اگر 2 + اعلام برنامه و تشکر و الهی شکر!

جمعه شب - بعد از دیدن فیلمی که در پایین معرفی کردم نوشت!

خیلی فیلم بدی بود...احسان جوانمرد نویسنده فیلمنامه "بچه های محله گلها" بعد از پخش این فیلم از تلویزیون آپدیت کرده و از تجاوزی که به فیلمنامه اش شده گفته و توضیحاتی داده که با خوندنش دلم برای مظلومیت هنرمندان وطنم سوخت...دردنامه ای که خودش با عنوان "غلط کردم نامه" نوشته...در قسمتیش میگه "میخواستم یک کار متفاوت بکنم و از تریبون صدا و سیما حرف هایی را بزنم که تا حالا گفته نشده، اما امروز مطمئن شدم که غیر ممکن است و هیچ چاقویی دسته خودش را نمی برد"...و در جای دیگه میگه : "من  چند فیلمنامه متعلق به زمان شاه نوشتم تا دیکتاتوری را نقد کرده باشم و درد مردم را منعکس کرده باشم. دردهایی که امروز هم به قوت خودشان باقی هستند. من از محمدرضا شاه پهلوی به هزاران دلیل متنفرم اما اصلا قصدم از نوشتن این فیلمنامه ها اضافه کردن قصه ای شعاری به خیل قصه های آبدوغ خیاری صدا و سیما نبود. اما حالا این اتفاق به بدترین شکلی افتاده و کاری از من ساخته نیست"...و با این جمله تلخ تموم میشه که : "اگر تصور من از فیلمنامه ام همینی بود که امروز دیدم و دیدید، مطمئن باشید به گور همه اجدادم می خندیدم، خبرتان کنم برای دیدنش"... 

-

خواهش میکنم اگه فیلمو دیدید این پست رو بخونید (لینک)

-

*** 

 

اعلام برنامه نوشت!  

به نقل از این پست احسان جوانمرد "فیلم 'بچه های محله گلها' روز جمعه ۲۲ بهمن ۸۹ ساعت ۱۸:۳۰ از شبکه دو پخش می شه. فیلمنامه شو من نوشتم اما به علت پاره ای ملاحظات پایان این داستان همونی نشد که ما می خواستیم بشه. فیلمو ببینین بعدن درباره چند و چون قصه ش حرف می زنیم"...(از اینجا به بعدش به نقل از خودمه!) خب دوستان! حالا شما دو تا راه بیشتر ندارید! (آیکون "حبس شدن نفسها در سینه!" + آیکون "خب حالا چی هست!؟") یک - فیلمو نبینید! (واللا دیگه! کی حالشو داره تازه خسته کوفته از مسیرهای ده گانه راهپیمایی برگشته و به نصف بیشتر دنیا "مرگ بر" گفته بشینه فیلم ببینه!) دو - فیلمو ببینید! که اینم خودش دو حالت داره! اگه خوشتون اومد که فبها! ولی اگه خوشتون نیومد یا ملاحظاتش زیاد بود(!) برام خصوصی بذارید تا آدرس خونه احسانو براتون ایمیل کنم تا برید یه گفتگوی دوستانه ای با خودش داشته باشید! (آیکون "در حد مرگ به علت برخورد جسم سخت و نوک تیز با مثلا سر!") ... 

 

***

  

تشکر نوشت!  

تشکر میکنم از کیامهر که با بازی وبلاگی "زنگ نقاشی" لحظه های خوبی رو برای همه مون درست کرد...و تشکر میکنم از بچه هایی که با استقبال بینظیرشون رکورد بازیهای وبلاگی در این سبک رو شکستن...نود و نه نقاشی کودکانه برای این بازی فرستاده شد...این یعنی دل همه مون برای نقاشی کشیدن تنگ شده بود...و از مسعود چنگیزی (مدیر بلاگ اسکای) که با حضور دقیقه نودی خودش در این بازی همه شرکت کننده ها رو شوکه کرد و نشون داد بیخود نیست که اینهمه آدم دوسش دارن...و از کوروش تمدن که در این پست و این پست یه تحلیل طنز برای نقاشیهای این بازی نوشته که محشره و تضمین میکنم که اخموترین آدم دنیا هم که باشید با خوندن بعضیاش قهقهه بزنید!...و در آخر تشکر میکنم از استاد مملی الملک(!) که با نقاشی شماره  43 در این بازی شرکت کرد و نوید روزهای بهتری رو برای هنر این مرز و بوم...(چه فعلی الان باید بگم!؟)...داد!؟ سبب شد!؟ میباشد!؟...حالا هرچی!... 

 

*** 

 

الهی شکر نوشت! 

همونطور که احتمالا تا الان خبردار شدید سرویس دهنده های وبلاگ ووردپرس و بلاگ اسپات (که دیگه هر بچه ای هم میدونه که وابسته به اجنبین و چمدون چمدون پول از آمریکا و اسرائیل و مبارک گرفته بودن که آرمانهای انقلابو چیز کنن و حتی چندنفر ایشون رو در اغتشاشات پارسال در حال گفتن کلمه قبیحه "جمهوری ایرانی" دیده بودن!) کلا از بیخ فیلتر شدن و متعاقبا پاهای این اختاپوسهای فتنه هم مسدود شد! (نویسنده در لفافه به وبلاگهای مهتاب و پرند و میکائیل و مسی ته تغاری و آینا و سایر ووردپرسیها و بلاگ اسپاتیهایی که میشناسید اشاره دارد که به حمدلله همه شون فیلتر شدن! - مترجم!)...ضمن تشکر از این اقدام اصولی نهاد محترم وازکتومی در دنیای مجازی (نهاد نظارت و مسدود سازی لوله ها و شریانات اصلی بلاگستان! - باز هم مترجم!) عاجزانه درخواست دارد "بابا یهو بیایید کلا ببندید خیال همه مون راحت بشه بریم سراغ زندگیمون دیگه!"... 

 

*** 

 

اگر 2 

اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم بیشتر لبخند خواهم زد... 

 

(یاد یکی از پستهای وبلاگ قبلی شیرزاد طلعتی افتادم که نوشته بود "تو مترو توی قطار وایساده بودم با یه خانومی تو قطار بغلی که مسیرش خلاف جهت بود چشم تو چشم شدم بهش لبخند زدم ، لبخند زد"..بقیه اش رو هم میتونید همونجا بخونید)... 

-

اگر ۱

توضیحات "اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم" نوشت! : همه میدونن اونایی که سر پیری برمیدارن از اینچیزا مینویسن هرچقدر هم جهان دیده و بزرگ باشن خودشون هم امیدی ندارن که کسانی پیدا بشن که تحت تاثیر حرفایی که اینا میزنن مسیر زندگیشونو عوض کنن!...معمولا هم حرفاشون انقدر تابلوئه که یابو هم خودش عقلش میرسه که این خوبه! ولی با تمام این حرفا روند کار معمولا اینشکلیه که وقتی در آستانه یک اشتباه هستیم یکی که قبلا خودش از این ناحیه پاره شده میاد خودشو جر میده که "نکن آقا! نکن!" بعد ما طرف رو به یه ورمون هم حساب نمیکنیم و اون کارو میکنیم! بعد که خودمون از همون ناحیه دچار پارگی میشیم تبدیل میشیم به همون نفر اول و به نفر سوم میگیم "نکن آقا! نکن!" بعدش چی میشه!؟...خب اون نفر سومم هم مارو به همون وری که ما اون نفر اول رو حساب نکردیم حساب نمیکنه و نتیجتا پاره میشه!...و همینجوری نسل به نسل این روند چهار مرحله ای "نکن آقا! نکن!" و بعد "به یه ور حساب نکردن!" و سپس "کردن!" و متعاقبا "پاره شدن!" ادامه پیدا میکنه بدون اینکه یه آدم عاقل وسط زنجیره یه لحظه بگه "ببخشید! عذر میخوام! یه لحظه!" و بعد دکمه پاوز رو بزنه و یه بالن سفید بالای سرش ظاهر بشه که توش نوشته "خب چه اشکال داره!؟ بذار یه بار نکنم ببینم چی میشه!"... 

خب حالا ممکنه براتون سوال پیش بیاد که خب پس این آدمایی که وقت میذارن و این نکات بدیهی رو مینویسن خر کله شونو گاز گرفته!؟ خب اینا که میدونن قرار نیست کسی از تجاربشون استفاده کنه چرا این کارو میکنن!؟...راستش جواب اینو منم دقیقا نمیدونم! فکر میکنم بیشتر برای این مینویسن که یجوری خودشون رو تخلیه کرده باشن... بگذریم...حالا که عجالتا بنده نه جهان دیده ام نه رو به موتم نه کوله باری از تجارب دارم!...امیدی هم ندارم که کسی پیدا بشه و از این روند چهار مرحله ای که در بالا عرض کردم تخطی کنه!...فقط دارم میگم که خودمو تخلیه کرده باشم...همین...

 -

***** 

 -

اگر 1

اگر یک بار دیگر به دنیا بیایم سعیم را خواهم کرد که کمی بدبین باشم...آدمها معمولا آنقدری که نشان میدهند خوب نیستند... 

 -  

*** 

-   

پی نوشت یک : خب الان این پست لوس شد!؟ شبیه نوشته های دختر بچه های چهارده ساله بعد از اولین شکست عشقیشون(!) شد!؟...مهم نیست...گفتم که! از این بعد میخوام هرچی در لحظه به ذهنم رسید بنویسم...حقیقتا دیگه تعداد بازدیدکننده هایی که کانتر نشون میده و تعداد کامنتا هم برام مهم نیست...مهم اینه که میخوام بعد از بیست ماه وبلاگ نوشتن مسئولانه(!) از این به بعد هرچی دلم خواست بنویسم...مایی که ممکنه با یکی دو ماه ننوشتن یا یه جرقه زدن سیمها و پاک کردن وبلاگمون (یا پاک شدن یا مسدود شدن وبلاگمون!) شوت بشیم به زباله دانی تاریخ مجازی چرا راحت نباشیم و اونچیزی رو ننویسیم که دلمون میخواد!؟ جدا چرا!؟...به بقیه دوستانی هم که تا الان مثل من بودن (و چندتاشونو میشناسم) از همینجا توصیه میکنم : "نکن آقا! نکن خانوم! نکن!"... 

 

پی نوشت دو : حالمان خوب است! چیزی نشده!....اینها را هم در کمال صحت عقل نوشته ایم!...لطفا کسی تیریپ روان درمانی و "آرام باش پسرم!" برندارد!...ما آرامیم...ما قرنهاست که آرامیم... 

  

پی نوشت سه : آخیش! چقدر این پست چسبید!...میرویم بخوابیم!...شب بخیر...