فکر کنید به یک بازی عجیب دعوت شده اید - 1

فکر کنید به یک بازی عجیب دعوت شده اید. دوستتان شما را به خانه اش دعوت کرده و به کتابخانه اش برده است. باید چشمهایتان را ببندید و از بین انبوه کتابهای داخل قفسه ها بصورت تصادفی یک کتاب را بردارید باز کنید و اولین جمله ای که به چشمتان میخورد را بلند بخوانید و بعد اولین فکری که از ذهنتان میگذرد را بگویید... فکر کنید آن کتاب قرآن نیست... آماده اید؟

*** 

و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان را از یادشان برد (سوره ی حشر - آیه ی 19) 

***

من این فکر از ذهنم گذشت: چطور میشود آدم خودش از یاد خودش برود؟ 

.

نظرات 36 + ارسال نظر
جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:05

میگم خدا معلومه خیلی دلگیره جدیدا از فراموشکاری ادمیزاد اخه این روزا هرجا میرم بحث همینه، نزدیکترینش هم دیشب توحرم امام رضا.

مشهدی؟

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:19

و اما بعد....
درمورد اینکه ادم خودشو فراموش کنه، اره میشه.ولی فک کنم برا هرکسی یه جور باشه. مثلا همینکه میبینی روزها میگذرن و ادم از نظر شخصیتی هی از اون چیزی که هست فاصله میگذره و یه سیر نزولی رو طی میکنه و همه ش هبوط و هبوط و هبوط... خب یعنی خودشو فراموش کرده
تازه بعضی وقتا ادم یه ارمان هایی رو برا خودش در نظر میگیره ولی با گذشت زمان میبینی نه تنها از اونا دور شده که بعضی وقتا مقابل اونا هم ایستاده. بعد تو یه نقطه ای دقیقا یه اتفاق، یه شخص یا ... میاد و یه تلنگر میزنه که بهش هی فلانی ببین فلان چیزو میگفتی یا به فلان چیز عمل میکردی ولی الان چی؟یهو میبینه چقدر از اون چیزی که تو فکرش بوده دور شده
و اگر ادم مذهبی یا نیمچه مذهبی هم باشیم فاصله گرفتن از عقاید مذهبی مون خود خود فراموشیه. یه روزی به عقب نیگا میکنه ادم و میبینه ای دل غافل چی بودیم چی شدیم؟
کلن هروقتی ادم احساس بیگانگی داشت نسبت به خودش یعنی خودشو فراموش کرده دیگه و تبدیل شده به یه ادم دیگه:(((((

"بعضی وقتا ادم یه ارمان هایی رو برا خودش در نظر میگیره ولی با گذشت زمان میبینه نه تنها از اونا دور شده که بعضی وقتا مقابل اونا هم ایستاده"...
برداشت من هم از "خودفراموشی" دقیقا همینه. انقدر هم روند این تغییرات زیرپوستی هست که اصلا متوجهش نمیشی. تازه خیلی باید خوش شانس باشی که اون "یه اتفاق" که گفتی پیش بیاد و متوجه این فاصله ی حیرت آور بین آرمانهای گذشته ات و رفتارهای امروزت بشی. هرچند خیلی وقتا اون "یه اتفاق" هم کمکی بهمون نمیکنه. چون غالبا یا فاصله مون انقدر زیاد و همتمون انقدر کم شده که برگشتن سختمونه یا از اون بدتر فکر میکنیم اینی که الان هستیم بهتر از اون چیزیه که قبلا بودیم. یا بعبارت ساده تر فکر میکنیم نه تنها خودمون رو فراموش نکردیم بلکه تازه خود واقعیمون رو پیدا کردیم!

دل آرام پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:20 http://delaramam.blogsky.com

منم این بازی رو انجام دادم.
"هیچکس نمیتواند جلوی خلاقیت را بگیرد."
و من این فکر به ذهنم رسید: چقدر فکر آدمها آزاده. هر چقدر عوامل و محیط محدود کننده باشه، ولی ذهن میتونه بی مرز پیش بره...

چه فکر عجیبی. هرچند اعتراف میکنم که متوجه منظورت نشدم.
به هر حال خوشحالم که این دعوت رو پذیرفتی :)

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:22

یه نوع دیگه فراموشی هم هست خدا سرتو به یه چیزایی بند میکنه که خودتو فراموش میکنی دیگه. کی بودی؟چی بودی؟..............:(((((((((((((((


عجب جمله ای بودا. ته دل ادمو خالی میکرد.البته میشه به چشم یه نوع هشدار هم بهش نیگا کرد

آره. جمله ی سنگینیه و عجیب ته دل آدم رو خالی میکنه...

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:23

این هدر چرا عوض شده؟؟؟قالب چرا عوض شده؟ این سبک کامنتدونی خیلی بده. من اصن ازش خوشم نمیاد

قالب رو به شکل سابقش برگردوندم. در مقدمه ی پست قبل که عرض کردم! :
ما هم که مردمی! ما هم که مخاطب مدار! ما هم که باحال!

دل آرام پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:25 http://delaramam.blogsky.com

روزی که آدم رویاهاش رو فراموش میکنه. دست از آرزوهاش میکشه. وقتی برای خواستن، کمترین تلاش ممکن رو میکنه. شاید اینها معنیش این باشه که انسان از یاد خودش رفته...

فکر میکنم غالبترین برداشت همین باشه. فراموش کردن رویاها... ولی من فکر میکنم منظورش چیزی بالاتر از این بوده.

دل آرام پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:26 http://delaramam.blogsky.com

جزیره نظم رو بهم ریختی! نوبت من بود

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:29

عه دلی ببخشید .
بیا یکی من مینویسم تک که زدم تو بنویس باز تموم که شد تک بزن بم:دی

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:31

میگم سقوط از هبوط بهتر بود.پس سقوط...

همون هبوط هم خوبه که. در تعریف کلاسیک هبوط یعنی "نافرمانی و تبعید به زمین". قطعا در همین زمین هم مراتب پایینتری وجود داره که میشه به اونها هم تبعید شد.

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:34

میگم چه شلوغی کردیم دلی.
البته من صابخونه رو ادم ازادی خواهی دیدم دلی. باازادی بیان مشکلی نداره:دی

دل آرام پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:36 http://delaramam.blogsky.com

منم همینطور
آیکونِ حالا دیگه چه خبر؟!

جزیره پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:48

خبر خاصی نیست عزیزم ولی قراره خبر خاصی بزارن تو زندگیم که هیجانش بره بالا:دی
میگم دلی حالا که اینقدر ازادی اینجا موج میزنه بیا از این به بعد اس ام اسامونو هم از این راه برا هم سند کنیم هزینه ش هم کمتره

:)

تیراژه پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:50

همین الان عکس یه مسجد نیمه ساخته گذاشتم توو اینستا، یه روز از غروب تا نزدیکای سحر میرفتم و میومدم و زل میزدم به همین مسجد، آخرش رو به همین مسجد نماز خوندم و فرداش دیدم قبله یه طرف دیگه بوده، شب که خوابیدم یه خواب عجیب دیدم، نمیگمش اما کاش میشد بگم، اما توو این چند روز چند بار، شاید بیست بار، سعی کردم عکس مسجده رو با یه کپشنی بذارم و نمیشد، نمیرفت، آخرش بدون کپشن آپش کردم، اومدم توو مرورگر گوشی، آخرین وبی که رفته بودم وب تو بود، رفرش شد و این پستت رو دیدم، توو خوابم اون کسی که قرآن میخوند یکی بود شبیه تو، شاید خود تو، کپشن من کفر بود که عکس لود نمیشد، فکر میکنم کفر بود، کامنت نوشتن با گوشی چه سخته، عین حرف زدن زیر آبه

با اینکه نه خوابت رو تعریف کردی نه اون کپشن رو، باز توالی این اتفاقات به اندازه ای عجیب هست که نشه به تصادف نسبتش داد. خیره ایشالا...

تیراژه پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:09

یه پست داشتی، قرآن نور است، یا یه همچین چیزی، اینجا بود یا پرشین؟ عجیب پستی بود، عجیب

عنوانش بود "قرآن نورست، حقیقتا نورست". همینجا بود. آبان 89. اولین روزِ امسال برای اون پست کامنت گذاشته بودی که مثل همیشه شرمنده شدم و با تاخیر دیدم و جواب دادم...
الان نظرم نسبت به اونزمون تغییر کرده. خب قضیه واسه حدود چهار سال پیشه. البته هنوز هم اکثر حرفهایی که در بحثهای درگرفته در کامنتهای اون پست زدم رو باور دارم. ولی در مورد بعضی قسمتهاش نظرم تغییر کرده.

تیراژه پنج‌شنبه 2 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:33 http://tirajehnote.blogfa.com

آره، عجیبه، خیر باشه
بیشتر از خود اون پست، کامنتهاش بود که توو ذهنم موند

آره. خود پست که صرفا نقل قول از قرآن بود.

ف رزانه جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:05

منم درمورد خودفراموشی همین چیزی مدنظرمه که بچه ها گفتن و یه جاهایی هم حس میکنم هرچند کم اما تجربه ش کردم و با یه تلنگر برگشتم...
چقدر این چند روز با خودم کلنجار رفتم که یه کامنت خصوصی درمورد اون پست "قرآن نورست... حقیقتا نورست" بهتون بدم... پستی که سردرگمی ای که توش هستم رو چند برابر کرده... اما گفتم سر یه فرصت مناسب...
الان که این پست رو دیدم و بعدش هم کامنت تیراژه رو
آره خصوصی کامنت میزارم...

- خوبه که هنوز انقدری کارت درست هست که میتونی با یه تلنگر برگردی.
- منتظرم. با تاکید دوباره روی این نکته که نگاهی که الان به این موضوع دارم متفاوت از نگاه چهارسال پیشم هست.

مریم انصاری جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:26 http://ckelckeman.blogsky.com

سلام مجدد آقای باقرلو.

چَشم... سمعاً و طاعتاً:

«من، اولین چیزی که از ذهنم گذشت این بود که «هر کس از یاد خدا روی برگرداند، شیطانی را برای او بر می انگیزیم که دائم همنشین او باشد، و آن شیاطین آن ها را از راه خدا باز می دارند ولی پندارند که هدایت یافته گانند. تا زمانی که به سوی ما باز می آید، آنگاه با نهایت حسرت می گوید: ای کاش میان من و آن شیطان، فاصله ای به دوری مشرق و مغرب بود که او بسیار همنشین و یار بدی برای من بود.» (سوره زخرف/ 36)

جواب سوالی که به ذهنتون رسیده بود که آدم چطور میشه خودش رو فراموش کنه، به نظر من (که یک نظر کاملاً شخصی هست) اینه که آدما توی ارتباطهاشون،
مایلن همونقدری که از خودشون برای طرف مقابل، مایه میذارن، از طرف مقابل هم چیزی عایدشون بشه. یعنی علاقه دارن یه ارتباط دو طرفه داشته باشند، که
فقط، دهنده نباشن. چون اگه طرف فقط، دهنده باشه، یعنی خودش رو ندیده گرفته و فراموش کرده.

به نظر من، توی اون موردی که شما فرمودید چطور میشه؟

ممکنه اینجوری باشه که خدا آدم رو وارد ارتباط با یه کسانی می کنه و توی ارتباط با اونها سرگرمش میکنه جوری که دیگه متوجه اشتباهاش نمیشه... و در نهایت، ته ِ ارتباط با اون آدمها -یعنی درست همون لحظه ای که خدا نِشسته، مَردم از مرد و زن، ردیف ردیف مقابلش وایستادن، چرتکه گذاشته و حساب می کنه، به بنده هاش عتاب خطاب می کنه- به خودش که میاد متوجه میشه خودش رو فراموش کرده بود، چون چیزی جز حسرت براش عایدی نداشته.»

سربلند باشید آقای باقرلوی عزیز.

سلام خانم انصاری. ممنون که نظرتون رو عمومی کردید تا سایر دوستان هم بتونن با این نظر جالب و متفاوت برخورد داشته باشن. به شخصه خیلی این برداشت رو دوست داشتم و حقیقتا باعث شد دریچه ی تازه ای در این زمینه به روم باز بشه. براتون موفقیت و خوشبختی آرزو میکنم.

باغبان جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:52 http://www.laleabbasi.blogfa.com

سلام بردارمن!!(بر وزن سوپرمن، اسپایدرمن، بتمن و اینا و البته دقت کردم اگه به کسر ب دومی خونده بشه میشه همون سربداران خودمون)

من چشامو بستم یه کتاب برداشتم فرهنگ عمید بود خب چشامو باز کردم رو جلدشو نگاه کردم بعد دوباره چشامو بستم یه صفحه باز کردم اولین خطش این بود:
"تلفیق: ترتیب دادن، با هم جور کردن، آراستن، به هم پیوند دادن و مرتب ساختن کلمات!!"

اولین فکری که از ذهنم گذشت: "نیمه جدی بانو همیشه خیلی عالی با کلمات بازی میکنه!!"

عصری این آیه رو خوندم یادم نیست اولین فکری که به ذهنم رسید چی بود ولی از همون موقع دارم در موردش فکر می کنم به احتمال قریب به یقین با این ذهنی که من دارم به جایی قدش نرسه!

- یه دفعه میگفتی "سلام سر به دار من!" و خلاص دیگه! (آیکون "هنوز جوان بودن و آرزو داشتن!")...
- نیمه جدی!؟ اون که اصلا واسه این پست کامنت نذاشته! مطمئنی نمیخواستی زنگ بالا رو بزنی!؟
- بیخیال. همین که درباره اش فکر کردی خوبه دیگه. بالاخره ما که همیشه داریم به یه چیزی فکر میکنیم، بذار یکی از اینهمه چیزایی که همیشه داریم بهش فکر میکنیم هم سوالاتی مثل این باشه... البته این نظر منه ها. ممکنه از نظر یکی دیگه کلا فکر کردن به اینچیزا اتلاف وقت باشه. مورد داشتیم که دارم میگما!

ف رزانه جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:04

خصوصی فرستادم

ایمیلت رو چک کن :)

جزیره جمعه 3 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:55

- بودم (مشهدو بودم)

بسلامتی. زیارت قبول.

دکولته بانو شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 02:39

اینطوری که انسان، انسان بودنشو ذات خوبشو مهربونی و محبتشو فراموش کنه و... دریغ کنه از خودشو دیگران...
خوبه خوندنت حمید... رفتم دور دورا... شایدم دورای نه خیلی دور... اما انقدی خوب بود که از رختخوابم زدم بیرون که سیگار بزنم... شایدم بد... نمی دونم... امروز به مامانم می گفتم چرا من تو ۳۰ سالگی انقد آدم گذشته شدم!؟ ... نه اینکه آینده رو سیاه ببینم، که نه و خوب میدونی که قضیه ی هم‌ون خورشید کوچولوییه که از پشت ابرا داره میزنه بیرون... اما قدیما و گذشته و ... حسرتش...
چقدر خوب می نویسی تو بچچه... قصدم تعریف صرف نیست... اینکه فکره پشت تموم حرفات... و آدمو به فکر میندازی...

فقط تو نیستی. شاید از شدت تکرار کلیشه ای شده باشه ولی به هرحال این حقیقته که "آدم گذشته شدن" سرنوشتِ "زمانه خواسته" و "خودخواسته" ی ما دهه ی شصتی ها شده.

محبوب شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:03

من همیشه توی دعاهام به خدا می گم، خدایا ما رو به حال خودمون نذار... حس می کنم معنی این خودشان از یادشان بروند هم همینه... یعنی طوری به خودمون مشغول میشیم و خدا و خوبی ها و خوبی کردن ها از یادمون میره که کم کم یادمون میره چی برامون بهتره، چی حالمون رو بهتر می کنه... هر چی دست و پا می زنیم که حالمون بهتر بشه، برعکس بدتر میشیم. چون اینجوری هر چی بیشتر به خودمون می پردازیم، از خودمون دورتر میشیم...
من این رو با همه وجودم تو زندگی خودم لمس کردم، این خدا رو فراموش کردن و خود فراموشی رو زندگی کردم...
خوش به حالت که مفهومش رو درک نمی کنی... خوش به حالت

- چه دعای قشنگی... خدایا مارو به حال خودمون نذار...
- "کم کم یادمون میره چی برامون بهتره، چی حالمون رو بهتر می کنه"... دقیقا همینطوره. و صد البته وضعیت جامعه هم در اینکه راه خوب شدن حالمون رو گم کردیم تاثیر داره. چیزایی مهم شده که واقعا مهم نیست. چیزایی نامهم شده که واقعا مهمه. ارزش ها و ضد ارزش ها جاشون رو با هم عوض کردن و هیچکس هم عین خیالش نیست.
- کاش اینی که خط آخر پیامت گفتی در مورد من صدق میکرد ولی متاسفانه منظورم این نبود که درکش نمیکنم. منظورم این بود که چه فرایندی اتفاق میفته که آدم خودش از یاد خودش میره. کجا میشه فهمید آدم خودش از یاد خودش رفته. فقط سوال بود... ایشالا که هیچوقت گم نشیم. یا اگه گم شدیم خیلی دور نباشیم و زود دوباره پیدا شیم...

خواننده ی قدیمی و همیشگی شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:52

خود را باختن، خود را فراموش کردن
از قرآن کریم استنباط می شود که انسان گاهی حالتی پیدا می کند که خودش با خودش فاصله پیدا می کند، خودش از خودش دور می شود، چون این تعبیر در قرآن مکرر آمده است، خود را باختن (خود باختن) باختن به همان معنایی که در قمار می گویند یا در معامله می گویند فلان شخص باخت، زیان کرد، سرمایه را باخت و از دست داد، در صورتی که باور کردن این امر برای انسان خیلی مشکل است، زیرا وقتی انسان چیزی را که مملوک و در حیطه ملکیتش باشد ببازد یعنی او را به دیگری می دهد اما اینکه انسان خودش را ببازد چگونه می شود؟ قرآن می فرماید: «قل ان الخاسرین الذین خسروا انفسهم»؛ «بگو زیانکاران، فقط یعنی زیانکار حقیقی آنان اند که خود را زیان کرده اند.» (زمر/15)، یعنی آن کسی که مالش را زیان می کند او زیانکار حقیقی نیست، آن، چیز مهمی نیست، زیانکار واقعی آن است که اصلا خودش را زیان کرده، اصلا خودش را یکجا باخته.
"نسیان خود" یعنی خود را فراموش کردن، این هم از نظر فلسفی خیلی تصورش مشکل است زیرا علم انسان به خودش علم حضوری است و علم حضوری قابل فراموشی نیست، علم حصولی قابل فراموشی است، یعنی انسان اصلا جوهر ذاتش علم است و خودش همان علم خود به خود است.
عرفای اسلامی این مطلب را سال ها قبل درک کرده و خیلی هم روی آن تکیه کرده اند؛ راجع به اینکه من واقعی انسان چیست و کیست؟ و بلکه اساس عرفان بر پیدا کردن خود واقعی و من واقعی است یعنی دریدن پرده های خود خیالی و من خیالی و رسیدن به من واقعی، یعنی "خود را گم کردن"، "خود را اشتباه کردن"، "خود را باختن"، "خود را از دست دادن" این یک معنی ای بوده که آن را خیلی خوب از قرآن الهام گرفته اند و بعد خوب هم شرح و تفسیر کرده اند.
یکی از آن تفسیر ها و تمثیل های بسیار عالی که انصافا شاهکار است تمثیلی است که مولوی بیان کرده است. او مطلب را به صورت تمثیل ذکر می کند در این زمینه که انسان خود عالی خودش را با خود دانی اش اشتباه می کند، یا بگویید جنبه روحی و معنوی خودش را که خود واقعی است با جنبه نفس و تن اشتباه می کند، یعنی خودش را این خیال می کند.
مثل اینجور می آورد، فرض کنید شخصی زمینی دارد. شروع می کند آن زمین را ساختن، مصالح می برد، آجر می برد، گچ و سیمان و خاک می برد، چوب و آهن می برد و یک خانه بسیار مجلل در آن زمین می سازد. فردا می خواهد برود به خانه خودش. وقتی می خواهد اسباب کشی کند، می رود آنجا، یک وقت متوجه می شود که خانه را روی زمین همسایه ساخته، اشتباه کرده، آن زمینی که مال او بوده آن است، این زمین مال دیگری است و او هر چه ساخته در زمین بیگانه ساخته. طبق قانون هم که حق ندارد از همسایه چیزی بگیرد، چون همسایه می گوید من که نگفتم بساز، خودت آمدی ساختی، بیا همه را بردار ببر و اگر بخواهد خانه را خراب کند باید پول دیگری خرج کند، مجبور است رها کند و برود.
مولوی در بیان کردن این لطایف روحی عجیب است، می گوید:
در زمین دیگران خانه مکن *** کار خود کن کار بیگانه مکن
کیست بیگانه، تن خاکی تو *** کز برای اوست غمناکی تو
می گوید یک عمر داری برای تن و برای نفس کار می کنی و خیال می کنی برای خودت داری کار می کنی.
تا تو تن را چرب و شیرین می دهی *** گوهر جان را نیابی فربهی
گر میان مشک تن را جا شود *** وقت مردن گند آن پیدا شود
می گوید اگر یک عمر تن را در مشک قرار بدهی هنگام مردن گند آن پیدا می شود.
مشک را بر تن مزن بر جان بمال *** مشک چه بود؟ نام پاک ذوالجلال
چنان که قرآن کریم می فرماید: «و لا تکونوا کالذین نسوا الله فانسیهم انفسهم»؛ «و مانند کسانی نباشید که خدا را فراموش کردند، پس خدا هم خودشان را از یادشان برد.» (حشر/19) قرآن میان "یافتن خود" و "یافتن خدا" تلازم قائل است. قرآن می گوید فقط کسانی خود را یافته اند که خدا را یافته باشند و کسانی که خدا را یافته اند خودشان را یافته اند. «من عرف نفسه عرف ربه» و متقابلا «من عرف ربه عرف نفسه» در منطق قرآن، جدایی نیست. اگر انسانی خیال کند که خود واقعی اش را دریافته است بدون اینکه خدا را دریافته باشد اشتباه کرده. این از اصول معارف قرآن است.
این مطلبی که امروز به نام از خود بیگانگی یا صحیح ترش باخود بیگانگی می گویند، در معارف اسلامی سابقه خیلی زیاد دارد، یعنی از قرآن شروع می شود و سابقه ای بیش از هزار سال دارد با یک سیر مخصوص به خود. در اروپا این مطلب از هگل شروع می شود و بعد از هگل مکتب های دیگر این مسئله را طرح کردند بدون اینکه "خود" را شناسانده باشند! چون مسئله "با خود بیگانگی" اولین سؤالش این است که خود آن "خود" چیست که صحبت از بیگانگی می کنی؟ آخر شما می گویید انسان از خود بیگانه شده است. اول آن "خود" را به ما بشناسانید که آن خود چیست تا بعد "بیگانگی با خود" یا "بیگانگی از خود" مشخص بشود.
بدون اینکه روی آن "خود" بحث کنند و بدون آنکه آن "خود" را شناخته باشند و حتی آن "خود" را نفی می کنند دم از "از خود بیگانگی" می زنند. اساس این فلسفه های مادی بر این است که اصلا "خود" یک امر اعتباری است. تمام فلسفه های مادی بر این عقیده اند که انسان "خود" ی ندارد، آنچه که تو "خود" خیال می کنی، یک مفهوم انتزاعی است، یک سلسله تصورات پی در پی دائما می آیند و رد می شوند، تو خیال می کنی در این بین یک خودی وجود دارد، خیر "خودی" وجود ندارد. اینها از یک طرف اساس فلسفه شان بر این است که اصلا "خود" ی وجود ندارد، و از طرف دیگر می آیند فلسفه "از خود بیگانگی" برای مردم درست می کنند و این خیلی عجیب است!

- خیلی خوب بود. فکر میکنم قسمتهاییش رو قبلا جایی خونده بودم. برای مطهریه درسته؟
- قسمتی که بیش از همه به دلم نشست همون تمثیل خانه ساختن در زمین دیگران بود. واقعا زیبا بود. سرچ کردم باقی این شعر رو هم خوندم. همه اش دلنشین و در عین حال تفکربرانگیزه:
تلخ با تلخان یقین ملحق شود
کی دم باطل قرین حق شود
ای برادر تو همان اندیشه ای
ما بقی تو استخوان و ریشه ای
- ممنونم ازت... اگه این پست برام هیچی جز خوندن این متن نداشت هم باز می ارزید :)

خواننده ی قدیمی و همیشگی شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 16:15

من هم بازی رو انجام دادم:
آن روز دریا بدخلق بود: نه متلاطم و نه آرام .فقط بداخلاق..

و این فکر از ذهنم گذشت : متلاطم بودن همه چیز را به هم میریزه .خودت و اطرافیانت رو..ارام بودن خوبه.

کمی سخته خب. ولی اگه بتونی و بشه محشره.

خواننده ی قدیمی و همیشگی شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 16:16

ایمیل رو دیدم.مرسی رفیق .
یه ذره بهم فرصت بده .

میفهمم. طبیعیه تردید... ایشالا که خودت به جواب برسی و اصلا دیگه نیاز به هیچ حرفی نباشه... خلاصه که به هر حال ما در خدمتیم.

نیمه جدی شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:15

یه آهنگی داره داربوش که توش میگه "انقدر دورم از تو که دنیا فراموشم شده" من هر وقت میخونمش میگم انقدر دورم از خودم که دنیا فراموشم شده. یعنی یادم رفته من همون برکهم که یه روزی می خواسته دریا بشه . غرق تو روزمرگی . یه جور زندگی نباتی بی حاصل. یه جور طی کردن طول زندگی و فقط گذروندن ساعتا و روزا و سالا ... به گمونم اینجوریه که آدم خودشو فراموش می کنه .

آره. به نظر منم همینجوریه... آرام آرام...

زهرا.ش شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:01

چطور می شود؟؟
خیلی ساده...
از هر ده نفری که من می بینم 7 نفر خودشون رو یادشون رفته! بجاش کارشون،پولشون،بچه شون و ... یادشونه!!

سوال درباره ی آسون یا سخت بودنش نبود! درباره ی چگونگیش بود.

سمیرا شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:02

سلام .
کوچکترین شی ء را ذره گویند ، ذره در مقابل آفتاب ناچیز است ، اما وقتی تشعشع ذره را نسبت به خودش در نظر بگیریم مانند آفتاب است ، از این رو توزیع تشعشع در هر دو یکی است ، منتهی هر کدام به اندازه ظرفیتشان کسب نور میکنند.
فکرمن :هر یک از ما به اندازه ی ذره ی خود از خدا بهره میگیریم ، پس به هیچ موجودی به دیده حقارت نگاه نکنیم .

- سلام. اونوقت چی تعیین میکنه که ذره ی کی چقدر باشه؟ خدا یا خود اون ذره یا صاحب ذره؟
- سمیرا نهاوند؟

باغبان شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 20:33 http://laleabbasi.blogfa.com

سلام
همینجوری که داشتم بهش فک می کردم این شعر ناخوداگاه اومد سر زبونم
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کجا آمده ام آمدنم بهر چه بود
به کجا می روم آخر ننمایی وطنم
...

"آن که آورد مرا باز برد در وطنم"...
جالبه. امروز این دومین پیام برای این پسته که از مولوی میگه.

سمیرا شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:19

سلام .
صاحب هر ذره ، این استنباط منه البته .
سمیرا ، مامان دل آرام .

از آشناییتون خوشبختم :)

لرمانتف شنبه 4 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:03 http://kakestan.blogfa.com

من از کتابخونه ی خودم برداشتم ...

رنج مادر ِ شادی است .

فکری که از ذهنم می گذره : این یه نشونه ی به موقع ست .

جمله ی عجیبیه. نمیدونم اگه به روی من باز میشد چی میگفتم.

سمیرا یکشنبه 5 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:21

سلام .
در مورد آیه ای که ذکر کردید ، من معتقدم خدا و آدم رابطه مستقیم و خیلی نزدیکی به هم دارند ، ما چون از خداییم ، وقتی او را فراموش کنیم به معنای اینه که خودمون را فراموش کردیم ، و این به تبع فراموشی خیلی چیزای دیگر را به همراه داره ، چون زندگی مثه یه زنجیر به هم متصله .
به خود آی به خدا قسم که خود خدایی ، این جمله و همینطور این جمله :خدا جونم یه آن مرا به حال خودم رها نکن ،ذکر هر روز منه و داروی خوبی بوده برام .
منم از آشنایی با شما خوشوقتم .
روز بسیار خوبی داشته باشید .

سلام. این هم تعبیر جالبیه. بقول شبستری:

برآور پنبه‌ی پندارت از گوش
ندای «واحد القهار» بنیوش
درآ در وادی ایمن که ناگاه
درختی گویدت «انی انا الله»
روا باشد انا الحق از درختی
چرا نبود روا از نیک‌بختی
هر آن کس را که اندر دل شکی نیست
یقین داند که هستی جز یکی نیست
جناب حضرت حق را دویی نیست
در آن حضرت من و ما و تویی نیست

ذکرتان مدام...

سحر دوشنبه 6 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:43

چشمامو بستم و این کتاب اومد توی دستتم

ادیان آسیایی و اولین جمله ای که دیدم: در بررسی اساطیر هند و اروپایی نخستین می توان به آتش نیز اشاره کرد.

اولین چیزی که به ذهنم رسید: ما ایرانی ها آتش پرستی تو ذاتمونه!!!

- البته "آگنی هورتی" به معنای آتش پرستی نیست. معنای لغویش "آتش پرستاری" هست. یه رسم برای پاسداشت از نماد نور خرد. و همونطور که در ادامه ی همین متن میگه این رسم مختص ابرانیان نبوده و حداقل در یونان و روم و لیتوانی هم نشانه های از این رسم وجود داشته.
- مرسی :)

صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 00:04 http://dokhteiran.blogsky.com

سلام
برای من پیش اومد روزایی که خومو فراموش کردم... غرق شده بودم تو آدما و اتفاقای اطراف... عواقب واقعا بدی برام داشت و هنوز هم نسبتا ادامه داره... ولی یاد گرفتم از حالا به بعد یکم مقدار خودخواهی وجودمو بیشتر کنم و خوم بیشتر دوست داشته باشم...

خودت رو، و صدالبته به تعبیر زیبای سمیرا خانم (دو تا کامنت بالاتر) خدای خودت رو...

صدیقه (ایران دخت) سه‌شنبه 7 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:37 http://dokhteiran.blogsky.com

http://dokhteiran.blogsky.com/1393/04/10/post-215/%D9%88-%D8%AE%D8%AF%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%87-%D9%87%D9%85%DB%8C%D9%86-%D9%86%D8%B2%D8%AF%DB%8C%DA%A9%DB%8C-%D8%B3%D8%AA-
چند وقت پیش یه چیزی تو همین مایه ها نوشته بودم...

"نمیدونم شاید خدا همونی باشه که بهش میگن روح، همونی که بهش میگن روان، اگرم نه مطمئنم یه چیزیه خیلی شبیه شون"... شاید جواب حتی از اینم راحتتر باشه. شاید اصلا از همین راحتیشه که سخته، چون خیلی راحته فکر میکنیم لابد این نیست! از رگ گردن نزدیکتر یعنی خودته. تعارف که با ما نداره!

محبوبه پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:00 http://sayeban.blogfa.com

برا من زیاد پیش میاد که حس کنم خودمو یادم رفته ، خیلی وقت ها هم دلم واسه ی خودم تنگ میشه.. خودی که دل داشت ، دلی که می لرزید... خودی که ایمان داشت ، ایمانی که نمیذاشت سر بخورم..

کتاب: دیباچه ای بر جامعه شناسی سیاسی ایران.
جمله: ... و گرایش روحانی - بازاری بر گرایش خرده بورژوایی رادیکال غلبه یافت.
فکر من: گمونم بدبختی از همین جا شروع شد!

- فقط ایمان نیست. چیزای ساده تر حتی. چیزایی از جنس اون پستِ خودت با عنوانِ "از دست بوس میل به پابوس کرده ای"...
- قسمت دوم کامنتت هم که تابلوئه خارج از سواد ما بوده لذا به سر تکان دادن و احسنت گفتن بسنده میکنیم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد