گودی قتلگاه...گودی روی گونه هات وقتی میخندی...

تقدیم نوشت : این ناقابل نوشته رو تقدیم میکنم به کرگدن که مطمئنم دیر یا زود با بهتر شدن حالش برمیگرده و مثل سابق مینویسه...

تشکر نوشت : و تشکر میکنم از اقدس خانوم که با خوندن یکی از پستهای وبلاگ قبلیش هوس کردم بعد از مدتها یه "شبیه عاشقانه" به سبک وبلاگ مرحومم در پرشین بلاگ بنویسم...

 -

قبل از جلب کردن توجهتون به ادامه برنامه نوشت! : از دوستانی که در این مدتی که نبودم حالمو پرسیدن ممنونم...از اونایی که نیتشو داشتن ولی نپرسیدن هم ممنونم!...از اونایی که کلا عین خیالشون نبود و نپرسیدن هم ممنونم!...حتی از اونایی که میخوان سر به تنم نباشه هم ممنونم! (بنده کلا آدم ممنونی هستم!)...کمی درگیری کاری بود به اضافه مقدار بیشتری مشغله های شخصی به اضافه مقدار بیشترتری بیحوصلگی!...که به هر حال میشه گفت نسبتا به سر رسید و اگه اتفاق خاصی نیفته از این به بعد مثل قبل در خدمتتون خواهم بود...

 ******* 

-

گودی قتلگاه...گودی روی گونه هات وقتی میخندی...  

-

صحرا در آتش میسوزد...خیمه ها بی تاب نگاه توست...کودکان انتظار و آرزوهای محال میخواهند از فرات چشمان عسلت برایشان آب بیاورم...گلاب بیاورم...چگونه بگویم که مرا توان علمداری نیست؟...پیاده ی کم را توان شکستن خط سواران بسیار نیست...آنچنان که توان دیدن لبهای تشنه کودکان گناه٬ گاهِ گفتن "آه"...میروم...

این سو من...بی حلقه..با امید...آن سو لشگر سرخپوش دستمال قرمزهای شوهران قانونی...با حکم...با حلقه...به ما اینجوری نگفته بودند...گفته بودند شب صحرا ستاره دارد...آغوش دارد و بوسه...اصلا من ساحل نشین را چه به صحرا...تو گفتی بیا...تو که نه...چشمان کوفیت صد هزار نامه داد که "میخواهمت بیا"...امید-مسلم را میان کوچه ها کشتند...خبر داری؟... 

ببین باد میاید...و این یعنی اذان ظهر عاشورا...این یعنی "حی علی العطر خوش موهات"...این یعنی پیش بایست تا جمعیت پریشان موهایت به تو اقتدا کنند میان نسیم...آهسته تر بخوان عزیز دلم...خیالت تخت...قد قامت کرده ام که تا آخر دنیا هم که از آسمان تیر-طعنه ببارد تن-سپر شوم تا شمرده بخوانی نماز شیرینت را قربان شیرین زبانیت...آرام بخوان تا بیشتر ببینمت فرشته ایمان...آرام بخوان ای میان دو سجده ات هزار سلام...ای میان سلامت هزار تسبیح "دوستت دارم ولله"...

به همین نماز آخر قسم آنگاه که گفتم "آیا کسی هست که یاریم دهد؟" فقط صدای تو را میخواستم...به جان لبهایت شنیدم که تمام دشت سکوت کرد که بگویی "آری هستم جانکم"...بگو که هستی...دشت که نمیداند سکوت یعنی آری...بگو...سواران دارند میرسند...بگو...

نازنینم...کنارم بودی اگر...ولله خیالم نبود تمام سواران عالم روی تنم اسب بتازانند...کنارم بودی اگر...کنارم بودی اگر...زیر سم اسبها برایت ترانه میخواندم...شاد...کنارم بودی اگر...حیف...نیستی و درد میکند جای سم-خنده ها روی سینه ای که هیچوقت به کوفه نرسید و داغ آغوش ماند روی دلش که "خوش آمدی به شهر من جانم"...بیا دستم را بگیر و بلندم کن...برسانم به خیمه ها تا صدای کودکان آرزو تمام کربلا را پر کند که آمد...آمد...با عشق... 

میدانم...یک روز صبح که باران بیاید گلهای کنار جوی به خونخواهی تاریخ برمیخیزند و "آنها" را از دم گل میگذرانند...به خاک سپرده ام صبح آن روز برایت یک بغل نرگس بیاورد...پس قرارمان شد آن دنیا...پای نرگسها...

 *******  

-

این چند خط رو هم عاشورای امسال به یاد عاشورای سبز-سیاه 88 نوشته بودم که نبودم و نشد اینجا بذارم ولی دلم میخواد امروز اینجا بنویسمش

 -

ظهر عاشورا...بلوار کشاورز..ته کوچه بن بست...نترس عزیزم...دستانم را محکم بگیر...عروسی ما حالاست...ته این کوچه بن بست که حتی نامش را نمیدانیم...ببین که دستش به روی ماشه میرقصد...دستهای قاسمت را محکمتر بگیر..."شاهزاده خانم وکیلم؟"...فریاد میزنی "مرگ بر" و این رمزست...یعنی "آری با اجازه آزادی"...حجله به خون مینشیند ته کوچه بن بست...

ظهر عاشورا...میدان ولیعصر...رد چرخهای تویوتا روی سینه مرد...دارند رسمهای کهنه را زنده میکنند...رسم کهنه اسب تاختن روی پیکر شهیدان...خیالی نیست...امروز عاشوراست...تاریخ خوب یادش میماند که امروز عاشوراست...

ظهر عاشورا...پل حافظ...بوسه آسفالت روی صورت مرد...گمان میکردیم جز تل زینبیه فرازی نیست بر دشت کربلا...آسمان را از کدام ارتفاع میترسانی زمین نشین؟...پل حافظ که سهلست آسمان را از عرش هم که بیندازی پایین دوباره آسمانست...

ظهر عاشورا...خیابان آزادی...خوب است که عاشوراست...خوب است که یکدست سیاه پوشیده ام...خدا کند که نفهمی این خیسی روی پیراهن عرق نیست که با نسیم خشک شود...خدا کند نفهمی که این خون است...خون خشک هم که شود خون است...خون تا همیشه خون است... 

شام غریبان...در خیابانهای شهری که تا دیروز تهران بود شمع روشن کرده اند...دیگر تا همیشه اینجا کربلاست...و بین الحرمین جایی میان خیابان آزادی و انقلاب...جایی میان میدان ولیعصر و پل حافظ...به این اشکها نگاه نکن...من گریه نمیکنم...میدانم روزی میرسد که شام غریبان در کوچه ها بیاد حسینهای مظلوم شمع روشن میکنند و بچه هایی که هنوز نیامده اند صورت شهیدان توی قاب عکسها را ناز میکنند...

نظرات 87 + ارسال نظر
زهره یکشنبه 19 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:28

خواهش میکنم حمید خان جان .قابل شما وداداش محترمتونو نداشت.حالا منم وقت کردم اژ میکنم اونوقت تو محبت کنو یه نظر توژو مامانی برام بزار .

- نمیخواد "آژ" کنی! همون "آپ" کنی کافیه!

عاطی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:46 http://parvaze67.blogfa.com

بی نظیر بود حمید بی نظیر . این اولین پستی بود که ازت خوندم . از صبح حالم خرابه . این پستت باعث شد بغضی که از صبح داشت خفم میکرد بالاخره ترکید . فوق العاده بود حمید . ممنونم .
به برادریتون و عشق و علاقه ای که بین تو و محسن هست حسودیم میشه . از بچگی بزرگترین آرزوم داشتن یه برادر بزرگتر بود و هرچی بزرگتر شدم جای خالیشو بیشتر حس کردم . هیچوقت با خواهرامم چنین رابطه ای نداشتم حتی با خواهر دوقلوم . وقتی رابطه بین شماهارو میبینم کیف میکنم و از طرفی هم حسرتشو میخورم . خدا برای هم نگهتون داره که نعمت بزرگی برای هم هستید . مرسی حمید مرسی .

- خوشحالم که یه دوست خوب مثل تو به دوستانی که در بلاگستان دارم اضافه شده...مرسی عاطی
- عوضش منم دلم میخواست خواهر داشته باشم ولی ندارم!...اونوقت بعضیا دو تا دو تا و دوقلوشو دارن!

مهدی دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 02:23

1- نوشتۀ فوق العاده زیبایی بود. حمید نازنین از تو انتظاری جز این هم نیست. (آیکون تفقد!!)
2- از یه منظر، میشه گفت این متنت چند وجه داره (احساسی - عاشقانه/ ادبی- زیبایی شناختی/ اجتماعی- سیاسی) که به نظرم (با توجه به حجم تقریبا کم مطلب) به خوبی تلفیق شدن و اثر خوبی روی همدیگه و کل مطلب گذاشتن (آیکون یه متن چندوجهی در یه وبلاگ چندضلعی!)
3- نوشتت یکدست و روونه و مکث و سکتۀ چندانی در متن نیست. فقط عبارتِ گفته بودنت در خط ششم متن رو تغییر بده به گفته بودند (آیکون مته به خشخاش گذاشتن!)
4- به نظرم چون مطالبت به دفعات خونده میشه یه جاهایی میتونی بیشتر از علائم نگارشی (مخصوصا ویرگول) استفاده کنی تا درک مطلبت راحت تر و بازگشت به ابتدای جمله، کمتر بشه نازنین. مثلا: لبهای تشنه کودکان گناه، گاه گفتن آه ... (آیکون نقد صوری و ویراستاری!)
5- اگه میدونستم انقدر با احساسی، برای سر و سامون دادنت (در کامنتدونی کرگدن عزیز) بیشتر مایه میذاشتم!!!! (قابل توجه خانم محترمی که اون شب، فرصت سوزی کرد!!) (آیکونِ گیر از نوعِ سه پیچ + آیکونِ حل مشکل ازدواج جوانان!!!)
6- با توجه به اینکه این چند وقت، بالغ بر هفت بار از من پرسیدی کدوم مهدی ام، منم برای بالغ بر هشتمین بار اعلام میدارم که یکی دو ساله نوشته های تو و کرگدن نازنین رو میخونم ولی خودم وبلاگ و در نتیجه، آدرسی ندارم رفیق نویسنده ام (آیکون شفاف سازی!)
7- در این کامنت، سه بار از کلمۀ نازنین استفاده کردم. این تریلوژی یا با توجه به آغاز جام ملت های آسیا، هت تریک رو به خودت تقدیم میکنم! (آیکون حرکت انقلابی!!).

1- چشماتون فوق العاده میبینه! (آیکون "چشماتون!")...
2- مطمئنی داری درباره این پست حرف میزنی مهدی جان!؟ بابا ایول خودم! چه چیز چندوجهی خفنی نوشتم!
3- مرسی که گفتی...اصلاحش کردم...بازم اگه موردی بود بگو...
4- اینم اونجوری که گفتی تغییر دادم...با عرض شرمندگی اعتراف میکنم که از چیزای ساده مربوط به علائم نگارشی هم بیخبرم!...از نظر من جمله یا با علامت تعجب تموم میشه یا با سه نقطه!
5- گیر دادیا! من میخوام درسمو ادامه بدم حاج مهدی!
6- کی گفتی!؟ در هر حال خوشبختم!
7- فقط دوبارشو با من بودی الکی منت نذار! (آیکون "طلبکار بالفطره!")...
8- دم شما گرم...ممنون از نظر پر و پیمونت!...

رها بانو دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:56 http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام حمید جان

دیر اومدم انگار ...
ولی خب دیگه بالاخره اومدم ...
اگه بگم خوب بود دروغ گفتم ...
چون معرکه بود ، فوق العاده بود ...
منم یه پست درباره ی عاشورای 88 نوشتم ... اگه دوست داشتی ، اگه فرصت داشتی بخون ... اگه نداری هم که فدای سرت !

این لینک اون پسته که گفتم ...
http://raha-banoo.persianblog.ir/post/74/

راستی می خواستم بگم درسته که تا حالا خاموش بودم ولی وب پرشین بلاگتو هم می خوندم ...

- سلام رها بانو
- نه! خیلی هم بموقع اومدی!
- مرسی که گفتی...حتما...باعث افتخارمه...
- عجب تعقیب و گریز طولانی ای! روی "ژاور" در بینوایان رو هم کم کردی!

پرند دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:19 http://ghalamesabz2.wordpress.com


ای تو روح این بلاگ‌اسکای با این "کد تصویری وارد شده اشتباه می‌باشد"!!
کامنتم رو خورد رفت!

- میگفتی بلاگفا باور میکردم! (چون این از مشکلات معروف کامنتای بلاگفاس) ولی این وصله ها به بلاگ اسکای نمیچسبه! حتما اشتباه وارد کردی دیگه! دقت کن خواهرم!
- چرا قبل از فرستادن یه کپی ازش نمیگیری!؟ (آیکون "واقعا چرا!؟")...

پرند دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:23 http://ghalamesabz2.wordpress.com

تخ کن!!

تخ! (البته من خیلی در این مسائل تخصص ندارم! یکی کافیه!؟)...

پرند دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:51 http://ghalamesabz2.wordpress.com

واااا!!
چرا هی کامنتم رو می‌خوره خب!!؟
چیه مگه!؟
کامنت هم مثل اس ام اس باید از فیلتر رد شه مگه؟
یا می‌نویسه کد اشتباه است یا می‌خوره!
ولش کن!
انگار قسمت نیست بیاد!

- این کلکا قدیمی شده!...من خودم خدای این مارمولک بازیام! واسه ما که دیگه نه! (آیکون "واسه ما!")...
- آفرین! اصولا وقتی قسمت نباشه بیاد نمیاد!

me دوشنبه 20 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:42 http://daneshjunama.blogsky.com

معلومه دیگه شب امتحان باید وبلاگهای مورد علاقه رو تا ته ته آرشیوشون خوند و هر 5 دقیقه یکبار home فیسبوک رو رفرش کرد نکنه انتظار داری شب امتحان درس بخونم ؟؟؟؟ نکنه فکر کردی من شب امتحانیم ؟نخیر بنده از نوع نادر صبح امتحانیم و تا بحال در زندگیم اتفاق نیافتاده که کتاب رو تموم کرده باشم و برم امتحان بدم



هی حمید .. این عاشقانت معرکه ست ...

- جدا!؟...به ما یجور دیگه گفته بودن نامردا!
- از آشنایی با شما گونه نادر عزیز بسیار خوشبخت و مزید امتنانیم! (آیکون "مزید امتنان!")...
- مرسی...لطف داری

میکائیل سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:00 http://sizdahname.wordpress.com

سلام رفیق ... خوبی پسر ؟؟
احوالات دلت چطوره ؟؟؟
اره پسر .. ما تو عمرمون چه کم و چه زیاد ازین شبها زیاد خواهیم داشت ...
اما اون شب .. شب نفرت بود ... شب حزن بی صدا نبود ... شبی بود که یه مادر بغض هاش همه فریاد .. لعن الله بود ...
همه بغضاش همه فریاداش ... عرش رو ریز ریز میکرد میریخت پائین ...
اون شب .. شب چشم های هراسان بود ... شب خودکامگی بود ... شبی که یه کفتار منتظر شیر خسته شه از جنجال ... تا به زنتش زمین .... تا خونشو ... تا سرزمینشو ازش بگیره ...
شیر های خسته خیلی وقته دیگه نعره نمی کشن ...
اینجا اقامه به نیت کفتار است !!!!

- سلام میکائیل عزیز...خوبم...
- احوالات دلمون هم...به قول بهمن مفید تو فیلم قیصر "ما به همه گفتیم زدیم شما هم بگید زده! آره خوبیت نداره! میدونی که!"...
- "شبی که یه کفتار منتظر شیر خسته شه از جنجال ... تا به زنتش زمین .... تا خونشو ... تا سرزمینشو ازش بگیره"...پسر تو محشری...خواهش میکنم اینارو یه جا بنویس...حیفه اینجوری پراکنده باشن...حیفه بین این صفحات مجازی فراموشکار گم و گور بشن...

شیدا سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:04 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

امیدوارم مشکل کرگدن به زودی حل بشه. این پستت روخیلی دوست دارم مرسی. اینجا گل هم نیست که بذارم از طرف خودم یه بغل نرگس

- من هم امیدوارم...مرسی...
- خوشحالم که به دلت نشسته...
- همینکه بعد از چند ماه اینجارو با اسمت قشنگ کردی برای ما قد یه گلستون ارزش داره

هیشکی! سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:21 http://hishkii.blogsky.com

سلام عزیز..
خوبی؟
نمیدونم چی بگم..
خاک برسرم..من احمق الان تازه پست جدیدتو خوندم..
بغض داره خفه ام میکنه..به مرگ خودم راش میگم..چشام اشکی شده ..
تار می بینم..

عزیز چی بگم که حق مطلب ادا بشه..چی بگم که در شان این پستت باشه..

آقای حمید شما خدای احساسی..
ممنون که اجازه میدی مست شیم تو وبلاگت..

- سلام هیشکی جان!...خویم...تو چطوری؟
- حالا چرا به خودت بد و بیراه میگی!؟ واللا اگه نمیدیدی هم چیزی رو از دست نمیدادی! سخت نگیر!
- چقدر این جمله آخرت قشنگ بود...کلی ذوق کردم! اینجا قد یک هزارم همین حرفت هم باشه برام بسه...مرسی

[ بدون نام ] سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:22

راش=راس

حالا مثلا اسمتو ننوشتی که شناسایی نشی!؟

کرگدن سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:17

اینو بخون :
http://deevane.blogfa.com/post-177.aspx
یکی نیس به این آخوند مادرقحبه بگه تو خودتم اینکارا رو میکردی حرومزادهء کثافت ؟


خدا اینارو ازما نگیره! کلی خندیدم!...مخصوصا با این قسمتش که به مجردها توصیه کرده "لباس چسبان نپوشد و هرگز لخت و عریان نشود، حتی در حمام که کراهت دارد. (یعنی عورت در حمام پوشیده باشد بهتر است)"!!! احتمالا زمون مجردی خودش با عبا میرفته زیر دوش!

ساده سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:42 http://lhichl.blogfa.com

از وبلاگ کرگدن اومدم
با اخم
با ناراحتی
با گله...
یکی نیست بگه آخه تو چیکاره ای؟
می خواستم بدونم کرگدن اصلا جوابتو داده...جواب اینهمه زلالی رو؟ جواب اینهمه مهر رو؟
اومدم...چند تا از پست های بی نظیرت رو خوندم و کامنت ها تو باز کردم و ....
به جوابم رسیدم
و از دیدن اینهمه عشق ...اینهمه خلوص...اینهمه پاکی...
بغض نمی ذاره خوب نفس بکشم
.
سپاس دادار آسمان را که در این هیاهوی غلتیدن پولاد بر پولاد...هنوز نوای لطیف عشق جان را نوازش می دهد

- کجاشو دیدی؟...کرگدن ماهه...ماه...مثل تو که حواست هست "مهر" بی جواب نمونه
- سپاس که هنوز ساده ای هست که بشنوه...دم شما گرم...

ساده سه‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:46 http://lhichl.blogfa.com

قرار بود در وبلاگش چیزهای مهمی بنویسد که دنیا را تکان بدهد .
.
نوشته هایت دل تکان می دهد...
با خط به خط نوشته هایت چشمهای بی شماری می تپند
و اینست مصداق :
آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند.
.
رقص قلمت جاودان

اگه راس راسی اینجوریه خوبه...یه دل تکون بخوره انگار دنیا تکون خورده...

مینا چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 01:27 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

زیییییییییییییییییییینگ !
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
زنگ زدم در رفتم!

آخه شما فرصتی که مهدی میگه خانومی که فرصت سوزی کرد؟ اییییییییییییییش. منم قصد ادامه تحصیل دارم! والا. (آیکون والا !)

- : آیکون من که اومدم جلو در و دارم اینور اونور رو نگاه میکنم!...
: آیکون من که بعد از اینکه میبینم کسی نیست زیر لب یه چیزایی (مثلا درباره آب و هوا!) میگم!...
- من فرصت نیستم ولی تا بخوای سوخته ام! (آیکون "جمله حکیمانه!")...
- اصلا نخواستیم! اون دسته گل مارو بدید بریم!...بابا پاشو بریم اینا دختر شوهر بده نیستن! حالا که اینجوری شد میریم خواستگاری پاییز بلند!

سبزه چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:20 http://www.sabzeyeid.blogfa.com

من که به همین سادگی ها اشکم در نمیاد حالا که خوندمت به این سادگی ها اشکم بند نمیاد

این خاصیت اشکه...میکشه تا به حرف بیاد...ولی وقتی سر درد و دلو باز میکنه دیگه آروم نمیگیره...

گل گیسو چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:54

سلام

خوندمش
بسیا زیبا و مملو از احساس بود...
حس میکنم راجع بهش حرف بزنم از زیباییش کم میشه
بعد از مدتها انرژی گرفتیم از نوشته هاتون
راستی کامنت هاتون رو که برای کرگدن گذاشته بودین خوندم... امیدوارم برگردن

خدا کنه دیگه اینقدر بین نوشته هاتون فاصله نیفته

- سلام خانوم معلم گل گیسو بانو!
- کم نمیشه...اون زیبایی که با حرف دوست ازش کم بشه زیبایی نیست...
- من هم امیدوارم...مرسی...
- راستی چی شد این وبلاگی که قرار بود تاسیس کنی!؟...

زهره چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:14

سلام جناب اقا حمید خان .بنده با مریضامم همینقدر مهربونم البته بیشتر با خانماش .حتی گاهی براشون شعرم می خونم .مثلا بعد از بیهوشی میخونم ...خانمی چشماتو باز کن خانمی به من نگاه کن ...به من ...البته چون شمام جز اقایونی وطرح انتباق بر قرار برات نمی خونمش ...دلت بسوزه ...باز داداشت شانس اورد به علت تشخیص مصلحت نظام عقل بدنم بیمار وناراحت تشخیص گذاشتم روش و
صرفا جهت مدد رسانی روحی والبته ...کمی نازشون دادم .انشاالله مریم جان به بزرگواری بنده رو ببخشایند ..

- علیک سلام خواهرم!
- همتون همینید!...به هم که میرسید واسه هم نوشابه باز میکنید و "خانومی چشماتو وا کن!" میخونید به آقایون که میرسید "رحم الله من یقرأ فاتحه مع الصلوات!"...

زهره چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:21

در ضمن بنده ادرس وبلاگ داداش محسنتو نداشتم وگرنه نمیومدم مزاحم شما بشم که جناب پر مشغله حمید والا مقام .اگه بی زحمت بهشون بگین گهگداری به من سر بزنن صرفا جهت دیدن عکسای ناقابل شاد کننده خوشحال میشمومتشکر

- واللا دیگه خواجه حافظ شیرازی هم میدونه که اگه کلمه "کرگدن" رو در گوگل سرچ کنه اولین چیزی که پیدا میکنه وبلاگ محسنه!...ولی اگه دردت اینه بیا! :
http://ololon.blogsky.com/

- خودت بگو خب! عجب بدبختی گیر کردیما!

مومو چهارشنبه 22 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:03 http://mo-mo.blogsky.com

آسمان همیشه آسمان است...آزادی همیشه آزادیست...این کلمه ها با خودشان معنی دارند؟
شک کرده ام به معنی همه چیز...

تو اینجور نوشته ها بیشتر از اینکه به معنی دار بودنش فکر کنم به زیبا بودنش فکر میکنم...معمولا زیبا که باشه همراه خودش معنی هم میاره...ولی خب...اینایی که گفتی به نظر من معنی دارن...آره..."آسمان همیشه آسمان است"...

مامانگار پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:40

حمیدجااااان ؟؟؟!!!....
...واقعا استعداد خوبی در محتوی دادن به شکلها داری...وقایع کربلا...وبعد تلفیق و آمیختن اش با عاشقانه های اینروزها..درووود..
تقدیم این پست به کرگدن هم خیلی بجا بود...




مرسی مامانگار عزیز...قصدم همین بود...شما که میگی خوبه دلم قرص میشه که خوبه

رها بانو پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:41 http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام حمید عزیز
می خواستم ازت تشکر کنم که وقت گذاشتی و به وبلاگم اومدی و مرسی به خاطر کامنتهای جامع و کامل و خوندنیت ...

- سلام رها بانو...
- از زیبایی "عاشورا نوشته" تو بود که دلم به حرف اومد

لیلی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:23 http://myrose.persianblog.ir/

فقط میتونم بگم که... فوق العاده نوشتی پسر
با اجازه لینک شدی

- مرسی...
- و مرسی!...لینک کردن اجازه نمیخواد! لطف میخواد که شما داشتی!

مهدی پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:34

حمید جان، بنده در حال رصد و نظارت بر فضای سایبری بودم که کامنت مینا و جواب تو رو دیدم! (آیکونِ یا حضرت عباس!!) ظاهرا تلاش من، نه تنها به امر خیر منجر نشده بلکه به قولِ بچه ها گفتنی تشتت زا هم بوده!!!
به مینا: زنگ زدم در رفتم دیگه چی بود؟!؟ لااقل تا وقتی قضیه جوش بخوره فضا رو ملتهب نکن!

مهدی جان خواهش میکنم پادرمیونی نکن! من دیگه اینو نمیگیرم! ( + آیکون "خواهش میکنم! الان عصبانی هستی! یه فرصت دیگه بهش بده!" + آیکون "بیدار شو پسرم! مدرسه ات دیر شد! چی میگفتی تو خواب!؟")...

پرند پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:35 http://ghalamesabz2.wordpress.com

"از نظر من جمله یا با علامت تعجب تموم میشه یا با سه نقطه!"


من فکر می‌کردم فقط خودم به این مرض دچارم!!

نه! انگار واگیرداره!...بیا بالاغیرتن رعایت کنیم بقیه نگیرن!

پرند پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:39 http://ghalamesabz2.wordpress.com

انقدر این آیکن‌هاتو هدر نده حیفه!
می‌گم کامنتم رو خورد می‌دونی یعنی چی؟!
به بیان فصیح‌تر یعنی کامنتم رو کوفت کرد!
یعنی هی دکمه‌ی ارسال رو می‌زدم هیچی نشون نمی‌داد!
انگار کامنتدونیتو رفرش کرده باشم فقط!
کپی هم کرده بودم ولی وقتی خواستم پیست کنم دکمه‌ی پیست غیر فعال بود!
جن‌زده شده وبلاگت! (آیکن جن!)

- آها! الان یادم افتاد!...راست میگی...گاهی اینجوری هم میشه...باید کلا صفحه وبلاگ رو ببندی دوباره باز کنی...
- بسم الله! (چک کن ببین جنهای عزیز تشریفشونو بردن یا دوباره بگم!؟ )...

گل گیسو پنج‌شنبه 23 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:47

با سلامی دوباره

بعد امتحانام
هفته اول بهمن
از وبلاگم رونمایی میشه

- با سلام به روی ماهتونی دوباره!
- به سلامتی! پس رونمایی شد حتما خبرمون کنید که جهت تبریک و شادباش برسیم خدمتتون!

پرند جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:34 http://ghalamesabz2.wordpress.com

همه‌ی این کارا رو کردم جناب کارشناس!
ارواح خبیثه درون ابرهات حلول کرده بود!
حالا هی فرافکنی کن!

آره اصلا من جنی! من سکانسای ترسناک ملک سلیمان! من اون دختره در فیلم جن گیر!...خیالت راحت شد!؟

me جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:24

آیا امروز آپ مینمایید ؟

یا امشب یا فردا!

زهره جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:39

سلام
چه من وچه هر خانم محترم دیگه ای از این شعرا برای اقایی نمی خونیم چون بهش نیازی نیست وقتی با گفتن یه جانم جناب محترم مریض چشاش بادومی میشه ودردشو فراموش میکنه ..من نه تو بودی دیگه خودتو خسته میکردی شعرم براش بخونی ...دیگه قانون عرضه وتقاضاس ...چون تقاضای خانما بیشتر والبته استانه تحمل بالاتر بیشتر هم بهشون عرضه میشه ...

- سلام!
- خب نخونید!...اصلا از همینجا به نمایندگی از مریضها اعلام میکنم که اگه دیگه شما هم راضی بشید و بخونید ایندفعه دیگه ما گوش نمیکنیم!...خودمون میریم درس میخونیم باسوات میشیم دکتر میشیم از این شعرا برای خودمون میخونیم!
- از شوخی گذشته منظورتو میفهمم...حق دارید...درک میکنم

میکاییل جمعه 24 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:04 http://sizdahname.wordpress.com

حالا میای تو محله وردپرسی ها میپلکی ... نمیای اونورا ...
میای زنگ میزنی در میری ....؟؟؟؟

اون ووردپرس اجنبی شما هم پلکیدن داره آخه!؟...ما هم توپمون افتاده بود حیاطتون اومده بودیم برداریم!

کاغذ کاهی(نازگل) یکشنبه 26 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:23 http://kooche2.blogfa.com

فوق العاده بود !

هر چند روانم رو بهم ریخت ....

برای هزارمین بار به این نیتجه رسیدم که خیلی مهربون و خوبی ...
عین همون مملی ساده و صادق و پاک ...

- این خاصیت عاشقانه ها و شبیه عاشقانه هاست...اینکه روان آدم رو بهم میریزن...
- مرسی

محبوبه دوشنبه 4 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 00:52 http://sayeban.blogfa.com

مونا خیلی ماهه حمید ، یه کارایی میکنه که اوایل خیلی برام عجیب بود ولی حالا که فکر میکنم دلیلش این بود که من یه چیزایی رو لمس نکرده بودم... واسه چی اینو گفتم؟ خب یه وقتایی که با مونا اس ام اسی درد دل میکنم یهو من یه چیز داغونی براش میفرستم ، هیچی نمیگه ، فردا تو دانشگاه بی مقدمه بغلم میکنه و بازم هیچی نمیگه...
منم دفعه اول که اینو خوندم دلم خواست راه بیفتم بیام تا نمیدونم کجا و پیدات کنم و هیچی نگم فقط سرمو بذارم رو سینت و گریه کنم ..... بعضی وقتا فقط همونی که اشکت رو درآورده میتونه آرومت کنه... تو میفهمی، میدونم.

- مونا (تنهایی ها) رو میگی؟...
- دمش گرم...معلومه رفیقه...آدما معمولا ترجیح میدن حرف بزنن...چون حرف زدن از بغل کردن راحتتره...
- "بعضی وقتا فقط همونی که اشکت رو درآورده میتونه آرومت کنه"...چه خوشگل گفتی...آره...میفهمم...

پرند یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 05:28 http://ghalamesabz1.blogsky.com

باز دوباره شب شده... یعنی دیگه صبح شده و من خوابم میاد ولی خوابم نمی‌بره!
داشتم پست‌های قدیمیت رو می‌خوندم دوباره و کامنت‌های خودم رو...
رسیدم به این پست...
نمی‌دونم چرا ولی خوندنش از قبل هم برام تکون‌دهنده‌تر بود...

چرا این کلمه‌ی زمین‌نشین رو تغییر دادی؟ برش گردون... خیلی بهتر بود...

"آسمان را از کدام ارتفاع میترسانی زمین نشین؟...پل حافظ که سهلست آسمان را از عرش هم که بیندازی پایین دوباره آسمان است..."
این جمله فوق‌العاده است... از بهترین جمله‌هایی که تو این دو سال خوندم... خیییییییلی دوسش دارم...

"خون خشک هم که شود خون است...خون تا همیشه خون است..."

یاد این دو تا جمله‌ی نیچه افتادم:
"آن که پرواز می‌کند از همه بیشتر نفرت می‌انگیزد"...
و
"خون بدترین گواه حقیقت است"...

راستشو بخوای خیلی سخته باور کردن این‌که تو در هیچ تجمعی حضور نداشتی! یعنی اگه خودت نمی‌گفتی من هرگز به ذهنم هم نمی‌رسید... الآنم نمی‌تونم باور کنم که کسی اون لحظه‌ها رو درک نکرده باشه ولی انقدر خوب حس اون لحظه‌ها رو منتقل کنه... این‌قدر عمیق حس‌ها رو بفهمه... حتی توی هم‌دردی کردن‌هات هم نشونه‌ای از عدم حضور دیده نمی‌شه...
راستش من عصبی می‌شم وقتی کسی که خودش نبوده قصد روایت داره... چون در اون روایت‌ها اون حسی رو که باید نمی‌بینم... حتی اگر طرف از لحاظ دلی و ذهنی هم درگیر بوده باشه...
مثلاً مسیح علی‌نژاد یه روزنامه‌نگاره که با خیلی از خانواده‌های زندانی‌ها و کشته‌شده‌های بعد انتخابات حرف زده و باهاشون در تماس بوده و درگیری ذهنی داره و آدم بشدت احساسی‌ای هم هست... یه کتاب راجع به این حوادث نوشته و یه قسمت‌هاییش رو گذاشته بود تو نت... ولی من اعصابم به هم می‌ریخت وقتی می‌خوندمش... حس خوندن یک متن تحریف شده بهم دست می‌داد!
ولی در مورد نوشته‌های تو این‌طور نیست!
راستشو بگو! واقعاً تو هیچ تجمعی نبودی؟!!

- این بی خوابی ها کی تموم میشه...
- رفتم اون پست و کامنتاشو خوندم و حال و احوالم به هم ریخت...چقدر دلم میخواد و نمیخواد که دوباره یکی از اینا بنویسم...میدونم که اینا بهتره...ولی حس میکنم عاشقانه ها و سبزنوشته ها و کلا دلنوشته هایی مثل اینا حالمو بدتر میکنه...
- نمیدونم چرا عوضش کرده بودم...برش گردوندم...
- واللا اینجوری که تو داری تلقین میکنی داره کم کم باورم میشه که بودم!...حالا قضیه چیه!؟ چرا داری سعی میکنی ازم اعتراف بگیری که بودم!؟ اگه فکر میکنی با گرفتن مچ بنده و تحویل دادنم به مراجع ذیصلاح چیزی گیرت میاد باید بگم کور خوندی! (آیکون "کور خواندن!")...

پرند یکشنبه 19 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 16:22 http://ghalamesabz1.blogsky.com

ای بابا... شرمنده... نباید لینکت می‌دادم به این‌جا... خریت!
برای همینه که می‌گم وقتی میای برای من کامنت می‌ذاری معذب می‌شم دیگه... چون همه‌اش همین حال و احوال به هم ریختگیه!...
من بیشتر از این‌که بخوام این عاشقانه‌ها و سبزنوشته‌ها رو بخونم ازت ترجیح می‌دم توی پست‌هات حرف بزنی... مثل پست یکی مونده به آخرت...
تو که گوش نمی‌دی! سِرتِق!

- نه بابا! این حرفا چیه!...منظورم این نبود...دوباره نوشتن چیزایی که خودم نوشتم اذیتم میکنه...یاد بغضهایی که موقع نوشتن هرجمله اش داشتم میفتم...ولی این دخلی به وبلاگ تو یا بقیه بچه هایی که اینجوری مینویسن نداره! با اینکه عسل اذیت شدن دیگران رو بخونم مشکلی ندارم! لذا شما راحت باش!...
- اینهمه توو جواب کامنتا حرف میزنم چیه پس!؟ شما سعی کنید از همینا استفاده کنید! (آیکون "سر بالا رفتن آب و ابوعطا خوندن بعضیا!")...

سهراب دوشنبه 18 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 22:24 http://sohrabkoshi.blogsky.com

سلام
مرحبا حمید جان. بیش از هزار بار مرحبا . این نوشته بی نهایت زیبا بود . اونقدر زیبا که باید به کاغذ می رسید .....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد