گوشه دفتر مشق یک مملی! - جنگ و صلح سر دوراهی شهر ری-مسکو

امروز دایی شمس الله که دایی مامانم است و در اینجا آن را گفته ام به خانه ما آمد! خیلی ناراحت بود و خیلی گریه کرد و گفت که آرمیتا عاشق تولستوی شده است و میخواهد برود مسکو! (مسکو یک جایی است که از ورامین که خانه عمو محمدم در آن است هم دورتر است! تولستوی هم برخلاف اسمش که خنده دار است و آدم را یاد توله سگ میاندازد آدم است و بغیر از آن نویسنده هم است!)...آرمیتا گفته میخواهد برود مسکو تا دم و باز دم انجام بدهد و حس آناکارنینا موقع خیانت و رنج ایوان ایلیچ را موقعی که داشته جانش درمیرفته قورت بدهد! من فکر میکنم تا حالا حتما نفس آناکارنینا را باد از مسکو برده است و بهتر است که قبلش زنگ بزند بپرسد که اینهمه راه را الکی نرود!...ولی دایی شمس الله میگوید نمیخواهد برود مسکو چون آنجا بازار تهران ندارد که برود در آن حجره داشته باشد و حسینیه زنجانیها ندارد که کمک کند برای آن موتور برق جدید بخرند و قیمه بدهد! و تازه دختر فقیر هم ندارد که به آن کمک بکند! و از همه بدتر شهر ری ندارد که برود سر خاک کبلایی خانوم و گریه بنماید!...ولی آرمیتا گفته به هر حال برای اینکه برود با تولستوی نفس بکشد مهریه اش را لازم دارد که ۱۳۶۸ تا سکه است! (ما تا یکان دهگان خوانده ایم ولی فکر میکنم این از چند تا بسته ده تایی هم بیشتر باشد!)...وقتی دایی شمس الله رفت آبجی کبری محکم سرش را تکان داد و گفت "خوش به حال پیرمرد که نمیدونه تولستوی از مسکو متنفر بود و تا آخر عمر پاشو اونجا نذاشت!"...بعد هم داداش اکبر محکم سرش را تکان داد و گفت "خوش به حال مسکو!" (بعد هم من محکم سرم را تکان دادم ولی متاسفانه هیچی به یادم نیامد که بگویم!)...پایان گوشه صفحه هفتم!

نظرات 66 + ارسال نظر
بهار(سلام تنهایی) پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00

این مملی نوشت با بقیه ش فرق داشت ..
کوتاه نوشتن رو دوست دارم ...جواب دادن به کامنتا کاری بس دشوار است ...در کل خانه ی نو مبارک ..

- حدیث داریم مومن دو روزش با هم یکی باشه ضرر کرده! لذا برای اثبات ایمان هم که شده باید فرق داشته باشیم دیگه! (میدونم جواب بی ربطی بود! به روم نیار دیگه!)...
- آره کوتاه نویسی خوبه...هم برای کسی که مینویسه هم برای کسی که میخونه!
- سخته ولی حال میده...شدیدا تو همین چند روزه بهش معتاد شدم!
- مرسی...

Zohre پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 03:40

Inke mamali ro doost daram ke khodet bedun lotfan.
Inke az kodum ghesmatash khosham umad khodet bedun lotfan(bas ke hame goftan)
Hala inam bedun ke az dialoge amin hayaei ham kheili khosham umad.
Hala ino man nemidunestam! Bale? Layeheye hemayat az khanevade? Mehrie? Saghfe 10milioni? Chi gofti chand zelee? Hamiiiiiid? Tabaroke!:-D
ha?!:(((

- اینکه مملی هم تو رو دوس داره رو خودت بدون!
- اینکه بچه ها کلا لطف دارن رو هم همینطور!
- حالا اینم بدون که منم عاشق اون دیالوگم!
- یجوری میگی انگار بنده لایحه حمایت از خانواده رو تصویب کردم! جدا قیافه من شبیه لاریجانیه!؟ اعتراضی داری برو به خودشون بگو! اصلا برو جلوی مجلس بست بشین! واللا!

زهره پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:06 http://safarood.blogfa.com

سلام .بس کامنت من کوش ؟حالا کامنت هیچی جوابش کجا رفته ؟
در هر صورت من شدیدا به دنبال این کامنت قبلیه هستم .راستی یه سفر نامه جدید نوشتم .سر بزنی خوشحال میشم.انتقادات هم بذیرفته میشه .

- عزیزم شما اشتباها تو پست قبل کامنت گذاشته بودی بنده هم همونجا مبسوط جواب دادم!...مالتو سفت بچسب همسایه ات رو دزد نکن!...
- به سلامتی ایشالا! همیشه به سفر! خوب خوش میگذرونیا!...

سبزه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:45 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

مرسی حمید خان.این کامنت های شما واسه خودش یه پسته. من رد شما رو تو کامنتدونی دوستات دنبال میکنم و کلی میخندم.

بازم بیا اون وری.ظاهرا این وبلاگ فقط مال منو شماس کس دیگه نمیاد.
این آیکون چشمک چه زشته.انگار کوره

- حالا دیگه رد منو دنبال میکنی!؟ نکنه از سربازان گمنام آقایی و رو نمیکنی!؟
- برای من افتخاریه که یکی از مهمونای اونجا باشم...ممنون از لطفت...
- اینم برای اون جمله آخرت! الحق که گل گفتی! کلا شکلکهای بلاگ اسکای خیلی فاجعه اس!

نقطه پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://www.dngerous.blogfa.com

چرا آخه ؟ شما بینیتو عمل کن شاید جهان بینیت تغییر کرد

من شیرین زبونم ؟ نفرمایید این لطیفه ها رو جایی دیگر

کودک ؟ ممنون از لطف شما واقعا . با این کلمه کودک را نابود ساختید . اگه من کودکم کودک چیه ؟

دوستون که داشته شاید کم لطفی و کم سعادتی از شما بوده

ولی خدایی خیلی شبیهشیاااا . چه جالب اسمه اونم حمیدِ خلاصه دیگه . ریاضی به این جذابی . ریاضی زبان اعداد .

- یعنی انقدر راحته!؟...بابا حله دیگه! من که انقدر بینی دارم هرچقدر بردارم باز اندازه دو تاآدم تهش میمونه!
- پاش بیفته بازم میگیم!
-
- شما وکیل مدافع خدایی!؟...خودش زبون نداره!؟
- وللا بللا من اون نیستم! باور کن هیچ باقرلویی در تاریخ ریاضی رو بیشتر از جدول ضرب بلد نبوده!...اصلا یه چیز دیگه! من همونم! چون نمیخواستم از فردا هی گیر بدی بیام بهت ریاضی درس بدم گردن نگرفتم!...خوب شد!؟

الناز پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:19

چرا اپ نمیکنی؟

چقدرحال میده یکی به آدم بگه "چرا آپ نمیکنی!"...دچار غرور و خودشیفتگی شدم!...چشم!...

مهتاب پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:34 http://www.tabemaah.wordpress.com

اینکه با سقف تعیین کردن برای مهریه موافق باشی مسخره نیست حمید , به هر حال یه دغدغه ست ولی فکر نمی کنی دارن صورت مساله رو به طرز توهین آمیزی پاک می کنن ؟
به جای اینکه این فرهنگ بازار یابی رو از سر مردم بندازن و به جاش مهر ِ حقیقی داشتن رو جا بندازن دارن بد ترش می کنن
رقم تعیین می کنن و دیگه رسما تبدیلش می کنن به معامله ...

حرفات همش قبول...ولی خداییش قبول کن از اینا که تو خیابون علنا آدم میکشن و از روی مردم رد میشن انتظار "جا انداختن و نشر مهر و محبت حقیقی!" نمیشه داشت!...پس بهتره به همین تعیین کردن رقم قانع باشیم تا بیشتر از این عمر جوانان این مرز پرگهر پشت میله های این رسم احمقانه هدر نشه!...

مهتاب پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:39 http://www.tabemaah.wordpress.com

من که آیکون های اینجا رو خیلی دوست می دارم ! با اینکه اصلا عادت ندارم تو میل یا کامنت ها استفاده کنم ولی هی قلقلکم میاد !
الان مثلا ببین اینی که الناز استفاده کرده چه گوگولی و به جاست !
یه عالمه حرف ِ بیب بیب دار , یک ریز و یک نفس !

حرف بیب دار!...خداییش تخیلت حرف نداره! الان که دقت میکنم بهترین چیزی که میشه درباره این آیکون گفت همینیه که تو گفتی!...

من و من پنج‌شنبه 1 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:23

حمید جون امروز غیبت داشتیا! فک نکن ما نفهمیدیم فردا یا گواهی پزشک میاری یا با ولی ت میای و گرنه وایمیستی دم دفتر تا خودم بیام تکلیفتو روشن کنم!

- اولا که مگه تو کامنت گذاشتی که بنده جواب نداده باشم و بخوام بهت جواب پس بدم!؟...
- دوما که آره! سرم کمی شلوغ بود و متاسفانه غیبت خوردم!...
- سوما که عمدا ولیم رو نمیارم و میام دم همون دفتر وایمسیم تا ببینم چجوری میخوای تکلیفمو مشخص کنی!؟...حالا من هی هیچی نمیگم!...
- چهارما خیلی مخلصیم!...

نقطه جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 http://www.dngerous.blogfa.com

راس میگه منم فهمیتم نیومدی . !!!

- بیا! حالا همه شدن دانای کل!...
- همون چهارما که به "من و من" گفتم!

الناز جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:10

اقا حمید نه به اون وقتی که کامنتا رو انلاین جواب میدادی نه به حالا که اصلا جواب نمیدی

فکر کنم چشمم کردن! شاید هم طلسمم کردن! شما فالگیر و دعانویس خوب سراغ نداری!؟

الناز جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:04

من اصلا در کل خیلی خوشحال میشم کسی به کامنتم جواب بده مثلا مهتاب خانوم وقتی گفت از ایکونخیلی به جا استفاده کردم نزدیک بود از خوشحالی خودمو از پنجره پرت کنم پایین


در ضمن بنده بیجا بکنم به کسی حرف بیب دار بزنم بنده این ایکون را فقط جهت نشان دادن اعتراض به اینکه ایشون اپ نمیکنند گذاشتم

- حالا که اینجوری شد از این به بعد از شما کامنت ببینم آب دستم باشه میذارم زمین جواب میدم بعد دوباره بر میدارم!...از شوخی گذشته برای من هم دیدن کامنتای دوستانی مثل شما تنها انگیزه نوشتن در این وبلاگه...
- نفرمایید! شما بیب دار هم بگید ما قبولتون داریم! اتفاقا خوبه! سر شوخی باز میشه!

مهتاب جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:32 http://www.tabemaah.wordpress.com

اینم حرفیه خب !
نمی شه از اینا توقع داشت ! دقیقا از اینا که تو گفتی : "از اینا که تو خیابون علنا آدم میکشن و از روی مردم رد میشن " ...
ولی از خودمون باید توقع داشته باشیم !

عزیزم آخه ما که قانون گذار نیسیتیم!...در این مورد خاص داریم درباره لایحه حمایت از خانواده و تعیین سقف مهریه ۱۰ میلیونی حرف میزنیم!...حالا از خودمون چه توقعی باید داشته باشیم!؟...میدونم چی میخوای بگی ولی حرفت دیگه درباره این بحث نیست...خودش یه بحث دیگه اییه...

مهتاب جمعه 2 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:33 http://www.tabemaah.wordpress.com

الناز جان من پایین پنجره با آغوش باز منتظرتم !
چون اینجا آیکونش رو نداره =>
>D:<

یاللعجب! حالا این آیکون چی هست!؟ چیز بدی نباشه یه وقت!؟ (درسته با الناز بودی ولی به هر حال بنده باید بفهمم اینجا چی میگذره دیگه!)...

تیراژه چهارشنبه 10 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 05:34 http://tirajehnote.blogfa.com

سلام جناب حمید خان گل گلاب.بی اجازه لینکت کردم.کماکان موفق باشی.

اجازه نمیخواد تیراژه جان...به قول یکی از بچه ها "عزیزمی!"...

silent چهارشنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 16:39 http://no-arus.blogfa.com/

وای دلم میخواد لپای این مملی رو بکشم و محکم بوسش کنم
محکما
اسم خواهرزاده ی منم مملیه که عاقشم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد