دیالوگ ۲ + تبریک به احسان جوانمرد

"تبریک به احسان جوانمرد" نوشت! : شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان دیوانه اس که داره وقتشو تلف میکنه و سالهاست زندگیشو گذاشته سر فیلمنامه نویسی در حالیکه حتی یکی از فیلمنامه هاش هم فروش نرفته...شاید تا چند سال پیش خیلیا تو دلشون میگفتن احسان هم دیر یا زود کم میاره و بیخیال میشه...اما احسان نوشت...نوشت و نوشت...تا اینکه...دیروز ساعت چهار شبکه یک فیلم "نفر هفتم" رو نشون داد...و اسمی که در تیتراژ جلوی "فیلمنامه نویس" اومد اسم "احسان جوانمرد" بود...آره...فیلمنامه "نفر هفتم" رو احسان نوشته (صاحب وبلاگهای "1379" و "کارگاه فیلمنامه نویسی 1379" که البته چندوقتیه بخاطر مشغله های کاری و جدیتر شدن فیلمنامه نویسیش دیر به دیر آپدیت میشه)...کارگردانش هم داریوش ربیعیه که انصافا کارگردانی قابل قبولی داشته...نقش اولش هم میکائیل شهرستانیه که الحق عالی بازی کرده...در کل فیلم خوبی بود...البته ضعفهایی هم داشت ولی هدف من در این چند خط نقد فیلم "نفر هفتم" نیست...فقط میخوام بگم که خوشحالم...خوشحالم که یکی از دوستامون که از صفر شروع کرده و هیچ پشتوانه ای نداشته تونسته با پشتکار و عشقی که به نوشتن داشته بالاخره بعد از سالها موفق بشه و تلاشش به ثمر بشینه...خوشحالم که در این شرایط هزارفامیل حاکم بر سینما و تلویزیون احسان تونسته فقط با تکیه بر هنرش و قدرت قلمش وارد دنیای حرفه ای بشه...خوشحالم که از این طریق درامدی داشته و دیگه مثل قبل فقط یه کارمند گمنام در فلان بخش شهرداری نیست و حالا دیگه رسما یه فیلمنامه نویسه که کاراش خریده و ساخته میشه...امیدوارم روزی برسه که اسم احسان جوانمرد رو سر در سینماها و موقع معرفی اسامی برگزیدگان جشنواره ها بشنویم تا اونوقت هم مثل حالا بیام و با افتخار بنویسم "اینی که میبینید دوست ماست...احسان جوانمرد...از بچه های بلاگستانه"... 

*** 

-

دیالوگهای من و دوست الاغم! - دیالوگ 2

میگه : دیروز رفتیم پارک ساعی...رفتم چایی بگیرم وقتی برگشتم دیدم داره اون دفتری که قبلا برات تعریف کردمو ورق میزنه... 

میگم : خب تو بهش نگفتی که نباید بی اجازه به کیفت دست میزد؟ 

میگه : نه...دیگه عادت کردم...با خنده گفت "این دیگه چیه روانی!؟"...گفتم "وقتایی که با تو میریم بیرونو تو این مینویسم...لحظه به لحظه...میخوام همش یادم بمونه...مثلا امروز مینویسم که وقتی چایی گرفتم و برگشتم در حالی که با دست چپت موهاتو از جلو چشمت کنار میزدی با پای راستت با یه سنگ روی زمین بازی میکردی...مینویسم که لاک ناخنت امروز مشکی بود...مینویسم که از چکمه بدم میاد ولی امروز چون تو پوشیدی خوشم میاد...اینجوریه که یه ساعتش میشه چند صفحه...خیلی وقتا تو شرکت...تو خونه...دوباره میخونمشون"... 

میگم : اون چی گفت؟

کمی سکوت میکنه و میگه : هیچی...همینجوری که داشت ورق میزد چشماشو ریز کرد و گفت "چاییش یه مزه ای نمیده!؟"... 

-

نظرات 79 + ارسال نظر
مجتبی شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 09:50

سلام
خوبی حمید از اونجای که گفتی این الاغ بازی ها ( منظورم الاغ سواریه ) از من گذشته با این رفیق اولاغت کاری ندارم اومدم خودتو ببینم به این رفیق تنبل و همیشه خواب ( آقا وحید رو عرض می کنم ) سلام برسون
خوش باشی و سلامت

- سلام...خوبم...
- پس یعنی با رفیق الاغم کاری نداری و اومدی خود الاغمو ببینی!؟ دست شما درد نکنه دیگه!
- بزرگیتو میرسونم...شما هم خوش باشی جیگر!

میکائیل شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:42 http://sizdahname.wordpress.com

سلام حمید
خوبی رفیق
نگی چرا پیدام نشده ها اومدم چندبار خوندم ... اما ابزار ارائی نظرات مفیده نداشتم .... نه اینکه من خیلی نظراتم مفید بوده به خاطر اون (ایکون میکائیل خیلی خود شیفته )
اول اینکه
وبلاگ اقا احسان رو خیلی وقت پیش ها میخوندم و واقعا نوشته هاشون رو دوس دارم ... این موفقیتشونم تحسین میکنم ... اصلا میدونی یه حسی داره به قول اخوی کرگدنتان ادم وقتی اسم یه اشنا رو یه جا میبینه .. دوست داره به همه بگه .. هی نگاه کن ... من فلانی رو میشناسما ... وبلاگ نویسه ... دوستمه ...
همچین حسی داریم ما اکنون (ایکون خیلی از پوست خود گنجیدن )
ببینم تو هنوز زنده ای ... خوبی .. سرت سر جاشه ...
گرد و خاک کردی ......
ادامه در کامنت بعدی

- سلام میکائیل! خوبم! تو خوبی؟
- ابزار نداشتی!؟ جل الخالق! یعنی شما با ابزار کامنت میذاری!؟ بابا ایول چه پیشرفته!
- منم خیل خوشحالم...دمش گرم...
- زنده ام ولی پزشک قانونی شش ماه طول درمان داده! ماشالا دست نسوان بلاگستان خیلی سنگینه! (آیکون "نیمه جان!")...

میکائیل شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 http://sizdahname.wordpress.com

اخرش این دوست الاغت یا الاغ دوستت یه بلائی سرت میاره
میدونی یاد چی افتادم .. حکایت اون پدر و پسره که سوار الاغ شده بودن ... فکر کنم شنیدیدش ... که هربار واسه نشستن و ننشستنشون رو الاغه ملت حرف دراوردن ....
ربطش به الاغه تورو نمیدونم....
ولی خب اینکه خیلی ها کلیت رو در نظر نمی گیرن .... شاید اگه تو مثلا به جای جنس مذکر جنس مونث بکار میبردی .. خیلی ها میومدن از مظلوم نمائی دختره میگفتن و خیلی چیزهای دیگه ....
بحث این حرفا نیس ... اینکه خیلی چیزهارو ما گاهی نمی بینیم و جزئیات رو به کل اثر ترجیح میدیدم
هدف توهم همینه که در لوای همه این صحبت ها اون چیزی که مدنظرته بگی ...
نه اینکه بخوای توهین شخصیتی کنی ... یا جامعه مردا رو بهتر نشون بدی و یا زنا رو .....
این یه بحث کاملا انسانی ... و میتونه دو طرفه باشه ....
خلاصه اینکه .... الاغ سواری دولا دولا هم داره (ایکون حکایت بی ربط به موضوع جهت خالی نبودن عریضه)

مخلصیم .....

- بنده هم ربطشو نفهمیدم! (آیکون "ایشالا که خیره!")
- منم همینو میگم...البته تقصیر خودمم بود...به پرند هم گفتم که از این به بعد سعی میکنم حتی المقدور جنسیتها مشخص نباشن...وقتی اکثریت دوستان که نظرشون رو قبول دارم حواسشون از اصل مطلب پرت شده یعنی یه ایرادی در کار من بوده...سعی میکنم این تجربه رو در دیالوگهای بعدی لحاظ کنم...
- همینو بگو! الاغ تو سوراخ نمیرفت حیای گربه کجاست!
- ریزیم برادر

me شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:52

سلام
من بعد از مدتها دستم به اینترنت رسیده ولی محدودم نمیتونم کامنتات رو بخونم
خیلی دوس دارم کامنتا رو بخونم مخصوصا کامنتهای پست قبل

هم اکنون نظرم در مورد این پست :
حالا تو چرا فکر میکنی دوستت الاغه ؟چون طرفش اون مدلی برخورد کرده ؟
منم در موقعیتهای مختلف و مشابه دقیقاً همون عکس العمل رو داشتم یعنی به طرف مقابلم حس الاغ بودنو منتقل کردم ؟؟؟

- سلام! به به ببین کی اومده! میگفتید ما میومدیم خدمتتون!
- حالا غصه نخور! وقت برای جبران بسیاره! (آیکون "روتو برم!")...
- من نگفتم الاغه! خودش گفته! سندشم همون قسمت "معرفی" در اولین دیالوگی که نوشتم! ایناهاش! :
http://abrechandzelee.blogsky.com/1389/10/29/post-28/
- الاغ بودن یا نبودن به نگاه خود آدم بستگی داره...

سهبا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:55 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . حالا چاییش مزه میداده یا نه حمید خان ؟ ننوشته تو دفترش از طعم چایی ؟!

ولی فکر کنم میشه امیدوار بود ! زوج خوبی میشن واسه همدیگه !

- سلام
- "ننوشته تو دفترش از طعم چایی!؟"...اول که کامنتتو خوندم فکر کردم یه چیزی نوشتی رفته...ولی بعد که بیشتر فکر کردم تازه متوجه نکته ظریفی که درش بود شدم...خیییییلی خوب بود...مرسی...

میکائیل شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:57 http://sizdahname.wordpress.com

داداش اگه جنبش حمایت از این دوست الاغت خواستی بزنی خودم هستم غمت نباشه .....
الاغ مظلوم هم ندیدیدم که دیدیم.....

اصولا الاغها نیاز به حمایت ندارن!...حمایت بشن یا نشن به هر حال کار خودشونو میکنن! خب الاغن دیگه! انتظاری ازشون نیست!...

مینا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:54

سلام علیکم و رحمه الله و برکاااااااااااااااته. (درست نوشتم؟ )
خوبی؟
حوصله ام سر رفته بود اومدم کامنت گذاشتم دیگه!
خوبی؟
دوست دوست الاغت خوبه؟؟؟

- بنده که متاسفانه خیلی در این دست مسائل تخصص ندارم ولی آره گمونم!
- خوبم!
- یعنی من برای تو فقط یه سرگرمی هستم برای لحظاتی که حوصله ات سر میره!؟ (آیکون "آهنگ سوزناک!")...
- خوبم به خدا! گیر دادیا!
- سلام دارن خدمتتون! انگار ازش خوشت اومده ها!

بهاره شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:56 http://eternaldeath.blogfa.com

دلمان تنگتان بود...
میدونی چقدر این دیالوگ ها بین آدم هایی که باهم هستن تکرار شده. یه طرفی که دنبال یه گوش شنوا می گرده و دنبال یه حسه مشترک و حرف مشترک یه طرف دیگه توی یه جای دیگه سیر می کنه!

- کم سعادتی این کمترین را به رویش نیاورید بهاره بانو! (آیکون "ادبیات فاخر!")...
- آدم از حرفایی که تو دلشه بترکه بهتر از اینه که دل پیش اونی بریزه که "در یه جای دیگه سیر می کنه"...

مینا شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:44 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

آهنگ سوزناکتو خام خام... +آیکون یک عدد خام خوار جنگلی!
وااااااااااای اصلا نفهمیدم دوبار پرسیدم خوبی؟ حالا نگفتی...
خوبی؟ (نزن بابا خودم میرم.) بیا... آقا دست بزن داره. اونوقت توقع داره بجای آهنگ سوزناک بیام اینجا براش لاو استوری بنوازم!!!! (فعل رو داشته باش! اوهو! بنوازم!!!)
راستی... آره خب . از دوست دوست الاغت خوشم اومده.

-
- هااااااااا!...تق! (آیکون "صدای مهر کردن سند دیوانگی کامنتگذار به سبک جهانگیر شاه قهوه تلخ همراه با "ها" کردن اولیه و کوفیدن ثانویه!")...
- مرد که دست بزن نداشته باشه مرد نیست! (آیکون "خر مغز!")...
- میستونمش برات آبجی!

زهره شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:55

ایول بابا انتقاد پذیر مشتری مدار ...با حال ..معرف ... چون خیلی انتقاد پذیر بودی دلم سوخت ویکم منتقی به دوست الاغت نگاه کردم .قبول میکنم که بعضی از پسرا دقیقا ...والبته الاغ .
اما فقط به این اقا مهدی خیلی خندیدم ...میخواد کلا جوونا رو به هم جوش بده برن پی کارشون اونم بصورت نامحسوس
تازه ..منو میترسونی خوب بگو بگو ...ایکون متعجب با چشمای ور قلمبیده

- ای خدااااااا! من ترکیدم از بس توضیح دادم واللا بللا قضیه اصلا جنسیتی نیست! اصلا ازدفعه دیگه شخصیت دوست الاغم رو دوجنسی انتخاب میکنم که شر بخوابه!...خوبه!؟
- حاج مهدی در جوشکاری سابقه داره! اصلا عاقدیه واسه خودش! سیت میگم حالا بعدا!...
- بگم!؟ مطمئنی!؟ من اینروزا وضعیت روانی درست و درمونی ندارما! یه چیز میگم شر میشه ها!...

محبوبه شنبه 16 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:26

من تا حالا دوستت رو دختر فرض میکردم ُ اخه صداقت عشقش دخترونه بود....
برای اقای جوانمرد خیلی خوشحالم.واقعا خیلی لذت بخشه...

(آیکون "زار زدن!" - اگه علت این آیکونو نفهمیدی یه دور کامنتا و جوابارو بخون دستگیرت میشه!)...

میکائیل یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 http://sizdahname.wordpress.com

میگما بیا یه پست توضیحی تلویحی بده بابا الاغ ما نه الاغه نه مادیانه .. نه قاطره ... نه یابو ....
اینجوری فکر کنم کل قضیه تفکیک جنسیتی و نظام مرد سالاری و فمینیسم ... اینا حل میشه ....


- بیخیال...تقصیر خودمم بود...اگه یه کم باهوش بودم جای اون "لاک" و "چکمه" دو تا کلمه خنثی میذاشتم که بار جنسیتی نداشته باشه و بحث اینهمه به حاشیه کشیده نشه...
- خییییییییلی مخلصیم

مجتبی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:23

سلام
حمید جان چرا الاغ نمایی می کنی عزیز دل منو این جلافتا دلت از جای دیگه پره چرا حرف تو دهن من می زاری ( قطعاً که حرف بهتر از چیزه دیگس ) اصلاْ دو دقیقه اومدم تو هم هی دنبال مملی بودی و نشد ببینمت باشه اگه عمری بود سری بعد اساسی میرسم خدمتتون
توی کامنت های پست قبلت توی جواب مکائیل از بازی های که اسم برده بودی " رابط " رو که نوشته بودی یکی از اداهای منو در باره بازی بودن این رابط ثابت کرد داستانش از این قرار بود که یه روزی با همکارا درباره بازی های بچه گی صحبت بود من از رابط گفتم ولی هیچ کس اونو بازی نکرده بود حتی توی ویکی پدیا هم ازش چیزی پیدا نکردیم مجبور شدیم جات خالی یه دست بازی کنیم تا بفهمند چطوریه بعد بازی گفتن بازی جالبیه ولی گفتن مغزم خرابه و این بازی اصلاً وجود نداشته دیروز که توی کامنت ها اینو پیدا کردم نشونون دادم کلی حال کردم دمت گرم که بچه محل ما بودی این بازی رو یادته
جمعه یادم باشه جای فوتبال بچه ها رو جمع کنم یه دست رابط بازی کنیم

- سلام یا اخی! (آیکون "تاثیر خطبه های نماز جمعه ۱۵ بهمن!")...
- "قطعاً که حرف بهتر از چیزه دیگس!"
- آره...منم چندجا اسم این بازی رو گفتم کسی بجا نیاورده! شایدم از اختراعات بچه محلای ما بوده! خلاصه هرچی بود خیلی خوب بود!...

[ بدون نام ] یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:05

من به شدت پایه جبران نبودنهام هستم منتها به شرطی که پولی در بساط بیاد و من برم اینترنتمو دوباره شارژ کنم.


راستی منم متوجه نکته ی ظریف کامنت سهبا شدم در همون ابتدا و وقتی فقط یکبار خوندمش


و ضمناً از جوابت به سوالم هیچی نفهمیدم [آیکون هرکی فک کنه من خنگم خودشه]

- پس شما با این یارانه های امام زمان چیکار میکنید!؟
- آره...طبیعیه که شما خانمها راحتتر از یه کته کله ای مثل من ظرایف و نکات پنهان بیانات همدیگه رو میفهمید!
- جدا متوجه نشدی!؟...تو پرسیدی "چرا فکر میکنی دوستت الاغه؟" منم جواب دادم "من نگفتم الاغه خودش گفته!" و بعد هم لینک دادم به اولین قسمت دیالوگها که انگار قدم رنجه نکردی که ببینی! این بود :
"با عصبانیت میگه : فکر کرده نمیفهمم چند وقته رفتارش عوض شده! فکر کرده نمیفهمم با یکی دیگه ریختن رو هم!...فکر کرده خرم!.../ میگم : خب تو که میدونی چرا ولش نمیکنی!؟... / سر تکون میده و آروم میگه : خرم دیگه!"...

me یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:06

اون بالایی منم ها

اونی که بالایی رو جواب داده هم منم ها!

مهدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 11:54

حمید جان. ولی هرچی نگاه میکنم یه نکته ای رو کسی نگفت که حالا من میگم: اگه جای دختر و پسر رو توی دیالوگای الاغی عوض کنی بهتر نیست؟؟؟!!!؟!!؟!! (آیکون کامنتگذاری که اساسی خودشو زده به کوچه علی چپ + آیکون بلاگری که با مشت کوبیده رو کیبورد و جفت پا رفته تو مانیتور و دستاشو رو به آسمون گرفته و داره داد میزنه خدایا آخه من چه خبطی کردم تو زندگیم؟!!!!)


(آیکون "کوبیدن سر به دیوار!" + آیکون "خراش دادن صورت و زنجه موره کردن!" + آیکون "صدای ویولون سوزناک و اللاهوم نیدی گناهوم با صدای ابراهیم تاتلیس!")...

نیما یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:04 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

سلام حمید خان . در مورد آقای جوانمرد که خوشحالم از کارشون نتیجه گرفتند و حیف که فیلم رو نیدیم !

در مورد دیالگو هم باس بگم که احتمالن دوست شما با یه الاغ تر از خودش میره بیرون ، نه ؟>

نه...دیگه الاغتر از خودش نداریم!...

صبا یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:07 http://www.sabayshomal.blogfa.com

سلام
من دوست بهاره هستم
از این پستتون خوش اومد
موفق باشین

ممنونم

نیمه جدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 http://nimejedi.blogsky.com

1-این ورژن جدید ابر چند ضلعی را عشق است کلا و جزئا!

2-برای جوانمرد بلاگستان دچار ذوقمرگی شدم به خدا!

3-این دیالوگ دو هم خودش خداست! من خودم یه جورایی از اونام که می تونم کلی براتون خاطره هایی از این دست و این قسمیجات! تعریف کنم !
( امیدوارم اینقدر در لفافه حرف زده باشم که متوجه نشین اون الاغه همیشه و همیشه خودم بودم! متوجه نشدین که ؟ شدین ؟)

- قدوم همایونی شما بر چشم این خانه را عشق است کلا و جزئا!...
- نه! من که متوجه نشدم! بقیه رو نمیدونم! (آیکون "نادان نمایی"!)...

نیمه جدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:40 http://nimejedi.blogsky.com

نه... جلومو نگیرین بذارین یه بار برای همیشه در محضر این وبلاگ فخیم اعتراف صادقانه کنم... ( آیکون جوگیر شدن)
آره درست فهمیدین من اکثر اوقات اون دوست( به سکون ت) الاغه هستم... فقط یه تفاوتی هست اونم این که از جهل مرکب خارج شده و میدونم که این کارو می کنم!
راستش این عشقولانه بازیا حوصلمو سر می برن ( آیکون سیبیل تاب دادن و پاشنه ی قیصریو ور کشیدن!) در نتیجه می زنم سر بینی طرف ( مودبانه ی پوز می باشد)

- حاج خانم شما جلوشو بگیر! من که نامحرمم نمیتونم بهش دست بزنم!
- نمیتونم این حرفی که زدی رو درک کنم...به نظر من کسی که بفهمه و باز مثل دوست الاغ ما باشه دیگه "دوست الاغ" نیست...نمیدونم اسمش چیه ولی مطمئنم که دیگه این نیست...
- (آیکون "بزن زنگو! محمدیاش صلوات!")...

نیمه جدی یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 http://nimejedi.blogsky.com

همین دیگه... زت زیاد...( آیکون دسمال یزدی دور دست پیچیدن) امیدوارم ملتفت شده باشین که ازین سوسول بازیا خوشمون نمیاد و اینا!

"نون" نفستو عشقه! "جیم" جمالتو عشقه! (نون و جیم در اینجا مخفف نیمه جدی میباشند! - آیکون "خلاقیت!" )...

بهار (سلام تنهایی ) یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:38 http://beee-choneh.blogfa.com

بهش تبریک میگم ..هزار بار ..امیدوارم موفق باشه همیشه ..با خبر شدن از موفقیت ادما حیلی بهم انرژی می ده هر چند اگه نشناسمشون از نزدیک ولی خوندن خبرای خوب همیشه خوبه ....واقعا حمید مرسی که خبرا رو می نویسی از بچه های بلاگستان ..مرسی ..

مرسی از اینهمه خیرخواهی و مهربونیت

بهار (سلام تنهایی ) یکشنبه 17 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 13:47 http://beee-choneh.blogfa.com

بعد از مدتها اومدم اینطرفا گفتم یه حساب ببری بد نیست و دست خالی نرم ..اهان ...

آی ملت! اگه فردا شنیدید بنده پای کامپیوتر از شدت رعب و وحشت کپ مرگ شدم مقصر ایشونه! (آیکون "تظلم خواهی!")...

حرفخونه دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 14:30 http://roro1.blogfa.com

چقدر دلم برای دوستت سوخت. با اینکه احتمالا تخیلی بود این دیالوگ ها. اما حالم گرفته شد از بس دوستت با احساس بود و دوستش خنگول.....؛چاییش یه مزه ای نمیده؟؟؟
کووووووفت.

- اینکه واقعیه یا نه و بقیه توضیحات رو در همون پست اول دیالوگها نوشتم :
http://abrechandzelee.blogsky.com/1389/10/29/post-28/
- این کوفت آخر رو خوب اومدی! این رفیق الاغ ما چندتا هوادار مثل شما داشت تا حالا به ریاست جمهوری هم رسیده بود!

A ز R ه H ر A اZ دوشنبه 18 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 16:51 http://www.zafa.blogsky.com

متاسفتنه این فیلمو ندیدم!!!
عجب حالی داشته این همه می نوشته ها!!!

جان!؟

الیسا دوشنبه 2 خرداد‌ماه سال 1390 ساعت 15:57

سلام خسته نباشین مثل اینکه اینجا همه با هم دیگه اشنان فقط ماغریبه ایم
بابا به خداما هم از اهالی فیلمنامه نویسی هستیم فقط هیچ جا تحویلمون نمیگیرن
فقط میخواستم بگم خوشحالم که پشتکار نتیجه بخشه اگه واسه فیلم نامه های ما هم مشتری یافتین خبر بدین

- سلام الیسا...
شما غریبه نیستید...حداقل از همین حالا آشنای مایید...آشنای مایی که اگر هنری نداریم حداقل هنرمندارو دوس داریم...

- احسان جوانمرد متخصص فیلمنامه دادن و قبول نشدنه! حالا که با تلاشش از این بند رها شده قطعا با راهنماییهاش میتونه کمکتون کنه...آدرس هر دو وبلاگش رو میذارم برید باهاش مشورت کنید...بچه خیلی خوب و بامعرفتیه و شک ندارم تا اونجایی که بتونه کمکتون میکنه

http://film-name.persianblog.ir/

http://www.1379.blogsky.com/

- ضمنا این پستی که براش کامنت گذاشتید برای بهمن ماه پارساله...ممنون میشم اگه خواستید کامنت بذارید در پست آخرم اینکارو انجام بدید تا یه موقع نادیده نمونه و شرمنده تون بشم...موفق باشید

آژو سه‌شنبه 28 تیر‌ماه سال 1390 ساعت 23:04 http://www.honney68.blogfa.com

چه بی احساس!!!
شیطونه میگه چایی رو بریزی تو جونش بگی عزیزم چاییش داغ نبود؟

پیشنهاد باحالی بود! (آیکون "با تشکر از آژو و شیطونه عزیز که توو زحمت افتادن!")...

hoseinajaee شنبه 24 دی‌ماه سال 1390 ساعت 21:49 http://hoseinajaee.blogfa.com

سلام
منکه رفیق شیش وهم اتاقیشم اینجوری کلاس نمی زارم .شماتوی برگهای یخی من نظرونقاشی گذاشتین؟
اگه بله مرسی.کرگدن !منو میشناسی؟

سلام
نه واللا! من نبودم!...بنده حمید (برادر محسن باقرلو یا همون کرگدن سابق!) هستم! برو به این آدرس یقه خودشو بگیر! :
http://www.ololon.blogsky.com/

r. j سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1398 ساعت 15:13

آفرین احسان آفرین به هم ولایتی باغیرتمون
نژادپرست نیستم ولی آفرین به غیرتت
خوشحال شدم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد