دیالوگ ۲ + تبریک به احسان جوانمرد

"تبریک به احسان جوانمرد" نوشت! : شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان دیوانه اس که داره وقتشو تلف میکنه و سالهاست زندگیشو گذاشته سر فیلمنامه نویسی در حالیکه حتی یکی از فیلمنامه هاش هم فروش نرفته...شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان هم دیر یا زود کم میاره و بیخیال میشه...اما احسان نوشت...نوشت و نوشت...تا اینکه...دیروز ساعت چهار شبکه یک فیلم "نفر هفتم" رو نشون داد...و اسمی که در تیتراژ جلوی "فیلمنامه نویس" اومد اسم "احسان جوانمرد" بود...آره...فیلمنامه "نفر هفتم" رو احسان نوشته (صاحب وبلاگهای "1379" و "کارگاه فیلمنامه نویسی 1379" که البته چندوقتیه بخاطر مشغله های کاری و جدیتر شدن فیلمنامه نویسیش دیر به دیر آپدیت میشه)...کارگردانش هم داریوش ربیعیه که انصافا کارگردانی قابل قبولی داشته...نقش اولش هم میکائیل شهرستانیه که الحق عالی بازی کرده...در کل فیلم خوبی بود...البته ضعفهایی هم داشت ولی هدف من در این چند خط نقد فیلم "نفر هفتم" نیست...فقط میخوام بگم که خوشحالم...خوشحالم که یکی از دوستامون که از صفر شروع کرده و هیچ پشتوانه ای نداشته تونسته با پشتکار و عشقی که به نوشتن داشته بالاخره بعد از سالها موفق بشه و تلاشش به ثمر بشینه...خوشحالم که در این شرایط هزارفامیل حاکم بر سینما و تلویزیون احسان تونسته فقط با تکیه بر هنرش و قدرت قلمش وارد دنیای حرفه ای بشه...خوشحالم که از این طریق درامدی داشته و دیگه مثل قبل فقط یه کارمند گمنام در فلان بخش شهرداری نیست و حالا دیگه رسما یه فیلمنامه نویسه که کاراش خریده و ساخته میشه...امیدوارم روزی برسه که اسم احسان جوانمرد رو سر در سینماها و موقع معرفی اسامی برگزیدگان جشنواره ها بشنویم تا اونوقت هم مثل حالا بیام و با افتخار بنویسم "اینی که میبینید دوست ماست...احسان جوانمرد...از بچه های بلاگستانه"... 

*** 

-

دیالوگهای من و دوست الاغم! - دیالوگ 2

میگه : دیروز رفتیم پارک ساعی...رفتم چایی بگیرم وقتی برگشتم دیدم داره اون دفتری که قبلا برات تعریف کردمو ورق میزنه... 

میگم : خب تو بهش نگفتی که نباید بی اجازه به کیفت دست میزد؟ 

میگه : نه...دیگه عادت کردم...با خنده گفت "این دیگه چیه روانی!؟"...گفتم "وقتایی که با تو میریم بیرونو تو این مینویسم...لحظه به لحظه...میخوام همش یادم بمونه...مثلا امروز مینویسم که وقتی چایی گرفتم و برگشتم در حالی که با دست چپت موهاتو از جلو چشمت کنار میزدی با پای راستت با یه سنگ روی زمین بازی میکردی...مینویسم که لاک ناخنت امروز مشکی بود...مینویسم که از چکمه بدم میاد ولی امروز چون تو پوشیدی خوشم میاد...اینجوریه که یه ساعتش میشه چند صفحه...خیلی وقتا تو شرکت...تو خونه...دوباره میخونمشون"... 

میگم : اون چی گفت؟

کمی سکوت میکنه و میگه : هیچی...همینجوری که داشت ورق میزد چشماشو ریز کرد و گفت "چاییش یه مزه ای نمیده!؟"... 

-

نظرات 79 + ارسال نظر
سیمین پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:04

هوراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

هورا از ماست سرکار سیمین بانو!...مشرف کردید!

سیمین پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:17

دلم کباب شد واسه این دوستت...
حالا نمی شه بیخیال دختره بشه؟
فک کنم دلشم مثل لاکش سیاهه...حتی میتونم قیافشم تصور کنم...
بنظرم این دوستت الاغ نیست٬فقط زیادی ساده است...

- لابد نمیشه دیگه...
- نمیدونم...نمیشه گفت...کسی ضمانت نکرده که همیشه دل به دل راه داشته باشه...
- ساده بودنم یجور الاغ بودنه دیگه!...

عاطی پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:51 http://parvaze67.blogfa.com

سلام .
با اینکه احسان جوانمردو نمیشناختم البته تا الان ولی خوشحالم تلاشهاش به ثمر نشست و براش آرزوی موفقیت روز افزون میکنم .
این دیالوگها و دوستتون از روی واقعیته ؟ امیدوارم نباشه با اینکه میدونم اینجور آدما کم نیستند .

- سلام
- اینکه واقعیه یا نه و بقیه توضیحات رو در همون پست اول دیالوگها نوشتم :
http://abrechandzelee.blogsky.com/1389/10/29/post-28/
- آره...کم نیستن...میخوام بگم متاسفانه...ولی دلم نمیاد...

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:56

درباره فیلمنامه و فیلم احسان که توی پست دیروز کیامهر مبسوط نوشتیم ! درباره این دیالوگ دوست الاغت هم که توو ماشین حرف زدیم ! خب من الان چی بگم که تکراری نباشه بچچه ؟!!

برو بابا تو هم گرفتی مارو! هی میگی بنویس بنویس وقتی مینویسیم میگی "من حرفی ندارم! با وکیلم صحبت کنید!"...برو که از چشمم افتادی! (آیکون "به من نگو دوست دارم که باورم نمیشه!")...

مکث پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:03 http://maks1359.blogsky.com

وایییی چقدر خوشحالم برای احساننننننننننننننننننننننننننننننننننن... جیغ جیغ جیغ..... مملی خوبه حمید؟

- خب بسه دیگه! واسه یه عمه درست نیست اینجوری جیغ جیغ کنه! (آیکون "روسریتو بکش جلو!")...
- مملی هم خوبه

فلوت زن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:22 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
متاسفانه ای نفیلم رو ندیدم ! یعنی دیر فهمیدم !

طفلک این دوست الاغت ! البته به قول سیمین الاغ نیست فقط زیادی سادست ! دلمان کباب می شود برایش خیلی !!!!!!!

- سلام و اما !
- ارجاع به جوابی که به سیمین عزیز دادیم!...

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:31

ما رسمن بابت این حد از انتقاد پذیری و مخاطب مداری شما کمال امتنان و اینا را داریم قربانتان گردیم !

حالا جددن بهتر نشد این شکلی ؟

شد دیگه !!

- آره...بهتر شد...مرسی
- همینجا شفاف سازی هم میکنم! :
این پایان دیالوگ پیشنهاد کرگدن جان بود...در نسخه اولیه ما اینجوری تمامش کرده بودیم : "همینجوری که داشت ورق میزد خیلی جدی گفت خب حالا چه کمکی از دست من برمیاد!؟"...

مهتاب پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:33 http://tabemaah.wordpress.com

تبریک به احسان حقیقتا حوانمرد !
حمید ؟؟؟
نمی شه این دوست جان الاغت یکی درمیون جنسیتش عوض بشه تا شائبه ای پیش نیاد احیانا ؟
باورکن برعکسش بیشتر صادقه ها !

- چشم!...از همینجا قول میدهیم در قسمت بعد دوست الاغمان یک خانم باشد! خیالت راحت شد!؟
- به نظر من مساویه...
- این آیکونی که آخر کامنتت گذاشتی چه حسی رو قراره نشون بده!؟

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:34

بنظر من مهتاب کمی تا قسمتی درست میگه !
ولی ... ولی ما جماعت ذکور تن به این خود خفت دهی ها نمی دیم داداش !

چیکار کنم من الان!؟ از یه طرف پای تو در میونه از یه طرف پای جماعت اناث که اکثریت مخاطبین این وبلاگ رو تشکیل میدن! (آیکون "تصمیم سخت میان عشق و وظیفه!" + )...

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:35

البته درست میگه رو منظورم توو قسمت
برعکسش بیشتر صادقه
نبودا !
بلحاظ ایجاد تنوع در زاویه دید و بسیط نگری عرض کردم !

خودم متوجه شدم اخوی جان!...بنظر منم خانمها بیشتر از مردا اینشکلی نباشن کمتر نیستن...

مهتاب پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:36 http://tabemaah.wordpress.com

دوست الاغ رویایی ...
یعنی هستن از اینا هنوز ؟
که تو زرد از آب درنیان ؟
که دفترشون کپی نباشه ؟
که چند تا دفتر نداشته باشن ؟
که یه ساعت رو کش بدن به چند صفحه و چند ساعت رو به یه عمر ؟
که ...
.......

آره...هست مهتاب...دیدم که میگما...خوشبختانه یا بدبختانه هنوز از این "الاغای رویایی" هست...مثلا همین دفتر دیدارها...ایده اش از روی یه قضیه واقعی برداشت شده...

مهتاب پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:40 http://tabemaah.wordpress.com

کرگدن جان ما چاکر عناصر ذکور ساختار شکنی چون باقرلوها هم هستیم !
منم چون حمید رو می شناسم گفتم بهتره حتی شائبه ای هم در این زاویه ی دید پیش نیاد ...
که می دونم محدود نیست ...

- این شائبه گفتنتان را بخوریم خواهر!
- من که گفتم "چشم! بعدی برعکس خواهد بود!" چرا دیگه میزنید!؟

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:40 http://ghalamesabz2.wordpress.com

به این می‌گن مظلوم‌نمایی عناصر ذکور!!

تو دیگه حرف نزن که با اون پست مختارنامه نقاب از رخت افتاده و مردستیزیت ثابت شده! ای فمینیست بالافطره! (آیکون "شیور جنگ!" )...

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:43

آدم یه وختایی از دست این پرند :
آی حرصش می گیره !
آی حرصش می گیره !!
آی حرصش می گیره !!!

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:48 http://ghalamesabz2.wordpress.com

من شرمسارم از این بابت!
ولی اصولاً حقایق اندکی حرص دربیاره!

الان به حکمت حرفتان پی بردیم کرگدن جان!...یک فقره "آی حرصش می گیره!" هم از طرف ما به کامنت قبلیتان اضافه فرمایید!

زهره پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:45

سلام بر اقا حمید متوجه دوستانمنم برای احسان یه دنیا دعای خوب و یه سبد گنده موفقیت میکنم البته به همراه ابجی گلم که در کنار وپشتیبانشه ...هر چند میدونم که ایناولین فیلم نامش نیست که نوشته یا فروخته .اما بنظرم قشنگ اومد مثل همه نوشته های دیگش ..وری مینویسه که ادم تهش احساس پوچی که نمیکنه هیچ بلکه یه حس انسان بودن وتعجب از حضور پیچیده عواطف وتصمیمات ادمی میکنه .
واما این دوست الاغت منم مثل مهتاب جان معتقدم این مظلوم نمایی بیش از جنس مرد نیست ...اصلا امارم بزاریم کنار علم ثابت کرده که توجه اقایون به چیزهای کوچیکو جزیی خیلی کمتر از خانماست حالا این یکیو من که هیچ دوستانم و... دور وبرشون که هیچ دورادورهم ندیدن ونه شنیدن

- سلام علیکم! الان این "متوجه دوستان" یه لقب خوب حساب میشه دیگه! بابا خلاقیت!
- اصلا اگه احسان خواهر زنی مثل شما نداشت عمرا چیزی میشد!
- میدونم اولیش نیست...از نظر پخش شدن در تلویزیون گفتم...
- میخوای برای کم کردن روت هم که شده کمی از جزئیاتت در همون معدود دفعاتی که دیدمت بگم!؟...بگم!؟...بگم!؟

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:28 http://ghalamesabz2.wordpress.com

حالا که آخرشو عوض کردی از اون بار منفی اولیه‌ش یه کمی کم شد ولی در هر حال یه جورایی با مهتاب موافقم که این رفتارهایی که تو به دوست الاغت نسبت می‌دی به دخترها بیشتر می‌خوره!
و ایضاْ با زهره که آقایون به جزئیات که هیچ، اصولاْ به چیزهای خیلی خیلی بزرگ‌تر و تو چشم‌تر از این هم توجه نمی‌کنن!
چه برسه بخوان بفهمن طرف امروز چکمه پوشیده یا مثلاْ با دست "چپ"ش یا با پای "راست"ش چه کار می‌کنه!

- قبول دارم که معمولا خانما در این چیزا از آقایون دقیقترن ولی باز این یه اصل کلی و جهان شمول(!) نیست...
- اصلا بحث من آقا یا خانوم بودنش نبود...شما اصل حرفو داشته باش بیزحمت! چرا بحثو به حاشیه میکشی خانم!؟

الهه پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:50 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام...
اسم آقای جوانمرد رو تو وبلاگ کرگدن جان زیاد دیدم و چند باری هم خوندمشون...با وجود این حتی من هم کلی ذوق کردم که نویسنده ی این فیلم یکی از بلاگرهاست که دورادور میشناسمش...
و اما دوست الاغت!رک و راست بهت بگم...به نظرم یه مقداری بزرگنمایی شده این قضیه...یعنی همچین دخترهایی پیدا میشن که در برابر همچین جمله های جیگردرآر و عاشقونه ای بگن چاییه یه مزه ای نمیده؟!یا حالا چه کمکی از من بر میاد؟!
و بالاتر از اون...یعنی هستن همچین پسرهایی؟!!آقایون خیلی کلی نگر هستن...دقت به همچین جزییاتی از یه آقا بعیده!
به هرحال هر دو شخصیت این ماجرا من رو عصبی میکنن!یعنی دلم میخواد بزنم تو گوش جفتشون!به پسره بگم پاشو خودتو جمع کن!به دختره هم بگم خاک تو سر الاغت!

- سلام
- اینکه "همه خانمها در مقابل محبت و نوازش تسلیمن مخصوصا اگه واقعی باشه" یه افسانه اس...بخدا اینجور خانمها هم هستن...باور کن...
- آفرین! دقیقا!

کودک فهیم پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:50 http://www.the-nox.blogfa.com

تبریک میگم به جناب جوانمرد..اسمشون رو که دیروز از وبلاگ آقای باستانی خوندم برام آشنا بود و یاد همون بازی وبلاگی رونمایی از معابد بلاگستان افتادم..فکر کنم ایشون هم شرکت کرده بودند..خیلی خوشحال میشم وقتی می شنوم کسی با علاقه و استعداد و سعی خودش بالا اومده..این واقعا ارزشمنده..واقعا..

راستش من هم یکجورایی با بچه ها موافقم..آخه معمولا جماعت ذکور(همشون نه البته) یک مقدار بی احساس ترند..معمولا دخترها خیلی به مسائل جزئی دقت می کنند و براشون مهمه..اما خب این هم ممکنه اتفاق بیافته..
آخرش هم خیلی خوب تموم شد..مفهوم رو رسوند..

- جدا باریکلا! کیف کردم! چه حافظه ای داری! این پست بود :
http://ololon.blogsky.com/1389/06/31/post-19/
منم اینو براش نوشته بودم : "اوین...بند سیاسی...دانشجوی شهرستانی...انقدر سرش رو روی میز کوبیدن که همه جارو تار میبینه...بازجو نگاهش میکنه و با لبخند میگه "بگو عزیزم"...پسر میزنه زیر گریه و اسم بچه ها رو میگه...اسم همه رو...اسم من...اسم تو...بازجو از اتاق میره بیرون و پسر به لهجه همشهریاش برای خودش مویه میکنه"...
- "اما خب این هم ممکنه اتفاق بیافته"...مرسی...بنده به همین حد از انصاف هم راضیم! (قابل توجه بعضیا!...من گفتم پرند!؟ من گفتم مهتاب!؟ من گفتم زهره!؟...نه! کی گفتم!؟ )...

آلن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:01

آفرین به پشتکار و اراده احسان.

و اما پسر داستانت.
یعنی از این پسرا پیدا میشن ؟
خدائیش اول فک کردم که صاحب دفتر ؛ دختره.

خب اگه اینجوریه یعنی یه جای کارم داره میلنگه...مرسی که گفتی

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:03

منو ضایع می کنی بچچه پر رو ؟!
( آیکون بیشین بینیم حال نداری ! )
من داداش بزرگتما !
( مجددن همان آیکون ! )

اون جوانان ناآگاه قدیم بودن که به بزرگترا احترام میذاشتن! مردم دیگه فهمیده شدن آقا! ما خودمون دولت تعیین میکنیم! (آیکون "تاثیر گرفتن از انقلاب مردم یمن و اعلام فردا بعنوان روز خشم علیه کرگدن! ")...

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:03 http://ghalamesabz2.wordpress.com

این دیگه هنر توئه که بتونی طوری بنویسی که ذهن خواننده به سمت حاشیه متمایل نشه!
ضمن این‌که خیلی اوقات اصل حرف درون حاشیه‌ نهفته است!

- اوووووم...آره...اصلا از این به بعد سعی میکنم حتی المقدور جنسیتها مشخص نباشن...این "لاک مشکی" و "چکمه" هم از دستم در رفت...
- این آخرشو نفهمیدم!...اگه کنایه بود نوش جونم! ولی اگه نبود توضیح پیلیز!

کرگدن پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:04

ولی حمید انصافن این جمبش و نهضت
پرانتز توضیح یه آیکون خیالی رو
باید به اسم تو رجیستر کردا !

گل گیسو پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:32 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلام
من متاسفانه موفق به دیدن فیلم نشدم
فقط میتونم آرزوی پیشرفت روز افزون برای آقای جوانمرد داشته باشم

این دیالوگه محشره
با تک تک سلول های بدنم دوستتون رو درک می کنم
خیلی سخته طرف مقابل آدم کسی باشه که از زمین تا آسمون از نظر حسی و عاطفی باهاش متفاوت باشی
تو این قضیه فقط اطرافیان اون لقبی که نوشتین (دوست ...)خطابت میکنن ولی خودت همش به این فکر میکنی که عوض میشه و یه روز خوب میاد...
ولی نمیشه و روزهای بدتری میان...
امیدوارم به این نتیجه برسه چون خودش باید به این نتیجه برسه
اما واقعا سخته...
حتی یک روزم زودتر به نتیجه برسه به نفعشه...

وای چقدر حرافی کردم
لعنت به خاطرات تلخ که با یادش آدم پر حرف و غیر قابل تحمل میشه
ببخشید

- سلام گیل گیسو بانو
- چقدر دلت پره...میفهمم...
- کامنت شما روی چشم ما جا دارد چه یه کلمه چه یه دفتر چهل برگ!

گل گیسو پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:56 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

میگمااااااااا!!!!
گیل گیسو هم اسم جالبیه
دلم پره ولی گذشته ها گذشته نباید بهش فکر کرد
شما لطف دارین

آره...اسم جالبیه...میدونستی این اسم رو در گوگل سرچ کنی سومین لینک برای وبلاگ توئه!؟ (آیکون "اعتیاد جستجوی همه چیز در گوگل!")...

سیمین پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:59

شرمنده میکنی ما رو
شما خودت از افتخارات بلاگستانی

بیخیال! کم برای ما نوشابه باز کن! بنده جنبه درست و درمون ندارما!

مینا پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:34 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

دوست دوست الاغتو دوس دارم. احساس میکنم یکم مث منه. اینکه احساساتشو بروز نمیده رو دوس دارم!‌چون میدونم یکی دیگه هم هس که مث من باشه!‌با اینکه این کار یعنی تظاهر به بی تفاوت و بی احساس بودن خیلی سخته... و این حسو دوس ندارم. ولی ایشونو دوس دارم!‌

جان!؟ یاللعجب! تا حالا از این زاویه بهش نگاه نکرده بودم!

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:36 http://ghalamesabz2.wordpress.com

نه کنایه نبود!
ولی در هر حال نوش جونت!
منظورم اینه که گاهی حرف اصلی در ظاهر متن نیست و بین حاشیه‌ها گم شده!
حالا این بین یک عده به همون ظاهر توجه می‌کنن و یک عده هم حرف اصلی رو می‌گیرن!
منظورم الزاماْ به این پست نبود!
کلی گفتم!
در جواب اون که گفتی اصل حرفو داشته باش و وارد حاشیه نشو!

آها!...به هر حال دم شما گرم!...منم کلی گفتم!

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:38 http://ghalamesabz2.wordpress.com

راستش رو بگم منم مثل مینا این دوست دوست الاغت رو دوست دارم!!
و خود دوست الاغت رو به هیچ وجه!
اصلاْ حس خوبی بهش ندارم!
و اگر قرار باشه این الآغ ‌نوشت‌ها همین‌جوری ادامه پیدا کنه باید بگم کلاْ این کتگوری الاغتو دوست ندارم!

- نیازی به گفتن نبود! بی رحمی شما قبلا بر بنده ثابت شده و کاملا واضح و مبرهن است!
- آره...خودمم تو فکرش هستم یه تغییراتی توش بدم...اینجوری شخصیت دوست الاغ من خیلی احمق و بی دست و پا به نظر میرسه...نمیخواستم اینجوری باشه...

من و من پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:10

به نظر من که دوست دوستت این بار الاغه واقعیه!

ولی راستش نمی دونم چرا اینجوریه کلن؟ که وقتی یکی زیادی - یعنی زیادی هااا- به آدم توجه می کنه آدم ناخودآگاه از دستش در میره. قبول که خیلی خاطر طرفو می خواد اما اینکه یه *مرررررد* میشینه انقدر جزئی در مورد یه زن می نویسه آدم فک می کنه یه چیزیش میشه خب!

ولی باز هم میگم که دوست دوست الاغت خیلی الاغتره چون اگه دوسش داری باید این چیزا واست جالب باشه اگه دوسش نداری مریضی باهاش میری بیرون؟

- دقیقا...اغلب همینطوره...به نظر من این از پتانسیل نهفته بی جنبگی آدماس که به کسانی که محل سگ هم بهشون نمیذارن متمایلترن! مخصوصا اگه جنس مخالف باشه!...
- "یه چیزیش میشه خب"...اینو نفهمیدم...
- آففففففففرین! آدم باید تکلیفش با خودش و طرفش مشخص باشه...

مونا پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:35 http://tanhayiha.persianblog.ir

واای حمید! تو باید یه کتاب چاپ کنی با عنوان فرهنگ آیکون ها!!!

باشه! روتو زمین نمیندازم و مینویسم ولی مجوز گرفتنش با تو! (آیکون "ماموریت غیرممکن!")...

پرند پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:42 http://ghalamesabz2.wordpress.com

خلط مبحث نکن!
این اصلاً ربطی به بی‌رحمی نداره!
آخه این چه طرز ابراز احساسات کردنه خدایی؟!
یا اون‌جوری وسط رستوران مایه آبروریزی... یا این‌جوری!
جسارت نباشه البته!
آدم یاد این عشقای تینیجری زیر 18 سال میفته!
تازه به نظر من دختره خیلی هم خوددار و منطقیه!
به هر حال یا این دیالوگ‌ها واقعیته یا ساخته‌ی ذهن توئه!
در هر دو حالت در اصل قضیه فرقی نداره و نمی‌شه گفت دختره این وسط مقصره!
ولی اگر ساخته‌ی ذهن توئه باید بگم خودت با اون عاشقانه‌هات مقایسه کن!
قابل قیاسه اصلاً؟؟
خوب نیست دیگه!
حالا اینارو بنویسی و دوست الاغت رو مظلوم و خر جلوه بدی و همه هم بیان به دختر بدبخت فحش بدن و نفرین کنن که عشقو نمی‌فهمه حله؟!
کلاً به نظر من از این قالب عشقولانه بیا بیرون!
یا حداقل تک‌بعدیش نکن!
رو مسائل دیگه هم مانور بده!
الاغیت در این دنیای کوفتی خیلی جای کار داره!

اتفاقا اگر بخوایم مقایسه کنیم اینا از اون "شبیه عاشقانه"هایی که مینویسم واقعیتر هستن!...کی میاد واسه یه معشوق واقعی از اون شبیه عاشقانه ها بنویسه؟...پرند جان! ما داریم رو زمین زندگی میکنیم و با آدما سر و کار داریم پس اگه از حیطه تخیلات و ادبیات بیرون بیایم حقیقت عاشقانه ها همینه که میبینی (تازه این خوبشه وگرنه اگه دهنمو باز کنی مجبور میشم بگم که اکثر دختر پسرا کارشون حتی به این حرفا هم نمیکشه!)...
- بنده که "چشم" عرض کردم! ایشالا بعدی کاملا غیرعشقولانه خواهد بود! (آیکون "انتقادپذیرنمایی!")...

من و من پنج‌شنبه 14 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:20

یه چیزیش میشه خب واسه این گفته شد که خلاف طبیعت مردانه ست انقدر جزئی نگری و از اون گذشته ثبت کردن این همه جزئیات.
با نظرت در مورد بی جنبگی ما امها مخالفم
فک کنم بیشتر به خاطر به هم خوردن توازنه. وقتی یه رابطه میشه ۸۰ ۲۰ یا ۹۰ ۱۰ این عدم توازن آدمو اذیت می کنه ضمن اینکه این همه توجه مسئولیت میاره در مقابل طرف که معمولن آدما ازش فرار می کنن مخصوصن وقتی به اندازه ی طرف مقابل به رابطه متمایل نیستن

- آها...یعنی اگه مردی انقدر دقیق باشه طبیعتش مشکل داره!...مثلا احتمالا دوجنسیه! شایدم "گی"!...خب اینم نظریه!...پس تو ازونایی هستی که معتقدی مرررررد باید "دست بزن" داشته باشه!...
- "عدم توازن"..."مسئولیت"...فکرم رو مشغول کرد...آره...حقیقتا اینا معقولتره...از اون کامنتایی بود که ازش چیز یاد گرفتم (قسمت دومش البته!)...مرسی

مهتاب جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:04 http://tabemaah.wordpress.com

ببین با یه الاغ ِ زبون نفهم چه آتیشی به پا کردی ؛ فتنه ی هشتاد و نه !
از یه طرف همونطور که خودت هم گفتی شاید اگر ریزش نمی کردی و جنسیتش پر رنگ نمی شد حرفی که می خواستی بزنی بی حاشیه تر در میومد و از طرف دیگه اگه قبول کنیم یه بخشی از عناصر ذکور هم اینچنینی باشن , یعنی در قالب این دوست جان ِ الاغ , یا برعکس اگه این داستان رو ببریم به یه قالب دخترونه ... کلا معضل قابل بحثیه ...
الان همین بحث کوچولو اینجا خیلی نکته داشت ...

تو که کتک خورت ملسه حمید جانم ...
در نتیجه این کتک کاری و سنگر بندی و خاکریزهای فمینیستی و آنتی فمینیستی و آه جبهه کو برادر های من و غیره خیلی هم اینجا در جوار تو حال می ده !
مگه نه بچه ها ؟

- میفهمم چی میگی...اونجوری شاید بیشتر بشه درباره اش بحث کرد ولی قصد من اون قسمت از قضیه نبود...کلیتش مدنظرم بود و با این جنسیتی شدن از هدفم دور شدم...
- این چه منطقیه خواهرمن!؟ حالا من کتک خورم ملسه شما باید ازم استفاده ابزاری کنید و بزنید!؟ واللا! (آیکون "آه مظلوم!")...

احسان جوانمرد جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:10 http://www.1379.blogsky.com

سلام بر حمید عزیز
ممنون از لطفت
همینجا مراتب امتنان و تشکرم رو از بقیه دوستان مجازی و حقیقی هم اعلام می کنم
اجرت با صاحب مجلس
راستی اس ام اس دادم برای تشکر خدمت خودت و اخویت
ظاهرا هیچکدوم نرسیده
بازم ممنون از همه دوستان

- سلام جیگر طلا!
- قابلی نداشت...
- نه چیزی نرسیده...
- امیدوارم با موفقیت "غبار زمان" در جشنواره فیلم فجر بزودی یه پست تپل در مدح و ثنای تو به رشته تحریر در بیاورم! (آیکون "رشته تحریر!")...خسرو معصومی رو خیلی قبول دارم...مطمئنم با فیلمنامه ای که تو نوشتی فیلم خوبی میشه
- بازم خیلی آقایی!...

کرگدن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:06

حداقل حسن این فیلم و این پست این بود که بلاخره احسان یه جا ردپا و نشونی از خودش به جا گذاشت !

آره!...انقد فیلمنامه نوشته کامنت گذاشتن یادش رفته! الانم اول نوشته بود! :
روز - داخلی (مرد به وبلاگ حمید نزدیک میشود!) - سلام حمید عزیز!

مهدی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 03:36

آیکونِ "حمید بیا یه بار این دیالوگهای الاغی رو کاملاً متفاوت و غیرقابل پیش بینی تموم کن که نشه یجورایی حدسش زد. یعنی الاغ رو به شکل زیرپوستی و نامحسوس، وارد لایه های پنهان نوشتت کن!! مثلاً: همینجوری که داشت ورق میزد چشماشو ریز کرد و گفت: راست میگی؟ قربونِ تو بشم من یعنی انقد طلبم بودی؟ صداشو در نیاریا خدایی منم الکی تیریپ برمیداشتم دارم از کف و آویزونی میترکم!! پاشو پاشو همین بالای پارک یه دفتر ازدواج هست بریم درجا عقد کنیم مراسممونم هفته دیگه پنج شنبه 7 تا 10 شب به صرف شیرینی و شام!!!!!"

- بابا ماشالا خودت یه پا دیالوگ نویسی ها! اونوقت اگه اینجوری بنویسم کدومشون الاغ قضیه میشه!؟ فکر نمیکنی اینجوری یه کم قضیه خر تو خر بشه!؟
- آخه بنده الاغ به این گندگی رو کجای زیر پوست اینو نوشته جا کنم! حرفایی میزنی ها!

هیشکی جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:02

سلام عزیز...اصل حالت چطوره؟ ایشالا که سلامت باشین قربان.

واااااااااااااای نمیدونی چه ذوقی کردم فهمیدم نویسنده یه تله فیلمی که پخش شده آقای احسان بوده..یعنی از بلاگرا بوده و از دوستای ما
ایشالا که همین طور روز به روز پیشرفت کنن و موفق باشن .

- سلام بر هیشکی جان!
- منم ته دلم خیلی به موفقیتهای بزرگتر برای احسان امیدوارم...مطمئنم در آینده بیشتر ازش میشنویم...
- راستی یه چیز بی ربط...دیشب خوابتو دیدم...تو خواب آبجی عباس بودی...

هیشکی! جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:04

راجب دوست الاغتم نظر خاصی ندارم...والااا خودت داری میگی الاغه دیگه...

خب اگه نظری نداری تو همون کامنت قبلی بگو دیگه! چرا اسراف میکنی!؟

پرند جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:15 http://ghalamesabz2.wordpress.com


خب...
از یه زاویه حق با توئه از یه زاویه نه!
از توضیح اضافه معذوریم!

- این آیکونی که گذاشتی معنیش چیه!؟
- خوشحال میشدم توضیح اضافه هم میدادی! ولی باز هرجور راحتی

مونا جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://tanhayiha.persianblog.ir

فکر می کنم این جوری بتونم مجوز بگیرم!!! نظرت چیه؟!

نه! کمه!...دیگه اینروزا اینچیزا جواب نمیده! روبنده رو امتحان کن! (آیکون "سریال پهلوانان نمیمیرند!")...

پرند جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:43 http://ghalamesabz2.wordpress.com

این : آیکون لالمونیه!!

خدا نکنه! دشمنت لالمونی بگیره پرند جان!

من و من جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:52

حمید یعنی می زنم لهت می کنماااااااا!
بدترین تفسیر از قسمت حرفای من رو تنها تو می تونستی بکنی که کردی!
یه کم ریز بینی طبیعیه تو جنس مذکر و حتی یه ذره بیشتر و حتی باز هم بیشتر و حتی بیشتر تر به اینا میشه گفت تفاوت های فردی تو یک جنس. ولی وقتی دوزش زیاااااااااااد میشه اونقدری که تو این نوشته شخصیت دوست الاغت داره من به این می گم یه جای کار می لنگه
لازم نیست طرف لزومن گی باشه می تونه بی اعتماد به نفس باشه یا بی عزت نفسظ یا هر چی

اگه باز احتیاج هست که توضیح بدم بگو تا به تفصیییییییییییل خدمت برسیم

گرچه جواب نداده میشه حدس زد که چه تفاسیری از این چند خط می تونی بکنی
به هر حال می دونی که دست من خیلی سنگینه
یاه یاه یاه

- وقتی میگی "اینکه یه *مرررررد* میشینه انقدر جزئی در مورد یه زن می نویسه آدم فک می کنه یه چیزیش میشه خب!" حق بده که آدم قضیه رو به چیزی جز اعتماد به نفس ربط بده...ولی اگه منظورت این بوده منم قبول دارم و معتقدم دوست الاغ من از عدم اعتماد بنفس رنج میبره...
- چرا پیش داوری میکنی خواهر من!؟ از لج تو هم که شده ایندفعه بدون تفسیر قبول میکنم!
- (آیکون "د بزن لامصب! د بزن راحتم کن!")...

من و من جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:25

آیکون بچه زدن نداره!
هررررررررررر

من با زن جماعت دهن به دهن نمیشم! برو بگو داااااشت بیاد! (آیکون "دهه چهل شایدم قبلتر!")...

مونا جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:34 http://tanhayiha.persianblog.ir

این راهم می شه امتحان کرد!!!!!!!!!!!!! البته فکر کنم بعدش بمیرم که یه عمر نخوام با خفت زندگی کنم

شما سنتون به این سریالی که گفتم قد نمیده دخترم! اتفاقا خانمهای فیلم انقدر خوشبخت بودن که حد نداشت! نمونه اش زن "پهلوان خلیل!" (آیکون "فخری خوروش!")...

مسی ته تغاری جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:16 http://masitahtaghari.blogspot.com/

به نظر منم چاییش یه مزه ای میده
مزه ی حماقت

حماقت کی؟...دوست الاغ من؟...یا دوست دوست الاغ من؟...

پاییز بلند جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:05 http://www.paizeeboland.blogsky.com

دروووووووووووووووووووووووووووووود حمید
.
.
.
.
خوبی بچچه٬ باید بیامو همه ی اونایی که نوشتی و من نبودم بخونم رو بخونم...
منظور از باید بیام همین امشبه...
.
.
.
احسان هم پشت کار داره هم لیاقت٬ بیشتر از این میترقه

- درود به روی ماهت جیگر!...
- خوبه! بیا! همین امشب بیا! (حالا اینسری که گذشت ولی دفعه دیگه شب تک جای غریب نرو بچه خوشگل! )...
- منم خیلی به موفقیتش امید دارم

کرگدن جمعه 15 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:49

این بچچه خوشگل دیگه از آب گذشته س !
کسی که خرسای قطبی آره و اینا دیگه از این چیزا نمی هراسه که !!

خرسای قطبی!؟...البته روایتها مختلفه! به ما گفتن پنگوئنا آره و اینا!

مکث شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:08 http://maks1359.blogsky.com

حمید حمید حمید؟ سلام. ببین یعنی خیلی حیفه؟ خب اخه قانون طبیعت همینه دیگه... موش کور و بند انگشتی : دو جزء از هم نا شدنی هستی.... مگه نه؟ حالا یادم باشه از مملی این رو هم بپرسم.

خب بالاخره یکی باید زنجیر این قصه رو بشکنه دیگه...چرا تو اون یکی نباشی؟...

حمیده شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 07:52 http://www.skamalkhani.blogfa.com

حالا یک پسر ساده هم پیدا شده شما ها یادش بدید ها .
نمی شه که همیشه دخترها مظلوم واقع بشن و ساده بازی در بیارن . یک بار هم پسرها .
همیشه شعبان یک بار هم رمضان .

آها!...یعنی الان چون این دوست الاغ ما از عناصر ذکوره شما مشکلی با این تحت ستم بودنش نداری!؟...خب اینم حرفیه!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد