دیگر عاشقانه ام نمی آید...

تقدیم نوشت: شبیه معجزه است...اینکه در عصر چیرگیِ فراموشی، نباشی و در یادی مانده باشی...که میانِ یک مهمانیِ شلوغ کسی حواسش باشد که وسط یک آهنگِ قدیمی بغضت گرفته و آرام از در بیرون رفته ای...که سرت پیش بچه-خط خطی هایت بالا باشد که "ببین خط خطی جان...ما هنوز در یادیم"... 

به جزیره ی عزیز...که یکی از آنهاست... 

*** 

دیگر عاشقانه ام نمی آید، برای از تو نوشتن بهانه ام نمی آید

سیل است میان ابرهای توی سرم، حرفهای دانه دانه ام نمی آید 

قرار بود هزار دلنوشته بنویسم، نشد...ببخش...دگر دلنوشته ی جانانه ام نمی آید 

سفره های یک نفره، نان و نمک-زخم های یک نفره...میان سفره ی خالی ریحانه ام نمی آید 

مثل سلام، آخر یک نماز گم شده ای، ای ناتمام، دگر پنجگانه ام نمی آید 

حالا که نیست نقشِ روی چون ماهت، جز سنگسارِ برگ به حوضِ خانه ام نمی آید 

چندیست شانه ام تَرَک خورده، بس که جز خواب های در مترو، سری به روی شانه ام نمی آید

در شِعبِ این روزهای زندگیم غرور می میرد، آی عهدنامه چرا موریانه ام نمی آید؟ 

---   

جنگ است توی دلم نازنین، جنگ است، اینبار نغمه ی فاتحانه ام نمی آید

سلطان قجر به پشت دروازه ی کرمان رسیده است، یک قهرمان از درِ سربازخانه ام نمی آید

قزاق ها به کوچه ی مجلس رسیده اند، فرمانِ آتشم از توپخانه ام نمی آید

پشت ردیف ساطورها گم شده ام، تیغ برکش که جز تو قصابی، به خالی سلاخ خانه ام نمی آید

شده ام مثل حال سینما فرخ...جز سایه ها دگر کسی به تماشاخانه ام نمی آید 

گیجم از پیک-لحظه های تهی، گیجم...گیجم و هشتاد ضربه تازیانه ام نمی آید

--- 

بر تخت بسته شده نعش تنهاییم، بدنم درد میکند، شاهدانه ام نمی آید

داش آکل توی قصه ها جان داد، دیگر به دست، امیدِ ناز کردن مرجانه ام نمی آید

عمرِ شعله به آخر رسیده است، هیزم تمام شد، دگر زبانه ام نمی آید

کاش از این زمستان جان بدر نبرم...یک سیب...سبزه...سین...یکی سه دندانه ام نمی آید

از میان زلزله ام دو دست بیرون است، بغلم کن، جان به سر شده ام، پایانِ این ترانه ام نمی آید

--- 

اینروزها در سرم صدای بغض میپیچد..."بابا، چرا دگر حرفهای کودکانه ام نمی آید؟"...

پسرک، مشق آخرت اینست...با مداد زیرِ عکسِ رویِ سنگ من بنویس... 

"بابا...دو نقطه...میلی به نفس در هوای این زمانه ام نمی آید"... 

نظرات 184 + ارسال نظر
جزیره چهارشنبه 16 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 22:37

اول

فرشته دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:12

منم دوم جزیزه ...

آوا دوشنبه 21 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 14:22

سلام...تابستون داره میره
مرداد داره تموم میشه..
یـــــعنی میشه تا پاییز
نشده برگردی مَـرد؟؟
یاحق...

مینو پنج‌شنبه 24 مرداد‌ماه سال 1392 ساعت 23:44 http://milad321.blofa.com

این شعر حال وهوای دل من بود ،در این روزهای پراز شیون ازدست دادن برادر ،و غم سرریز شده در چشم پدر.
میلی به نفس در هوای این زمانه ام نمی آید.

کویر یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 14:24

برگرد حمید آقا

روشنک یکشنبه 10 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:42 http://hasti727.blogfa.com

سلام
دلم تنگ شده بود
ارشیوت رو زیرو رو کردم دنبال خاطره ها
چی بگم غیر از ارزوی خوشی؟

دل آرام دوشنبه 11 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 13:55 http://delaramam.blogsky.com

من چه دلشاد دلبسته ام به آمدنت
به قصه دوباره نوشتن و به ما سر زدنت

گفته بودی که "دیگر عاشقانه ات نمی آید"
قبول، ولی هیچ نگفته بودی از نیامدن ِ "پایِ آمدنت"...

2323 چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:15 http://2323.blogsky.com

http://upload7.ir/images/32847768856023978464.jpg

دوستان عزیز این عکس را حتما ببینید تا دوستان خوب و بد رو بشناسید

2323 چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:15 http://2323.blogsky.com

http://upload7.ir/images/32847768856023978464.jpg

دوستان عزیز این عکس را حتما ببینید تا دوستان خوب و بد رو بشناسید

2323 چهارشنبه 13 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 22:56 http://2323.blogsky.com

http://upload7.ir/images/32847768856023978464.jpg

دوستان عزیز این عکس را حتما ببینید تا دوستان خوب و بد رو بشناسید

باغبان جمعه 15 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:02 http://laleabbasi.blogfa.com

این عبارت "دیگر عاشقانه ام نمیاد" امروز یا یه لحن خیلی خیلی جدی اومد جلوی چشمم!

نیمه جدی جمعه 22 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:21 http://nimejedi.blogsky.com/

من چه دلشاد دلبسته ام به آمدنت
به قصه دوباره نوشتن و به ما سر زدنت

گفته بودی که "دیگر عاشقانه ات نمی آید"
قبول، ولی هیچ نگفته بودی از نیامدن ِ "پایِ آمدنت"...

هزار تا لایک به شعر دلارام عزیز
*********
صرفن برای این که بگم جاتون چقدرررررر خالیه و چقدر من دلم تنگ شده برای خوندن اینجا......

جزیره چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:25

حمید...

هیچی کاریت نداشتم، خیلی وخت بود صدات نزده بودم گفتم بیام صدات بزنم
به نظرم واژه ی حمید مثه واژه ی خنده میمونه، دیدنش و گفتنش به ادم حس خوبی میده.نه؟

البته من فمیدم چرا نمیای، نه عادت داری همه کامنتارو جواب بدی الان دیگه حوصله نداری 162تا کامنتو جواب بدی. ولی ما حاضریم کامنتارو جواب نداده برگردی. هوم، نظرت چیه؟به نظر من که این پیشنهاد خیلی وسوسه کننده ست

جزیره چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:30

بعدشم به نظر من ادم باید هرچیزی رو درست تموم کنه. یه پایان شکوهمند که تو خاطره ها بمونه و به نظرم اصلن این پست برای پست پایان قشنگ نیست
حداقل واسه اینجا قشنگ نیست...
بعدشم ادم باید تکلیفشو مشخص کنه با خودش و بقیه، به خصوص یکی مثه تو که به نظرم تو زندگیش میدونه چند چنده، یا شایدم تمام تلاششو میکنه که بفهمه چند چنده، به نظرم هیچ چیزی تو زندگی ادم نباید معلق بمونه بین زمین و هوا،اصن حس خوبی نمیده
مثلا تو اگه میخای دیگه نیای اوکی بیا یه پست پایان بزار اصن یه گودبای پارتی میگیرم خلاااااااااااااااااااااص.هوم؟ یه گودبای پارتی باشکوه
اینجوری نمیشه که ما ندونیم باید منتظر حمید باقرلو بمونیم یا نه؟ باید یه پایان خوب از جمیدباقرلو تو ذهنمون باشه. بله

جزیره چهارشنبه 27 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 11:32

حالا یکی نیست بگه این حرفا رو برا کی میگی؟ در و دیوار این خونه؟
صابخونه که دیگه خیلی وخته دل بریده از این خونه و مهموناش. اصن من در عجبم از کار خودم، من اگه خونه یکی برم صاحبش تحویلم نگیره دیگه پامو نمیزارم خونه ش ولی این خونه چی داره که هی میام و بش سر میزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

تیراژه پنج‌شنبه 28 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 03:44 http://tirajehnote.blogfa.com

جزیره...

دل آرام جمعه 29 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 00:08 http://delaramam.blogsky.com

منم به همین فکر میکردم جزیره، اما حسش اینجوریه که انگار صاحبخونه پشت اوپن آشپزخونه وایساده و دست راستش رو زده زیر چونه اش، بعد رفت و آمد و گپ و گفت ما رو تماشا میکنه.
اما باز من دلم میخواد بیام اینجا. چون هنوز وسایل توشه، هنوز نفس مهمونها اینجا در جریانه، هنوز بوی "خونه" میده، نگاه صاحبخونه اش در زیر پوست خونه جریان داره...
مطمئن باش اگه وسایلش رو ماه ها پیش بار زده بود و رفته بود، الان اینجا متروکه بود با کلی تار عنکبوت... اما اینجا هنوز زندگی در جریانه

کویر شنبه 30 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 23:01

"عاشقانه ی حمید "برگرد لدفن... :)

ارغوان یکشنبه 21 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:05 http://tabassomikon.blogsky.com

حس خوبی داشت ..

دالکاف دوشنبه 22 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 22:01 http://dalkaf.blogfa.com

حفره های مرموز.............!
.........

درود
برای شما آرزوی پیروزی دارم... گرامی

میلاد دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1392 ساعت 13:43

سلام

بیوطن چهارشنبه 1 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:34

رفیق دلم گریه میخواد میشه بنویسی برامون

آذرنوش پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 02:00 http://azar-noosh.blogsky.com

دلمون تنگ شده برات آقا حمید...

فرشته یکشنبه 5 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 17:36 http://leilayemajnoon.blogfa.com

عالی بود مرد! موفق باشی

آوا دوشنبه 6 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:24

اینجا یکی از اون جاهاییه که گرد زمان
به قدمتش اضافه می کنه و بســـته
شدن درش تو دل آدم غم مینشونه
هرکجا هستی واست بهترینها رو
میخوام حمید خان جان و کـماکان
امید دارم که روزی دستی،چراغ
اینجارو دوباره روشن کنه.......
منتظرم...
یاحق...

فرشته سه‌شنبه 7 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 12:51

سلام آقا ...

فرشته سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 10:11

سلام آقا ...
از دلم نیامد نیاییم اینجا و نگویم که چقدر خوشحالم از اینکه نوشته اید و چه حس خوب و نابی را در دلمان ریختید...
قلمتان مانا و دست مریزاد آقا ...ممنون.

کویر سه‌شنبه 14 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 11:41

:) ما هم همون که فرشته گفت

فرزانه چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 09:21

یعنی حمید تو محشررررررررری. مملی از تو محشرتر تر این کامنت رو باید برای پست محرم تو وبلاگ کرگدن می نوشتم ولی ترجیح دادم اینجا بنویسم.
دیگه من چی بگم که بقیه دوستان نگفته باشن. همچنان منتظر پررونق شدن اینجا هستم.

میلاد چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 15:46

داداش ما اومدیم سر کوچه وایسادیم م م م م

نیـــــــــــــــــــــــبینیمتون (آیکون یه میلاد یه کتی و گردن کلفت)

[ بدون نام ] چهارشنبه 15 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 23:02

:آیکون وایسادن دمِ در و چرخوندنِ تسبیح توی دست

دومان شنبه 18 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 22:43 http://sly.blogfa.com

حدود یک ساله که پست ننوشتی یعنی دوماه دیگه میشه یک سال
اما جالبه که باز هم دوستات برات کمنت میذارن

فکر میکنم وقتی پست نمینویسی و کمنتها رو میخونی خیلی بهت سخت میگذره، مثل کسی که زنگ خونه اش به صدا درمیاد و یواشکی از لای پنجره نگاه میکنه اما در رو باز نمیکنه

آوا یکشنبه 19 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 08:57

وای میلاد خیلی باحال بود
کامنتت.......آقا ما هم
هستیم.رو ماهم می
تونی حــــساب کنی
اوهووووووووووووم
یاحق...

ساعت نقره جمعه 11 آبان‌ماه سال 1397 ساعت 22:08 https://www.deluxeglamour.com/watch/

جمعتون جمعه فقط ما رو کن دارین...به به میلاد هم که هست

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد