"مورد عجیب ابر چند ضلعی" به قلم حاج آقا مهدی!

بوی گل سوسن و یاسمن آید نوشت! : بازگشت کرگدن به میهن وبلاگی را گرامی میداریم! 

 

*** 

 

مقدمه نوشت!

دوستانی که گوشه چشمی بر کامنتها دارند حتما تا حالا متوجه شده اند که چند وقتیست کامنتگاهمان مزین شده است به حضور یک فقره بچه خوشگل طناز جیگر هلوی خوردنی (آیکون "سانسور ادامه تعریفات به علت عبور و مرور خانواده!") به نام حاج آقا مهدی!...ایشان مدعی هستند خودشان وبلاگ ندارند ولی از همان زمانی که به خزعبل نویسی در وبلاگ قبلی مشغول بودیم تا همین حالا مرتب "ابر چند ضلعی" را دنبال میکرده اند و از مخاطبان خاموش و مشتریان دائم اینجا بوده اند (که البته این ادعایشان به تایید پزشک قانونی محل نرسیده!)...خلاصه که نمیدانیم چه کار خوبی خودمان یا اجدادمان کرده بوده ایم که یک شب یهویی صدایی اکویی به گوش ایشان رسیده که ترجمه فارسی دراماتیکش این بوده که "ای مهدی! اینک رسالت خویش آشکار کن و زین پس کامنت بگذار و از خاموشی بدر آی!" (آیکون "جبرئیل!")...و اینجوری شد که ایشان با هواپیما وارد ایران شدند و بعد از سخنرانی در بهشت زهرا...نه ببخشید این یک قضیه دیگر بود! (آیکون "بابای اتی!")...آها!...و اینجوری شد که ایشان رخ نمود و دل از ما برد! (آیکون "عشق نافرجام!")...انقدر این بچه صمیمی و بامحبت است که در همین مدت کوتاه ما همچین به ایشان معتاد شده ایم که بعد از هر آپدیت منتظر پیدا شدن سر و کله شان با آن کامنتهای عجیب غریبشان هستیم!...خلاصه کنم گذشت و گذشت تا اینکه ما در جواب یکی از کامنتهایشان در پست قبل در پیشنهادی بیشرمانه ازشان خواهش کردیم حالا که انقدر خوشگل مینویسند بیایند در یک اقدام نمادین به نشانه صلح و دوستی بین اینجانب و مخاطبین خاموش متنی بنگارند تا ما بگذاریم اینجا! (آیکون "گذاشتن اینجا!")...ایشان نیز با بزرگواری تمام پذیرفتند و یک چیزهایی به رشته تحریر دراورده اند که حالا خودتان میخوانید!...از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد ما مثل چی خوشحالیم و حس خوش خوشانی بهمان دست داده که بیا و ببین! بی تعارف بعد از مادربزرگمان خدابیامرز که ما را خیلی دوست داشت تا حالا نشده بود کسی انقدر ما را تحویل بگیرد و برایمان وقت و حوصله بگذارد! آن هم با این زبان فاخر!...اعتراف میکنیم که بخاطر شدت بی جنبگی و کمبود محبت این نوشته مهدی را بارها در خفا و آشکار خوانده ایم و هر بار حس تیتاب خوردن بهمان دست داده!...خلاصه که دمت گرم مهدی جان...امیدوارم هر چه زودتر از خر شیطان پایین آمده و یک وبلاگی تاسیس کنی تا ما هی بیاییم قربان صدقه ات برویم و و بخورمت و جوووووووون و این حرفها!...میدانم شمایی که الان دارید این مقدمه را میخوانید از حرفهای من سیر نمیشوید ولی دیگر بیشتر از این طولش نمیدهم! (آیکون "پرتاب تخم مرغ بسمت سخنران!" + آیکون "چقد فک میزنی امروز! بسه دیگه!")...این شما و این هم آن نوشته ای که عرض کردم! : 

  

"مورد عجیب ابر چندضلعی" 

نقل است که در ازمنه ی ماضی، به سالِ 88 هجری شمسی!، در غروب دل انگیز و شاد و انرژی مثبت یک جمعه ی بهاری!، جوانی "حمید" نام، پس از کشاکش فراوان، پسورد خویش را در عالم مجازی رجیستر کردی و وبلاگ ابر چندضلعی تولد یافتی. اسناد تاریخی از اکراه وی در این باب و سنبه ی پرزورِ اخوی اش حکایتها نمودی! در آن زمان، اخویِ صاحبدل و پیشکسوتش کرگدن، شمع جمع بلاگ اسکای که خدای عز و جل وی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد، با عبارتی شنیدنی و خاطرنواز، حمید را از ره به در کردی: "حمید! پاشو بیا بینم! خدایی امروز اگه با زبون خوش، وبلاگ نزنی، یه حالی بهت میدم!!"...
چنین بود که حمید، نه فرعون وار به سوی نیل، که خلیل وار به سوی کامپیوتر برفتی و ابر چندضلعی را در پرشن بلاگ برساختی! حضور وی در پرشن بلاگ، یک سال و اندی به طول انجامیدی و در این دوران، با آپدیتهای بس نامنظم، خوانندگان وبلاگ را رسماً صاف و صوف بکردی!! کوچ اجباری و پساکرگدنی اش به بلاگ اسکای، که این جوان را اِندِ مرام جلوه دادی، وی را بلاگری باقلوا و خواستنی بساختی! در آنجا نیز آپ کردنهای وی اسلوب خاصی نداشتی و کلاً عشقی و بلکمم مودی بودی!!!؛ چنانکه گاه در یک روز، 20 پُست بگذاشتی و گاه، اگر عشقش نکشیدی، 20 ماه پُستی نگذاشتی و مخاطبان وبلاگ را به عجز و لابه بیانداختی و شیون و فغان آنان (خاصه خودِ این بنده!) را وقعی ننهادی!!!
گویند آپ نکردنِ سیستماتیک خود را همواره به پوکیدنِ نتِ شرکت و حوصله نداشتن خویش و شلوغ بودن سرش نسبت بدادی و در مواقعی با خواندن 50 وبلاگ در روز و نگذاشتنِ حتی یک کامنت و تیریپِ نامحسوس برداشتن، قاطبه ی بلاگرین و بلاگرات را در خماریِ نافُرمی بگذاشتی!! در این باب، ظریفی معلوم الحال و هیز گوید: اَی شیطون بلا!!!! و ادامه دهد: خوشگل عمو کلاس چندمی؟؟!!
آورده اند که حمید، خود را اساساً ازدست رفته و نسل سوخته بپنداشتی و در این زمینه، خاصه با "ایرن" همذات پنداری بکردی!؛ گو اینکه جوابهای حمید به برخی کامنتها، شائبه ی قزوینی بودنش را به اذهان متبادر ساختی!! تحلیلهای حمید برای بازیهای وبلاگی، شهره ی خاص و عام بودی و یَک چیزِ مامانی بودی که عمراً رو دستش نیامدی و از فرط زیبایی، همه را کف بُر نمودی و تو گویی با لب و پَک و پوزِ همه بازی بکردی!!!
این جوانِ فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، در جواب دادن به کامنتها نیز اینگونه عمل کردی که گاهی در 3 دقیقه به 100 کامنت جواب دادی و گاهی دیگر، به رغم اینکه مشخص است که کامنتها را بخواندی، یکی دو ماهی جواب مَواب را بی خیالی طی کردی!! ناظران، حمید را امپراتور آیکونها خواندی که رو دستِ امپراتور بادها برخاستی و پوزِ جومونگ را بزَدی!! جونم برات بگه که هر آیکونی که طلبه بودی در آستینش بیافتی؛ از آیکون تحلیلی و تلویحی و تشویقی و تنبیهی و تعزیری و تفسیری تا آیکون تمثیلی و ترمیمی و تبدیلی و تکمیلی و تضمینی و تزریقی و تأخیری!!! که امید است ذکرِ مورد آخر به تخته شدنِ این وبلاگِ صاحب سَبک و چهره مند نینجامیدی انشاء ا... تعالی!!
نیز در پاسخ به کامنت خواهران، مهر بسیار ورزیدی و از ادبیاتی فاخر و فراتر از سطح حافظ و سعدی و مولانا بهره جستی ولیکن کامنت برادران را با جوابهای زمخت و سیبیل کلفتانه مواجه ساختی و بدانها التفات ننمودی!! برای خواهران، راه به راه، آیکونهای تصویری و متنی و گل و بلبل با اشعاری چون "وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی/ تا با تو بگویم غم شبهای جدایی" ردیف بکردی و در جوابِ برادران، به سه نقطه و علامت تعجب و علامت سؤال و "مرسی خوبم!" اکتفا بکردی و آیکونهایی با این مضامین: "چه لاکِ خوش رنگی چه آرایشی داری/ چه دوست پسر خوبی چه آرامشی داری"!!!! برایشان رو بکردی! نقل است که وی، زمانی تصمیم به آپدیتِ جمعه به جمعه بگرفتی، اما با گذاشتنِ تنها یک پُست در دو ماه، پارادوکسی شگرف پدید آوردی و هرچه مُریدان، جامه زِتَن دریدی که "راه داره آپ کنی؟" این پاسخ از وی شنیدی که "نُچ!"
شنیده شده که با مملی اش، همگان حالی عظیم بکردی و به وی و مملی، "ای جان" و "جیگرتو خام خام و گاز گاز" و "شاموس گامبولی من" و "الهی بگردم" و "لُپِتو بکشم" و "این نفس من بید" و "موش موشک من" و "سیبیلتو عشقه" بگفتی!!! البته مورد آخر، قدری نامأنوس و نامتجانس جلوه کردی و دربابِ موثق بودن سَنَدش تردیدها بروز کردی کردنی!! (این سیاق را از کرگدن عزیز وام گرفتمی!). عاشقانه هایش ازحیث فضا و تصویرسازی، معرکه بودی و از غمی پنهان و دیرپا خبر دادی و به سکوت و بغض و تحسین خوانندگان وبلاگ، راه بردی و فَکِ همرهانِ سُست عناصری چون من را به زمین بچسباندی!! سه تایی هایش یحتمل به تاریخ پیوستی و آخرین پُست آن به سالها پیش برگشتی و "دیالوگهای من و دوست الاغم" جای آن بگرفتی؛ دیالوگهایی که پسرش اِواخواهر و تیتیش مامانی جلوه کردی و دخترش، 10 تا سور به مادرِ فولادزِرِه بزَدی!!!! بدین ترتیب، خیر دنیا و آخرت در آن بودی که پسرش دختر شدی و دخترش پسر!! و این جمله ای است که که از فرط استعمال (که 20 بارشو فقط خودم گفتم تاحالا!) شیره اش کشیده شدی و حمید همچنان آن را به وقعی ننهاده و خطاب به معترضین و شکاکان، فریادِ وا وبلاگا وا وبلاگا سر بدادی!!
ثبت است که در پُست معروفی موسوم به "ابر چندضلعی new" به ضِرسِ قاطع اعلام بکردی که زین پس قواعد و محدودیتهای دست و پاگیر را کنار بگذاشتی و یه نَمور شُل بگرفتی و ریلکس بشُدی و از نوشتنِ متن ها روی کاغذ، دست شستی و هر نوشته را 500 بار اِدیت ننمودی!! اما پُستهای اخیر که هر 2 دقیقه 8 بار تغییر ساختاری و محتوایی و صوری بکردی و کم و زیاد بشدی و حشو و زوائدِ آن بزدودی، از اصلاح ناپذیریِ این بلاگرِ محبوب حکایت داشتی!!! اگر کرگدن، فی الحال در اینجا بودی، ای بسا این جمله را پیش کشیدی: اصلاح ناپذیریتو بخورم بچچه!!!... در میانِ اسپانسرهای معنوی و کامنت گذارانِ همیشگی اش، علاوه بر کرگدن مهربانِ بلاگستان که عزیز دلِ همه ی بچه ها بودی و غیبتش حقیقتاً حس شدی و کاش روزی بازگشتی، همواره از مهربانی و معرفت دوستانی چون الهه، پرند، مینا، عاطی، گل گیسو، آسمان وانیلی، me، زهره، عاطفه، اقدس خانم، هیشکی، مامانگار، مکث، آلن، میکاییل، مجتبی، کیامهر، سیمین، نیمه جدی، مسی، مهتاب و بسیارانی دیگر برخوردار بودی که این مهم، وبلاگش را همواره سرزنده و پویا نگه داشتی و قوت قلب "حمیدِ جان" بودی... 

(حمید جان، خیلی مخلصم عزیز و ممنون از همه ی کسانی که احتمالاً این نوشته رو میخونن)...

نظرات 80 + ارسال نظر
مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:47

اول؟

تو باز در ملاعام ذوق کردی!؟...باز به بهونه اول شدن زیر ابرو برداشتی و چشماتو درشت کردی و دهنتو باز کردی که همه زبون کوچیکتو ببینن تحریک بشن!؟...پام برسه خونه نعشتو انداختم! (آیکون "غیرت خان داداشانه!")...

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:55

انصافن عجب قلمی داره این آقا مهدی غائب از انظار !
حمید خودت می دونی که من الکی از بابامم تعریف نمی کنم ! لذا کاش خفتش کنی وبلاگ بزنه ! البته کردی ( خفت ! ) ولی کاش بیشتر بکنی ( ایضن مجددن خفت ! ) ... حیفه یکی که همچین قلمی و همچین حافظه و دققت نظری داره و به بلاگستان هم گوشه چشمی داره خودش وبلاگ نداشته باشه و واسه دل خودش و دوستاش ننویسه ... هوم ؟

واللا کردم! بللا کردم! (خفت!)...روزی نیست که نکنم! (خفت دیگه!)...جواب نمیده! از من حرف شنوی نداره!...باید یکی دیگه بکنه! (و باز هم خفت! )...

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:55

بعدم اینکه یه نموره زیادی آشنا میزنه این حاج مهدی ! نه ؟!!

جدی میگی!؟...واللا من نمیشناسمش! یعنی از بچه های خودمونه!؟ بعید میدونم...

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:59

رسته تحریر نه عزیزم
رشته تحریر !
( آیکون ریزبینی و تیزبینی مفرط ! )

خب منم "رشته تحریر" نوشتم دیگه! (آیکون "اصلاح کردن و بعد حاشا کردن!" + آیکون "رذالت!")...

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:01

یه چیز بی ربطم بگم ؟
یعنی بنویسم ؟!
اینو یکی از بچچه ها آخر کامنت خصوصی ش برام نوشته بود خیلی خوشم اومد ... یجورایی طرح و هایکوئه :

بساز و بفروش گرفت
دختری را که
به ساز فروش ندادند .

- خب بگو! یجوری میگی انگار تا حالا همه حرفات مربوط بوده! (آیکون "زدن در ذوق کودک!")...
- محشرررررر بود...واسه کیه؟...میخوام بدونم که موقع نقل کردنش اسم خالق باذوقش رو هم بگم...

مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:09 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

سلام.
آفرین به تو ای حمید که به مخت رسید به آقا مهدی بگی یه چیزی بنویسه و بیاد اینجا نشونش بده بهمون!(مطلبشو!)
واقعا از تو بعید بود همچین فکر بکری!
و آفرین به آقا مهدی که انقد قشنگ نوشتن و آفرین که پسر خوبی شده و میخواد وبلاگی بسازد کامنت دونیش همه عشق!!! + آیکون توو رودروایسی یا رودرباستی!!! گذاشتن آق مهدی

- باز ذوق کرد! باز ذوق کرد! خدایا من چه کنم با این بی آبرویی! (آیکون "کندن مو و خراش دادن صورت!")...
- حالا ببین من چقدر ذوق کردم که اول از همه به من نشون داده!
- واقعا برات متاسفم! خیلی بی سوادی مینا! دیگه اینو هر بچه ای هم میدونه که "روی در وایستی(!)" درسته نه "رودروایسی!"

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:10

بنظر من بهتره اینجا و در ملا عام
کسی چیزی به کسی نشون نده !!

خوشم میاد از بین اینهمه حرفای خوب که در کامنتا زده میشه فرتی دست میذاری رو قسمت صحنه دار ماجرا!...

آسمان وانیلی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:20 http://www.aseman-vanili.persianblog.ir/

پست جالبی بود.
حمید جان برام دعا کن فردا یک عمل در پیش دارم

اینجوری گفتی نگران شدم...چه عملی؟...چیز سختی که نیست؟...امیدوارم عمل راحتی باشه و زودی دوباره بیای و خبر سلامتیتو بشنویم...بی خبرمون نذار...

ایران دخت چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:55 http://iran2kht.persianblog.ir

خیلی باحال بود.. دوستتون هم مثل خوتون جالب می نویسه...

مرسی

کرگدن چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:18

این بیت شاهکار حامد عسگری رو شنیدی ؟ :

تا صبح گریه می کنم و غنچه می دهند
گل های ریز صورتی روی بالشم

آخ آخ...سرچ کردم باقیشم خوندم...

"شهنامه ای نبود بگویم که رستمم
سودابه ای نبود بگویم سیاوشم"....

یا این بیتش...

"بغضی به سینه دارم و عکسی برابرم
به چشم های شرقی این عکس دلخوشم"...

دیوانه کننده اس شعراش...

هیشکی! چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:21 http://hishkii.blogsky.com

سلام بر حمید داداشی گرامی.
خیلی جالب بود حیفه ایشون ننویسه حیفه به خخدا.

- سلام آباجی گل خودمون!
- جدا حیفه ننویسه...قلمش حرف نداره...

گل گیسو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:34 http://gol-gisoo.blogsky.com

سلام
خوبین؟
وای به خدا حیف قلم ایشونه که ننویسن!
شما که من رو تشویق به وبلاگ نویسی کردین خب ایشونم تشویق کنید دیگه
واقعا محشــــــــــــــــر بود
دستشون درد نکنه
مرسی که نوشته شون رو برامون گذاشتین
بسی لذت بردیم(به قول شما آیکون بسی لذت بردن!)

در ضمن خصوصی هم دارین

- سلام...خوبم
- شما حرف گوش کن بودی که با تشویق اومدی!...روی ایشون روشهای مسالمت آمیز جواب نمیده!
- چیزی نرسیده! (آیکون "واللا همه جارو گشتم!")...

رها بانو چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:27 http://raha-banoo.blogsky.com/

سلاااااااااااام عرض شد حمید جان

به به !
واقعاً چه قلمی دارن جناب مهدی خان !
بسی لذت بردیم از ادبیات زیبای متنشون ... ما را به یاد مناجات نامه ی خواجه عبدالله انصاری انداختن ایشون !

شما هم شک نکن که سزاوار ستایش هستی .

شاد و خوش و سرحال باشید تا همیشه ها ...

- سلااااااااااام از ماست رها بانو!
- با این حرفتون تن اون مرحوم که هیچی کل هرات رو لرزوندید!
- ممنونم...لطفتون کم نشه

سبا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:38 http://khaneibarab.persianblog.ir

دست مریزاد حاج مهدی عزیز....برادر ایمانی من ...چی میشه یک صفحه ای هم در توصیف من و و بلاگم بنویسی ...جای دوری نمیره برادر....

- پس برادر دینی شما هستن! میگم آشناس!
- بنده مدیر برنامه های ایشون هستم! پیش پرداخت رو اول میدید یا بعد از تحویل پست!؟

من و من چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:57

من اعتراض دارم!
چرا در جواب کامنتای من احترام مضاعف نذاشتی پس؟ چرا از ادبیات فاخر استفاده نکردی پس؟ چرا هی از ادبیات سیبیل کلفتانه استفاده کردی واسه من همیشه؟ ها؟

- "اعتراض دارم" یعنی چی!؟...خجالت بکش!...مگه اینجا مصره!؟ اینجا ایرانه خواهر من!...هرکی اعتراض داره بره میدون التحریر! واللا!
- بده باهات برادرانه رفتار کردم!؟...بشکنه این کیبورد که نمک نداره!...

مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:20

من و من جون این آقا حمیدمون واسه منم ادبیاتش کلفتانه! میشه!‌ (به جان خودم سیبیل کلفتانه!)
تاااااااااااااااازه به من که میرسه دست بزنم داره!!!
خان دادااااااااااااااااااش چایی بیارم خدمتتون؟؟؟ (آیکون مینا با ۱۰ من سیبیل و ابرو و یه چادر گل گلی که بغل سماور نشسته! راستی بوی قرمه سبزی هم میده!!!!)
ـــــ
جون من کدومش درسته؟ رودروایسی... رودرباستی... رودرواستی... اصلا مگه کسی رو در وای میسته؟ مگه مریضه؟؟؟ بیا اینور بچه می افتی ک... پاره میشه!‌ جا قحطیه؟ والا. (اینا رو خطاب به اونی گفتم که رو در وایستاده !) (همون آیکون مینائه بود که گفتم خدمتتون... یه جارو هم بده دستش واسه کتک زدن بچه! بذارش واسه این قسمت!)

- بنده اصولا معتقدم مرررررررد باید کلفتانه باشه "ادبیاتش"!...
- چاییتم که سرده ضعیفه! (آیکون "پرت کردن استکان از روی تخت داخل حیاط به وسط حوض در حالت لمیده!")...قلیونت برسه! (آیکون "چشم خان داداش گفتن مینا همراه با لرزش صدا و دور شدن ایشان از صحنه جرم!")...
- "رودربایستی" درسته...
- منظور از اون "ک..." در جمله "بیا اینور بچه می افتی ک... پاره میشه!‌" کفشه دیگه!؟

سهبا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:42 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

مثل همیشه عالی بود آقا حمید !‌ حرف دیگه هم میشه زد مگه آخه ؟!!!

مثل همیشه شما به بنده لطف داشتید سهبا خانوم!...حرف دیگه هم میشه زد مگه آخه!؟

مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:00

خان داداش... اون جارو رو دیدی دستم؟ اون مصارف دیگه ای هم داره ها!!!! برو بینیییییییییییییییم بااااااااااااااااااباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا....
مردی که صب میره شب دست خالی بر میگرده همون چایی یخ زده هم از سرش زیاده. ایییییییییییییییششششششششششششششششششششششششششش اصن من از این خونه میرم ! میرم خونه دوس پسرم! (آیکون خواهر لات تر از خان داداش!)
ـــــــــــ
نه بابا . با کفش که نمیرن بالا در !‌ یه چیز دیگش پاره میشه!!!!‌
کیفش! (حالا با کیف اون بالا چه غلطی میکرده معلوم نیس!)

- مصارف دیگه!؟...خاک عالم بر سرم!...تو هم داری به همون چیزی فکر میکنی که من فکر میکنم!؟
- وسط اییییششش گفتنت یه نفس بگیری هم بد نیستا!
- دوست پسرت!؟ (آیکون "خیزش خان داداش به سمت تفنگ خانوادگی قدیمی!" + آیکون "توضیحات مادر روی تصویر : غلط کرد داداشش! منظورش سپر بود زبونش نچرخید گفت پسر!!")...

زوربای یونانی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:02 http://greekzoorba.blogfa.com/

اووووف...خسته شدم.
خداییش آدم برای بار اول بیاد وبلاگ یکی که از این ور و اون ور و دوست و اشنا شنیده؛ بعد ییهو مواجه بشه با یه همچین پست عریض و طویلی؛ بعد توی رودرواسی خودش که تا اینجا اومده بشینه هم رو بخونه؛ بعد تازه متوجه بشه پست مقدمه ای بوده بر یک متن تاریخی-ادبی مربوط به زمان بیهقی علیه الرحمه؛ بعد بشینه اون متن رو هم بخونه.....اوووووفی
ولی دم جفتتون گرم باشه انشائالله تعالی.خدای عز و جل تو را در ظل رحمتش قرار دهد و حاج آقا مهدی را هر چ زودتر ب ظهور وبلاگی برساند. الهی آمبن یا رب العالمین.

- روم به دیوار!...شرمنده ام به خدا!...
- زورباخان جسارتا مطمئنید مورد مصرف "اوووووف" برای خستگیه!
- اسمتان را عشق است...یاد آنتونی کوئین افتادیم...یاد زوربای یونانی...یاد زمانی که فیلم میدیدیم...دم شما گرم

نیمه جدی چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:34 http://nimejedi.blogsky.com

ای ول به این حاج مهدی! شبیه سعید حمید مجید نوشته.
ما هم مخلص شماییم حاج مهدی و ممنونیم که اینارو نوشتی تا بخونیم و مخلص تر و ممنون تر می شیم اگه خانه ای بسازید سایه بانش همه عشق... ببخشید...همه نوشته های قشنگ شما باشد...

- آفرین! از وقتی خوندم میگم خدایا این شبیه نوشته های کیه!...لحنش دقیقا مثل همان خوزستانی معلوم الحال عزیزه!...اصلا نکنه خودشه!؟ (آیکون "توهم و جوگرفتگی!" + آیکون "جوانیهای خانم مارپل!")...
- مرسی نیمه جدی جان!

زهره چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:49

سلام.اخه اینطوری که نمیشه برادر ....الان بنده نمی دونم باید برای شما نظر بزارم یا برای برادر یا دوست عزیز جدیدمون اقا مهدی خان ...
ایول از خشونت مردونگی ...
ولی خشونت زیلد این خواهرای جیگرتو از راه به در میکنه ها
بازم میام .

- سلام بر زهره خانم عزیز!
- من فداکارانه از حقم میگذرم! برای مهدی بذار!
- خواهر خودمه اختیارشو دارم! اگه کتکش میزنم از دوست داشتنمه! (آیکون "دلایل احمقانه!")...
- "جیگر"!؟...اصلا شما مشکوک به لز بودنی! (آیکون "مینا تو برو تو!")...

سیمین چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:44 http://rosoobha.blogsky.com

سلام
به ما هم حس تیتاپ خوردن دست داد ...چه خوب مینویسه این دوست تازه کشف شده!
میدونی بعضی وقتا آدم ترجیح میده توی یه محیط آشنا ننویسه...بعضیا دوست ندارن خودشونو برای دیگران شفاف کنن.نمیگم خوبه یا بد! فقط میگم ممکنه دلیل آقا مهدی هم همچین چیزی باشه...چون دلیل خودمم یه چیزی تو همین مایه هاست...

- سلام به همشهری گل خودمون!
- تیتاپ رو برای خودم عرض کردم! دور از جون شما!
- میفهمم چی میگی...اتفاقا دیشب با یه عزیزی همین بحثو داشتیم...در جواب من که پرسیده بودم چرا دیگه نمینویسی گفت میخوام جایی بنویسم که کسی نشناسدم تا بتونم اونچیزایی که دلم میخواد رو بنویسم...

مینا چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:45 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

نمیرم خونه دوس پسرم خان داداش. میرم خونه زهره خانومینا !
به زهره خانوم: چطوری عسلی من؟ (خان داداش چشاتو درویش کن!)
راستی حمید اوضات خرابه ها !!!!‌جارو رو واسه کتک زدن گفتم والا به خدا. حالا اگه دوس داری مصارف دیگه اش رو هم بگم؟

- چرا درویش کنم!؟...تو که بصورت خودکار محرمی زهره خانومم که از پرسنل اتاق عمله و طبیب جماعت هم که محرم بیماره! (آیکون "حله دیگه!")...
- تو که راس میگی! (آیکون "خان داداشی که آبجی کوچیکه اش آی کیو او را در حد نمکدان ارزیابی کرده!")...

سیمین چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 22:46

در ضمن کامنتای مینا و جوابای تو حرف نداره(آیکون حرف نداشتن)

مرسی!

الهه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:17 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام...
مرررررررسی از آقا مهدی که لب ما رو به خنده باز کردن...واقعا قلمشون عالیه...البته خودشون باید به این نتیجه برسن که حیفه ننوشتنشون و محروم کردن دیگران از هنرشون...

- سلام بر الهه بانو جان!
- مرسی

الهه پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:21 http://khooneyedel.blogsky.com/

کامنتای این پست و جوابهای تو خودشون اندازه ی صد تا پست طنز دل شاد کن و حال خوب کن هستن
مرسی از مقدمه ت...از این به بعد باید بهت بگیم:icons idol...

حالا کارت به جایی رسیده که خارجی فحش میدی!؟...بشکنه این دست که نمک نداره! (آیکون "شکستگی دست در حد آسیب دیدگی مفاصل و عروق و شریانات و غیره!")...

نیما پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:25 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

در وصف شما که زبان قاصره اما قلم استاد مهدی روان است گویی !

چقدر ادبیات کامنتت سنگینه! حالا من اینو چجوری جواب بدم! (آیکون "هول شدن!")...

پاییز بلند پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:29 http://www.paizeeboland.blogsky.com

درووووووووووووووووووووووووووووووووووود

این نثر شباهت زیادی به نثر نصرالله نان خودمون داره...
.
.
.
خوشگل عمو (حاجی) مشکوک میزنی...

- درود به روی ماهت جیگر طلای فرانسوی خودم!
- کدوم نصرالله خانو میگی!؟ همونی که یه بار ۸-۷ ماه پیش بهت گفته بود "بچه مگه مرض داری خودتو لخت میکنی و جولوی همه تو وبلاگ همه چیزتو به نمایش میذاری و میگی؟!" (آیکون "زنده کردن یاد و خاطره رسواییهای اخلاقی قدیمی و بردن آبروی مومن در فرنگ!")...

فلوت زن پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 02:06 http://flutezan.blogfa.com/



سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
واااااااااااااااااااااای خیلی خندیدم ، هم از خوندن این پستت و هم خوندن کامنتها !!!!!
واقعاً این آقا مهدی عجب دست به قلمی دارن ها !!!! خب حیفه دیگه ! یه وبلاگ زدن که کاری نداره !!
همش تقصیر توئه که بیشتر تلاش نمی کنی که وادارشون کنی وبلاگ بزنن !!!!
(آیکون فلوت زن در حال گشتن دنبال بهانه تا حمید رو دعوا کنه !)

- لاالله الا الله! از شما دیگه بعیده اینجوری سلام و ذوق کنید! (مراجعه شود به جواب اولین کامنت این پست!)...
- اینکه من بر حسب وظیفه خان داداشانه دارم با این دختره پررو برخورد میکنم خنده داره!؟
- آخیش! چه حالی داد!خیلی وقت بود دعوام نکرده بودی! خیلی چسبید!

مامانگار پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:36

...متن نوشته اول ات..و آیکونهای توصیفی که هرکدوم قد یه انشاست!..خیلی جالب بود...وکلی شاد شدیم..
..نوشته آقامهدی هم که معلومه..جدن هنر میخواد چنین نوشتاری...کلن خنداندن ..خودش هنریه...
..بازم سعی بیشتری کن در تشویق کردن ایشون برای وبلاگ نویسی...مطمئنم موثره !!..

- مرسی مامانگار جان!
- واللا ما خیلی سعی کردیم! زیر بار نمیره! (آیکون "زیر بار!")...

زوربای یونانی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:44 http://greekzoorba.blogfa.com/

"اوووووووف" رو برای خیلی چیزها به کار میبرن من جمله خستگی و بعضا برای فوت کردن...و نیز برای کسایی که سوت زدن بلد نیستن...در هر حال شما لازم نکرده وارد این معقولات بشی

- زوربا خان باور بفرمایید ما که کلمه "اوف" رو در گوگل سرچ کردیم هیچکدوم از عکسا خسته یا در حال فوت کردن به نظر نمیرسیدن! (آیکون "کسی که کلمه اوف رو سرچ کرده و در گناه افتاده!")...
- از شوخی گذشته میدونستی "اوف" با دو تا واو و همچنین با سه تا واو قیلتره!؟...بخدا راس میگم! تو گوگل "اوف" با دو واو یا سه واو رو سرچ کن تا باورت بشه!...

منجوق پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:00 http://manjoogh.blogfa.com/

دست شما و آقا مهدی درد نکنه خیلی قشنگ بود

ممنونم

مهدی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:44

ممنون از لطف و بزرگواری همه ی دوستان عزیز. بچه ها دم همتون خیلی گرم. برقرار باشید. ارادتمند همه. راستش چون این متنو خیلی سریع نوشتم اون چیزی که خودم میخواستم نشد ایشالا در نوشته های بعدیم تو همین وبلاگ (!!؟؟) جبران میکنم! (آیکونِ "خنجر زدن به حمید از پشت" + آیکونِ "گرگی در لباس بره" + آیکونِ "حمید، وبلاگت در محاصره ی کامله، رودست خوردی داداش! مقاومت بی فایدس پسوردتم گیر آوردیم همه ی رفیقاتم گرفتیم..خلاصش میکنم ما نمیخوایم هیچ خونی ریخته شه.. آروم کامپیترو log off کن دستاتو بذار پشت سرت پاچه ی سمتِ چپِ شلوارتو بده بالا اسلحتو از جورابت در بیار قِلِش بده رو زمین خودتم برگرد سمت دیوار!!!").

- پیرزنو از تاکسی خالی میترسونی!؟...اصلا هر روز بیا بنویس!...اصلا میخوای از این به بعد دوتایی بنویسیم! یا میخوای مثل مبارک فرار کنم برم شرم الشیخ کنترل اینجارو به تو بسپارم!؟...
- شما "نور العین" میباشی برادر! اصلا از این به بعد مکلفی ماهی چند تا پست طنز به من تحویل بدی!...پا هستی یا نه!؟...
- (آیکون "سیمرغ بلورین طولانی ترین و هیجان انگیزترین و اکشن ترین آیکون تاریخ!")...

مهدی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:01

حمید جیگرتو و ممنون از محبتت. مرسی از مقدمه ی شورانگیزت که البته برخی کلماتش مصداقِ بارزِ غِنا و لهو و لعب و تشویش اذهان عمومی اونهم در این ماهِ عزیز بود!
آدم جرأت نداره اینجا کامنت بذاره! والا! بس که درجا میری گوگل همه چیو سِرچ میکنی آمارِ هفت جد و آبادِ آدمو میاری جلو چِشِش!! میدونم دیگه، الان داری تو گوگل میزنی: "آمارِ هفت جد و آبادِ آدم!!!". رو شده که سه تا سِرچِ آخرت اینا بوده:
1- زیپِ پاره ی شلوارِ حسن قصاب در هنگامِ خوابوندنِ کله تو دهنِ مراد گُشنه در جلوی کفترفروشیِ عزیز قِرقی!!.
2- چرا قیافه ی رئیس شرکت شبیهِ آدمای مخ زن و ضدحال خورده شده؟؟!.
3- تخمه ی بدمزه ی بقالیِ آقا تیمور!!

- من نیز به قول یه بنده خدایی "جیگرتو خام خام با دوغ ناملی!"...
- چند بار مقدمه رو خوندم!...نه! مشکلی نداره!...بذار یه بار دیگه بخونم تا مطمئن بشم (آیکون "چند دقیقه بعد!")...دوباره خوندم!...هیچ لهو و لعبی توش نیست! چشمات "غنا" میبینه! متاسفم برات! توبه کن تا دیر نشده!
- از کجا فهمیدی!؟ آره! من عاشق سرچ کردنم!...تازه به جوابی که چند تا بالاتر به زوربا خان داده بودم چند خط اضافه کردم! برو بخون تا بیشتر به این بیماریم ایمان بیاری!

مهدی پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:18

و اما در مورد کامنتای مینا و جوابای تو... الله اکبر... الله اکبر از این اختلاط دختر و پسر و صحبتای غیرارزشی! وا اسلاما..وا اَسَفا.. وامصیبتا.. آخه این چه سرنوشتی بود نصیبِ ما شد؟! مینا آخه اگه یه خواستگاری چیزی هم پیدا شه و از این سیریشا باشه و بخواد بیاد تو فضای مجازی تحقیق کنه با خوندنِ این کامنتات می پره که!!
دیگه نمیتونم تحمل کنم.. حمید بدو برو اون شمشیرِ تیپو سلطانو بیار میخوام هاراگیری کنم خلاص شم!! (آیکونِ "حمید در حال سِرچِ عبارتِ "شمشیرِ تیپوسلطان" در گوگل" و همزمان، آیکونِ "مدیرِ گوگِل در حالِ فرستادنِ یک ایمیل برای حمید با مضمونِ زخم کردن و این صحبتا!!!".

- آخ آخ! نگو! دیگه بیشتر از این شرمنده ام نکن!...باورت میشه از دیروز که این گفتگوهای نامتعارف رو با این آدمی که نمیخوام اسمشو ببرم داشتم از زور عذاب وجدان و احساس گناه خواب نداشتم! (آیکون "کم خوابی!")...دیگه تو که از قدیم وبلاگمو میخونی منو میشناسی! من این بودم!؟ من از این حرفا میزدم!؟ (آیکون "الهی العفو!" + آیکون "معاذالله!" + آیکون "ایوالله!")...
- این آیکون آخریه محشررررررر بود! ترکیدم!...دمت گرم!...

کرگدن پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:41

icons idol !!!!!!!
خیییییییییییییییییلی خوب بود !
ولی میگم نکنه این آی دول چیز بدی باشه !!!

"آی" که مشکلی نداره ولی باقیش شدیدا مشکوک میزنه!

کرگدن پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:42

دارم کامنتای مهدی رو می خونم ...
انصافن اعجوبهء نامکشوفیه ها واس خودش !

منم میگم که!...انصافا عجب چیزیه!

کرگدن پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:44

نثر و قلمش خوراک بلاگر شدنه !
ضمنن وختی ام که واسه کامنتای نیم متری میذاره
به شددت موید این ادعای صادقهء بنده س !!

منظورتو متوجه نشدم!

مینا پنج‌شنبه 28 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:48 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

واه واه واه واه ! اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش (یه نفس!)
حالا ما شدیم مفسد فی الارض. حالا آق مهدی هم واسه ما خنجر میکشه. حالا شدیم کسی که حمیدو از راه به در کرده! حالا شدیم کسی که نمیخوان اسممونو بیارن. یعنی شدیم یه چیز توو مایه های دیفال!‌هویج یا کلم بروکلی!
خان داداش... (همین بسسته!‌) :)) ایهااناس زبون کوچیکرو ببینید حال کنید .
واااای آق مهدی به نظرت قنبر آقا اومده اینجا و این کامنتارو خونده؟ خاک توو گورم! ترشیدم خان داداش. فردا از اسی بقال یه کوزه ای چیزی بگیر !
داداشی:
خوبه والا... مردم میان بش فحش ناموسی میدن... هی بش میگن آی دول آی دول هیچی نمیگه!‌ زبون کوچیکه ی ما از راه به درش کرده!‌ اییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش.

- صد رحمت به هویج و کلم بروکلی! حداقل اینا باعث گناه در بین مومنین نمیشن! (البته هویج رو مطمئن نیستم ولی کلم بروکلی عمرا بتونه باعث گناه بشه!)...
- اون دنیا از همون زبون کوچیکه آویزونت کردن میفهمی! انگار این حدیث غیرمتواتر رو نخوندی که میگی "القدرت التحریک اللسان الصغیر اشد من السایر المواضع!")...
- "آی دول" که فحش نیست! "مای دول" فحشه!...

عاطی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:41 http://parvaze67.blogfa.com

سلام .
وااااااای حمید . فکر کنم خودتم نمیتونستی اینجوری حمید و ابر چندضلعی رو توصیف کنی . خیلی قشنگ و کامل و بی نقص بود . خیلی کیف کردم . جالبه هیچ چیزم جا ننداختن ، هیچیا حتی ماهارو . مشخصه که از خواننده های قدیم و پای ثابت اینجان . الحق و الانصاف قلم قوی ای دارن حاج آقا مهدی . امیدوارم خیلی زود نوشته هاشون رو تو وبلاگ خودشون بخونیم . ممنون حاج آقا مهدی ممنون که مارو هرچه بیشتر دوستدار اینجا کردین . مرسی حمید خان که این پیشنهادو به حاج آقا مهدی دادی .

- سلام به عاطی خانوم!
- مرسی...خوشحالم که خوشت اومده...
- به هر حال چاره ای جز تسلیم نداره! دیر یا زود کم میاره!...با مقاومت بیهوده فقط داره درد و عذاب خودشو بیشترمیکنه!...

پرند جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:44 http://ghalamesabz2.wordpress.com

این‌جا رو که خوندم هی زل زدم به این خط‌ها و فکر کردم چی کامنت بذارم...
هیچی نیومد...
انقدر ذهن و افکارم داغونه این روزا که هیچی نیومد...
از روی کامنتای بقیه فهمیدم باید بگم این قلم خوب حیفه که ننویسه...

میدونم حالت خوش نیست...در معدود دفعاتی که تونستم از سد قیلتر وورد پرس بگذرم پستاتو خوندم و متوجه شدم که میزون نیستی ولی هرچی سعی کردم کامنت بذارم نشده...اس ام اس هم دادیم که لطف کردی و جواب ندادی!...
به هر حال امیدوارم هرچه زودتر این روزای لعنتی بگذره و حالت کمی بهتر بشه...

عاطی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 01:13

[آیکون خوندن کامنتای این پست با گوشی اونم زیرپتو برای اینکه خواهرت خوابه و فردا ارشد امتحان داره و نمیتونی کامپیوترو روشن کنی و همزمان آیکون هر چند لحظه بلند شدن صدای پخ از زیر پتو و لرزش مداوم پتو و تخت به علت کنترل تبدیل نشدن خنده به قهقهه و آیکون صدای تق تق دیوانه کننده دکمه های گوشی در سکوت مطلق شبانه برای کامنت گذاشتن]
عالی بود حمید عالی .

- ماشالا همه ارشدی هستیدا!...راستی امتحان خودت چطور شد؟
- عجب آیکون پر و پیمونی بود! پس لابد با اینکارات همه اهل منزل تو دلشون به مسبب اصلی این سر و صداها درود (یا همچین چیزی!) فرستادن!

لادن جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:41

انصافاً نوشته شون و همینطور کامنتاشون قشنگ بود
حسودیم شد چون منم خواننده خاموشم ولی بی استعداد

نفرمایید لادن بانو!...خوشحالم که کامنت گذاشتید و این نوشته سبب خیر شده که یه ستاره تازه از آسمون تاریک خواننده های خاموش چشمک بزنه

هاله جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:39

آقا! نمی دونید ما چقد مشعوف میشیم با خوندن کامنت های دوستان و جواب های شما

تا باشه از این شعفا!

رها بانو جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:58 http://raha-banoo.blogsky.com/

لرزید ؟!
هرات رو میگم !!!
راستی بنده هم یک زمانی خاموش بودیم ! روشن شدیم ! ولی روشناییمون در حد لامپ کم مصرفه در راستای صرفه جویی در مصرف انرژی !

- آره لرزید!...منم هراتو میگم! (آیکون "ریشتر!")...
- جدی میگی!؟...پس واجب شد یه پست بذارم بقیه خاموشارو هم شناسایی کنم!...
- همینم از سر ما زیادیه...مرسی

مهدی جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:19

من تا حالا تلاش میکردم تو و مینا رو بهم نزدیک کنم ولی شماها با هم نمیسازین! از این به بعد سعی میکنم بینِ شما خواهر و برادرِ ولایت مدارم جدایی بندازم! (آیکونِ جداییِ نادر از سیمین!!).

امیدوارم در این هدفت موفقتر از قبلی باشی! (آیکون "خرس نقره ای بهترین کنایه ظریفانه و چندپهلو!")...

محبوبه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:06 http://sayeban.blogfa.com

آخ خدا نعلتت نکنه حاج مهدی مخم کف کرد تا خوندمش! یاد زنگ های مرصادالعباد و سیاست نامه و قابوس نامه و .. افتادم!!(ولی بین خودمون بمونه خوب می نویسه ها، نه حمید؟)

زنگ های مرصادالعباد!؟ شما اونوقت کدوم مدرسه درس میخوندی که زنگ مرصادالعباد داشتی!؟

محبوبه جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:07 http://sayeban.blogfa.com

حالا ازین حرفا بگذریم چه معنی داره در حضور یه مشت دختر حسود میگی بعد از هر پست منتظر کامنت حاج مهدی ام؟نشنیدی میگن هر راست نشاید گفت؟

تو چه ساده ای! من اینجوری گفتم که مهدی خوشحال بشه!...الانم سر رودرواسی باهاش دوس شدم وگرنه میخوام سر به تنش نباشه! (آیکون "درست کردن ابرو و کور کردن چشم!")...

مهتاب جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:44 http://tabemaah.wordpress.com

بالاخره تونستم لب و لوچه و ذهنم رو جمع کنم و بخونمش ...
( آیکون ِ لبخند از قعر یه چاه ِ نم ناک و سیاه ... )

شما دوتا زوج وبلاگی بی نظیری می شید ...

حیف از مهدی ...
حیف از تو ...
حیف از ما ...
حیف از جوون ها ی این خاک ِ غریب ...

میدونم چی میگی...میدونم چرا حالت بده...
امیدوارم دوشنبه ای که گذشت آخرین نمونه این شکل از اعتراض بوده باشه...چون چیزی جز کشته و زخمی شدن مردم عادی...تنگتر شدن حلقه دور گردن معترضین...بدتر شدن حال و احوال و به هم ریخته شدن زندگی هزاران نفر مثل تو نداره...این شکل مبارزه جواب نمیده...نپرس چی جواب میده که نمیدونم...
اصلا دیگه دلم نمیخواد حتی درباره اش حرف بزنم...نه که حرفی نداشته باشم...اتفاقا حرف زیاد دارم...از صانع ژاله که تاریخ ازش بعنوان یکی از مظلومترین آدمای تاریخ معاصر یاد خواهد کرد...از جملات ناامیدکننده موسوی در باب آرمانهای امام راحل در بیانیه بعد از بیست و پنجم...از آینده...ولی دیگه نمیخوام درباره اش بنویسم...دیگه نمیخوام درباره اش حرف بزنم...درباره اش حرف میزنم حالم بد میشه...سرم داغ میشه...باورت میشه همین الان حالم از وقتی جواب دادن به این کامنت رو شروع کردم بدتره؟...
زندگی خود من به اندازه کافی سگی هست...به اندازه کافی هر روزش بغض و گریه و فکر خودکشی داره...به اندازه کافی خسته هستم...نمیخوام دیگه اینچیزا بهشون اضافه بشه...نمیخوام دیگه درباره اش حرف بزنم...بی مسئولیتانه اس...بزدلانه اس...خیلی چیزای دیگه هم هست...ولی به هر حال همینه که هست...

مهتاب جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 18:46 http://tabemaah.wordpress.com

ببخشید !
اینترنت هم مثل ما تب داره !
ارور ِ الکی داد دوبار فرستاده شد !
یه بار مفقود و بی نشان , یه بار با نشان !

از نام و نشان مهمتر اینکه آواتار هم نداشت!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد