سه! - پیرمرد! سینما! داروخونه! جیگر! باغ وحش! کشورها و یادها!

قبل نوشت! : دلم میخواد...دلم میخواد...دلم میخواد ولی متاسفانه فرصت نمیشه اونجوری که باید سعادت خوندن دوستان رو داشته باشم...انقدر بصورت عمومی و خصوصی بی معرفتی و بی احساسی و بی شعوریم رو تو سرم نزنید!...به هر حال خیلی مخلصیم و خاک کتونی یا کفش پاشنه بلند همه دوستانی که از دست این حقیر ناراحت شدن هم هستیم نافرم!  

 .

دوبل سه برگر! : از این به بعد سعی میکنم در ساندویچهای "سه" کنار "بدم میاد!"ها سه تا "خوشم میاد!" هم بذارم تا اینجوری به نظر نرسه که بنده هیچوقت دهانم به خیر و خوشی باز نمیشه!...   

 .

*******  

 

پیرمرد!

از سه جور پیرمرد بدم میاد! : پیرمردایی که همش ساعت میپرسن و وقتی جواب میدی میگن "خب! جدید یا قدیم!؟" - پیرمردایی که فکر میکنن برای باز کردن سر صحبت با بغل دستیشون تو تاکسی حتما باید سراغ یکی از مهیج ترینهای آرشیو بیماریهاشون برن! - پیرمردایی که با نیم دهم باقیمانده بیناییشون از پشت عینک ته استکانی چشم چرونی میکنن! 

از سه جور پیرمرد خوشم میاد! : پیرمردایی که ازشون انتظار نداری باهات شوخی کنن ولی میکنن! (یه بار تو سه راه آذری به یه پیرمرده گفتم "پدر جان این ماشین انقلاب میره دیگه؟" گفت "نه!" داشتم پیاده میشدم گفت "انقلاب اسلامی میره!" و بعد هرهر خندید!) - پیرمردایی که تو صف نونوایی برای بچه های کوچیک نونهارو دسته میکنن. - پیرمردایی که خودشون ساعت دارن! 

 .

*** 

 .   

کشورها و یادها!

از سه جور کشور بدم میاد! : کشورهایی که آدمو یاد راهپیمایی میندازن مثل فلسطین! - کشورهایی که آدمو یاد دفاع مقدس میندازن مثل عراق! - کشورهایی که آدمو یاد اسلام میندازن مثل عربستان!...و از سه جور کشور خوشم میاد! : کشورهایی که آدمو یاد آسمانخراش و نئون میندازن مثل آمریکا! - کشورهایی که آدمو یاد فیل و جنگل و چیزای عجیب غریب میندازن مثل هند! - و کشورهایی که آدمو یاد چیزهای خوب میندازن مثل تایلند!   

 .

*** 

 

آدمهای صندلی جلویی در سینما! 

از سه جور آدم صندلی جلویی در سینما بدم میاد! : آدمایی که بچه شون تو اوج یه سکانس عاشقانه یهو جیشش میگیره و با اعلام این موضوع کل حس آدم رو میپرونه! - آدمایی که هفته پیش فیلم رو دیدن و در جاهای حساس فیلم به بغل دستیشون دلداری میدن که نگران نباشه چون اینجای فیلم اتفاق بدی نمیفته! - دوتایی هایی که وسط یه فیلم خوب همش دستشون تو گَل و گوشه همدیگه اس و باعث میشن آدم نتونه روی فیلم متمرکز بشه و لذت ببره!... و از سه جور آدم صندلی جلویی در سینما خوشم میاد! : آدمایی که برمیگردن و بی مقدمه به آدم چیپس تعارف میکنن! - آدمای قد بلندی که میدونن قدشون بلنده و سعی میکنن یجوری بشینن که مزاحم دید نفر عقبی نشن! - دوتایی هایی که وسط یه فیلم بد همش دستشون تو گَل و گوشه همدیگه اس و باعث میشن آدم نتونه روی فیلم متمرکز بشه و اعصابش خورد بشه!  

 .

*** 

 .

داروخانه! 

از سه جور داروخونه بدم میاد! : داروخونه هایی که هیچوقت پول خورد ندارن و هر اسکناسی بدی بقیه اش رو اندازه یه عمر جراحت به آدم چسب زخم میدن! - داروخونه هایی که از این وزنه پنجاه تومنی ها دارن که وقتی پول میندازی توش یا کار نمیکنه یا اگه کار کنه وزن یه آدم بالغ رو هفت کیلو و دویست گرم نشون میده! - داروخونه هایی که یه مدل کاندوم بی کیفیت ایرانی بیشتر ندارن طوریکه آدم ترجیح میده ایدز بگیره ولی تن و بدن خودش و طرف مقابل رو خط خطی نکنه!... و از سه جور داروخونه خوشم میاد! : داروخونه هایی که بوی پودر بچه میدن! - داروخونه هایی که صاحبشون یه پیرمرد چاق موسفید کراواتیه که صورتش شش تیغه اس و روپوش سفیدش از تمیزی برق میزنه! - داروخونه هایی که یه ویترین شیک فقط برای کاندوم دارن طوریکه آدم هوس میکنه برای امتحان کردن اینا هم که شده یه مقدار از راه راست منحرف بشه!  

 .

*** 

  

جیگر!

از سه جور جیگر بدم میاد! : جیگر سفید! - جیگر نیمه خام و سفت که دل درد بعدش به دردسرش و ارزش غذاییش نمیرزه! - جیگری که به نظر پخته میاد ولی بعد از اینکه یه کمشو میخوری از صدایی که زیر دندونت میده میفهمی نباید به ظاهرش اعتماد میکردی و باید میذاشتی یه کم دیگه روی آتیش میموند!... و از سه جور جیگر خوشم میاد! : جیگر سیاه! - جیگر تازه قبل از خورد شدن که مثل ژله تو دست آدم میلرزه! - جیگر داغ که گوشِت رو میبری نزدیکش صدای جلز ولز میده! (بعدا نوشت! : به جان شما که میخوام دنیا نباشه وقتی داشتم اینو مینوشتم منظورم فقط "جیگر خوراکی" بود نه "جیگر خوردنی"! ولی با اشاره ای که یکی از دوستان کرد متوجه شدم که میشه اینارو جور دیگه هم برداشت کرد! بنده از همینجا از این حد انحراف فکری ایشون قدردانی کرده و از اینکه بالاخره یک نفر پیدا شده که ذاتش از من خرابتره ابراز خوشحالی و موج مکزیکی میکنم!)...  

 .

*** 

  

باغ وحش! 

از سه جور حیوان در باغ وحش بدم میاد! : حیوانهایی که حال و حوصله بازدیدکننده ندارن و تا نزدیک قفسشون میشی میرن پشت سنگ یا بوته ای چیزی میخوابن! - حیوانهایی که میان جلو و با دقت آدمو نگاه میکنن انگار اونا مارو آره! - حیوانهایی که نمیتونن منتظر بشن ساعت بازدید عموم تموم بشه و همونجا در ملا عام با هم ور میرن! (ضمنا از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!)...  

از سه جور حیوان در باغ وحش خوشم میاد! : حیوانهایی که با نگاه غمگینشون آدم رو شرمنده میکنن انگار که دارن میگن "مثلا حالا منو دیدی! خب الان خوشحالی!؟ ولمون کنید بریم سر جدتون!" - حیوانهایی که بچه های کوچولوشون بدون توجه به آدمایی که دارن نگاهشون میکنن با خوشحالی از سر و کول هم بالا میرن و بازی میکنن! - حیوانهایی که با عزت نفس تمام آدمای بامزه ای که براشون پفک میندازن رو به هیچ جاشون هم حساب نمیکنن و اصلا طرف خوراکی انداخته شده هم نمیرن!  

 .

نظرات 98 + ارسال نظر
آناهیتا سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:45 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

پس شما منو چشم زدی منفجر شدم؟آقا حداقل جوانمردانه بازی کنید قبلش بگین می خوای بپکی که آماده بشیم.فقط خودمان می دانیم که دیشب را چطوری گذراندیم!!!

- آره با عرض شرمندگی! الان هم پشیمونم!
- نترس بابا کاری نمیکنن! از قدیم میگن سگی که پارس میکنه پاچه نمیگیره! اگر در وبلاگی مصادیق محتوای مجرمانه(!) مشاهده کنن همون روز فیلتر میکنن! نمیان خط و نشون بکشن که! یا یکی خواسته باهات شوخی کنه یا یه عقده ای خواسته اذیتت کنه...یه وبلاگ دیگه راه بنداز و به کارت ادامه بده..."منیر نوشت" ها بی تعارف فوق العاده ان...حیفه بیخیالشون بشی...

الهه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:47 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

کامنت دلی...من چند ساعت قبل از اینکه واست کامنت بزارم خوندم این پستت رو...اون موقع چون داشتم از خونه می رفتم بیرون نمیخواستم از سر رفع تکلیف (به قول خودت) کامنت بزارم که فقط بگم خوندمت...اول اینو باید بگم که نوشته هات خط خطی های ناقابل نیستن به هیچ وجه...وقت صرف میکنم و چند بار میخونم و نظر میزارم چون دوست دارم تا وقتی هستم و وقت دارم بتونم محبتت(شریک کردن من تو لذت خوندنت) رو جبران کنم...همین

شما که باز مارو کشتی!...مرسی الهه عزیز...

اقدس خانوم سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:00 http://aghdaskhanoom.persianblog.ir/

رها شو ای چند ضلعی !!!‌

- مرسی از رهانیدنتون!...
- خوش بحالتون که با همچین خانواده ای قومید...براتون آرزوی خوشبختی میکنم...

ایران دخت سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:21 http://iran2kht.persianblog.ir

حمید خان من کلا تجربه معاشرت با پیرمرد ها رو نداشتم.. البته پدر شوهرم ۷۰ سالشه.. پدر بزرگ شوهرم هم ۹۰ و خورده ای ساله اما جفتشون چت مخن...
از اونایی که تو جوونیشون یه ریز بساط عرق خوریشون ولو بوده الان توبه کردن گیر می دن که باید خداوند و عبادت کنید...

چت مخ!...این دسته از پیرمردارو یادم رفته بود در دسته بدها بنویسم! واقعا خاطر خجسته ای دارن!

بهار(سلام تنهایی) سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:09

دقت کردی چقدر ایکون های اینجا ناقصه
اومدم دعوات کنم نشد ...اون چند خط اول رو نمی نوشتی نمی شد حالا ..حس دعوا کردن رو از ادم میگیری ...نمیگی ادم دلش بخواد دعوات کنه نتونه عقده ایی میشه ؟؟؟اصلا یادم رفت برای چی می خواستم دعوات کنم مادر (آیکون پیرزن آلزایمری )

شما دعواتو بکن! اون چند خط رو برای بقیه نوشته بودم!...اصلا من به عشق همین دعواهای شماس که در این دکه رو باز نگه داشتم!

سپیده سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:12 http://setaresepideashk.persianblog.ir

میمیرم واسه همه رقم پیرمرد و پیرزن اعم از غرغروش تا خوش خنده اش درهم اش رو دوست دارم
بیشتر عاشق اونهایی ام که به کل حافظه شون رو از دست دادند و روزی صد بار ازت ساعت میپرسن

تو روی مامانگار رو هم در پیرمرد دوستی سفید کردی!...مامانگار جان شما آزادی! متهم اصلی پررو شدن پیرمردا خودشو معرفی کرد!

سبزه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:19 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

حمید خان اومدم براتون جنسیتم را شفاف سازی چون دچار شک شده بودین.همیشه وقتی آدما رو ببار اول میبینی یه برداشتی میکنی ازشون شما بدون اون برداشت همیشه برداشت درسته. اینو هزار بار تجربه کردم.من زن هستم .ولی از فمینیست نیستم. و از زنا شاکیم و راستش تو کارای بزرگ بهشون اعتماد نمیکنم

- آفرین! به این میگن یه خانم باکمالات! به این میگن یه خانم واقعیت گرا!...خوشم اومد!...

سبزه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:21

ببین چقدر غلط غلوط نوشتم کامنت بالایی رو!!!
ببخشید حالم خوب نبود

بیخیال! اصل مطلب مهم بود که فهمیدم! شما یک آقای فمینیست هستید!...درست فهمیدم!؟

سبزه سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:51 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

آقای فمینست؟! این دیگه چه نوع چندش آوری از آقاست
نه برادر من یک زن آنتی فمینیست هستم

چرا چندش آور!؟ واللا تا اونجایی که بنده خبر دارم فمینسیم یه جنبش اجتماعیه با هدف برابری حقوق زن و مرد و تلاش برای رفع تبعیضهای جنسیتی که در حق زنان اعمال میشه...حالا اینکه تو ایران در ادامه افراط و تفریطهایی که داریم فمینیسم به نظریه "برتر بودن زنان!" و "مرده شور مردارو ببرن!" تعبیر شده تقصیر فمینیسم بدبخت چیه!؟

صدف سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:23 http://fereshteye-to.blogfa.com

پیرو جوابت واسه کامنت من:
آره!!؟ عملی؟!! خیییلی وقیحی پسر!!!
[آیکون نیشخنده ناجورررر!!!]

چرا وقیح!؟ بده یکی پیدا شده که با چشم چرونی و اذیت شدن خانمها مخالفه!؟ در فرایند چشم چرونی فرد "چشم چرونی علیه" (یعنی کسی که مورد این عمل قرار میگیره!) ناراضیه ولی در بحثهای عملی حداقل هر دو طرف راضین به رضای خدا!...حالا این کجاش بده!؟...

الناز سه‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:41

به جان خودم نمیفرمایم
بابا انقدر لفظ قلم حرف نزن من iq دورقمی دارم
روشنگریمم قابل شما رو نداشت

نشاید که آن الناز بانو که هوش و ذکاوتش از حد برونست به سبب تواضع آنگونه نویسد که ناشناسان را وهم آید که به راستی در کمال اندیشه ایشان نقصانی واردست! (آیکون لجبازی در حد ابوجهل!)...

بهار(سلام تنهایی) چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:06

دلم گرفته ..یاد پست های بغض دار اولت افتادم ..رفتم پرشین چنتاشون رو خوندم ..اومدم بگم همش خنده خوب نیست یه کم بغض هات رو بنویس میدونی که دیوونه ی اون نوشته هاتم ...
خوبه که جواب کامنتا رو میدی ..راستش وقتی جواب نمیدن بعضی از وبلاگ نویسا انگار ادم با خودش حرف می زنه ..برای همین همیشه دوست دارم جواب دادن به کامنتام رو ...
دعوام باشه برای بعد ...(چشم غره )

- جسارتا با حرفات مخالفم!..."همش خنده" خوبه...خیلی هم خوبه...دیگه نمیخوام ازونا بنویسم...خودمم میدونم که اینا ارزش ادبی و احساسی کمتری نسبت به نوشته های قدیمی وبلاگ قبلیم دارن ولی دیگه اینچیزا برام مهم نیست...نمیخوام اینجا غمگینترم کنه...بسه هرچی اینجا آینه دق خودم و چهار نفر دیگه شدم! حالا تو بگو لذت داشت...چه فرقی میکنه؟...اشک اشکه دیگه...
- دقیقا...منم شدیدا به این جواب دادن به کامنتا معتاد شدم!...خیلی حال میده!
- چرا!؟...کار امروز را به فردا میفکن بهار جان!

Zohre چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:20

Okh! Aghaye abre chand zelei, in ghazie sa@ ro kheili khub umadid
*
man az pire mard haei ke to khunashun geramafon daran va unaei ke saze sonati mizanan kheili khosham miad:-P
piremardaeiam ke kole shahname ro hefzan dust nadaram! (babam kosham bas ke sir ta piaze shahname ro vasam ta'rif kard)

گرامافون! ساز سنتی!...چرا انقدر شما خانما به پیرمردای اهل لهو و لعب (موسیقی سابق!) علاقه دارید!؟ یه مسلمان پیر واقعی فقط به دو تا چیز احتیاج داره!...جانماز و مهر! (آیکون یک ابر که داره تسبیح میچرخونه!)...

تیراژه چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 02:50 http://www.teerajeh.persianblog.ir

سلام
جالب بود! مخصوصا اینکه قسمت خوشم میاد رو هم اضافه کردی.

آره! پیرمرد های نون دسته کن و ساعت دار خوبن!

ضمنا این قلی ما داره بپر بپر میکنه میگه به شما بگم به مملی سلام برسونی!

- مرسی...
- ما مخلص شما و قلی عزیز هم هستیم! به لطف قلی عزیز نامه نگاری هم به هنرهای این دو کودک آینده ساز وطن اضافه شد!...باشد که درآینده زوج موفقی مثل مموتی-مشایی تشکیل بدن!

حمیده چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 08:45 http://www.skamalkhani.blogfa.com

من هم از این مدل پیرمردها بدم می یاد که با یک عینک ته استکانی و عصا و پاهای لنگون از کنار آدم رد می شن و به آدم می گن جیگرتو بخورم خیلی بدم می یاد . اه اه بدم می یاد.

ترکیدم از خنده! واقعا میگن "جیگرتو بخورم!"؟...آخه با کدوم دندون!؟...واقعا مرحبا به این توان و انرژی و روحیه!...جدا اینا چه فکری با خودشون میکنن که همچین کارای ضایعی میکنن!؟

کرگدن چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:14

http://www.oddee.com

خوراک تولید ایمیله !

باحاله!...مرسی...

الناز چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:22

به خدا خودمو میکشم اگه اینجوری بهم جواب بدی
نه جرئت خودکشی ندارم
اها ... اگه اینجوری جوابمو بدی دیگه برات کامنت نمیذارم
عجب تهدیدی کردمااااااا
(ایکون تهدید جدی...)

خدا نکنه! ما حتی به مرگ همون جنتی ملعون هم راضی نیستیم چه برسه به شما! (مقایسه رو حال کردی!؟)...از این به بعد خودمونی جواب میدم! در حد شوخی دستی! طوریکه دوروزه به علنت کثرت شکایات در اینجارو تخته کنن!

الناز چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:24

لجبازی واسه چی؟اونم در حد ابوجهل!!!!!!!!!!!!!

این جوابهای حیکمانه منو خیلی جدی نگیر!...منظور خاصی نداشتم! کلا بنده حسی و در لحظه جواب میدم!

عبدالکوروش چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:15 http://www.potk.blogfa.com

پیرمردهایی که جزء این سه دسته نیستن برن بمیرن دیگه؟
اون سه دسته اول هم از جوونایی که چپ چپ نگاشون می کنن انگاری که تا ابد قراره جوون بمونن دل خوشی ندارن...

- ما مخلص همه پیرمردا هم هستیم! خدا نکنه! برای چی برن بمیرن!؟
- این "سه" ها یه چیزی بین شوخی و نیمه شوخی هستن...مطمئن باش اگه قرار بود جدی بنویسم چیزای دیگه ای مینوشتم...
- مرسی که وقت گذاشتی و نظرتو گفتی...

خورشید چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:19

گروه مورد علاقه بیرمردهای تصویری هستن . یعنی بی صدا و بی آزارن . سرشون به کار خودشونه و تا ازشون سوال نکنی حرف نمیزنن .خیلی مظلومن . حتی وقتی سلامشون میکنی تا یه ربع بعد دعات میکنن .تر و تمیزن و مرتب. ساعت هم دارن اکثرن .

چقدر خوب توصیفشون کردی...دلم خواست اگه به پیری رسیدم این شکلی بشم...آره...این ایده آل ترین پیرمرد بودن ممکنه!

زن ذلیل چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:37 http://1zanzalil.persianblog.ir

منظورم این بود که اون پیرمرده شاید از قماش همون پیرمردایی بوده که خوشکلا رو دید میزنن...خواستم متوجه باشی که شاید طرف بهت نظر داشته!

الان گرفتم چی میگی!...
- با افتخار سیمرغ بلورین بامزه ترین کامنت این پست تعلق میگیرد به کامنت قبلی زن زلیل عزیز!...مرسی!...

من و من چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 13:46

کل کلای تو ایرن واقعن باحااااله کلی خنده کردیم!

جواب کامنت عوض شد! :
خاکم به سر! یعنی همه اش رو خوندی!؟...باور کن این ایرن مجبورم میکنه از این حرفای بی تربیتی بزنما! وگرنه بنده به بچه مثبت بودن زبانزد خاص و عامم!

بهار(سلام تنهایی) چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 14:25

واقعا چه تصمیم محکمی گرفتی برای خندیدن و خندوندن .. حال کن هر جور که دوست داری
شیرین نویسیت هم خوبه ابر چند ضلعی ..ما هم میریم همون قبلی ها رو می خونیم ....می دونی سپهر اعتصاب کرده نمی نویسه ..چون براش کامنت نمی ذاری ؟؟هان ..هان ..هان ..هان ..(اینا رو با داد بخون همون دعواهه هست )
راستی اون هدر ابر ها رو نمی تونی بیاری اینجا ؟؟
کرگدن هم بی هدر کرگدن غریبه ...

- نشد دیگه! اگه اینا شیرینه پس چرا میری وبلاگ قبلیم رو میخونی!؟...بیا بیرون از این فاز غم و غصه دوستی!
- ساعت کامنتی که امروز برای سپهر گذاشتم رو ببینی متوجه میشی قبل از این کامنتت بوده و خودت خجالت زده میشی! (آیکون بچه پررو بازی به اشد ممکن!)...از شوخی گذشته متاسفانه این مدت شرمنده خیلیها شدم...که سپهر عزیز از اصلی ترینهاشون بوده...
- نه...نتونستم...خییییییلی اون رو دوس داشتم...حیف شد...

اشرف گیلانی چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:21 http://babanandad.blogfa.com



خوشم میاد ایده هات تموم نمیشه!

منم خوشم میاد در تصمیمت برای شش ماه یه بار آپدیت کردن مصممی!...فردا میشه دو ماه!

پرند چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:09 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

نمی‌خوای یه رنگ و لعابی به این‌جا بدی؟
ابر چندضلعی فقید رو که باز می‌کردی انگار یهو پاتو گذاشتی تو دل آسمون
بخصوص با اون آبی آرامش‌بخش بک‌گراندش
و البته اون بنر خاصت با اون ابرهای پشته‌ای هم که جای خودش رو داشت
یعنی واقعاً این بنر بالای وبلاگ عوض نمی‌شه؟؟
پس به چه دردی می‌خوره این بلاگ‌اسکای آخه؟؟؟

به فرموده آسمان پس زمینه محیا شد! ولی اون بنر بالای وبلاگ نشد که نشد!...عیب نداره! انقدر بلاگ اسکای طفلکی رو دعوا نکنید! گل بی خار خداس!

[ بدون نام ] چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:33

Khob man piremardaye ahle she'r & adabiat ro ham kheili doost daram
khob man bache +am. Be in chiza alaghe daram. mage man mese Tu & Eiren,am?

مگه من و ایرن چمونه!؟...ضمنا معمولا اونایی که زیادی بچه مثبت میزنن تو سرشون بری خودشون ختم روزگارن! البته منظورم به شما نبودا! کلا عرض کردم!

الناز چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:48

اگه منو با جنتی مقایسه میکنی منم تو رو با خامنه ای مقایسه میکنم

چه افتخاری بالاتر از این!؟...باور کن اسم "آقا" که میاد (...) در (...) آدم جمع میشه! (نمیدونم شما جای خالی رو چطوری پر میکنید ولی منظور من کلمه های "اشک" و "چشم" بود!)...

مرضیه طالبیان چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:23

سلام آقا
خیلی باحال بود من جای تو بودم اون پیره مرده رو ماچش میکردم (انقلاب!)
پارسال دوست امسال هیچی میترسم سال دیگه دشمن شی!

- اتفاقا منم خواستم ماچش کنم ولی حقیقتش ترسیدم! به این پیرمردا اعتباری نیست! ممکنه بد برداشت کنن!
- چی دارم بگم جز سرافکندگی و شرمساری!؟

احسان پرسا چهارشنبه 7 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 22:15 http://www.sahelneshin.parsiblog.com

پیرمردها از سه جور حمید بدشان می آید:
1. حمیدی که بدش می آید با یک پیرمرد بیش از یک کلمه صحبت کند. او فقط می تواند بگوید ساعت چند است؛ و حتی حاضر نیست درباره قدیم یا جدید بودن ساعت صحبت کند غافل از این که پیرمرد می خواهد یک کلمه بیشتر با حمید صحبت کند.

2. حمیدی که از شنیدن حرف های یک پیرمرد درباره بیمارستان هایی که آنجا بوده است، به تنگ می آید. غافل از اینکه پیرمرد جهانگرد بوده است اما از لیست بیمارستان ها می گوید تا حمید قدر سلامتیش را بداند.

3. حمیدی که نمی تواند ببیند یک پیرمرد در دید زدن دخترها با او رقابت می کند و دخترها هم بی توجه به هیکل حمید ، ثروت پیرمرد را ترجیح می دهند!!


- آره...اینم میشه...خداییش از اینکه هرچیزی رو با زاویه دید خاص خودت نگاه میکنی لذت میبرم...
- الکی پیرمردارو توجیه نکن! این یکی رو نمیپذیرم!
- نه واللا! مگه بخیلم!؟...ضمنا متاسفانه بنده در این زمینه حرفی برای گفتن ندارم! نوش جون همون پیرمردا!...

تیراژه پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:00 http://www.teerajeh.persianblog.ir

بنده با یک موضوع خرانه به روز هستم!

باید جالب باشد! میرسیم خدمتتان!

مسی ته تغاری پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 01:19 http://masitahtaghari.blogspot.com/

اتفاقا پیرمردا خیلی ابراز تمایل میکنن

کلا مردا در این زمینه ها متمایل ترن! البته فقط اولش!...چون معمولا در مراحل بعدی این فرایند خانمها هستند که دست از سر کچل مردا برنمیدارن!

کرگدن پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 10:05

حالم خوش نیست حمید ...
یعنی به قول مجید آبی نمی سوزم ...
کاش نوشته بودی یه چیزی ... یه چیز خوبی ... کاش ...

- اینروزا کی آبی میسوزه؟...انگار یکی کسالت قاطی کرده تو نفت روح این ملت...امیدوارم همیشه خوب باشی...اگه راه نداره همیشه حداقل گاهی...گاهی شدنی تره...
- راستی ببخشید که حواسم به این کامنتت نبود و پست بعدمم زهرماری شد!

پرند پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 11:01 http://gipsymoonn.blogfa.com

این ساعت پرسیدن و موافقم جدید و قدیم...
پیرمرد چشم چرون رو هم ایضا !

خوش باشی

ای بابا تو که اولی و آخری رو موافقی خب وسطی رو هم موافقت میکردی اجر کامنتت کامل میشد دیگه!

آناهیتا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:14 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

آقا من نمیگما مخاطبین می گن منیر ما با مملی شما فامیله میگن خواهر برادرن ظاهرن!!!شما یه بررسی بفرمایین.شجره نامچه بیرون بکشین ببینین با هم نسبتی دارن یا نه؟

- بنده مرتب میخونمشون و از همینجا مملی رو به مقام "پسرخاله شهرنشین منیر" مفتخر میکنم!...
- قبلا هم چند جا گفتم...منیرنوشت ها محشرن...برای تو و منیر آرزوی موفقیت میکنم...

گارسیا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:57 http://www.draft77.blogfa.com

به اون پست کرگدن که عکس محل وبلاگ نویسی رو بچه ها گذاشتن نرسیدم. دوست دارم بیای و واسم بنویسی ...

به روی دو دیده ام گارسیا بانو!...میرسیم خدمتتان!

گارسیا پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:59 http://www.draft77.blogfa.com

راستی امیدوارم با این تعداد کامنت و پاسخگویی به کامنتها و این مسایل....به مرض این بلاگریون دچارنشده باشی رفیق.
من روی تو جور دیگه حساب میکنم

- مرض بلاگریون!؟...چی هست حالا!؟ خطرناک نباشه یه وقت!؟...تو رو خدا اگه چیزی شده به من بگو!...
- جدا منظورتو نفهمیدم...قبلا ها تیزتر بودما! گمونم سرعت تحلیل مخم داره بیشتر میشه!

سبزه پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 16:43 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

کجایی دوست؟هر چی من تند تند می نویسم شما....

یه پست جدید بذار.
ابرهای همه عالم
شب و روز در دلم میگرید

- قبلش که درگیر کار و کسی یه لقمه نون حلال بودم بعدش هم که مسافرت بودم خیرسرم!...
- چرا وبلاگتو بستی!؟...اینجوری نمیشه ها!...من منتظر بازگشتت هستم...یه بازگشت با انرژی و سرحال...قوی مثل شروع خوبی که داشتی...

حمید پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 18:18

سلام بر بروبچ! بنده دارم مشرف میشم به مسافرت به بیابون ! یه ده متروکه! ببخشید نشد کامنتارو جواب بدم. ایشالا فردا شب در خدمتتون هستم! (حالا مثلا الان نمیگفتم عالمی حیرون میموند! به این میگن توهم مهم بودن از نوع حاد!)...
امیدوارم آخر هفته خوبی داشته باشی...فعلا...

مسافرت رفتی؟...به سلامتی...خوش گذشت؟...چرا نه؟...باز یادت افتاد که چقدر دلت میخواست باهاش این کوچه باغارو قدم بزنی؟...باز یادت افتاد دلت میخواسته بیاریش پای این درخت گردو و خاطره اولین گردو چیدنت رو بگی؟...باز دلت هوای راه و نگاه کرده؟...بیخیال...رسیدن بخیر پسر...خوش اومدی به جهنم زندگی تکراریت...

زهره پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 19:15

سلام.گذاشتم تو خصوصیا .اگه خوندی نظرتو بگو لطفا حتی اگه بد ومسخره بود .راستی خودت کجایی ؟دارم میرم اصفهان ولی فکر نکنم زیاد خوش بگذره .قبل از رفتن اتفاقایی افتاده که حسابی ناراحتم کرده

- سلام...دیدم...اصلا مسخره نبود...سر فرصت مفصل درباره اش برات مینویسم...
- من همین همین دور و اطراف...اصفهان میری؟...جای ما پات که به نقش جهان رسید هوای اون میدون لعنتی که آدمو دیوانه میکنه ببوس...
- نگرانم کردی...چی شده؟...بگو...

یوتاب پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 20:18

سلام رفیق قدیمی چطوری؟

- سلام یوتاب جان...همونجوریم!...تو چطوری؟...
- سعادت خوندن کامنتات خیلی وقت بود دست نداده بود...آفتاب از کدوم طرف درومده یوتاب بانو!؟...

الهه پنج‌شنبه 8 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 23:14 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

سلام...من هر روز به خونه ت سرک میکشم و دزدکی نگاه میکنم شاید مملی تو حیاط مشغول بازی باشه و با هم بریم یه دست گل کوچیک بزنیم!اما انگار قایم شده یا قهر کرده و تحویل نمیگیره...دلم واسش تنگ شده حسابی...

- قدم رو چشم این خونه و صاحبش میذارید...فوتبال تو حیاط؟...کدوم حیاط؟...مگه دیگه حیاطی هم مونده؟...

مملی! : سلام خانم الهه! این ابرچندضلعی خیلی دروغگو است! ما یک حیاط خیلی گنده داریم و خیلی دوس داریم که با شما فوتبال بازی بنماییم!...تازه ما در زندگیمان جز با علیرضا با هیچکس قهر نمیکنیم که آن هم قبل از اینکه فردا بشود آشتی میشویم!...با تشکر!

عاطفه جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:36 http://hayatedustan.blogfa.com/

مردها وقتی پیرمیشن خطرناک ترن انگار !
پیرمردها رو وقتی بمیرن خیلی دوستشون دارم..

شما هم دیگه داری زیادی شلوغش میکنیا!...دیگه اینجوریا هم نیستن طفلکا!

صدف جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 12:26 http://fereshteye-to.blogfa.com

سلام... حالت خوبه آقای اهل عمل؟!!

سلام. به مرحمت شما!...حالا ما اینهمه حرف آموزنده زدیم چرا شما عدل دست گذاشتی رو این قسمت بیب دار حرف ما!؟...

نسرین جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 15:45

مرده ی این م که هی ازت می پرسن نظر خصوصی چطور میشه گذاشت.
میگم کل مطلب وبلاگتون رو( ببخشید جسارت نباشه)
اونجا زیر عکست بنویس
نظر خصوصی رو بزرگ وسط وب لاگت
آدم همش تحریک میشه بدونه چی میگن این بنده های خدا
مدیونی اگه فکر کنی چقد فضولم.

- شما همون نسرین خودمون (صاحب وبلاگ الکی) هستی یا یکی دیگه ای!؟ به هر حال خوش اومدی...
- به جان مادر بروسلی هیچکدوم چیز حساسیت برانگیزی نیست!...اکثرا داستانهاییه که دوستان مینویسن و لطف میکنن برام میفرستن...بعضیهاش هم درد و دله...تهش یه چندتایی هم چیزای دیگه اس!...همین واللا!

سبزه جمعه 9 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 17:30 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

مسافرت به بیابون؟!!!ده متروکه؟!!! روزا باید خوش بگذره ولی شباش دل آدم می گیره و خوف میکنه احتمالا.
کاش وقتی میای عکس بیاری از اونجا.
نوچ .نوچ من چقدر کامنت میذارم!!! جواب منو نده خسته میشی

- یه ده قدیمی و فروریخته اس تو یکی از فرعیای راه ساوه...بیابون برهوت...و البته چندتا باغ اطراف خروجی قنات...شباش هم مثل روزاشه...یعنی خوبه...سکوت محضه...بی نظیره...
- ببخشید که نشد زودتر جواب بدم...راستی مجددا یادآوری میکنم وبلاگتو بازگشایی نکنی هرچی دیدی از چشم خودت دیدی! (آیکون پدرخوانده و مافیا و پالتوی بلند و این چیزا!)...

دکولته بانو شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 00:36

سلاااااااااااام...من کجام عصبانیه داداش من؟؟!!...چرا عیب رو آدم می ذاری!؟...ببین...تمبلی کار زشته...امیدوارم حس و حال نوشتن بهت دست بده !!! و بنویسی...

- سلاااااااااااام به خودت!... بیا! همین الان هم داری سر من داد میزنی!!
- نوشتانیدیم دکولته بان جان! از این آیکونها ما بیشتر!

محبوبه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:16 http://sayeban.persianblog.ir

از یه جور ادمر بدم میاد:اونایی که وقت دارن خروار خروار بشینن پای کامپیوتر وداستان بنویسن ولی موقعی که یکی ازشون ساعت میپرسه وقتشون هدر میره جواب بدن!!شوخی هم ندارم .

حالا چرا انقدر عصبانی شدی!؟...بنده متنبه شدم! قول میدم از این به بعد بصورت خودجوش به همه پیرمردا ساعت رو اعلام میکنم! خوبه!؟

محبوبه شنبه 10 مهر‌ماه سال 1389 ساعت 21:22 http://sayeban.persianblog.ir

من یه جور پیرمرد رو دوست دارم:اونایی که ۹۰ سالشونه و زن ۸۵ سالشونو یه جوری نگاه میکنن انگار انجلینا جولیه...
منم میخوام....

نه گمونم جز در داستانها همچین پیرمردایی پیدا بشن!...ولی به هر حال خواستن توانستن است!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد