دیالوگ 8 - شرمنده مارتین جان! ما رویایی نداریم!

.

دیالوگهای الاغی من و دوستم! - دیالوگ 8 - شرمنده مارتین جان! ما رویایی نداریم! 

میگه: دچار "بحران اعتماد به تصورات و رویاها" شدم! 

میگم: خیره ایشالا! چی هست حالا!؟ یا بهتره بپرسم چی شده حالا!؟ 

میگه: هیچی. این داماد جدیدمون که میگفتم آدم بی نظیریه و ترکیبی از روشنفکری و عرفانه و اصلا از جنس آدمای این روزگار نیست!؟ هنوز یه ماه از ازدواجشون نگذشته کتابای آمادگی ارشد آبجیم رو ریخته توو وان آتیش زده و گفته توو با این استاد آموزشگاهی که میری سر و سرّی داری! بعدم گیر داده که دیگه نمیخواد جلوی مهمونا پیانو بزنی همه زل بزنن بهت! 

میگم: ای بابا! بیماره دیگه! خب حالا این چه دخلی به اون مرض جدید تو داره!؟

میگه: دخلش اینه که انقدر این چندوقته از این چیزا دیدم دیگه نمیتونم به تصورات و رویاهام اعتماد کنم! هرچی که میبینی ممکنه در اصل یه چیز دیگه باشه. مثلا از فردا اگه مردی رو ببینم که دسته گل دستشه مثل قدیما تصور نمیکنم یه کارگر زحمتکشه که داره از سر کار برمیگرده و واسه زنش گل خریده، چون ممکنه یه کارخونه دار پدرسوخته باشه که کارگرارو استثمار میکنه و الان هم داره پنهون از زنش به دیدار دوست دخترش میره! 

میگم: خب تو اونی که حالت رو خوب میکنه رو تصور کن. با تصور تو که ماهیت ماجرا عوض نمیشه... در کل به نظر من داری بیخودی گنده اش میکنی!

میگه: بیخودی گنده اش میکنم!؟ خب مگه غیر از اینه که قسمت زیادی از دنیای مارو تصورات و رویاهامون شکل میدن؟

میگم: بله. ولی فقط دنیای مارو. بقیه ی دنیارو تصورات و رویاهای بقیه ی دنیا شکل میدن و اینکه ما چه تصورات و رویاهایی درباره ی اونا داریم تاثیری در بهتر یا بدتر شدن دنیای اونا نداره.  

میگه: ولی من فکر میکنم تصورات و رویاهای ما روی کل دنیا تاثیر میذاره. "مارتین لوترکینگ" با همین "رویایی دارم" زندگی میلیونها نفر رو عوض کرد. اگه اونم مثل تو فکر میکرد هنوز هم باید نوه نتیجه های "رزا پارکس" صندلیشون رو توو اتوبوس به سفیدپوستا میدادن!

میگم: خب اون مارتین لوترکینگ بود. تو هم هر وقت یه تصور و رویا با قابلیتِ عوض کردن دنیا داشتی بیا من مخلص خودت و تصورات و رویاهات هم هستم! خود جنابعالی توو مترو صندلیت رو به پیرمردا نمیدی! اگه لوترکینگ زنده بود حتما با دیدن متروی تهران بیخیال اون صندلی معروفِ رزا پارکس میشد و یه "رویایی دارم" در دفاع از پیرمردای تهران میگفت! 

میگه: جون به جونت کنن مدل بحث کردنت ایرانیه! تا کم میاری بحث رو شخصی میکنی! اصلا ولش کن! شب بخیر! 

.

نظرات 29 + ارسال نظر
باغبان پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 06:32 http://www.laleabbasi.blogfa.com

عادت داشتم به بت ساختن
بتها هم ناچاربودن به شکستن
وای که چه تنگ میشد دنیا برا نفس کشیدن وقتی بتی میشکست
خیلی وقته نه بتی میسازم نه بتی میشکنه ولی انگار هنوزم دنیا تنگه برا نفس کشیدن...

شاید چون بتها فقط یکی از سطوح عمقی هستن که غرقشون هستیم. البته واسه کسی که داره غرق میشه فرقی نمیکنه توو سطح چندم داره این اتفاق میفته. نفس کشیدن در عمق چهار متری همون قدر سخته که در عمق چهار کیلومتری. ولی آگاهی به اینکه چقدر دیگه تا هوای آزاد راه داریم حالمون رو بهتر میکنه.

ف رزانه پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:06

اگه رویا نبود من یکی که عمرا میتونستم دووم بیارم...
ولی وای به روزی که روزگار یه سیلی به آدم بزنه و از رویا بکشونتش به این واقعیت خشن... مثل همین دوست شما هزار و یک جور بحران میاد سراغش...
اما چه کنیم که انسانه و فراموشکاری... چون همین که جای اون سیلی کمرنگ بشه باز یه روز دیگه و یه رویای دیگه...

باید چند وقت یه بار برای سیلی هایی که خوردیم بزرگداشت بگیریم. ممکنه این یادآوری غمگینمون کنه، ولی غمگین شدن بهتر از دوباره سیلی خوردنه. چون سیلی تازه بجز غم، درد هم داره!... سخته ولی میشه.

ف رزانه پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:41

"خود جنابعالی توو مترو صندلیت رو به پیرمردا نمیدی!"
اینم خوب بود اگه بخوایم به رویاهامون برسیم باید از یه جایی شروع کنیم اگه بخوایم در حد همون رویا بمونه که هیچ...

از یه جایی نه، از خودمون.

صبا پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 11:28

ماشالله چه سحرخیز هستین شما!

حقیقتش هنوز نخفته بودم که بخوام بخیزم!

سمیرا پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:27

من با رویاهام و تصوراتم دنیامو میسازم ، رویاهامو بلند بلند تو دلم میگم ، کاری هم به تصورات دیگران ندارم ! وقتی من دنیامو قشنگ بسازم ، شاید دنیای دیگران را هم بتونم قشنگ ببینم !

قشنگ دیدن... خب بحث طولانی ای هست. دنیا جای قشنگی نیست. برای قشنگ دیدنش یا باید خیلی متوهم بود یا خیلی بزرگ. من یکی که ترجیح میدم چون خیلی بزرگ نیستم متوهم هم نباشم!

پرند پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:53

حسی که من از این پستت گرفتم حسی بود که این روزها خیلی درگیرشم... حسی که منو وادار می کنه گوشه تصوراتم از آدم ها حتی از به ظاهر بهترین آدم ها یک وجه منفی کنار بذارم تا فردا روزی بی هوا نخوره تو پوزم و اون "کوه اعتماد به تصورات و رؤیاها" رو آوار نکنه روی سرم...
اون زیر آوار موندنه خیلی درد داره... ترجیح میدم تو دنیای منفی تصوراتم سیر کنم تا زیر اون آوار بمونم دوباره....

خب "منفی سنجاق کردن به آدمها" یا "آتو سازی آگاهانه" هم یه راهشه، ولی به نظر من بهترین راه اینه که آدمهارو دوست داشته باشیم ولی خیلی بهشون اعتماد نکنیم! (میدونم کمی متناقض و غیرقابل درکه ولی باور کن میشه!)

سمیرا پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 18:57

نمیدونم ! شاید هم جای قشنگی نباشه ، اما میشه قشنگش کرد با خیلی کارها ، رفتارها ، فکرها ...
آره قبول دارم قشنگ دیدن بحث خیلی طولانییه ، ولی تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل .
در مورد جمله آخرتون هم باید بگم من هم بزرگ نیستم ، متوهم هم نیستم (البته شاید هم باشم !)ولی دارم خیلی تمرین میکنم که از این گذر به زیبایی بگذرم ، و امیدوارم هستم که در مسیرم ، در کنار خیلی از این زشتیها ، زیباییهای زیادی را ببینم ، امیداواررررم خیلی .

- میشه قشنگشترش کرد. ولی نه گمونم خیلی زیاد!
- چرا که نه. ایشالا در مسیری که در پیش گرفتید موفق باشید :)

ف رزانه پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:25

آقا این عنوان پست که از صبح اعصاب منو به بازی گرفته... الان که جوابتون به کامنتها رو خوندم یعنی تمام شکست ها، زمین خوردن ها، بدبختی ها، ضربه ها، قرضام حتی.. یعنی همه رو یادم اومده و الان تصمیم گرفتم برم خودمو بکشم دیگه....

چرا انقدر فاز منفی میدی!؟ جوابهام که خیلی امیدوارکننده بود! (آیکون "جونِ عمه ام!")...

دومان پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:06

رویا داشتن کلا چیز مفیدیه هر چند بعضی وقتا با خر بودن فرقی نداره

سحر پنج‌شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:11

والا من که هیچ رویایی ندارم اگه کسی اضافی داره یه دونه هم به من بده قول میدم مواظبش باشم

خیلی بده آدم رویا نداشته باشه ینی عملا مُرده

سخته که اینجوری. رویاتو پیدا کن خب.

دل آرام جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:16 http://delaramam.blogsky.com

انقدر بی رویا شده بودم که طی چند روز گذشته برای خودم رویا سازی کردم... به دلم نوید دادم که آره میشه...

من تا درونم تغییر نکنه، تا خودم شروع نکنم، اون بیرون هیچی عوض نمیشه...

آره اون بیرون هیچی عوض نمیشه. خوبه که به این رسیدی.

زهرا.ش جمعه 10 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:45

این که می گه ایرانی بحث می کنی عالی بود!!
خوراک مواقعیه که کم میاری و در یک تلاش مذبوحانه می خوای طرف رو مجبور کنی که گل بخودی بزنه! غافل از اینکه قبل از شروع بحث دو-هیچ عقب بودی!

جدا همینطوره! برای خیلیامون نفس بحث کردن مهمتر از نتیجشه! اصلا خیلی وقتا برای "به نتیجه نرسیدن" بحث میکنیم!

پری(خاموش) شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 01:18

جون به جونت کنن ایرانی بحث می کنی ،دقیقا همینه . وقتی نمی دونیم چجوری مساله رو حل کنیم میگیم حالا همه چی سر جاشه یا همه مشکلات مملکت حل شده فقط مونده این ،راستشو بخوای این جواب منو خیلی آروم میکنه .
توی یه کتابی خونده بودم البته کتاب کودکان بود :-) ولی توش نوشته بود خدا وقتی دنیا را آفرید توش 1000تا سوال آفرید ولی فقط 250 تاجواب درست کرد ،اینم جواب شما . این جمله هم همیشه یادم میاد

- آره! ترفندِ "همه مشکلات مملکت حل شده فقط مونده این!؟" به اندازه ی تاریخِ ایران قدمت داره! اما روش "شخصی کردن" همچنان بیشتر جواب میده! یه بار با معلممون در باب آزادی روابط دختر و پسر حرف میزدیم برگشت گفت: "اصلا خود شما! دوس دارید خواهرتون رو با دوست پسرش توو خیابون ببینید!؟"...و از اونجایی که جنوب شهر بود و هرکی میگفت "بله" باید مدرسه اش رو عوض میکرد لذا بحث همونجا تموم شد!
- چه ایده ی جالبی. یاد منم میمونه. مرسی.

نسرین شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 08:59

سلام
هر جوری که آدما رو شناختم یه جور دیگه بودن ...
از اینکه همه ش اشتباه از آب درمیاد بخشی از اعتماد به نفسم رو از دست دادم ... و دقیقا این نوشته شما تمام مسئله ای هست که واقعیات ِ این برحه از زندگیم رو تحت الشعاع قرار داده!
شاید این درست باشه که دنیای ما دنیای ماست و تصورات ِما دنیای ِما ... دخلی هم به دنیای اونا(!) نداره ... شاید !
من نتونستم ربطش رو قطع کنم هنوز ...

من با هر آپ شما تو ریدر خوشحال می شم ! خواستم فقط تشکر کنم از اینکه قلمتون آزاده و بی منت

- تغییر بهتر از تسلیمه. جای شما بودم بجای از دست دادن اعتماد به نفسم شیوه و اندازه ی اعتماد کردنهام رو تغییر میدادم.
- ممنون. لطف دارید. شما همون نسرین خانمی هستید که چهار سال پیش توو وبلاگ جام جهانی 2010 در خدمتتون بودیم؟

تیراژه شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 12:52 http://tirajehnote.blogfa.com/

کتابهای اح.مد.کسر.وی رو خوندی؟
رویاهام که تو زرد و چپکی از آب درومدن رفتم سراغش
بعد دیدم نه..دنیا خیلی تلخ و زهرمار تر شد
برگشتم به شعر و رمان و موسیقی
اما کماکان دنیا راه خودشو میره و منم راه خودمو..یه جورایی حس میکنم تو یه جزیره..دور از این آدمها و دنیام
اما رویاهای من به ادمها کاری ندارن
آدمها خیلی غیر قابل پیشبینی هستن
شبیه یه معادله ی چندپارامتری اند که یه مجهولش هم خودمونیم و رفتار خودمون
رویاهای من فقط یه نفرن..خودمم توشون
منم که مثل بقیه ..یه معادله ی چندپارامتری ام..غیر قابل پیشبینی ...البته با دخالت یه عنصر ناشناخته

شاید نباید این روزا کامنت بذارم برای پستهای اینچنینی
یعنی نهایتا باید برم یه جایی سلام کنم و یه جایی احوالپرسی و یه جایی تسلیت یا تبریک و یکم شوخی و خلاص..
پستهای تو این مدلی نیست
کامنت نذارم هم یه حسی دارم که "این بود مدام میگفتی کجایی حمید بنویس حمید"؟!
در نتیجه اینجوریاس که این کامنت بی سر و ته به جای پاک شدن ارسال میشه

- درسته که آدمها بینهایت پیچیده هستن و رفتارهاشون غیرقابل پیش بینیه ولی غالبا از یه سری فرمولهای مشخص پیروی میکنن که میشه با یاد گرفتنِ اون فرمولها کار رو کمی پیش بینی پذیرتر کرد.
- خودتو مکلف ندون عزیز. شما ثابت شده ای. حتی اگه سکوت کنی هم رد نگاهت اینجا دیده میشه. افتخار میکنم که با من و این خونه رفیقی. امیدوارم به زودی حال و احوالت خوشتر بشه.
- و یه چیز بی ربط! عبارت "احمد کسروی" جزو عبارتهای مشمول فیلتر نیست!

مصطفی شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 14:59 http://www.abee.blogfa.com

سلام دوست گرامی. نظرتان را خواندم و با شما موافقم. قدم زدن در این وادی هرچند کوتاه ولی ارزشمند است. امیدوارم خشت رو ی خشت هنر ایران زمین بماند و نیفتد..
تشکر می کنم از شما

:)

پرند شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 19:51

اول که این پستت رو خوندم می خواستم یه چیزی بگم اما بعدش منصرف شدم گفتم شاید موضوعیت چندانی نداشته باشه با پستت اما وقتی جوابت رو به کامنت پری خاموش خوندم نتونستم که بیش از این زبان در کام بگیرم!
می خواستم بگم باز جای شکرش باقیه این "من"ِ دیالوگت پای خواهر مادر اون بنده خدا رو نکشیده وسط برای اثبات حرفش! کاری که بین ایرانی های خوش غیرت خواهر مادر دار(!) خیلی بابه! بطوری که بیشترین سهم رو از شخصی کردن بحث بین ایرانی ها نه خودشون که خواهر و مادر و همسر و دختر و بطور کلی جمعیت اناث خاندان میبرن! گویا املاک و اراضی شخصی و خانوادگی هستند که کلیدشون از مالکی به مالک دیگه تحویل داده میشه! چیزی هم که من میبینم حالا حالاها این افکار ضد زن در این جامعه تا خرخره زن ستیز ریشه داره! و بدتر و دردآورتر اینه که در وجود خود زنان هم نهادینه و پذیرفته شده! این بیشتر از آدم انرژی می گیره!

اصلا زن ستیزی چیزی فراتر از جنسیت و حتی گرایش جنسیه! حتی خیلی از هوموسکشوالها هم وقتی میخوان بگن یکی پوزیشنش بات هست میگن "فلانی خانومه"! یعنی میخوام بگم این نگاهِ فاجعه بار و شرم آور تا کجاها پیش رفته... یا مثلا هنوز هم به زنی که از راه در اختیار گذاشتن جنسیتش پول درمیاره میگن "خانوم"! و فقط وقتی از یه زن تعریف میکنن که خودخواسته یا بالاجبار پا روی لطیف بودنش گذاشته باشه و اصطلاحا "شیرزن" شده باشه! یعنی یه زن وقتی ارزشمند میشه که یه خصوصیت مردانه پیدا کرده باشه. با قسمت آخر حرفت هم کاملا موافقم. قسمتی از این نگاه غیرانسانی زاده ی نگاه زنها به خودشونه. تا وقتی خود زنها "لطیف بودن" رو مزیتی خدادادی و مطلوب برای خودشون ندونن نمیشه انتظاری از مردها داشت.

تیراژه شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:25 http://tirajehnote.blogfa.com/

چند وقت پیش سرچش کردم تو ویکی پدیا دیدم صفحه ی پیوند ها میاد برای همین نقطه چینش کردم که الان یادم اومد گفته بودی نقطه چین هم فایده نداره و باید از ترکیب حروف لاتین و فارسی استفاده کرد

روانشناسی رو در اوج شیفتگی نیمه کاره رها کردم که درگیر همین تیپ بندی آدمها نباشم...به قدر کافی تو دبیرستان و رشته هایی که خونده بودم انواع و اقسام فرمول ها یافت میشد!

ممنون از لطفت که همیشه زیادت میکند از سرم...

- توو ویکی پدیا مهم نیست. توو ویکی پدیا صفحه ی مربوط به "سید علی خامنه ای" هم فیلتره. مهم موتورهای جستجو هستن. خیلی لغتهایی که مشمول فیلترینگ بودن دیگه نیستن. برای اطلاع از آخرین دستاوردهای دوستانِ کمیته ی تعیین مصادیق مجرمانه باید عبارت مورد نظرت رو در یکی از موتورهای جستجو مثل گوگل سرچ کنی (البته در حالت غیرفعال بودن فیلترشکن!)
- چرا باید مقابل "بیشتر دانستن"هایی که زندگی رو برامون راحتتر میکنه گارد بگیریم؟

تیراژه شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:46 http://tirajehnote.blogfa.com/

بعضی دانشها زمخت میکنه همه چی رو..چقر و نچسب و مصنوعی..
آدمهای تیپ بندی شده..روابط فرمولی..چارت بندی شخصیت ها...فن و فنون پیش بردن یک گفتگوی شاید احساسی..چگونه مدیر خود را شگفت زده کنیم..چطور پسر مورد علاقه مان رو مجذوب خویش کنیم...
رباتیم مگه؟ یا عروسک کوکی؟
شاید بعدا نظرم عوض شه...شاید دارم افراط میکنم...ولی الان به شدت مخالفم با چنین دید و دیدگاه هایی..

قطعا منظورم "چطور پسر مورد علاقه مان رو مجذوب خویش کنیم" نبود! اون که کار رمال و دعانویسه! منظورم چیزایی مثل این بود که چطور از یه آدم هبجانی انتقاد کنیم که هم اون آسیب نبینه هم ما حرفمون رو زده باشیم. یا اینکه با یه آدم کمال گرا وقتی داره درباره ی کار جدیدش صحبت میکنه چطور حرف بزنیم. یا در برخورد با یه آدمی که مستعد افسردگیه یا کسی که عزت نفس پایینی داره چطور رفتار کنیم و امثالهم... مضاف بر اینها به نظر من آدمهای امروز برخلاف باور عمومی، بیش از اندازه احساساتی هستن و بد هم نیست که با چارچوبمندتر کردن این احساسات، خودمون و اطرافیانمون رو از آسیبهاش در امن نگهداریم.

تیراژه شنبه 11 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 21:48 http://tirajehnote.blogfa.com/

*چغر

نسرین یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 09:50 http://zende-gi.blogsky.com/

نه. ایشون نیستم.
درست می فرمایید. اما برای من بعضی تغییرات مثل ِ درآوردن تیکه ی تیغ ِ شکسته مونده تو گوشت می مونه ...

حتی اگه اینطور باشه هم درآوردنِ اون تیغ شکسته با همه ی درد و خونریزیش بهتر از کنار اومدن باهاشه.

دومان یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:42

این نظر بالایی چقدر دردناک بود

آره، ولی دردناکتر بود اگه یه غده ی سرطانی بود که نمیشد بهش دست زد. خداروشکر که هنوز میشه یه کاریش کرد.

دومان یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:43

بدون رو یا و خیال نمیشه زنده موند
اما اگه همین خیال پردازی به الکی خوش بودن منجر بشه با خر بودن تفاوت چندانی نداره

الکی خوش بودن چه فرقی با واقعا خوش بودن داره؟ سواله ها. میخوام نظرت رو بدونم.

دومان یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 22:45

به قول مسعود کیمیایی عزیز:

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد،

خیال را از آن بیرون خواهم کرد.

آزادی می داند،

خیال دشمن ما است.

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد،

به شاعر خواهم گفت

خیال، دشمن فردا است.

اگر یک بار دیگر آزادی دست دهد،

به نظامی خواهم گفت

بر طبل ها بکوبد

خیال، دشمن سرزمین است.

اگر آزادی دست ندهد،

در گوشه هواخوری زندان

برای زندانیان خواهم گفت

فقط به اندازه خیال آزادید.

خیال تنها راه زنده ماندن است

تناقض عجیبی داره. اینهمه در نکوهشِ خیال میگه ولی آخرش باز میگه "خیال تنها راه زنده ماندن است"... شایدم تناقض نیست و من نفهمیدمش.

دومان یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:46

هر کسی برای خوش بودن یه شرایطی مد نظرش است
اگه بدون داشتن اون شرایط خوش باشی میشه الکی خوش بودن

به نظر من الکی خوش بودن بد نیست. مهم خوش بودنه. حتی الکی خوش بودن بهتر از الکی یا واقعی ناخوش بودنه.

دومان یکشنبه 12 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 23:53

مثلا من طرفدار برزیل هستم و تیم برزیل زحمت کشیده هفت تا از آلمان خورده
حالا من بعد از بازی بیام تو خیابون هورا بکشم
به این میگن الکی خوش

البته به این میگن . . . خل :))))
در مثل مناقشه نیست

بله! ولی در مثلی مناقشه نیست که یه ربطی داشته باشه خب! :)

... سه‌شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 13:46 http://dur-dast-tar.blogfa.com

شاید بهتر باشه از همون اول دید آدم به دنیا منطقی با گرایش به سمت منفی محور باشه ..
سقوط از رویا به واقعیت خیلی دردناکه هر چقدر هم که لذت رویا زیاد باشه ...

- به نظر من نیازی به نگاه منفی نیست. از اون طرف بوم افتادنه. همون نگاه منطقی کافیه.
- بستگی داره اون رویا کجا باشه. آره، اگه در آدمها باشه محکوم به سقوطه. در آدمها نمیشه دنبال رویا گشت.

محبوبه پنج‌شنبه 23 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 17:44 http://sayeban.blogfa.com

به نظرم حق با اونه

:)

مهدی پژوم شنبه 25 مرداد‌ماه سال 1393 ساعت 15:10

می دونی که از این موضع گیری های واقعیت محور بسیار خشنود میشم...

با توجه به شناختی که ازت دارم حدس میزنم منظورت از "واقعیت" همون "میگمِ" آخری هست.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد