"ماتادورهای شهربازی" یا "در خدمت و خیانتِ چالشِ سطل آب یخ"...

.

"موضع گیری بر اساسِ اندیشیدن" از آن نیازهای روحیست که در دنیای امروز بی پاسخ مانده است. به لطف یکسان سازیها، دیگر در مواجهه با رخدادهای تازه نیازی به اندیشیدن نیست. سبدِ ذهنمان پر شده از بسته های مواضعِ آماده و از پیش تعیین شده. گاهی حتی قبل از اینکه خبری به ما برسد، نوع موضعی که باید در برابر آن بگیریم را به دستمان میرسانند. صدالبته ما هم استقبال میکنیم. چون راحتتر است. چون ما آدمهای تنهایی هستیم و مشترک بودن در موضع گیریهای جمعی، احساسِ "کمتر تنها بودن" به ما میدهد. فرقی نمیکند جمعِ دوستان باشد یا جامعه به مفهوم رایج آن، اساسا "هم موضع بودن با اکثریت" راحتتر است. ما به ترکیب تیم برنده دست نمیزنیم. اگر موضعِ اکثریت در قبال فلان رخداد مثبت است، ما هم همان را انتخاب میکنیم، چون بی دردسرتر است... 

ولی این "موضع گیری بر اساسِ موضعِ اکثریت" علی رغم تمام مواهبی که دارد، یک کارکرد منفی عمده هم دارد. و آن اینکه باعث میشود نیازمان برای "موضع گیری بر اساسِ اندیشیدن" بی پاسخ بماند. برای همین کمین میکنیم و منتظر میمانیم تا یک "بحثِ خنثی" مثل چالش سطل آب یخ پیش بیاید. آنوقت به جانش میفتیم و تا میتوانیم موضع میگیریم. مهم نیست در جبهه ی موافقان باشیم یا در اردوی مخالفان. مهم اینست که حالا ما میتوانیم بر اساس اندیشه ی خودمان موضع بگیریم، چون موضوع آنقدر مهم نیست که موضعمان برایمان دردسر درست کند... 

خلاصه که بهتر است این فرصت را مغتنم بدانیم و موضع بگیریم و نیازهای روحیمان را برآورده کنیم. البته همانطور که هیچکس با سوار شدنِ گاو خشمگینِ شهربازی ماتادور نمیشود، ما هم با اندیشیدن و موضع گیری در قبالِ چالش سطل آب یخ، صاحب استقلال اندیشه نخواهیم شد، ولی باز بهتر از اینست که هیچگاه طعمِ بی نظیرِ آن را تجربه نکنیم... 

.