پایتخت من سقوط کرد و من هنوز در خیال روزهای حکمرانی ام!

-

در آستانه فروپاشی روانی ام 

رعیت عقده های من قیام کرده اند، کم آورده پیششان جذبه ی رضا خانی ام!  

سال نوزده هفت نه، جورج تاون، مثل روزهای آخر حیات ملا مصطفی بارزانی ام! 

یا نه! من کجا و او کجا!؟ 

بیشتر شبیه عکس رنگ و رو رفته ی روی یخچال عمه، من شبیه باگزبانی ام!  

البدایه فی الدرایه! من همان کتاب هرگز ورق نخورده ی عالم بزرگ... 

چه بود اسمش؟!...آها! شهید ثانی ام! 

--- 

یاد روزهای بچگی بخیر! 

رفیقمان رفیق بود و افتخارمان اینکه همدگر را صدا میزدیم: دوست جان جانی ام  

و حالا به چشم دوستان شدم خرفت و رنگ ندارد دگر حنای حرفهای سابقا عقلانی ام!    

برادر کوچکم ازدواج کرده، من هنوز یالقوز! در نگاه اهل خانه جانی ام! 

غریبه نیستید! مثل اسب لبخند میزنم ولی کم آورده ام مثل سگ با تمام سخت جانی ام!

خلاصه چندوقتیست فقط به این خوشم که اینروزهای بد تمام میشود، که فانی ام!

--- 

رادیوی خان عمو روشن است 

رادیو طبق عادت هفته های قبلِ انتخاب، توی سمعک عمو داد میزند که "من ایرانی ام!" 

رادیو داد میزند. شعر من میپرد! شعر من یا همین خزعبلات روزهای تشدید لالمانی ام! 

---  

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام، 

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچکِ عینک استکانیم 

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام   

-

***  

-

آخرنوشت: ببخشید که اینروزها کمتر سلام تازه میکنم.... 

جای همه سلامهای جامانده...به تنها زبان تا همیشه زنده دنیا... 

به تنها زبانی که هنوز کمی به یاد دارم...به زبان مادریم...زبان قلم..."هزارباره تازه سلام"... 

-

نظرات 80 + ارسال نظر
جزیره یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54

سلام
صبح عالی متعالی

سلام
واسه شما هم همینطور!

جزیره یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:54

دیدی من اول شذم
و اما پستت. حرف زیااااااااااااااااااد دارم براش.
میرسیم خدمتتون بعدظهر

[ بدون نام ] یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 07:58

شاعر میگه:گریه کن گریه قشنگه،گریه سهم دل تنگه...

آرش پیرزاده یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:28

باید جای تو باشیم تا شرایط دستمون بیاد ... دوست من
متاثر شدم ولی از یه چیزی مطمئنم .... دنیا اونقدر نامرد نیست ... زیر پای آدمای امثال تو رو خالی کنه ....

نمیدونم. امیدوارم دنیا هم با تو همعقیده باشه!
به هر حال مرسی از دلگرمیت آرش جان...

فرزانه یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:50 http://www.boloure-roya.blogfa.com

کاشکی این جور وقتا دلداری اثر داشت اما گریه راه حل بهتریه!

[ بدون نام ] یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:00

عالیه حمید...عالی ..

آلن یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:24

محشر بود پسر.
مخصوصن اونجایی که میگی " رعیت عقده های من قیام کرده اند، کم آورده پیششان جذبه ی رضا خانی ام! "

این ریخت نثر منظوم رو خیلی قشنگ خلق میکنی.
جددن حال میکنم از خوندن مطالبت حمید.
با خوندنشون بدنم گر میگیره و هیجان زده میشم.

سبز باشی و پاینده رفیق.

خوشحالم که خوشت اومده آلن جان

نیمه جدی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:32

هزار باره سلام از من.
بی اغراق خداااااااااااااا بود... تا حالا 3 بار خوندمش بلند بلند با یه بغضی که همین الان ترکید. (با اندکی دخل و تصرف شرح حال خیلی از ماهاست این مطلب.)

بلند بلند
دم شما گرم

نیمه جدی یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:36

خدای من :
به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

هاله بانو یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 10:45 http://halehsadeghi.blogsky.com/

از زنـــدگـانیــــم گلــه دارد جـــوانـیـم
شـــــرمنده جـوانی از این زندگانیـــم
دارم هــــوای صحبت یاران رفتــــه را
یاری کن ای اجل که به یاران رسانیم
پروای پنج روز جهان کی کنم که عشق
داده نویـــــد زنــــدگی جــــــاودانـیـــم
چون یوسفم به چاه بیابان غم اسیر
وز دور مــژده جــــــــرس کاروانــیـــــم
گوش زمین به ناله من نیست آشنا
مـــن طایر شکسته پر آســمـانیـــــم
گیرم که آب و دانه دریغم نداشتند
چون می کنند با غم بی همزبانیـــم
ای لاله بهار جوانی که شد خزان
از داغ مـاتــم تــــو بهـــــار جوانیـــــم
گفتی که آتشم بنشانی٬ ولی چه سود
برخاستی که بر سر آتش نشانیــــم
شمعم گریست زار به بالین که شهریار
من نیز چون تو همدم سوز نهانیـــم

نیما یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:31 http://www.akhare-khat.blogsky.com

حمید خان خیلی قشنگ بود !‌دمت گرم ! راستی در مورد اون آیکون صوتی پست قبل هم خیلی ممنون !

نوش جان!

شب نویس یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:38

سلام
جز "محشر بود" بود چی می تونم بگم؟
واقعا خلاقانه و بیست بود.
و البته بعضی جاهاش یه کمی قلنبه سلنبه بود و ازش سر در نیاوردم! ولی باز هم لذت بردم.

جدا!؟ مثلا کجاهاش!؟

آلن یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:01

در مورد پست " این یک پست امیدوارکننده نیست/هست! "

به نظر من ، تو به همین سبک نوشتن ادامه بده.
نوشته های تو ، مثل فیلمای مجید مجیدیه.
غم داره ولی عوضش تا دلت بخاد حرف هم داره.
ظاهرش غمگین و سیاهه ولی باطنشو که نگاه کنی ،‌‌ پر از پاکی و صفا و صمیمیته.

بلاگستان به وبلاگای مثل وبلاگ تو نیاز داره.
اونم یه نیاز مبرم.

ممنون از لطفت
ولی همچنان حس میکنم بلاگستان اگه میخواد زنده بمونه به آدمای سرحالتر بیشتر نیاز داره!

جزیره یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:12

آخ که این عنوان چقدر قشنگ ت از قبلیه

من عاااااااااااااااااااااااااشق اون شعری ام که هاله نوشته.

آره. قبلی دیگه زیادی رو بود غصه اش!

فاطمه شمیم یار یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:49

سلامممم حمید عزیز
...میگم اگه بهم نگی سانتال مانتالیسم....
میگم الهی بیاد یه روزی که به سرزمینی حکمرانی کنی
که پایتختش جاوادنه باشه ،پشت یه دل دریایی.......
پایتختی که سقوط ها رو تجربه کرده باشه و الان در اوج باشه..پایتختی که هیچ شورشی پایه های محکمش رو به یغما نبره...میاد همچین روزی یه روز....
....
خوب بود ...خوب هر چند سایه ی غریب بهش نشسته بود...

نمیگم
سانتیمانتال هم که باشه قشنگه

علیرضا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:22

اصلا نمیشه چیزی گفت در باره این پست

علیرضا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:22

عالی بود به هر حال

پرسونا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:18 http://parsona.blogfa.com

خیلی زیبا بود ۱ میدانی حرف دل همه است این روزها!
خاک رفته به چشم جوانیمان ! تار میبینیم دنیا را...

مونا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:24 http://tanhayiha.persianblog.ir

سکوت می کنم که زیبایی اش را خراب نکنم...

ز.ح یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 16:41

درود..
اشکهاى چکیده از چشمهاى همیشه بارانى ام..تقدیم به سرایندهء سروده اى که کرد روانى ام..!
محشر..
زیبا..
پرمفهموم..
پرکشش..
پر از حرف..
لبریز از درد..

- مرسی. شما هم خودت اینکاره اییا!
- خوشحالتر میشدم اگه آدرس وبلاگت رو هم میذاشتی.

لیلا یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:33 http://topoli-tanbali.blogfa.com

به احترام قدرت قلمت از جا بلند میشم و کلاه از سر بر میدارم .

حمیده سادات غفوریان یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:05

سلام. نمیدونم کامنت دیروز منو دیدید یانه امیدوارم دیده باشیدوپاکش کرده باشیدانقدرعصبی بودم که یادم رفت خصوصی بذارم. من همچنان منتظر تماستون هستم.

خیالت راحت! قبل از اینکه بگی کامنتتو پاک کردم و بعد از کمی اصلاحات از طرف تو دوباره گذاشتم! و در نهایت اینکه همونجا جواب دادم!

داود(خورشید نامه) یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:49


ضربه های سیلی ات روی صورت لغات
...
روی صفحه داغ ...مثل سر ب مذاب
خوب کشیدی اش بیرون حمید

داود(خورشید نامه) یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 19:53

هیچ چیز عاقلانه تر ازاین هذیانهای نیمه شب
به حقیقت نزدیک نیست

آره! اتفاقا دیشب در جواب یکی از دوستان که گفت چرا الان آپدیت نمیکنی همینو گفتم
"بین خواب و بیداری که بنویسی بعدا میتونی بندازی گردن خوابالودگیت!"...

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:09 http://beee-choneh.blogfa.com

اینا چیه نوشتی حمید ؟؟؟من که فقط سلام آخرش رو فهمیدم ..فکری به حال ما بی سوادها هم بکن وقی داری مینویسی دهه ؟؟

انقدرا هم سخت نبودا! ببین همه چه خوب فهمیدن!

بهار(سلام تنهایی) یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:12 http://beee-choneh.blogfa.com

رادر کوچکم ازدواج کرده، من هنوز یالقوز! در نگاه اهل خانه جانی ام!
خیلی باحال بود این جمله رو فهمیدم کلی ذوق کردم ...جانی بود خوبه که ؟؟؟ از دست تو ....

جانی بودن خوبه!؟
اونوقت دقیقا کجاش خوبه!؟

محسن باقرلو یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:00

از این اخلاق لجوج عنودت خوشم میاد !
عین خودمی ... اون اولی که توو این سبک نوشتی
تقربن بازخورد عمومی مخالف بود
ولی مث یه جنس اصیل داری ادامه میدی ش !!

نه واللا! ربطی به لجبازی نداشت!
خودم حال کردم اینجوری بنویسم

محسن باقرلو یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:02

ولی اخوی اینجور نوشته ها
با اون چیزایی که توو پست رجعتت نوشتی در تناقضه ها !
از ما گفتن
تا قبر آ آ آ !

بیخیال! خیلی چیزا با خیلی چیزا در تناقضه! ولی هست!
اینم از ما گفتن!

محسن باقرلو یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:12

ولی
ولی
ولی
این بند آخر ...
این بند آخر لعنتی اشک درآر ...


خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

خواب میروم، به خواب هفت ساله میشوم، کچل، سرمه ای به تن، دبستانی ام،

کناریم زل زده به من: - شما؟ -"منم. همکلاسی کلاس اولت. مجتبی مرادخانی ام"

ها...شناختمت پسر!...مجتبی...مجتبی...چشمهای من درد میکند رفیق کوچک عینک استکانیم

بیا فوت کن...به اندازه تمام خانه های بم، خاک رفته توی چشم روزهای جوانی ام

.
.
.

عاطفه یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:19 http://hayatedustan.blogsky.com/

این مدل نوشتن رو دوست دارم- خیلی خوب می نویسی-
در آستانه فروپاشی روانی ام

رعیت عقده های من قیام کرده اند

Memar یکشنبه 7 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:22 http://www.exil.blogfa.com

میدونی مثه چی میمونه ؟!
مثه اینکه خیلی عادی سرتو انداختی و از یه جایی رد میشی و تو همون جا یه اتفای داره میفته ...وقتی رد شدی میفمه چن ثانیه قبل یه اتفاقی افتاده و .... چن قدم برمیگردی عقب و سرتو میاری بالا !!

چه تعبیر تازه و غریبی!
اعتراف میکنم نفهمیدم! ولی دوستش داشتم...

مونا دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:19 http://tanhayiha.persianblog.ir

بعضی از نوشته هات رو همون موقع که می خونم save می کنم تا از دستم نره. هر روز مثل چای که واجبه خوردنش، می خونمش. حتی اگه نخونمش نگاهش باید بکنم. این از همون نوشته هاس. بی اغراق فوق العاده بود.
پر از حس. پر از غم. پر از محبت. پر از دلتنگی. و...
ما هم چنان نوشته ها و عنوان ها و آیکون های شما را با قیمت بالا خریداریم ها!!

تا باشه از این مشتریای فهمیده! (آیکون "سواستفاده از خریدار بودن مشتری!")...

مهدی دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:01

سلام حمید جان. ایده و پرداختت مثل همیشه عالی بود.
فقط یه نکته، خط دوم رو یکدست کنی بهتر نیست؟ رعیت به شکل مفرد اومده و کرده اند و پیششان به صورتِ جمع.

سلام مهدی عزیز
فکر میکنم "رعیت" هم مثل "ملت" از اون کلماتیه که میشه هم فعل جمع براش بکار برد و هم فعل مفرد.

دل آرام دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:58 http://delaramam.blogsky.com/

در جواب جمله آخر : سلام و صد سلام . که امیدوارم غیر از اینکه سلامتی میاره ، نشاط آور هم باشه . "زبان قلم " ... اینجا همه هم زبانیم رفیق یا حداقل ادعایش را داریم .

عنوانی که برای این بخش انتخاب کردی محشر ! میدونی پست قبلی که به این شیوه نوشتی زیاد برام جذاب نبود(نمیگم خوشم نیومد) اما این یکی انگار با دقت بیشتری نوشته شده و چند موضوع به نگارش دراومده و از این جهت "چندضلعیات " نام درخوری به نظر میاد .

فکر میکنم خیلی هامون چشم روزهای جوانیمان پر شده از خاک ... از وقتی فهمیدیم "ایرانی" بودنمون رو فقط زمانی به رخمون میکشن که قرار تحت تاثیرش بازهم دروغ به خوردمون بدن ، عقده ای شدیم ...
خیلی هامون دلمون میخواد برگردیم به کودکی ... پشت همون نیمکتها و روپوش های ساده که توش سادگیمون رو جا گذاشتیم ...

راستش اتفاقا برای قبلی بیشتر وقت و انرژی گذاشته بودم!
ولی به هر حال خودمم این رو بیشتر دوس دارم
خوشحالم که خوشت اومده

ز.ح دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:10

آواره ام!مرا خانه و کاشانه اى نیست براى تقدیم آدرسش به شما..ببخشایید بر این بى وبلاگه وب ریدر..!

بخشاییدیَم!

جزیره دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:24

سلام
عنوان قبلیت رو بود غصه اش؟؟؟؟؟؟؟؟
فک میکنی حمید، این یکی صددرجه از اون وحشتناک تره تو میزان غصه ش. نفس ادمو بند میاره.والا
ولی این بیشتر میاد به پستت و با تمام تلخیهاش بیشتر قشنگ تره

راستی یه چیز دیگه هم میخاستم بگم بت که یادم رفت....الزایمر گرفتم رفت. الان بار چندمیه که میرم وبلاگ دوستان یادم میره میخاستم چی بگم

- نگفتم قبلی غمگینتر بود. گفتم قبلی "رو" بود.
- از الان دو دقیقه وقت داری یادت بیاد! (آیکون "کورنومتر!")...

جزیره دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:26

اهااااااااااااااااااان. میخاستم بدونم دقیقا شبیه چه چیزه روزهای اخر ملا مصطفی ای؟
نه خب حرفی زدی باید جواب بدی

- شانس آوردی! داشت دو دقیقه ات تموم میشد!

- نمیدونم چقدر ملا مصطفی بارزانی رو میشناسی. پس اول در همین حد که توو ویکی پدیا نوشته بشناسش! :

http://fa.wikipedia.org/wiki/%D9%85%D8%B5%D8%B7%D9%81%DB%8C_%D8%A8%D8%A7%D8%B1%D8%B2%D8%A7%D9%86%DB%8C

بعضیا میگن از مهره های استعمار بوده که برای تضعیف قدرت حکومت عراق علم شده. بعضیا هم میگن جیره خور محمدرضاشاه بوده که میخواسته از حکومت عراق امتیاز بگیره (شبیه چیزی که ما درباره دارودسته رجوی در زمان صدام میگفتیم)...بعضیا هم میگن یه انقلابی واقعی بوده که عمرشو برای گرفتن حق ملتش گذاشته...به هر حال چیزی که من میخواستم بگم تنهایی و نوع مرگش بود. قطعا کسی که در نبردهای زیادی جنگیده و آرزوهای زیادی برای ملتش داشته هیچوقت فکرشم نمیکرده که روزی گوشه بیمارستانی در آمریکا در تنهایی و گمنامی بمیره...
و صدالبته "خط چهارم!"...

گلنار دوشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 23:35 http://golnarism.blogfa.com

یه پک شراب ،
نوشته ی تو ..

و یه آه.

به سلامتیت .

آوا سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 03:17

سبک نوشتاریتون خیلی دلنشین
بود..یه تیکه..یجاییش منم قراره
بشم مث اون تیکه...چندوقت
دیگه...راستی بیربطه هااما
مرادخانی اسم یکی از اون
پل های زیر گذر ِ سمت
تختیه؟احساس کردم اون
ورا اسمشو شنیدم....
درسته؟ ببخشید بیربط
بود..................اما
سوال شد واسم....
یاحق...

- تابلوئه کدوم تیکه اش هست دیگه! به هر حال مبارک باشه! (آیکون "سربسته!")...
- آره. بغلیشه! اونجاهارو از کجا میشناسی!؟

اشرف گیلانی سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:16 http://babanandad.blogfa.com


از شوکت فرمانروای ها سرم خالی ست
من پادشاه کشتگانم کشورم خالی ست

"چابک سواری نامه ای خونین به دستم داد
با او چه باید گفت وقتی لشکرم خالیست"...

مرسی
سرچ کردم باقیشو خوندم...محشره...

مریم نگار (مامانگار سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:34

سلام ...
...سلام به ضلعی از این ابر چند ضلعی که هرچه روی اضلاع دیگر بچرخد و غلت بخورد...باز برمیگردد و روی همین ضلع می ایستد !!...
...افقی...دست به زیر سر..روبه آسمان و غرق دنیاهای دیگه !!
...خیلی قشنگ بود حمید عزیز...

ممنونم
یکی از قشنگترین کامنتایی بود که تا حالا داشتم

محبوب سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 14:34 http://mahboobgharib.blogsky.com

خیلی خوب بود حمید جان... داداش جان....
دلم یه جوری شد با خوندنش ... خیلی خوب نوشتی ... و تلخیش نشست تو جونم ....

دلم می خواد همیشه همیشه شاد باشی ... دلم نمی خواد کم بیاری ... روزهای بد حتما تمام می شوند... حتما

دلم گرفت

- حتما!
- دل دشمنت بگیره باجی
بد نیستم. اینی که نوشتم حال همون وقتی بود که نوشتمش.
درباره من چی فکر کردی!؟ اگه آدم همیشه اینجوری باشه که میپکه!

دکولته بانو سه‌شنبه 9 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:59

خیلی شعر بودا ... ابول ... به نظرم قوی تر از قبلیه بود ... حالا اگه خودت اونو بیشتر دوست داری، به ما چه ! ... خط آخر ... آخرش بود حمید ... کاش منم مثل تو قلم داشتم ... چقدر پر حرفم و ... بگذریم ...
دستت درست ...

- "خیلی شعر بودا "...اینو نفهمیدم.
- چرا حرف توو دهن من میذاری!؟ کی گفتم قبلی رو بیشتر دوس دارم!؟
- اگه پر از حرفی حرف بزن. کماکان این تنها راهشه!

آوا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 02:07

اصلنم تابلو نبود....حدودش تابلوبود شاید اما
اصلش نچ...................هوووووووووووور
خونهء عموم اونجاس آخه.......مرادخانیو از
وقتی چند بار تنها رفتم خونشون یاد گرفتم
قبلنام که رفت و آمدامون زیاد تر تر بود
هفته ای یبار یا ما می رفتیم اونجا یا اونا
میومدن(اینجا)بقول خودشون که هنوزم
میگن سه راه زندان! کوچیک که بودیم
باون پُلاکه می رسیدیم ماشین که می
خواست بره زیر پل تا بیاد بالا بابام می
گفت سراتونو بیارین پایین که میخوره
به این بالای پل..!!ما اِ ساده هم باور
میکردیم و سرامونو میاوردیم پایین..
الانم که ما بزرگ شدیم به نوه ها ی
بیچاره ارث رسیده این قضیه.........
چه کامنتی واسه چه پستی.......
ازکامنت بی ربط خوشم نمیاد اما
یادخاطراتم افتادم دیگه هی گفتم
شرمنده...........................
یاحق...

آره! سر ما هم اومده!
اینی که گفتی از شوخیای کلاسیک بزرگترا با بچه هاس که اندازه تاریخ پلهای زیرگذر سابقه داره!

پارمیدا چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:51

سلام آقا حمید

دست مریزاد خیلی زیبا بود و تلخ
کاش باصدای خوتون می شد شنیدش
"رادیو طبق عادت هفته های قبل انتخاب، توی سمعک عمو داد می زند که " من ایرانی ام"
با اون همه اتفاق که از سال نوزده هفت نه از سرمون گذشته بایدم سخت جون شده باشیم و مثل اسب لبخند بزنیم...
بازم بی ربطه احتمالا اما یاد این افتادم:
خوبیش به اینه که همیشگی نیست، زندگی!

سبز باشید و دل شاد

پی کامنت نوشت: وبلاگم متروکه است هر وقت چیزی که ارزش خوندن داشت نوشتم حتما آدرسش رو مینویسم

- ممنون از لطفت. اتفاقا توو فکرش هستم. شاید پستای اینجوری رو از این به بعد به همراه فایل صوتیش آپدیت کنم.
- منظورم از سال "نوزده هفت نه" سال فوت ملا مصطفی (1979) بود. ولی خب اینجوری هم میشه بهش نگاه کرد!
- سخت نگیر! مثلا مایی که وبلاگمون متروکه نیست چی داریم توش مینویسیم!؟

محبوبه چهارشنبه 10 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 21:07 http://sayeban.blogfa.com

تهدید نوشت : اول بگم اگه بزنی اینم مثل اون یکی پاک کنی از صفحه روزگارت پاکت میکنماااا
تو این مدت غیبت یه کم غریب شدی.. اگه هفت هشت سال کوچیک تر بودی می گفتم داری بزرگ میشی ولی الان فک میکنم باید بگم دچار تغییر شدی.. البته حس میکنم...
بند آخر رو خیلی دوست داشتم...

کی میدونه؟ شاید منم دارم بزرگ میشم!

جزیره پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:01

خواستم بگم در همون حد بیشتر نمیشناسمش.منظورم ویکی پدیاست
شایدم فکرشو میکرده،کسی چه میدونه؟!
خط جهارم چی؟پستت یا جوابت؟
جوابت، اره؟

- اینکه فکرشو میرد یا نه از بحث ما خارجه ولی به هر حال به نظر من فکرشو نمیکرده. اگه فکرشو میکرد نمیجنگید.
- خط چهارم پست.

Memar پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:08 http://www.exil.blogfa.com

اینجا حمید ....

ازین جا که رد شدم...مثه اون میمونه مثه همون حس

اینو که فهمیدم! اینکه چرا اینجوری همچین حسی داده رو نفهمیدم!
به هر حال همونطور که گفتم دوستش داشتم .مرسی.

عرشیا تفرشى پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 17:17 http://arknew.persianblog.ir

سلام...کلامت مضمون محبوس به واژگانى فخیم بود و رقص قلم بر سینه زلال سهم ذهنت زیبا بود....ترا سپاس...هر چند بعد از سالها به روز شدم و شاید نزدیکتر به حتم مرا فراموش شده باشد

عسل جمعه 12 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:11 http://www.bipardeh.blogfa.com

هزار بار سلامممممممممم
آپم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد