"مورد عجیب ابر چند ضلعی" به قلم حاج آقا مهدی!

بوی گل سوسن و یاسمن آید نوشت! : بازگشت کرگدن به میهن وبلاگی را گرامی میداریم! 

 

*** 

 

مقدمه نوشت!

دوستانی که گوشه چشمی بر کامنتها دارند حتما تا حالا متوجه شده اند که چند وقتیست کامنتگاهمان مزین شده است به حضور یک فقره بچه خوشگل طناز جیگر هلوی خوردنی (آیکون "سانسور ادامه تعریفات به علت عبور و مرور خانواده!") به نام حاج آقا مهدی!...ایشان مدعی هستند خودشان وبلاگ ندارند ولی از همان زمانی که به خزعبل نویسی در وبلاگ قبلی مشغول بودیم تا همین حالا مرتب "ابر چند ضلعی" را دنبال میکرده اند و از مخاطبان خاموش و مشتریان دائم اینجا بوده اند (که البته این ادعایشان به تایید پزشک قانونی محل نرسیده!)...خلاصه که نمیدانیم چه کار خوبی خودمان یا اجدادمان کرده بوده ایم که یک شب یهویی صدایی اکویی به گوش ایشان رسیده که ترجمه فارسی دراماتیکش این بوده که "ای مهدی! اینک رسالت خویش آشکار کن و زین پس کامنت بگذار و از خاموشی بدر آی!" (آیکون "جبرئیل!")...و اینجوری شد که ایشان با هواپیما وارد ایران شدند و بعد از سخنرانی در بهشت زهرا...نه ببخشید این یک قضیه دیگر بود! (آیکون "بابای اتی!")...آها!...و اینجوری شد که ایشان رخ نمود و دل از ما برد! (آیکون "عشق نافرجام!")...انقدر این بچه صمیمی و بامحبت است که در همین مدت کوتاه ما همچین به ایشان معتاد شده ایم که بعد از هر آپدیت منتظر پیدا شدن سر و کله شان با آن کامنتهای عجیب غریبشان هستیم!...خلاصه کنم گذشت و گذشت تا اینکه ما در جواب یکی از کامنتهایشان در پست قبل در پیشنهادی بیشرمانه ازشان خواهش کردیم حالا که انقدر خوشگل مینویسند بیایند در یک اقدام نمادین به نشانه صلح و دوستی بین اینجانب و مخاطبین خاموش متنی بنگارند تا ما بگذاریم اینجا! (آیکون "گذاشتن اینجا!")...ایشان نیز با بزرگواری تمام پذیرفتند و یک چیزهایی به رشته تحریر دراورده اند که حالا خودتان میخوانید!...از خدا که پنهان نیست از شما هم پنهان نباشد ما مثل چی خوشحالیم و حس خوش خوشانی بهمان دست داده که بیا و ببین! بی تعارف بعد از مادربزرگمان خدابیامرز که ما را خیلی دوست داشت تا حالا نشده بود کسی انقدر ما را تحویل بگیرد و برایمان وقت و حوصله بگذارد! آن هم با این زبان فاخر!...اعتراف میکنیم که بخاطر شدت بی جنبگی و کمبود محبت این نوشته مهدی را بارها در خفا و آشکار خوانده ایم و هر بار حس تیتاب خوردن بهمان دست داده!...خلاصه که دمت گرم مهدی جان...امیدوارم هر چه زودتر از خر شیطان پایین آمده و یک وبلاگی تاسیس کنی تا ما هی بیاییم قربان صدقه ات برویم و و بخورمت و جوووووووون و این حرفها!...میدانم شمایی که الان دارید این مقدمه را میخوانید از حرفهای من سیر نمیشوید ولی دیگر بیشتر از این طولش نمیدهم! (آیکون "پرتاب تخم مرغ بسمت سخنران!" + آیکون "چقد فک میزنی امروز! بسه دیگه!")...این شما و این هم آن نوشته ای که عرض کردم! : 

  

"مورد عجیب ابر چندضلعی" 

نقل است که در ازمنه ی ماضی، به سالِ 88 هجری شمسی!، در غروب دل انگیز و شاد و انرژی مثبت یک جمعه ی بهاری!، جوانی "حمید" نام، پس از کشاکش فراوان، پسورد خویش را در عالم مجازی رجیستر کردی و وبلاگ ابر چندضلعی تولد یافتی. اسناد تاریخی از اکراه وی در این باب و سنبه ی پرزورِ اخوی اش حکایتها نمودی! در آن زمان، اخویِ صاحبدل و پیشکسوتش کرگدن، شمع جمع بلاگ اسکای که خدای عز و جل وی را مزید عزت و دوام کرامت عطا کناد، با عبارتی شنیدنی و خاطرنواز، حمید را از ره به در کردی: "حمید! پاشو بیا بینم! خدایی امروز اگه با زبون خوش، وبلاگ نزنی، یه حالی بهت میدم!!"...
چنین بود که حمید، نه فرعون وار به سوی نیل، که خلیل وار به سوی کامپیوتر برفتی و ابر چندضلعی را در پرشن بلاگ برساختی! حضور وی در پرشن بلاگ، یک سال و اندی به طول انجامیدی و در این دوران، با آپدیتهای بس نامنظم، خوانندگان وبلاگ را رسماً صاف و صوف بکردی!! کوچ اجباری و پساکرگدنی اش به بلاگ اسکای، که این جوان را اِندِ مرام جلوه دادی، وی را بلاگری باقلوا و خواستنی بساختی! در آنجا نیز آپ کردنهای وی اسلوب خاصی نداشتی و کلاً عشقی و بلکمم مودی بودی!!!؛ چنانکه گاه در یک روز، 20 پُست بگذاشتی و گاه، اگر عشقش نکشیدی، 20 ماه پُستی نگذاشتی و مخاطبان وبلاگ را به عجز و لابه بیانداختی و شیون و فغان آنان (خاصه خودِ این بنده!) را وقعی ننهادی!!!
گویند آپ نکردنِ سیستماتیک خود را همواره به پوکیدنِ نتِ شرکت و حوصله نداشتن خویش و شلوغ بودن سرش نسبت بدادی و در مواقعی با خواندن 50 وبلاگ در روز و نگذاشتنِ حتی یک کامنت و تیریپِ نامحسوس برداشتن، قاطبه ی بلاگرین و بلاگرات را در خماریِ نافُرمی بگذاشتی!! در این باب، ظریفی معلوم الحال و هیز گوید: اَی شیطون بلا!!!! و ادامه دهد: خوشگل عمو کلاس چندمی؟؟!!
آورده اند که حمید، خود را اساساً ازدست رفته و نسل سوخته بپنداشتی و در این زمینه، خاصه با "ایرن" همذات پنداری بکردی!؛ گو اینکه جوابهای حمید به برخی کامنتها، شائبه ی قزوینی بودنش را به اذهان متبادر ساختی!! تحلیلهای حمید برای بازیهای وبلاگی، شهره ی خاص و عام بودی و یَک چیزِ مامانی بودی که عمراً رو دستش نیامدی و از فرط زیبایی، همه را کف بُر نمودی و تو گویی با لب و پَک و پوزِ همه بازی بکردی!!!
این جوانِ فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، در جواب دادن به کامنتها نیز اینگونه عمل کردی که گاهی در 3 دقیقه به 100 کامنت جواب دادی و گاهی دیگر، به رغم اینکه مشخص است که کامنتها را بخواندی، یکی دو ماهی جواب مَواب را بی خیالی طی کردی!! ناظران، حمید را امپراتور آیکونها خواندی که رو دستِ امپراتور بادها برخاستی و پوزِ جومونگ را بزَدی!! جونم برات بگه که هر آیکونی که طلبه بودی در آستینش بیافتی؛ از آیکون تحلیلی و تلویحی و تشویقی و تنبیهی و تعزیری و تفسیری تا آیکون تمثیلی و ترمیمی و تبدیلی و تکمیلی و تضمینی و تزریقی و تأخیری!!! که امید است ذکرِ مورد آخر به تخته شدنِ این وبلاگِ صاحب سَبک و چهره مند نینجامیدی انشاء ا... تعالی!!
نیز در پاسخ به کامنت خواهران، مهر بسیار ورزیدی و از ادبیاتی فاخر و فراتر از سطح حافظ و سعدی و مولانا بهره جستی ولیکن کامنت برادران را با جوابهای زمخت و سیبیل کلفتانه مواجه ساختی و بدانها التفات ننمودی!! برای خواهران، راه به راه، آیکونهای تصویری و متنی و گل و بلبل با اشعاری چون "وقت است که بنشینی و گیسو بگشایی/ تا با تو بگویم غم شبهای جدایی" ردیف بکردی و در جوابِ برادران، به سه نقطه و علامت تعجب و علامت سؤال و "مرسی خوبم!" اکتفا بکردی و آیکونهایی با این مضامین: "چه لاکِ خوش رنگی چه آرایشی داری/ چه دوست پسر خوبی چه آرامشی داری"!!!! برایشان رو بکردی! نقل است که وی، زمانی تصمیم به آپدیتِ جمعه به جمعه بگرفتی، اما با گذاشتنِ تنها یک پُست در دو ماه، پارادوکسی شگرف پدید آوردی و هرچه مُریدان، جامه زِتَن دریدی که "راه داره آپ کنی؟" این پاسخ از وی شنیدی که "نُچ!"
شنیده شده که با مملی اش، همگان حالی عظیم بکردی و به وی و مملی، "ای جان" و "جیگرتو خام خام و گاز گاز" و "شاموس گامبولی من" و "الهی بگردم" و "لُپِتو بکشم" و "این نفس من بید" و "موش موشک من" و "سیبیلتو عشقه" بگفتی!!! البته مورد آخر، قدری نامأنوس و نامتجانس جلوه کردی و دربابِ موثق بودن سَنَدش تردیدها بروز کردی کردنی!! (این سیاق را از کرگدن عزیز وام گرفتمی!). عاشقانه هایش ازحیث فضا و تصویرسازی، معرکه بودی و از غمی پنهان و دیرپا خبر دادی و به سکوت و بغض و تحسین خوانندگان وبلاگ، راه بردی و فَکِ همرهانِ سُست عناصری چون من را به زمین بچسباندی!! سه تایی هایش یحتمل به تاریخ پیوستی و آخرین پُست آن به سالها پیش برگشتی و "دیالوگهای من و دوست الاغم" جای آن بگرفتی؛ دیالوگهایی که پسرش اِواخواهر و تیتیش مامانی جلوه کردی و دخترش، 10 تا سور به مادرِ فولادزِرِه بزَدی!!!! بدین ترتیب، خیر دنیا و آخرت در آن بودی که پسرش دختر شدی و دخترش پسر!! و این جمله ای است که که از فرط استعمال (که 20 بارشو فقط خودم گفتم تاحالا!) شیره اش کشیده شدی و حمید همچنان آن را به وقعی ننهاده و خطاب به معترضین و شکاکان، فریادِ وا وبلاگا وا وبلاگا سر بدادی!!
ثبت است که در پُست معروفی موسوم به "ابر چندضلعی new" به ضِرسِ قاطع اعلام بکردی که زین پس قواعد و محدودیتهای دست و پاگیر را کنار بگذاشتی و یه نَمور شُل بگرفتی و ریلکس بشُدی و از نوشتنِ متن ها روی کاغذ، دست شستی و هر نوشته را 500 بار اِدیت ننمودی!! اما پُستهای اخیر که هر 2 دقیقه 8 بار تغییر ساختاری و محتوایی و صوری بکردی و کم و زیاد بشدی و حشو و زوائدِ آن بزدودی، از اصلاح ناپذیریِ این بلاگرِ محبوب حکایت داشتی!!! اگر کرگدن، فی الحال در اینجا بودی، ای بسا این جمله را پیش کشیدی: اصلاح ناپذیریتو بخورم بچچه!!!... در میانِ اسپانسرهای معنوی و کامنت گذارانِ همیشگی اش، علاوه بر کرگدن مهربانِ بلاگستان که عزیز دلِ همه ی بچه ها بودی و غیبتش حقیقتاً حس شدی و کاش روزی بازگشتی، همواره از مهربانی و معرفت دوستانی چون الهه، پرند، مینا، عاطی، گل گیسو، آسمان وانیلی، me، زهره، عاطفه، اقدس خانم، هیشکی، مامانگار، مکث، آلن، میکاییل، مجتبی، کیامهر، سیمین، نیمه جدی، مسی، مهتاب و بسیارانی دیگر برخوردار بودی که این مهم، وبلاگش را همواره سرزنده و پویا نگه داشتی و قوت قلب "حمیدِ جان" بودی... 

(حمید جان، خیلی مخلصم عزیز و ممنون از همه ی کسانی که احتمالاً این نوشته رو میخونن)...

نظرات 80 + ارسال نظر
کورش تمدن جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:00 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام
خداییش این آقا مهدی حیفه ننویسه
باید بسپاری به کیامهر تا مجبور به نوشتنش کنه همونطوری که برادر بزرگوارتون رو مجبور کرد
آقا محشر تر از این پست کامنتهای شما و کرگدن بود
کلی خندیدم دمتون گرم
راستس ممنون بابت لینکتون تو پست قبلی
خیلی لطف کردی ما لایق تعریف شما نبودیم
خیلی تلاش کردم رسمی بحرفم از دفعه بعد که بیام اینجا از این خبرا نیستا

- سلام بر برادر کوروش کبیر!...منور کردید آقا! (آیکون "منور کردن!")...
- انجام وظیفه بود قربان!
- راحت باش! ما کلا با روشهای غیررسمی (و غیرمتعارف!) بیشتر حال میکنیم!

مینا جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 19:48

حمیییییید... دلمو شکوندی... برو حالشو ببر!
نه آقا مهدی. شما زحمت نکشید. من خودم رخت بر میبندم از وبلاگ آقا حمید...

اینم واسه اینکه دلتون تنگ نشه برام:

- این حرفا چیه!؟ هرکی ندونه شما که میدونی چقققققدر عزیز دل مایی! (آیکون "دلجویی!" + آیکون "مهرجویی!" + آیکون "کامجویی!" - این آیکون آخری بیربط و در جهت تکمیل سه گانه "جویی" ها بوده و به جان عزیزتان هیچ ارزش دیگری ندارد!)...

مهتاب جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:34 http://tabemaah.wordpress.com

حمید ...
ببخش ...
نمی خواستم حال خوب این پستت خراب شه ...

میلتو چک کن

مینا جمعه 29 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 23:09

با سپاس فراوان از مهربانی شما حمید جان. (آیکون مینا که داره تلاش میکنه خیلی خانومانه! رفتار کنه که خدایی نکرده متهم به جلافت نشه! چون اصلا دوس نداره کسی زبونم لال فکر بدی درموردش بکنه! حالا ببینم چن روز یا چن ساعت میتونه نقش یه خانوم! رو بازی کنه. اصلا میتونه یا نه!!!!)

شیکمشو سورفه میکنم هرکی درباره آباجی من فکر بد کنه! (آیکون "پنج ثانیه فکر کردن و یک چیزی به یاد آمدن!")...اصلا تو برای چی یه کاری کردی که ممکنه کسی درباره ات فکر بد کنه!؟ ها!؟...اینجوری نمیشه! اون کمربنت من کو!؟ (آیکون "خان داداش سادیسمی زبون نفهم!")...

شهاب آسمانی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:15 http://empyrean.blogfa.com

سلام حمید جان ...
برای اولین باری که که اینجا اومدم ...
بسی حال کردیم و لذت بردیم ... هم از شما (مثبت نگر باش !) هم از حاج مهدی که عالی نوشته ...!
.
.
.
با یه بار اومدن مشتری شدیم ...!

- سلام شهاب! خوش اومدی
- راحت باش آقا! شما حال نکنی کی کنه!؟
- تا باشه از این مشتریا! (آیکون "کاباره چندضلعی!" + )...

کرگدن شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 15:28

تو که بکن نیستی ! ( آپدیت !! )
بگو اقا مهدی به جات بکنه ! ( مجددن آپدیت !!! )

ایشون اگه بکن بود که وبلاگ میزد و در وبلاگ خودش میکرد! (همون آپدیت!)...

کرگدن شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:23

هرررررررررررررررررر !

خیلی پر رو و حاضر جوابی بچچه !!

مهدی شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 17:26

باز که داری تو گوگل سِرچ میکنی...!؟
(آیکونِ "خارج شدنِ دودِ بنفش و صدایی شبیه به غاز از پشتِ کیسُ کامپیوتر حمید در اثرِ سرچِ بیش از ظرفیت کامپیوتر!" + آیکونِ "تعدیل نیروی شرکت گوگل به علت ترکیدن بخشی از شبکه و هنگ کردنش در نتیجه ی کلماتی که حمید تا حالا سِرچِشون کرده" و به ویژه آیکونِ "مدیرِ گوگل در حالِ نشون دادنِ زخم و بخیه و پانسمانش به مدیرِ مایکروسافت و گفتنِ جمله هایی تو این مایه ها که یه کاربرِ ایرانی منو به این روز انداخته!!!"


بنده خدا کجای کاری! بنده تازه از google.com فارغ شدم و رفتم سراغ google.ca که گوگل کانادا میباشد! مزیت google.ca اینه که بعضی لغاتی که جدیدا در گوگل قیلتر شدن (مثل 25 بهمن) در اینجا آزادن!...
اصلا در نظر دارم به زودی یه کتاب با عنوان "گوگل از نگاه چندضلعی!" بنویسم و اولش بنویسم "تقدیم به دوست و همراه خوبم حاج آقا مهدی که با تشویقهای خود مرا یاری فراوان داد!"
ضمنا خوشبختم به اطلاعت برسونم اسمت با اسم منحوس من پیوند خورده!..."مهدی چند ضلعی" رو که سرچ کنی دومین جستجو خودتی!

اقدس خانوم شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:38 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

گفته باشم من قبلن اومدم و کل متن رو خوندم اما تا اومدم کامنت بذارم ری استارت کرد این کامفولترم ...دوباره اومدم کامنت بذارم ، ری استارت کرد ... خلاصه هی اومدم ، هی ری استارت کرد ... آخرشم من ری استارت کردم و تازه امروز استارتم زده شد ...
این حاج مهدی قلم گیرایی دارند ها ... جان اقدس !!!
تازه بنده انقده ذوق کردم اسمم تو این لیست 313 نفره بود که نگو (313 بودن یا من حافظه مذهبیم پاک شده تو این ری استارت کردنا ؟؟؟ )

- ولش کن! واللا راضی به ترکیدن کامفولتر شما سر یه کامنت نیستیم! توصیه میکنم اگه خیلی فهمیده نیست حواسشو پرت کنی بعد کامنت بذاری!
- گمونم همون 313 تا درسته!...باز شما تحقیق کن یه موقع اشتباه نگفته باشم اون دنیا دهانم آزرده بشه!...

سهبا شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:51 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

بی قراری چه معنایی دارد در قاموس ابر چند ضلعی ؟!‌ خیلی دلم می خواهد بدانم چه برداشتی کرده ای از این کلمه حمید عزیز ؟!

بی قراری یعنی اینکه در چند خط نوشته چندبار از بی قراری گفتی...که یعنی فقط این کلمه راضیت میکرده...
"بیهوده نیست که روح و دل با هم در سماعند و من بی تاب و بی قرار ، نظاره گر حیران هر دوام که آرام ندارند و قرار را در بی قراری یافته اند ، که گواه آن همین اشکهاست که بی محابا و بی شرم از دیده شدن بر گونه ها روانند و انگشتانی که بی قرار نوشتن اند تا حس ناب لحظه ها را بسرایند"...
بی قراری یعنی شوق بی حد...بی قراری یعنی اشک بی اختیار...بی قراری یعنی همین چند خط...

سهبا شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 20:52 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

راستی ممنون از حضور قشنگت !‌ دیدن اسمت بر سر ذوق می آوردم حمید خان !

مرسی

محبوبه شنبه 30 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 21:26 http://sayeban.blogfa.com

ما در مدرسه ی "دانشکده ادبیات"مرصاد العباد و.. داشتیم برادر!

آها!...مرسی که توضیح دادی..جدا برام سوال شده بود...

پرچونه یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:03 http://porchouneh.blogfa.com

ببخشـــید من این سوال رو می پرسم!
این دوست الاغتون حالشون چطوره ؟ خوبن احیانا؟
من می خوام بدونم زندناین آقا !؟
مث یه نسیم اومدن و رفتن

به مرحمت شما!...دوست الاغمم خوبه...آره زنده اس...همچنان الاغه...

بهاره یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:43 http://eternaldeath.blogfa.com

به نظرم متن های قرن چهار و پنج برام قابل فهم ترن!!

واللا اونجوری که من شنیدم قرن چهار و پنج (بجز فردوسی و چندتا دیگه) همه عربی بلغورمیکردن که!...یعنی فهمیدنش از اونا هم سختتره!؟...

بهاره یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:47 http://eternaldeath.blogfa.com

ببین درست فهمیدم!!! اول از خلقت وبلاگت صوبت کردی بعد دلایل محتملی که بلاگ قبلی و فیلتر کردن بعد هم این یکی رو باز کردی و کمی نرم نرمک رفتی . بعد هم تشکر از عوامل پشت صحنه و اینا؟!!!!
راستی چرا دیگه مملی هاتو نمی نویسی!

- انگار بازم پستو نخوندی و فقط همینجوری یه کامنتی گذاشتی رفته!...مشخصه اصلا مقدمه رو نخوندی...اینارو من ننوشتم...مهدی نوشته...
- راستش نمیدونم چرا چند وقتیه دیگه مملی نوشتنم نمیاد!...

عاطفه یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:53 http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام دادا حمید..
این رفیق شوما قلم خوبی داره.. کاش بنویسه..

- سلام آباجی عاطفه!
- آره...کاش بنویسه...

پاییز بلند یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:22 http://WWW.PAIZEEBOLAND.BLOGSKY.COM

درووووووووووووووووووووووووووود

یه تلنگری.. انگلی.. چیزی به این حاج مهدی بده که یه تکونی بخوره و یه چیزی بنویسه...
.
.
.
خوب ابروی من مومن رو تو بلاد کفر پاشوندی... حالا مردم چی میگن؟ مثلن من یه رسالتی به دوشمه... دارم شرایط ظهور آقا رو فراهم میکنم
.
.
.
۷-۸ ماه پیش نبود و ۲-۳ سال پیش بود... بابا همون نصرالله خوان خودمونه دیگه..

- درود به پاییز بلند خارج نشین عزیز!...
- "تلنگر" که سهله ما با تبر هم زدیم جواب نداد!...ایشون مقاومتر از این حرفان!...
- دیوانه!...

مینا یکشنبه 1 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:06

کجایی خان داداش؟ نکنه زبونم لال ناخوش احوالی!‌
بیا یه چیز بنویس دیگه! دلمون برات تنگ رفته!
(کور خوندی. من سیریش تر از این حرفام که با یه کتک برم و دیگه نیام!)
راستی خان داداش...

بعد از اون رسواییهای اخلاقی که تو راه انداختی از غیرت و خجالت و اینچیزا سر به بیابون گذاشتم!...الان از رو شتر دارم جواب کامنتتو میدم!...

کرگدن دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:04

این بود اون تحولاتی که وعده دادی ؟
جون بچچه ت آپدیت کن بابا ... اه ...

نظرم درباره قسمتهایی از اون پست عوض شده...شاید همینروزا در یک پست جداگانه نظری که الان درباره دنیای وبلاگ دارم رو گفتم...شاید هم نظرم تا اونموقع دوباره عوض شد و یه چیز دیگه گفتم یا کلا نگفتم! (آیکون "کسی که تکلیفش با خودش هم مشخص نیست!")...

نیما دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:12 http://www.arezuhaye-aghaghi.blogsky.com

شاید این روز تعطیلی بیاید ، شاید .
شاید هم بگوید گور بابای نت ، مملی رو بچسب !

وبلاگتو که خوندم هوس کردم دوباره صدای تو و محمد رو در اون پست صوتی که در مشهد ضبط کردید گوش کنم...هدفون تو گوشم بود و اونجاها بودم که حرف محسن پاییز بلند و خرسای قطبی و اسکیموها و اینا بود که صفحه کامنتامو رفرش کردم دیدم برام کامنت گذاشتی...یجوری شدم...حس خوبی بهم داد...دمت گرم...

مینا دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:57

حمید جان شما که ظاهرا خیال نوشتن نداری. لااقل بگو مملی یا مهدی بیان بنویسن!‌ دوست الاغتم بنویسه بد نیستا...

مهدی که رفته تو فاز غیبت! مملی هم که از من بدتر حال و حوصله نوشتن نداره! رفیق الاغمم که زدین تو ذوقش و دیگه دیالوگش نمیاد!...کار خودمه انگار!...فردا ایشالا!...

سیمین دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:54

ای بابا...امروزم آقا نیومد
خصوصیمو دیدی؟

با شرمندگی تمام با اندکی(!) تاخیر مشاهده شد!...

سیمین دوشنبه 2 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:55

میدونم دوشنبه ست ولی شبیه جمعه ها بود دیگه

(آیکون "پذیرفتن توجیه کاملا منطقی!" )...

مینا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:43 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

امروز فردای دیروزه ها‌ !

حالا من یه چیزی گفتم تو چرا ساده شدی باور کردی! (آیکون "بی شرمی!")...

زهره سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:55

به به .مثل اینکه دیگه این وب به ..راه دوستان ..فنا شد..
اول سلام خدمت مینا جون گل گلاب مورد ظلم واقع شده کتک وکبود شده وخورده داش حمید برم
اه کلی گشتم ایکون بوس وبغلو فدایت شو م بیدا کنم نشد نبود .
واما دوست عزیز اقا مهدی ممنون از اوصاف کامل وباحالت ...والا راس میگه این حمید نویسنده نیست بیا مدیریت اینجا رو خودت دست بگیر حمیدم بفرست یا تبعیدش کن جایی که ...هر جا ...نه یه جایی که نتونه اصلا بخوابه ...چیز برگرم نداشته باشه ...اخیش اخیش خیالم راحت شد اگه این اقا مهدی گوش بده وعمل کنه به توصیه هام حقتو حسابی از داداش حمیدت گرفتیم .

- "فنا" چیه!؟ بگو "مشرف"!
- تو که با همه حرف زدی جز من! یه کمم با من حرف بزن!
- حتما باید در ملا عام علاقه مندیهای منو لو بدی!؟ خوبه منم بگم تو چیا دوس داری!؟ (آیکون "تهدید توخالی بعلت عدم شناخت کافی از علاقه مندیهای فرد تهدید شونده!")...

مینا سه‌شنبه 3 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:44

جیگر شما رو خام خام با نوشابه هایی که برام باز کردی میخورم زهره جون.

خانم محترم!...یعنی خانمهای محترم! مقدار قابل توجهی خانواده از اینجا رد میشه ها! رعایت کنید! (آیکون "حسادت!")...

پارسدخت جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:03 http://marzbanname.blogsky.com

هَی وایِ من ؛ هَـــــی وایِ مــــــــن !!!!!
جوووونم قلم ... جونم قدرت تاریخی نگاری
شگفت زده میشوییییییییییییممممممممممم
آقا مهدی جان ما نامردی نکن !!!
بیا یه وبلاگ بزن از نوشته هات استفاده ببریم داداش ( آیکون نگاه ملتمسانه ) !!!!
.
.
.
حمید جان از وبلاگت خیلی خوشم اومد
مثل داداشت قلم زیبایی داری
خوشحال میشم اگه به وبلاگ من سر بزنی و در صورت تمایل تبادل لینک کنیم
گر چه من تازه واردمااااااا ( آیکون جوجوی خجالت زده ! )

- واللا ما خیلی سعی کردیم متاسفانه کله شق تر از این حرفاس!
- درباره سر زدن که به روی دو چشم...باعث افتخارمه...درباره لینک هم همونطور که میبینی هنوز کسی رو لینک نکردم و میخوام سر فرصت (احتمالا تعطیلات عید) و با دقت اینکارو انجام بدم که کسی جا نمونه که شرمنده بشم...بازم بابت لطفی که به ناقابل نوشته های من داشتی ازت ممنونم

ساره شنبه 9 مهر‌ماه سال 1390 ساعت 15:17 http://fereshtegaan.mihanblog.com/

اووخ ! چه هواداران نظر بازی داری ! پیشنهاد میدم از این به بعد بقیه سکوت کنند و مهدی به جای همه قربون صدقه ی چشم و ابروی دلبر و دماغ خوشگلت بره. راستی ما یه "مهدی اذری" تو اداره مون هست که با همین لحن، تولد هر کدوم از بچه ها که میشه براش یه "تذکره الرجال" می نویسه و میفرسته واسه کل شرکت . گمونم از فک و فامیل های مهدی آقای شما باشه

باغبان سه‌شنبه 21 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 20:54 http://laleabbasi.blogfa.com

این حاج آقا بالاخره وبلاگ زدندی بعد این چند وقت و اندی؟

نه...متاسفانه خیلی وقته که دیگه ازش خبری ندارم...یهو بی خبر رفت...

باغبان پنج‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 19:42 http://laleabbasi.blogfa.com

همیشه همین است
درودی گذرا و بدرودی بلند....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد