابه نارنجی محسوب میشن!
- دمت گرم! بازم اینا داشتی بگو! هم دینمون کامل میشه هم یه کم دور هم میخندیم!

می نو یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:11 http://minoo6.persianblog.ir

حمید؟ نمی دونم چه جوری ازت تشکر کنم بابت این سورپرایز...همین که تو بنویسی برام مثل هدیه ست....هدیه از ذهن خلاق و تیز تو....

ممنونم

اقدس خانوم یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:21 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

جنگ با برف ..."چون اینجوری هم دردش کمتر بود و هم کسی شهید نمیشد "
چقدر این مملی فکرای گنده گنده داره تو سرش !!!
عجب چک بازاریه امروز زودی بریم تا یکی هم به ما نزده

خیالت راحت! مملی از اون مردای قدیمه که دست رو زن جماعت بلند نمیکنن! (آیکون "مرد قدیم!")...

پرند یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://ghalamesabz2.wordpress.com

"یکی از بازیهای خوبی که میشود در برف کرد این است که آدم دهانش را باز بکند و هی اینور آنور برود که توی دهانش برف ببارد!"

"آدم برفی یه عالمه برف است که یک سر دارد!"

"مرتضی هم که دید اینجوری است گفت مامانش میخواهد ناهار سوپ درست بکند و هویجش را برداشت و رفت!"

"آخرش هم امید با لگد زد و بابای مسلم را خراب کرد"

و همه‌ی اون قسمت‌های چک زدن رو خیلی دوست دارم!!!
چَکِش رو بیشتر کنید لطفاً!!

این عالی بود حمید
دقیقاً همون چیزی بود که باید می‌بود!
به نظرم یکی از بهترین مملی‌ها بود...
البته مسلمه که بر اساس امیال خودم می‌گم اینو!
دو تا دیگه از مملی‌هات رو هم خیلی دوست داشتم!
یکی القدس لنا!!
یکی هم اخماتو باز کن تابستون...

- بابا بی رحم! چهار تا چک تو یه پست بسه دیگه! دلت خنک نشد!؟

- موقعی که مینوشتم دقیقا حواسم بود که به نصایحت که حرف تو دهن مملی نذارم عمل کرده باشم!
- الان بنده دچار تناقض شدم! خب اون دو تا که کاملا تم غیرکودکانه داشت!

میکائیل یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://sizdahname.wordpress.com

سلام ممل .. خوبی پسرم ...
پسرم به قول این عمو محسن ... شاشیدن تو برف حال میده .. به این بابا حمید میگم یادت بده .... والا !!!!!

این برف های روی زمین هم نخور .. کثیف است ... این بابات بهت یاد نداده ... هوا آلودس .. ادم مریض میشه ... بلا !!!!!

میگم حمید اگه تو جنگ برفی ادم مجروح شه ... چند درصد جانبازه .. البته که بستگی داره گوله کجا بخوره ......

مملی! :
سلام! من خوب هستم!
حمید بابای من نمیباشد! دوست من میباشد!
پرسیدم! متاسفانه جیش کردن در برف را بلد نبود! این یعنی خیلی با جیش کردن در دستشویی فرق دارد!؟

حمید! :
- آخه مرد مومن اینا چیه به بچه میگی بیاد از من بپرسه!؟
- مگه آدم تو جنگ با گوله برفی هم مجروح میشه!؟ میکائیل جان فکر کنم بهتر باشه اول گوله برفی رو برات توضیح بدم!

کرگدن یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:28

بابا مخاطب مدار !
بابا مردمی !
بابا مردم سالار !
بابا متحول شده در تمام شئونات !

حالا کجاشو دیدی!؟ (آیکون "کجاش!")...

زهره یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:34

سلام.اییییییییییووووووووووووووووووووللللللللللللللللللللللل چیه ؟؟مگه چی گفتم...خوشم میاد دوسشم دارم ...مملیو میگم دیگه ....راست میگه بچه ...فقط این دعواهه رو حال کردی ...همه تو سر هم میزنن بعد از یه ساعت میان دوباره با هم بازی میکنن.
ممنون از دوباره نوشتن مملی .اتفاقا تو فکر نوشتن از برفو روزای برفی بودم

- سلام! ایول به خودت! مریضارو ول میکنی میای وبلاگ میخونی!؟ اگه به رئیستون نگفتم! (آیکون "زیراب زن!")...
- حتما بنویس...منتظرم

الهه یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:32 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااااااااام...
حال من الان ملغمه ای از این آیکونهاست:
اییییییییینهمه مدت که من صحیح و سالم بودم و چپ و راست میومدم میگفتم پس مملی کو تو ننوشتی و از این تصمیمات متحولانه نگرفتی!حالا که من مریض شدم و به ازای هر ۵ دقیقه ای که میشینم باید ۱ساعت بخوابم اینهمه پست گذاشتی!همه رو هم خوندم!به این میگن روی زیاد!
ببخش که همه ی حرفامو اینجا میزنم چون کم کم رو به سقوطم....
کار خوبی کردی که خودت رو از قید و بند و شرط و شروط آزاد کردی...کار درست همینه...حالا دیگه هروقت عشقت کشید مینویسی و این محشره.....از این تغییر خیلی خوشحالم...
برای عمه زری خیلی قشنگ نوشته بودی...من خودم تا حالا براشون نه کامنت گذاشتم نه فکر میکنم اصلا منو بشناسن...ولی خیلی دوسشون دارم...عمه ی بلاگستانن دیگه....و به شدت دوست داشتنی...تولدشون مبارک باشه....
و مملی.....میرم یه ذره دراز بکشم برمیگردم مینویسم...همچین ذوق مملی رو دارم و با این حالم الان نمیتونم بنویسم...

- سلام به الهه خانم جان!
- گفتم انقدر برف بازی نکن به خرجت نرفت که نرفت! حالا بکش!
- بلا به دور! خدا بد نده! چی شده!؟...ایشالا زودی خوب شی

مجتبی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:17

خوبه که کامنت گذاشتن من به یه دردی خورد
واقعاً با خوندن پستات اساسی حال می کنم مخصوصاً شبیه عاشقانه هات
مملی نوشته هات ( گفتم ولی باز می گم برای محکم کاری ) اکثراً منو یاد خاطرات بازی ها و کلاً بچه گی ها میندازه گفتم این علیرضا مثل سعید ذوقی می مونه به جان خودم هر سری مملی با علیرضا دعوا می کنه یاد دعواهای خودمون میفتم ( البته دعوا ما در حد کشتی بود چک و مشت و لگد نداشت )
در مورد اون استفتا که گذاشتم برات جداً دو سه ساعت قبل جدیدترین خبر سایت آفتاب بود نمی دونم این ملت مغزشون خرابه یا این مارمولکا رو اسگول کردن واقعاً

- شما همش فایده ای جیگر جان!
- در برنامه ام هست که شبیه عاشقانه های خیلی کوتاه رو بیشتر کنم...
- آره! مثل بچگیای سعید ذوقیه! سرتق و کله خراب!
- نه بابا! اینا خودشون ختم روزگارن! اینارو خدا هم نمیتونه اسکل کنه!...

مهدی یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:28

حمید جان. از این جمله تکراری که دوست داشتنی مینویسی میگذرم و میرم سر اصل مطلب! به نظرم چندتا جمله تو این پستت هست که یجورایی آیکون خورِشون مَلَسه!!
1- در راستای اصلاحاتی که عرض کرده بودم... (آیکون تکبیر + آیکون هدفمندسازی یارانه ها!!)
2- برآنم که زین پس دست از خیره سری بردارم... (آیکون حکیم ابوالقاسم فردوسی + آیکون کتاب زیبایی شناسی سخن پارسی از استاد میرجلال الدین کزازی!!!)
3- چندتا بخش ثابت جدید طی یکی دو هفته آینده اضافه میشه... (آیکون بلاگری که سه چهار روزه دچارِ بیش فعالی شده و بعد از آپدیتهای پشت سر هم و سرعتی و به روز و چندگانه، یهو یی بی خیال نوشتن میشه و پست بعدیشو 8 ماه بعد میذاره و با مملی پکم شروع میکنه!!!!!!...)
4- مخلصم.

- مخلصیم! (آیکون "این از این!")...
1- وای راس میگی! خودمم دوباره خوندم یاد مموتی افتادم!
2- پسر تو محشرررری! قلمت حرف نداره! (ضمنا فهمیدم با یه کتابخون طرفم چون سرچ کردم دیدم واقعا همچین کتابی وجود داره! )...
3- ببین برادر مهدی جان! از لج جنابعالی هم که شده اگه لازم بشه استعفا میدم میشینم تو خونه ولی این روند رو ادامه میدم!

me یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:49

این آیکون سومیه کامنت قبلی(مهدی) چقدر باحاله خودش یک پست میشه

جواب اون سوالتو تو نظرات وبلاگ خودم دادم

- به خودشم گفتم! حرف نداره!
- مرسی...میام میخونم

پرند یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:14 http://ghalamesabz2.wordpress.com

واقعاً دچار تناقض شدی یا شوخی می‌کنی؟
این همه سخنرانی کردم من!
"القدس لنا" به نظر من نقطه‌ی عطف مملی‌ها بود...
هم حرف داشت هم فان بود...
"اخماتو باز کن تابستون" یه ایرادات کوچیکی داشت ولی من دوسش داشتم بخاطر حرف‌هاش...
ببین من منظورم این نیست که مملی‌ها فان مطلق باشه...
البته اگر باشه هم ایرادی نداره... خیلی هم خوبه...
ولی می‌شه حرف حاصی هم داشته باشه مثل همون القدس لنا...
مسئله این‌جاست که این حرف باید حرف مملی باشه نه حرف تویی که می‌خوای خودتو مملی جا بزنی... مثل این مملی‌پک‌ها...
در واقع این حرف نباید تحمیل شده باشه... زوری باشه...
حرفی نباشه که به قد و قواره‌ی مملی نمی‌خوره...
تو خودت بیشتر واردی، می‌فهمی چی می‌گم...
مثلاً تو به موارد مشابه تو پست‌های من می‌گی "نلخی تزریق‌شده"... یه همچین چیزی منظورمه...
بذار یه مثال برات بزنم...
البته مثالش مورد داره اگر فکر کردی جان و مال وبلاگت به خطر میفته پاکش کن یا سانسورش کن!
بعد انتخابات یه روز نشسته بودم با پسرخاله‌ی کوچیکم پفک چی‌توز می‌خوردم!
4-5 سالش بود اون موقع...
همین‌جوری یهو میمون روی پاکت چی‌توز رو نشونش دادم گفتم این کیه؟!
یه کم فکر کرد گفت نمی‌دونم!
گفتم احمدی‌نژاده دیگه!
یه کم من و اون عکس میمون رو نگاه کرد و بعد گفت:
"نه! احمدی‌نژاد خره! این که خر نیستش که!!"

الآن دیگه متوجه منظورم شدی فکر کنم!

- نه واللا! مگه من باهات شوخیم دارم!؟ واقعا دچار تناقض شده بودم!
- ""نلخی تزریق‌شده"...حالا گرفتم...قبول دارم...بعضی جاها عمدا تلخش میکردم...دقیقا هم از همین مملی پک ها شروع شد...سنگینی طاق شکسته و شهر نو و پسربچه افغانی و...از همینجا قول مردانه میدم که دیگه تکرار نمیشه!
- معرررررررکه بود! دمش گرم!

پرند یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:15 http://ghalamesabz2.wordpress.com

ضمناً این جناب مهدی خان رقیب خوبی می‌شه برات!
از کامنتاش خوشم میاد!

کامنتاش حرف نداره! مطمئنم وبلاگ بزنه ازونایی میشه که مشتری پروپاقرصشون میشم!

هیشکی! یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:36 http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز.
چقد این خونه رو دوس دارم..

سلام هیشکی جان...مرسی

الهه یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:52 http://khooneyedel.blogsky.com/

اسم مریضیمو نمیدونم!با سرفه شروع شد و به تب و لرز رسید و حالا فقط سرفه مونده و عدم تعادل!بیخیال!
جاااااااااااااااااااانم مملی....خوش به حالش که رفته برف بازی...من هنوز دستم به برف نخورده!!!!امروز هی از پنجره این برفای نشسته روی زمین رو دیدم و هی دلم میخواست برم برف بازی ولی حیف...
قربون شعور و مهربونی مملی برم من...جنگ تحمیلی با برف...کاش همه چیز دنیا به همین پاکی و سادگی بود...مثل دل سفید مملی...
تشتک نوشابه...دوچرخه کمکی دار...هویجی که یواشکی کش رفت مرتضی......اینا دلمو قلقلک داد.....
مملی ثابت کرد تو راه انداختن جنگ هم ماهره ها!مثل این فیلم های سیاه سفید کمدی بود این آخرش که چند نفر هی میزنن تو گوش هم و آخر هم هیچی به هیچی!خیلی خندیدم

- یا امام غریب! این دیگه چجور مریضیه!؟
- عدم تعادل!؟ مطمئنی مریضی و احیانا نوشیدنی ای چیزی نخوردی!؟ (منظورم آبمیوه بودا نه نوشیدنی غیرمجاز! سوتفاهم نشه یه وقت! )...
- عیب نداره...ایشالا برف بعدی
- آره! این فیلم کمدیای قدیمی که انگار روی دور تنده و فیلمو داری میزنی جلو!

من و من یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:58

چک بازی کردی تا حالا؟
یه دوست یه بار پیشنهادشو داد راستش جرات نکردم! :-))
فک کن چک بازی تو هوای سرررررد رسمن خودکشیه!

- نه!
- نکنی از اینکارا یه وقت!؟ تو با این دو تا استخون در هر فصلی این بازی رو کنی خودکشی محسوب میشه!

مکث یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:05 http://maks1359.blogsky.com

اول می خوام درباره پست قبلی ت یعنی خودم بگم حمید: من دیروز درست مثل یه پروانه متولد شدم حمید...برای اولین بار توی زندگی م... غیرممکن ، ممکن شد حمید! من با عشق با محبت با دوستی متولد شدم... نگی احساساتی شدم ها.... اصلا گور بابای همه تلخی ها و گریه ها... وقتی حمید برای من می نویسه وقتی سهبا برای من می نویسه همین دو تا کافی هستند برای بودنم... وقتی کامنتهای پستت رو خوندم بیشتر به دنیا اومدم...خیلی حس خوبیه حمید اینکه به یادم بودی و هستی...خیلی... نمی تونی الان قلبم رو ببینی که راستی راستی جون گرفته بیچاره... نمی خوام بگم ممنونم می خوام بگم کاش بودم و بغلت می کردم حمید... همین.

- "من دیروز درست مثل یه پروانه متولد شدم"...مثل یه پروانه؟...نه...گفتم که...مثل هزار پروانه...مثل یه دشت گل که اول صبح باز میشه...
- "برای اولین بار توی زندگی م... غیرممکن ، ممکن شد"...کاش میتونستم بگم که چقدر این جمله ات به دلم نشست و خوشحالم کرد...
- مرسی عمه زری...مرسی بابت حرفای قشنگت...مرسی برای مهربونیت...و مرسی برای بغلت

مکث یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:07 http://maks1359.blogsky.com

و اما مملی...حمید جان شما برو کنار من یه حرفی با مملی دارم. مملی عزیزم مملی جانم پاشو بیا خونه عمه زری یه چیزهایی رو بهت بگم درباره یه چیزهایی....مملی جانم گول این حمید و نخور اینهمه از کلمه های می باشد و می نماید استفاده نکن...عزیزم نمودن یعنی ظاهر کردن...ما نمی تونیم از این فعل به جای کردن استفاده کنیم. اوکی؟ باشیدن هم نداریم ما.. مملی به خدا حیفه ! خب تو نویسنده بزرگی می شی...پس رعایت کن دیگه بابااااا....

- اولا که برو بابا!...بنده مدیر برنامه های ایشون هستم و هیچ جا نمیرم باید در حضور من با ایشون صحبت کنی! (آیکون "تبختر!")...
- ببین زری...خوب یادمه که پارسال در یکی از پستات قسمتی از یه خبر رو کپی کرده بودی و به این نکته اشاره کردی بودی و برای بیسوادی خبرنگارانی که این نکته های ساده رو نمیدونن و رعایت نمیکنن ابراز تاسف کرده بودی...کاملا حرفتو قبول دارم...ولی در این مورد خاص یه نکته ای هست که درنظر نگرفتی...اگه من در بقیه پستام هم از "می باشد" و "می نماید" استفاده کرده بودم حق داشتی ولی به این توجه کن که فقط و فقط در نوشته های مربوط به مملیه که از این کلمات استفاده میکنم...اینم دلیلش اینه که اینارو من نمینویسم! مملی داره مینویسه که یه بچه هفت ساله اس و فکر میکنه با این نوع نوشتن خاطره هاش جدیتر و مهمتر میشه! اگه بخوای اینجوری نگاه کنی که همه مملی ها از بیخ و بن اشتباهن! هم از نظر نگارشی و هم از نظر مفهومی...اینجوری باشه میتونی به جمله "امروز از آسمان برف آمد!" هم گیر بدی و بگی خب همیشه از آسمون برف میاد دیگه! درستش اینه که بگه "امروز برف آمد"...و هزار تا نمونه دیگه...منظورم اینه که این نوشته هارو از دید خودت که اندازه موهای مملی کتاب خوندی نگاه نکن...از دید یه بچه با خط خرچنگ قورباغه نگاه کن که نقطه های "پ" دونه دونه میذاره و بالای الف ابر فتحه میذاره!...

رها بانو یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:21 http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام حمید جان ...

چقدر دوست دارم این مملی رو من ...

برف ... تا پارسال عاشق برف بودم و بارون ! اما امسال ... دوستم سربازه امسال ... سرباز راهنمایی رانندگی ... توی سرما و برف و بارون ، صبح تا شب توی خیابون داره پست میده و آماده باشن ... قلبم تیکه تیکه میشه براش ... برف اصلاً چیزه خوبی نیست مملی جون ! البته قول نمیدم سال دیگه هم همین حرفو برنما !

- سلام الهام بانو
- آره...برف واسه ما که همیشه پشت شیشه ایم قشنگه...یاد یکی از داستای "میرصادقی" افتادم..."این برف این برف لعنتی"...اینجا میتونی بخونیش :
http://www.dibache.com/text.asp?id=2665&cat=3

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:08 http://kooche2.blogfa.com

تشتکهایی که عتیقه شدن .... چه با احساس ...
ماها خودمون هم عتیقه شدیم !

آدم برفی که درست میکردیم چشماش رو یا دوتا
گردو میذاشتیم یا از این دو تومنی های سنگین قدیمی ! که روش نوشته بود : ۲۰ ریال ....

حمید جای سه گانه هات خالی بود ...

- دو تومنی قدیمی...یادش بخیر...
- چشم! کامینگ سون ایشالا!

میکاییل یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:51 http://sizdahname.wordpress.com

اون جنگ با گوله برفی باد بابا جان !!!!
خب این وسط اگه میخورد به یه جایی که نباید میخورد ... طرف جانباز حساب میشه ؟؟؟؟؟

اگه جانش اونجاش باشه آره! جانباز حساب میشه!

مینا یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:38 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

ای جونم حمید اکتیو. وعده ی ما با مملی فردا بعد از امتحان کووووووووووووووووووووووووووووووووفتی ریاضی. مملی دلش پاکه بگو دعا کنه پاس کنم. گناه دارم.

چی شد!؟ کار به اینجاها که رسید عابد و زاهد شدی یهو!؟

مسی ته تغاری یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:56 http://masitahtaghari.blogspot.com/

خیلی باحال بود
ولی تو چرا دادش علیرضا رو زدی <؟؟؟
ت

مملی! :
چون آدم برفی ما را کثیف کرده بود! البته من بعدا او را بوس کردم و الان آشتی میباشم!

حمید! :
این "ت" دیگه چیه!؟

ساده دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:04 http://lhichl.blogfa.com

ببین جانم ...حالا یکی یا چند تا گفتن و درخواست داشتن که زود به زود بنویسی
حساب مخاطب های بدبختتو نمی کنی که تو این سهمیه بندی برق و آب و گاز...چه جوری می تونن روزی ۶۰ بار وبلاگتو باز کنن و پست های قشنگتو بخونن!!!(بغض)
.
برف بازی..اونم تو دوران کودکی...
نمی دونی چه قدر خوشحالم که تو برف بازی یکی محکم زدم تو گوش رضا..ایش ش ش ش ش ازش همیشه لجم می گرفت...دق دلمو شوخی شوخی سرش در آوردم
گوشش سرخ شده بود اما یه قطره اشکم نریخت...
بعدشم پیمان با دوچرخه لیز خورد و افتاد زمین رو برفا...وای که چه قد بهش خندیدیم
یا وقتی علی (بهش می گفتیم چشم قلمبه) با اون عینکش که شبیه ال سی دی های الان بود اومد بیرون از خونشون و تریپ وی جی گذاشت و ما از خنده روده بر شدیم
آی ی ی ی...کودکی...
الان رضا یه پسر داره و تو کیش کار می کنه
پیمان دکتری فیزیک داره و تند تند تو کانال ۴ نشونش می دن(آیکون حسادت)
علی قلمبه هم فوق لیسانسشو گرفته و به تازگی مزدوج شده
.
اما هنوزم وقتی می بینمشون یاد برف بازی و آش رشته خوردن تو سرما می یوفتم...
.
جالبه که اون زمان تمام دوستام پسر بودن(چه پدر روشن فکری داشتم من)

- ببین جانم! این دیگه مشکل خودشونه! (آیکون "قدر نشناس!")...
- پس خواهشا بیا یه دونه هم بزن تو گوش ما بعدشم یه کم بهمون بخند آخر سرم یه کم روده بر شد شاید پسردار و معروف و مزدوج شدیم! (آیکون "نتیجه گیری غیرعقلانی!")...
- آره! موافقم! کاش بابای دخترای محل ما هم مثل بابای شما بودن!

خاکستری های میانه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:18


دست شما درد نکنه واقعا به اندازه یه برفبازی حسابی کیف کردم
بعد از مدتها که دوباره سر زدم اینجا واقعا از برگشتن این حال و هوای کودکی لذت بردم
شاد باشی

مرسی...خوشحالم که خوشت اومده

مهتاب دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:19 http://tabemaah.wordpress.com

بخاری نفتی و دست های سرخ ...
...
خوش به حال می نو ی عزیز که بعد از مدت ها قبل از همه مملی رو به زور بغل کرد و بوسید ( هرچند مملی مثل همه ی پسربچه ها , جای بوسه رو از روی لپ هاش پاک کنه و در بره ... )
.
.
.
کمیته ی اصلاحات
حمایتت می کنیم

نه واللا! همه پسرا اینجوری نیستن! من یکی که از بوس شدن توسط خانما استقبال میکنم!

مهتاب دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:31 http://tabemaah.wordpress.com

خوب شد امروز این مملی رو نخونده بودم وگرنه بابت تمام خاطرات سپید ِ روزهای دور که دیگه تکرار نمی شن دست مینداختم گردن یه آدم برفی ِ رها شده کنار خیابون و های های زار می زدم ... !

.
.
.
چقدر خوب بود . چقدر خاطره انگیز بود . چقدر مثل دنیای بچگی هامون شیر تو شیر بود . چقدر عاشق اون بخش رئال آخرش بودم که گذشت و گذشت و بعد از نهار شد !
.
.
.
به علیرضا نگو که برف میومد , خیلی زیاد ...
که نفت نبود ...
که واسه ی نفت صف بود ... با اون پیت های درب و داغون و اون گالن های قرمز رنگ !
نگو که عقلشون نرسید ...

- خواستم بگم خوش بحال آدم برفی کنار خیابون ولی دیدم حقشه...چون از خیلی آدمای غیر برفی آدمتره...اسمش روشه دیگه..."آدم برفی"...
- "شیر تو شیر"!...آره...بچگیامون گاهی شبیه کمدیای بزن بکوب بود!
- این چندخط آخر کامنتت چقدررررر قشنگ بود..."نگو که عقلشون نرسید"...کیف کردم...مرسی

سبزه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 06:18 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

به به مملیییی....

من هم برف و دوست دارم ولی به شرطی که کتونی مدرسه ام سوراخ نباشد.

چه خوب کاری کردی مملی پک به اون شکل رو حذف کردی.داشت نوشته های مملی شبیه ماموریت میشد و از لطفش کم شده بود

- اتفاقا میخواستم از کتونیای پاره هم بنویسم ولی...یادم افتاد قراره دیگه مملی هارو تلخ ننویسم...
- آره...مرسی

حمیده دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:27 http://www.skamalkhani.blogfa.com

مملی جوونم سلام . خوبی ؟
می گم کاش موقع جنگ تحمیلی تو به دنیا اومده بودی . چه می کردی اون موقع؟
من برف دوست ندارم ولی تا دلت بخواد عاشق باران هستم . یه حس نوستالوژی باران بهم می ده . می برتم به سال پیش .

همت شما مستدام .

مملی! :
سلام! من خوب هستم!
اگر آنموقع بدنیا میامدم حتما میرفتم جنگ و شهید میشدم چون آقای مدیرمان میگوید شهید شدن خیلی خوب میباشد!

حمید! :
من کلا خیس شدن رو دوس ندارم ولی باز بارون رو به برف ترجیح میدم!

رعنا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 http://patepostchi.blogfa.com

خوش به حال مملی میشه مام بیایم کوچشون یکم برف بازی کنیم قول میدم گوله برفی خوب درست کنم

الکی که نیست!...باید گزینش بشی! تا برفا آب نشده پاشو بیا داداش کوچیکه علیرضا یه تست ازت بگیره!

آلن دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:33

ایده جنگ ایران و عراق با گوله برفی خیلی باحال بود حمید. یعنی محشر بود.
کاشکی مهمات اون جنگ لعنتی‌، گوله برفی بود.
کاشکی جوونای ما و جوونای عراقی وقتی بر میگشتن خونه هاشون ، فقط جای گوله برفی روی بدناشون بود.
کاشکی مادرای ایرانی و عراقی مطمئن بودن که حتمن جووناشون برمی گردن.
کاشکی دغدغه مادرای ایرانی و عراقی فقط این بود که واسه جووناشون سوپ درست کنن که وقتی از جنگ گوله برفی بر میگردن بخورن و گرم بشن.
کاشکی ...

کاشکی...
چقدر خوب گفتی آلن...چشمام پر شد...

آلن دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:36

فکرشو بکن طرف با چه ذوق و شوقی برف برمیداره و روش شیره می ریزه و میخوره.
غافل از اینکه یکی قبلن روش شاشیده و تازه حال هم کرده.

خوبه که! ویتامینشم بیشتر میشه!

عاطفه دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:02 http://hayatedustan.blogfa.com/

یاد نیکولا کوچولو افتادم.. مملی هم به اندازه ی نیکولا دوست داشتنیه..

شاهکاره...اتفاقا به لطف یکی از "مملی دوستان!" باهاش آشنا شدم...

بهار (سلام تنهایی ) دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:52 http://beee-choneh.blogfa.com

برف کلا چیز خوبی ست هر چی هم که بزرگ تر میشیم بازم برف رو دوست داریم ..یعنی این که برف بازی از جمله بازی هایی است که از کودکی تا بزرگی پاکی خودش رو حفظ میکنه مثل سفیدی و پاکی خود خود برف
یه سوال هم دارم که به شکل خمصوصی می پرسم ...
لپ مملی رو بکش ...

- آره...دیروز که برف بازی آدم بزرگارو تو کوچه ها میدیدم به همین فکر میکردم...
- مشاهده و جوابیده شد!

هیشکی! دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:08 http://hishkii.blogsky.com

مملی جونم الهی قربون اون انگشتای فسقلیت برم که تو این سرما یخ کرده و قرمز شده عزیزم..بیا دستاتو بیار جلو،
" ها " کنم گرم بشه!

راستی مملی جون
تو و بچه محلاتون به جز چک زدن تو دعوا کار دیگه ای بلد نیستین..؟!یه لگدی..یه مشتی چیزی...

حالا یه مشت پسربچه خیالی پیدا شدن که دعوا کردن بلد نیستن اینم تو نذار!

کاتیا دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:19 http://oldgirl.blogfa.com

ببین مجید جان

اوه نه حمید جان

با این تفاصیلی که مملی نوشته حتی اگر جنگ ایران و عرق هم با گلوله‌برفی انجام می‌شد بعد از دعواهایی که جاسم و تقی و نقی سر باباهاشون می‌کردن احتمالا نوبت دعوا سر صدام و امام‌های ای‌نور میرسیده و در نتیجه فکر می‌کنم باید دوباره اسلحه‌هاشون رو برمی‌داشتن این بار بدتر به جون هم می‌افتادن ...
چه بسا جنگ ۱۶ سال طول میکشید.
فکرشو کن
یعنی ما از اینی که الان هم هستیم بدبخت‌تر می‌بودیم .

نه جون من با این پیش‌فرض‌بینی‌ها کاتینوسی حال می‌کنی؟

- خیالت راحت! اتفاقا سیاستمدارها به تنها چیزی که اهمیت نمیدن پدرشونه!...
- بله که حال میکنم!

من و من دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:48

خودت ۲ تا استخونی! عمت ۲ تا استخونه!
من تو پرم دیده نمیشه گوشتام هررررررررررر

چرا مساله رو ناموسی میکنی!؟...چیه مگه!؟ ملت کلی رژیم میگیرن و خرج میکنن که اینجوری بشن!

مکث دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:21 http://maks1359.blogsky.com

ببینم مملی؟ یعنی تو باید حمید و بفرستی سر وقت من؟ هان؟ خودت شیش متر زبون داری ها... اون وقت حمید باید بگه که اختیار تو دست اونه؟ ... ولی از شوخی گذشته حرفاتو قبول دارم حمید. مملی ادبیات یه بچه رو داره ... اما خب نه که مخش خوب کار می کنه خب آدم فکر می کنه این بچه نیست.... ( حمید؟ من که می دونم همه چیز زیر سر تو هست ؛ پس ننداز گردن مملی ؛ کنه یه وقت مملی بابا بشه و باز هم بگه می نماید؟ )
راستی مرسی که اومدی جوابم رو برام نوشتی........مرسیییییییییییییییی... حمید؟ من می تونم با مملی مصاحبه کنم؟ می خوام یه مصاحبه باهاش انحام بدم و توی مکث بنویسم. فکراتو بکن و خبرم کن.

مملی! :
سلام خانم مکث! من نمیدانم شما من را با کی اشتباه کرده اید! من زبانم فقط سه سانت میباشد! (که البته اینرا علیرضا چند ماه پیش در کلاس با خطکش متر گرفته است و تا الان شاید بزرگتر شده باشد!)
تا حالا کسی از من مصاحبه نکرده است! اگر میکروفونش واقعی باشد و بعدش نوشابه نارنجی به آدم بدهند من حتما می آیم!

حمید! :
- مملی از این بزرگتر نمیشه...خیالت تخت عمه زری جان
- مصاحبه!؟...آره! اگه پول خوبی توش باشه چرا نمیشه!؟
- من و مملی پایه ایم!

پرند دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://ghalamesabz2.wordpress.com

اون دوست الاغت کو پس؟!!

ایشالا فردا صبح ناشتا میرسه خدمتتون!

کودک فهیم دوشنبه 27 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:19 http://www.the-nox.blogfa.com

سلام مملی.می دانی؟ شاید با نوشابه ی نارنجی نشود بازی کرد اما با نوشابه ی سیاه حتما می شود بازی کرد.آن هم یک بازی که حتما ما کودک ها می توانیم به تمامی آدم بزرگ های دنیا اثبات کنیم که آنقدر هم کوچک نیستیم.وقتی به بطری نوشابه ی سیاه نگاه می کنی اولش همه چیز سیاهِ سیاه است.نمی توان ته آن را دید.درست مثل قلب برخی از آدم بزرگ ها.اما وقتی که آن را می نوشی، تهش صاف می شود و دیگر اثری از هیچ سیاهی نیست.می توانی از ته آن دنیا رو نگاه کنی.
اگر من در آن جنگ ایران و عراق بودم حتما یکی از همراهان تو می شدم.
به حمید سلام برسان.

مملی! :

با سلام!...اولش این را میگویم که خیلی خوشحال هستم که تو که از اسمت معلوم است که یک بچه هستی در اینجا با من حرف زده ای! البته عکست یک کمی شبیه بچه ها نمیباشد که آن هم اشکالی ندارد!...اینچیزی که گفتی را من نفهمیدم ولی حتما از آبجی کبری میپرسم که آن را برایم توضیح بنماید!...باتشکر!

مینا سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:02

خوشم اومد با هوشی حمید. فهمیدی کار به اینجا رسید زاهد شدم! در واقع من به یه چیزایی اعتقاد دارم! فقط تلفیقی کار میکنم!

پس از این به بعد "زبیر" صدات میکنم! (آیکون "پیامهای اخلاقی تاریخی مختارنامه!")...

مینا سه‌شنبه 28 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:13

آدم برفی یک عالمه برف است که یک سر دارد! (همون قهقه پرشن بلاگی).
بابای مسلم!!! این تیکه خیییییییییییییییییییییلی با حال بود. (قهقه پرشن به مقدار لازم)

انقدر تو کامنتای اینجا و بعضی جاها اسم "بابای مسلم" رو آوردی الکی الکی تبدیل به یکی از شخصیتهای مملی نوشته ها شد!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد