دیشب یکی دیگه بود..بغدادی
های تهران.....راستش چند
دقیقه ای مشـغول تجزیه
ش بودم..باتاخیرفراوون
کمی نائل به هضمش
شدم...این یکی اما
راحتتربود و روون..
ممنون.........
یاحق...
آره اولش این بود: بغدادی های تهران راضی ام نمیکنند بعد از تو تمام آغوشهای دنیا جهاد نکاحند
چه خوب یاد کردی. در تمام "بی تو" و "بعد از تو" نوشته هایی که تا حالا خوندم این شعر قیصر یه چیز دیگه اس. آخرش بی نظیر و تکرارنشدنیه... "هر روز بی تو روز مباداست"...
شیاطین گفت گو با تیشه کردند
و او را رهسپار بیشه کردند
نمی دانم به گوش او چه خواندند
که او را نیز غارت پیشه کردند
بمیرم من برای سروهایی
که در این روزگاان ریشه کردند...
برام جالبه که من وبلاگ برادرتون "کرگدن" رو سالهاست می خونم، از اون زمانی که شعر می نوشتند توش. وبلاگ شما رو هم از طریقش چند باری خوندم ولی هیچ وقت نظر نگذاشتم. دیدن نظرتون برام خیلی جالب بود و مایه ی خوشحالی. بازم سر بزنید.
خب پس سبب خیری شد که اولین نظر شمارو هم اینجا داشته باشیم :)
ممنون لطف دارید...یادمه یک پست برادرتون درباره تاسیس وبلاگ شما گذاشته بودند..که چقدر کلنجار رفتید تا بالاخره اسم ابر چند ضلعی رو انتخاب کردید ..درست می گم؟
آره درسته. یادش بخیر. برای وبلاگ قبلیم بود. پرشین بلاگ. ولی جدا آفرین به این حافظه ی شما! قضیه واسه پنج سال و خورده ای پیشه! چجوری یادتون مونده!؟
یک شب ..حمید و مریم و باقرلوی خواب آلود..
و در نهایت فردا صبحش ابر چند ضلعی نامیده شده بود.
خدا میدونه که اون اوائل..که نمیدونم بگم اوائل 90 یا اواخر 87..اما اوائل نود درست تره...چقدر فکر کردم به این اسم و چرایی اش و چگونگی اش...
بیکار نبودم...اما چیز مهمی بود ..برای من بود..
خاک در میانه ..خاک و خون و سیاهی در میانه..خاورمیانه ی ما .. ما؟..تو من او...
یاد پستهایت در دانه های ریز حرف افتادم..یاد خیلی چیزها...امان از این "یاد" ها..خوشا به این "یاد" ها..
- میخواستم اسمی که میذارم شبیه "ابر شلوارپوش" باشه ولی "ابر شلوارپوش" نباشه. "ابر شلوارپوش" یکی از اولین وبلاگهای مدافع حقوق هوموسکشوال بود که اوایل دهه ی هشتاد مینوشت. اونزمان که خونه اینترنت نداشتم و از کافی نت میخوندمش. این اسم رو از اون شعر معروف مایاکوفسکی برداشته بود: "همانند آسمان/ رنگ در رنگ/ اگر می خواهید/ حتی از نرم نرمتر می شوم/ مرد؟ / نه/ ابری شلوارپوش می شوم"... - "خاک در میانه"... عالی بود. مرسی.
چه جالب واقعا برای پنج سال پیش بود؟؟؟؟ برام انگار مال یک سال پیش بود...یک چیزهایی یک وقت هایی تو حافظه ادم باقی می مونه که خودشم نمی دونه چرا...شاید خاص بودن اسم باعث شده
آره. برای منم پیش اومده. مخصوصا در زمینه ی اسمها. با این حافظه ی داغونم اسم بعضی آدمها که اکثرا هیچ نقش مهمی هم توو زندگیم نداشتن مثل چی توو مخم حک و موندگار شده!
ئه!!آخ جون!
من از این نوشته های کوتاه رو خیلی دوست دارم!!
یه بار تو یه وبلاگی از این مدل نوشته ها خونده بودم که استفاده ادبی-ابزاری کرد هبود از قذافی!!
برم بگردم پیداش کنم!
مرده ای در معرض دیدگان همه!
---------------------------------------
از میانه های راه اگر بازنگشته باشی
تا پاییز بیاید ، خواهی رسید
تا آن زمان قذافی ،مرده یا زنده
پیدا خواهد شد!
اما کشتگان آزادی
برنمی خیزند ازگورهایشان
در طرابلس یا تهران !
------------------------
تا نباشی
فوکوشیما می شوم
کسی در من نفس نمی کشد !
-------------------------------------
بشار
اسدی ست برای خودش
همه را می دراند !
----------------------------------
فذافی ام من
در خواستن ات
کم نمی آورم !
------------------------
خونده بودین احتمالا!
ممنون که یادت بود. محسن محمد پور. آره. فکر کنم "خرمالو ها در راه" آخرین پستی بود که ازش خوندم و کامنت گذاشتم (از میانه های راه اگر بازنگشته باشی). بجز "پرسه" چند تا وبلاگ دیگه هم داشت. گام های معلق لک لک... عکسداستان... و چندتا دیگه... ولی بین همه ی وبلاگهایی که اونزمون ازش میخوندم خرمالو (روزنوشت های من، پری خله و تقی) رو بیشتر از همه دوس داشتم. یادش بخیر...
یه جمله هایی داری که مطمئنم تا اخر عمر تو ذهنم می مونن، این از اوناست...
- مثل من که تا آخر عمر یادم میمونه: "وقتی موهایت در باد تکان می خورد یعنی داری دل بری می کنی و وقتی دل بری می کنی یعنی زنده ای"... - میدونم اینارو دوس داری. میدونم یکی از انگیزه هایی که اینجارو دنبال میکردی خوندن اون عاشقانه هایی بود که یه زمانی مینوشتم. و چه حیف که شرمنده ات هستم و دیگه از اونا ندارم... راستش عمدا گذاشتمشون کنار. تا وقتی که عاشقی روی خوبش رو بهم نشون بده...
آره دوستشون دارم و به همون اندازه ازشون می ترسم... عشق هیچ وقت روی خوبشو به من نشون نداد... انگار همیشه یه نفر بالا سر منو عشق هام ایستاده بود که می خواست ته قصه با صدای بلند به من بخنده... با صدای بلند...
به نظر من اینشکلی نیست. اینجوری دشمن تراشی کردن با "یه نفر" ها سلامت روحی روانی آدم رو به خطر میندازه. ترجیح میدم اینجوری تحلیلش کنم که چیزی که نباید میشده نشده...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خوبه که نوشته های کوتاه رو
بلاخره به رسمیت شناختی !
آره! خودمم در عجبم!
دیشب یکی دیگه بود..بغدادی
های تهران.....راستش چند
دقیقه ای مشـغول تجزیه
ش بودم..باتاخیرفراوون
کمی نائل به هضمش
شدم...این یکی اما
راحتتربود و روون..
ممنون.........
یاحق...
آره اولش این بود:
بغدادی های تهران راضی ام نمیکنند
بعد از تو تمام آغوشهای دنیا جهاد نکاحند
بعد از تو...
نه هست های ما چونان که بایدند نه بایدها...
چه خوب یاد کردی. در تمام "بی تو" و "بعد از تو" نوشته هایی که تا حالا خوندم این شعر قیصر یه چیز دیگه اس. آخرش بی نظیر و تکرارنشدنیه... "هر روز بی تو روز مباداست"...
شیاطین گفت گو با تیشه کردند
و او را رهسپار بیشه کردند
نمی دانم به گوش او چه خواندند
که او را نیز غارت پیشه کردند
بمیرم من برای سروهایی
که در این روزگاان ریشه کردند...
- چقدر خوب بود
- نشناختم. شما؟
برام جالبه که من وبلاگ برادرتون "کرگدن" رو سالهاست می خونم، از اون زمانی که شعر می نوشتند توش. وبلاگ شما رو هم از طریقش چند باری خوندم ولی هیچ وقت نظر نگذاشتم. دیدن نظرتون برام خیلی جالب بود و مایه ی خوشحالی. بازم سر بزنید.
خب پس سبب خیری شد که اولین نظر شمارو هم اینجا داشته باشیم :)
ممنون لطف دارید...یادمه یک پست برادرتون درباره تاسیس وبلاگ شما گذاشته بودند..که چقدر کلنجار رفتید تا بالاخره اسم ابر چند ضلعی رو انتخاب کردید ..درست می گم؟
آره درسته. یادش بخیر. برای وبلاگ قبلیم بود. پرشین بلاگ.
ولی جدا آفرین به این حافظه ی شما! قضیه واسه پنج سال و خورده ای پیشه! چجوری یادتون مونده!؟
یک شب ..حمید و مریم و باقرلوی خواب آلود..
و در نهایت فردا صبحش ابر چند ضلعی نامیده شده بود.
خدا میدونه که اون اوائل..که نمیدونم بگم اوائل 90 یا اواخر 87..اما اوائل نود درست تره...چقدر فکر کردم به این اسم و چرایی اش و چگونگی اش...
بیکار نبودم...اما چیز مهمی بود ..برای من بود..
خاک در میانه ..خاک و خون و سیاهی در میانه..خاورمیانه ی ما .. ما؟..تو من او...
یاد پستهایت در دانه های ریز حرف افتادم..یاد خیلی چیزها...امان از این "یاد" ها..خوشا به این "یاد" ها..
- میخواستم اسمی که میذارم شبیه "ابر شلوارپوش" باشه ولی "ابر شلوارپوش" نباشه. "ابر شلوارپوش" یکی از اولین وبلاگهای مدافع حقوق هوموسکشوال بود که اوایل دهه ی هشتاد مینوشت. اونزمان که خونه اینترنت نداشتم و از کافی نت میخوندمش. این اسم رو از اون شعر معروف مایاکوفسکی برداشته بود: "همانند آسمان/ رنگ در رنگ/ اگر می خواهید/ حتی از نرم نرمتر می شوم/ مرد؟ / نه/ ابری شلوارپوش می شوم"...
- "خاک در میانه"... عالی بود. مرسی.
اون پستی که اول بودو نفهمیدم. این یکی هم جمله اولش انگار ناقصه!!!!!
در کل منظورو نفهمیدم
جمله ی اولش؟ "دلم برای آدمهایی که بعد از تو می آیند نمیلرزد" بهتر شد؟
چه جالب واقعا برای پنج سال پیش بود؟؟؟؟ برام انگار مال یک سال پیش بود...یک چیزهایی یک وقت هایی تو حافظه ادم باقی می مونه که خودشم نمی دونه چرا...شاید خاص بودن اسم باعث شده
آره. برای منم پیش اومده. مخصوصا در زمینه ی اسمها. با این حافظه ی داغونم اسم بعضی آدمها که اکثرا هیچ نقش مهمی هم توو زندگیم نداشتن مثل چی توو مخم حک و موندگار شده!
و چه ننگی دارد که اینجا فریاد دلواپسیم سر میدهند ...
؟
ئه!!آخ جون!
من از این نوشته های کوتاه رو خیلی دوست دارم!!
یه بار تو یه وبلاگی از این مدل نوشته ها خونده بودم که استفاده ادبی-ابزاری کرد هبود از قذافی!!
برم بگردم پیداش کنم!
جالبه. دوس دارم ببینم چی بوده. پیداش کردی آدرس بده.
از وبلاگ پرسه،نویسند محترم،آقای محمدپور
در باب نبودن ات،
قذافی ام.
مرده ای در معرض دیدگان همه!
---------------------------------------
از میانه های راه اگر بازنگشته باشی
تا پاییز بیاید ، خواهی رسید
تا آن زمان قذافی ،مرده یا زنده
پیدا خواهد شد!
اما کشتگان آزادی
برنمی خیزند ازگورهایشان
در طرابلس یا تهران !
------------------------
تا نباشی
فوکوشیما می شوم
کسی در من نفس نمی کشد !
-------------------------------------
بشار
اسدی ست برای خودش
همه را می دراند !
----------------------------------
فذافی ام من
در خواستن ات
کم نمی آورم !
------------------------
خونده بودین احتمالا!
ممنون که یادت بود.
محسن محمد پور. آره. فکر کنم "خرمالو ها در راه" آخرین پستی بود که ازش خوندم و کامنت گذاشتم (از میانه های راه اگر بازنگشته باشی). بجز "پرسه" چند تا وبلاگ دیگه هم داشت. گام های معلق لک لک... عکسداستان... و چندتا دیگه... ولی بین همه ی وبلاگهایی که اونزمون ازش میخوندم خرمالو (روزنوشت های من، پری خله و تقی) رو بیشتر از همه دوس داشتم. یادش بخیر...
ایـــــــــــــــــــــــــــــــــــــول
یه جمله هایی داری که مطمئنم تا اخر عمر تو ذهنم می مونن، این از اوناست...
- مثل من که تا آخر عمر یادم میمونه:
"وقتی موهایت در باد تکان می خورد
یعنی داری دل بری می کنی
و وقتی دل بری می کنی
یعنی زنده ای"...
- میدونم اینارو دوس داری. میدونم یکی از انگیزه هایی که اینجارو دنبال میکردی خوندن اون عاشقانه هایی بود که یه زمانی مینوشتم. و چه حیف که شرمنده ات هستم و دیگه از اونا ندارم... راستش عمدا گذاشتمشون کنار. تا وقتی که عاشقی روی خوبش رو بهم نشون بده...
آره دوستشون دارم و به همون اندازه ازشون می ترسم... عشق هیچ وقت روی خوبشو به من نشون نداد... انگار همیشه یه نفر بالا سر منو عشق هام ایستاده بود که می خواست ته قصه با صدای بلند به من بخنده... با صدای بلند...
به نظر من اینشکلی نیست. اینجوری دشمن تراشی کردن با "یه نفر" ها سلامت روحی روانی آدم رو به خطر میندازه. ترجیح میدم اینجوری تحلیلش کنم که چیزی که نباید میشده نشده...