آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...

آرش پیرزاده ی عزیز در این پست همه مملی هایی که در وبلاگ قبلی ام نوشته بودم را یکجا جمع کرده. خدا میداند با دیدن پستش چه حالی شدم. فکر کن ماهها از آخرین گوشه دفتر مشق مملی گذشته باشد و درست وقتی که فکر میکنی دیگر همه یادشان رفته یکی پیدا بشود که دلش برای مملی تنگ شود و برای او بنویسد...همان اولین خطش حافظه ی به هم ریخته ات را جمع میکند و میبرد به ذوق و شوق آن روزی که اولین مملی ات را نوشتی...میبرد به اولین کامنتهای اولین مملی ات...میبرد به آن پستی که الهه برای مملی نوشته بود...میبرد به کامنتهای کودکانه مهرداد و آنا برای مملی...به آن کامنت مادر میرهان...میبرد به کامنتهای شیرزاد...میبرد به قسمت علاقه مندیهای پروفایلت که نوشته بودی "مملی و هر چیزی که زندگی واقعی ام را از یادم ببرد"...میبرد به خنده های از ته دل و خاطره دوستانی که خیلی وقت است که دیگر نیستند... 

تو بگو آرش...حالا اینهمه بغض که رفته ام را چگونه تنها برگردم...

این نوشته را تقدیم میکنیم به آرش عزیز و دختر کوچولویش هانا... 

دوستتان داریم...تا ابد...امضا: من و مملی...  

*** 

 

گوشه ی دفترمشق یک مملی-آوازخوانی خاطره ها پشت وانت قسطی آقا موسی...

دیروز آقای مدیرمان در بلندگو میگفت ما باید همیشه با اسرائیل دشمن باشیم چون آنها فلسطین را اشغال کرده اند. بعد هم توضیح داد اشغال اینجوری است که یک نفر دیگر بیاید و در خانه آدم زندگی بکند. وقتی به خانه رفتم و ناهار خوردم بعدش رفتم در حیاط نشستم و خیلی به اینچیزها که آقای مدیرمان گفته بود فکر کردم. بعد یادم افتاد که این اشغال که آقای مدیرمان میگفت یکبار برای خود ما هم شده است. چون در زمانهای خیلی دور که از دو سال پیش هم بیشتر است و من هنوز مدرسه نمیرفتم یکبار بابایم از داربست افتاده بود و در خانه بود و کار نمیکرد آقا موسی اتاق پشتی خانه مان را اشغال کرده بود. البته بابایم چون مدرسه نرفته است نمیدانست اتاق پشتیمان اشغال شده است و فکر میکرد چون آقا موسی پنجاه هزار تومن میدهد آنجا کرایه شده است. آشپزخانه و دستشویی و حمام را هم با هم اشغال کرده بودیم و اینجوری بود که مثلا در آشپزخانه هم وسایل ما بود و هم وسایل آنها بود. برای همین یک روز که آقا موسی و خانمش به شهرستان رفته بودند من یخچال آنها را باز کردم و دیدم که که یک عالمه و حتی بیشتر از بیست تا گوجه سبز در یک کاسه سفید میباشد. وقتی آن را به علیرضا که دوستم است گفتم او گفت که چون همه گوجه سبزها برای خدا است گناه ندارد که آنها را بیاوریم و توی کوچه بخوریم. که من آنها را از یخچال آوردم و در پیاده رو زیر درخت نشستیم و آنرا با دوستهایم خوردیم. بعد که آقا موسی اینها از شهرستان آمدند خانم آقا موسی در یخچالشان را قفل کرد و روی آن با کاغذ نوشت "لطفا دست نزنید" که مامانم خیلی ناراحت شد و با خانم آقا موسی دعوا کرد که ما دزد نیستیم و من هم به او گفتم که گوجه سبزها برای خدا میباشد و خود آنها دزد هستند که اینهمه گوجه سبز خوشمزه ی خدا را را در یخچالشان قایم کرده اند که مامانم من را نگاه کرد و بعد دست من را کشید برد توی اتاق خودمان و بعد گریه کرد. 

یکبار دیگر هم وقتی مامانم داشت در حیاط لباس میشست خانم آقا موسی به حمام رفت و آب حیاط قطع شد و باز مامانم و خانم آقا موسی با هم دعوا کردند و آخر سر قرار شد از این به بعد وقتی یکی لباس میشورد یکی دیگر نرود به حمام. یکبار هم وقتی بابایم آهنگهای دلکش را گوش میکرد خانم آقا موسی آمد بابایم را دعوا کرد که صدای دلکش توی اتاق آنها هم می آید و اینجوری آنها هم گناهکار میشوند و میروند جهنم که بابایم ضبطش را خاموش کرد و خوابید. ولی آخر سر بعد از چند ماه که آبجی نازی ام به دنیا آمد آنها به خانه ما آمدند و شیرینی نارگیلی آوردند و همدیگر را ماچ کردند و چند روز بعدش همه با هم پشت وانت آقا موسی نشستیم و برای سیزده بدر به پارک چیتگر رفتیم و در آن خیلی به ما خوش گذشت. بعد هم که پای بابایم خوب شد و رفت سرکار و ما دوباره پولدار شدیم آقا موسی و خانمش هم ما را بغل کردند و بوس کردند و برگشتند به شهرشان که کرمانشاه میباشد. 

بعد فکر کردم که خیلی راهها هست که حالا که اسرائیل فلسطین را اشغال کرده است کمتر دعوا بشود. مثلا اسرائیلیها میتوانند صبحهای زود به حمام بروند که مامان فلسطینیها وقتی لباس میشورد لباسهایش توی تشت کثیف نماند که ظرفها را بکوبد توی تشت و گریه بکند. بعد تازه اسرائیلیها میتوانند از گوجه سبزهایشان به فلسطینیها هم بدهند چون فلسطینیها دزد نیستند و فقط دوست دارند با دوستهایشان توی کوچه گوجه سبز بخورند. و  همه شان میتوانند دعا بکنند مامان فلسطینیها توی دلش یک آبجی نازی داشته باشد که وقتی به دنیا بیاید اسرائیلیها شیرینی نارگیلی بخرند و بیایند به خانه فلسطینیها و با هم دوست بشوند و هم را ماچ کنند. بعدش هم که پای بابای فلسطین خوب شد و رفت سرکار اسرائیلیها وانتشان را بفروشند و برگردند کرمانشاه... 

عصر که رفتیم در کوچه فوتبال بازی کنیم اینها را به دوستم علیرضا گفتم که او هم گفت خیلی فکر خوبی است و از نظر او ایرادی ندارد. شب که برگشتم خانه بعد از اینکه شام خوردم مثل هر شب موقع نوشتن مشقهایم خوابم برد. در خواب دیدم من و بابایم و مامان و آبجی نازی و خانم آقا موسی و اسرائیل و فلسطین پشت وانت آقا موسی نشسته ایم و داریم میرویم سیزده بدر و همه درختهای پارک چیتگر پر از گوجه سبز شده است. پایان گوشه ی صفحه بیستم.

نظرات 278 + ارسال نظر
تیراژه شنبه 31 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 http://tirajehnote.blogfa.com/

این کامنت صرفا جهت عرض ادب و سلام و احترام
و همچنین افتتاح صفحه ی پنجم کامنتدانی گذارده! میشود.
و هیچگونه ارزش قانونی دیگری ندارد!!!

"افتتاح صفحه ی پنجم!"...
باحال بود! جای یه (آیکون "بریده شدن روبان با قیچی پاپیون دار!") شدیدا خالیه!

میلاد دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49

سلام و عرض ادب و اینا

اقا ماهم میشه از این کامنت های تیرازه بزاریم که هیچگونه ارزش قانونی نداره ؟!!!!!

فقط لطفا کامنت ما اینجوری باشه که حمید خان بیا بنویس دیگه

بقیه اشم دیگه ارزش قانونی نداره

مخلصیم میلاد جان! چه ارزش قانونی ای بیشتر از حرف شما!؟ اصلا شما خودت قانون اساسی ای! شما خودت کتاب قانونی! شما خودت قند و نباتی! شکلاتی شکلاتی! (آیکون "اختلال ناگهانی در مدارهای اصلی دستگاه!")...

جزیره دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:21

ما هم کامنت بی ارزش قانونی میگذاریم

قول میدهیم وبلاگت را بترکانیم حمیدِ....

بابا چرا فکر بد میکنی؟ منظورم از اون سه نقطه : "دوست داشتنی" بود"ایکون سلام گرگ بی طمع نیست"

"دوست داشتنی"!؟...برو خودتو بیچاره کن خواهر من! ما خودمون اینکاره ایم! اگه میخواستی اینو بگی که همون اول میگفتی و جاش اینهمه نقطه ی مشکوک نمیذاشتی! (آیکون "بچه زرنگ!")...

جزیره دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:31

دیشب یه مجری ای یه متنی رو خوند توی تی وی، خدا بود، همه ش به یادت بودم،حیف که این تی وی مون فلش نمیخورد وگرنه ضبط ش میکردمو برات مینوشتم.خدا کنه تو اینترنت گیرش بیارم

آها! دیشبیه رو میگی!؟ دیدم! سخنرانی قبل از خطبه های نماز جمعه رو میگی دیگه!؟ اتفاقا منم موقع دیدنش خیلی به یادت بودم! بسوزه پدر کمبود امکانات که نمیذاره اینارو برای آیندگان ثبت و ضبط کنیم! (آیکون "احساس بانمک بودن!")...

طـ ـودی دوشنبه 2 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:03 http://b-namoneshon.blogsky.com

جای خوندتون و قلمتون و نوشته هاتون خالیه اینجا واقعا، کاش زودتر برگردید...

ممنون از لطفت...

محبوبه سه‌شنبه 3 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:50

هی بهشون گفتم من بلد نیستم خبر بد برسونم ، هی گفتن نه تو میتونی! بیا با یه جمله لو دادم!!
می دونی راستش نستراداموس پیش بینی کرده که اگر حمیدی جماعتی را اهلی ِ خودش و نوشته هایش کند و بعد بگذارد 3 ماه برود دنبال یللی تللی بی شک عذاب الهی بر او نازل خواهد شد و همانا عذابش یه چیزی تو مایه های عذاب جنیفر لوپز در جهنم است!!
خلاصه که مواظب خودت باش دیگه... از ما گفتن.

- اولا که ما خودمون اهلی این محبتهای شماییم و این حرفا نیست! (آیکون "این از این!")...
- عذاب جنیفر لوپز در جهنم!؟ یا پیغمبر! نه! من طاقتشو ندارم!...به خدا مینویسم! جون دوست پسرتون یه فرصت دیگه بهم بدید خانم! (آیکون "این بچه هایی که سرچهارراه با قسم دادن به جون دوست دختر و دوست پسر آدامس به آدم میفروشن!")...

جزیره جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 18:35

دوس دارم اینجا سوت بزنم.مشکلیه اقا؟

نخیر! چه مشکلیه! راحت باشید! (آیکون "دموکراسی توو روز روشن!")...

'گلنار جمعه 6 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:45

گمونم داری ناز می کنی حمید آقا ..

میگن ماه پشت ابر نمیمونه اینه ها! بالاخره نقشه ام لو رفتم!...ولی خیلی حیف شد! تازه میخواستم بعد از "ناز" برم توو فاز "کرشمه" و "ایییش" و اینا که مچمو گرفتی!

رها دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 10:47 http://rahaaa1.persianblog.ir

salam.kheili kheili lezat bordim..... khoshham mikonid age behem sar bezanid....

حسن آذری دوشنبه 9 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 17:14 http://sepidedamvalimoo.blogsky.com

به روز کن دیگه!

فرشته سه‌شنبه 10 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:22 http://houdsa.blogfa.com

چرا نمینوسی تو؟؟؟

میدونی من هر چند وقت یه بار میام اون پست قبلی رو میخونم و باز حال میکنم و میرم...

حمید اجازه میدی اون کامنتایی ک تو پست محسن نوشتی و من جواب دادم رو یه پستش کنم؟؟

خواهش میکنم...چرا که نه...باعث افتخار بنده اس...

جزیره چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:34

نچ نچ نچ. دیگه تو رسما از دست رفتی،رفت.
به میلاد میگی نیما!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
تو دیگه باید اساسا ریشه یابی شی:دی
ببین از اونجایی که توی ماه رمضون کمک به خلق ثواب داره من الان ریشه یابیت میکنم
یا تو عاشق شدی یا فارق(فارغ)شدی یا اینکه آه مدیرت گرفتتت که هی از محل کار از اینترنت دولتی استفاده میکنی. حالا خودت اعتراف کن سریع"ایکون انبرآماده جهت کشیدن ناخون های مجرم"

- توهم داریا! درست نوشتم! یه بار دیگه بخون! (آیکون "اصلاح کردن و زیر بار نرفتن!")...
- واللا توو این شلوغ پلوغی شرکت همینکه جمله هام بعضی جاهاش فعل داره و با دقت کردن میشه فهمید چی گفتم قابل تقدیره! کیه قدر بدونه!؟ (آیکون "ننه من غریبم بازیِ یک گیج بالفطره!")...

جزیره چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:38

یک سال نوری طول میکشه جواب 4تا دونه کامنت یه خطی رو بده"ایکون گیر دادن الکی"

تازه نهم مهر هستیم! هنوز دو ماه هم نشده!
اصلا ناراحتی برو یه جا دیگه کامنت بذار! (آیکون "مخاطب مداری!")...

جزیره چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:42

حمید جااااااااااااااااااااااانِ من یه سوال میپرسم راستشو بگو. تو به من بوگو ببینم موقع جواب دادن این کامنت تا کامنت بعدیش چیکار میکنی که اینقده طول میکشه؟؟؟؟؟ خب نه سوال شده دیگه.اصن یه وضی ذهنمو مشغول کرده

شصت تا صبح رو شب و شصت تا شب رو صبح میکنم! (آیکون "رهانیدن ذهن مخاطب از مشغول بودگی!")...

((ولی خداییش شینتال بودن فلسفه ی وجودی این جوابهارو حال میکنی!؟ به نظرت واقعا ممکنه کسی بعد از دوماه برای خوندن جواب کامنتی که یادش نیست کی گذاشته به اینجا سر بزنه!؟))...

جزیره چهارشنبه 11 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:44

حتما الان داری تو دانه ها پست مینویسی که باز در جواب کامنت دوستان که میگن آپ کن بگی:تشریف بیارید دانه ها

خیر! (آیکون "از لج شما هم که شده!")...

از جزیره به میلاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:24

از جزیره به میلاد
میلاد اگه صدای منو میشنوی باید بگم که الان وقتشه...
بهترین فرصت برای اجرای عملیات
دیگه شاید چندروز دیگه مرغ از قفس بپره آ
اگه بودی یه ندا بده تا عملیات رو شروع کنیم
یازهرا


(آیکون "سنگر گرفتن!" یا "خرید سامانه ضدموشکی جدید با الگو گرفتن از دوستان ساکن در جنوب پهنه ی تا همیشه خلیج!")...

میلاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:17

سلام علیک

میلاد میلاد جزیره

جزیره جان به گوشم م م

با رمز یا ایکون ترکوندن وبلاگ شروع می کنیم

نکنید اینکارارو! از عاقبت صدام که اولین گلوله رو به ایران شلیک کرد درس بگیرید! (آیکون "بیست سال بعد! میلاد با ریش انبوه در حال بیرون آمدن از چاله ای در حوالی تکریت مجازی!")...

میلاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:22

حمید جان با عرض شرمندگی

از خواهر جزیره امر رسیده که وبلاگ شمارو مورد عنایت دوستی و لطف قرار بدیم

حالا از ما گفتن بود

پیشنهاد می کنم زود دست به کار شی و دو خطم شده بنویسی


جزیره عملیات در حال شروع
گردان در حال تجهیز
تانک و مسلسلم داریما

توپ تانک مسلسل دیگر اثر ندارد! به جزیره بگویید وبلاگ صاحاب ندارد! (آیکون "حالا از ما گفتن بود!")...

میلاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:46

جزیره گردان آماده است ها

پس کجایی

رمز عملیات بگو


حمله رو شروع کنیم

از اونجایی که درگیر ارشده احتمالا رمزو گوشه ی یکی از جزوه هاش نوشته و حالا پیداش نمیکنه! از من میشنوی بازیچه ی دست این فرد معلوم الحال نشو و برگرد سر خونه زندگیت!

میلاد پنج‌شنبه 12 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 21:48

امان از این جزیره

فرماندهی عملیات خودم باید دست بگیرم انگار

حمید جان شرمنده عملیات به زودی زود شروع میشه، فقط این نیروی فرماندهی غیبش زده

خودش دستور عملیات میده و میره مهمونی

فکر کنم رفتار افطار جایی

افطار!؟...نه برادر! ابابیل فرستادم سپاه این ابرهه ی زمان رو ترکوند رفت! شما هم برو تا غضبم نگرفتت!

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:17

بسم رب الشهدا و الصدیقین
از خواهر جزیره به برادر میلاد
برادر ما فکر نمیکردیم شما اینقده در دسترس باشی:دی
درست حدس زدید. بعد از 13روز بالاخره این فامیلای ما خساست و گذاشتن کنار و افطاری دادن، ماهم تا میتونستیم استفاده کردیم:دی
و اینکه برادر جان اگر با هم آمدیم در این کامنتدانی که خـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــب (یوهاهاها) ولی اگر هم با هم آن شدیم شما بزن،بکُش،ببحشید اشتبا شد، بزت بترکون ماهم که دیگه میدانید حمایت میکنیم از هرگونه اغتشاشی در اینجا
فقط هرچه سریعتر اقدام کن که باز میپره"ایکون رمزی حرف زدن"+"ایکون حمید دلت جیز جیز"

خب صحیت برادر خواهریه ما نباشیم بهتره! (آیکون "فهمیده نمایی!")...

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:19

اون شدیم دوم ،نشدیم هست،نه شدیم

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:40

دوستان عزیز از همین تریبون اعلام میکنم که در اینجا بود که ایه ی شریفه ی : یاایها المسلمون اتحدو اتحدوا نازل شد. از این جنبش حمایت کنید کیک و ساندیس هم میدیم:دی
حمایت خوب باشه به افطاری هم میرسه این کیک و ساندیس

بله! اتفاقا "انجزه انجزه انجزه وحده" هم در همین راستا اومده ولی کو گوش شنوا!؟

میلاد جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 00:42

آیکون ترکوندن وبلاگ در 60 ثانیه

فقط حمید اینجا که "بتمن" نداره، ما می خواهیم نقش "بین" بازی کنیم و شهر ابر چند ضلعی سیتی رو در سوت ثانیه به اغتشاش بکشیم (ایکون میلادی که حسرت دیدن آخرین قسمت فیلم بتمن داره)

جزیره جزیره میلاد ( خواهر جان اخه شب عملیات میرن افطاری اخه، تو رو خدا مارو باش با کی میخواهیم وبلاگ بترکونیم)

خب بحمدلله کم کم داره انشقاق در صفوف دشمن نمایان میشه! (آیکون "دست کشیدن بر محاسن خویش!")...

میلاد جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:00

بیا رفته مهمونی غذا زیاد خورده، سنگین شده، حالا جون نداره برای عملیات

(آیکون ادامه "دست کشیدن پیروزمندانه بر محاسن خویش!")...

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:02

میلادبه جان خودم این حمد نظر کرده ست. دیشب اینترنتم پوکید یعنی.
ببین سرعتش شده بود یه چیزی در حد دیال آپ اون هم با کامپیوتر زغالیای عهد دقیانوس.اصن یه وضی
البته مشکل از ساعت12 هستا. من نمیدونم اگه ما نخویم بهمون تخفیف بدن از ساعت12 به بعد باید کیو ببینیم. ای تو روح مخابرات(همچین دوس داشتم به مخابرات فحش بدم وگرنه من اینترنتمو از یه جا دیگه میگیرم

"نظر کرده"!؟...
بنده از همین تریبون ارتباط با فردی به نام "نظر" را تکذیب کرده و از اینگونه تبلیغات تخریب شخصیتی و نسبت دادن رسواییهای اخلاقی که توسط دشمنان قسم خورده ی اینجانب انجام میشود ابراز انزجار مینمایم! (آیکون "ابراز انزجار!")...

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:04

در ضمن میلاد خان شما نمیدونی مهمونی دادن فک و فامیلای ما یعنی چی؟! هر 100سال یه بار اتفاق میفته واسه همین ما مجبوریم نهایت استفاده رو کنیم
واسه همین عملیات ترکوندن وبلاگ که هیچی عملات والفجر 2 هم باشه ما بی خیالش میشیم و میزاری میریم. برادر من وبلاگ حمید همیشه هست ولی مهمونیه فک و فامیل ما چی؟:دی
الان قانع شدی؟

پس خوب شد زمون جنگ تحمیلی به سن اعزام به جبهه نرسیده بودی و گرنه عمرا هشت ساله تموم میشد!

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 11:05

میلاد من همه ش فک میکردم بتمن ادم بدیه نگو ادم خوبیه بیچاره. خدا از سر تخصیرات من بگذره واقعن

مثل من که تا همین چند سال پیش فکر میکردم افراسیاب یکی از یاران رستم بوده و بعدا فهمیدم دشمن ایرانیا بوده! (آیکون "اطلاعات در حد نمکدون پلاستیکی!")...

دل آرام جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:52 http://delaramam.blogsky.com

سلام
حمید ! حالا ما هی هیچی هیچی هیچی ، تو هم هیچی ؟!

(جمله ی پر مغز ِ (!) بالا در واقع مختصر شده ی این جملات میباشد: بعد از این همه مدت ما مثل این بچه های خوب میایم و میریم بلکه پست جدید بخونیم ، هی میبینیم نه! خبری نیست ، دوباره مثل همون بچه های خوب از راه اومده برمیگردیم ، به روت نمیاریم ، تو هم به روت نمیاری که چند وقت ننوشتی ؟!)

باریکلا خوب خلاصه کردی!...کمی زودتر کشفت کرده بودم معرفیت میکردم تا بعنوان مخلص (خلاصه کننده!) ی صحبتهای رئیس جمهور در سازمان ملل بفرستنت آمریکا تا این چراغ چشمک زن قرمزه که هی میگفت وقت تموم شده انقدر آبرومونو نبره!

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:38

میلاد
این چه وضعشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟مارو باش با کی میخایم اغتشاش کنیم. برادر من خب اگه ترسیدی و جا زدی بگو. اگه مامانت ایا منصرفت کردن بگو، اگه تهدیدت کردن بگو:
"ایکون اغتشاش در حد خرداد بیبببببببببببببببببببببببببببب"
ببین ما اینجا رو به کی سپردیما. باز برو شب بیا که مامهمونی دعوتیم بعد بگو چرا جزیره نیست؟!
ای بابااااااا:دی

اگه فکر کردی با این حرفا میتونی میلادو تحریک کنی که برگرده پای فتنه ی شما کور خوندی! (آیکون "خواص نیمه با بصیرت!")...

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 14:41

مردی قصد ازدواج داشت. پس به یک بنگاهی مراجعه کرد که روی آن نوشته بود «بنگاه همسریابی».
مرد در را باز کرد و وارد اتاقی شد که دو در داشت.
روی یکی نوشته شده بود«زیبا» و روی دیگری «زشت».
در زیبا را فشار داد و وارد اتاق شد. دو در دیگر دید، روی یکی نوشته شده بود «کدبانو» و روی دیگری «شلخته».
او از در کدبانوی خوب وارد شد. در آن جا دو در دیگر بود که روی یکی «جوان» و روی دیگری «پا به سن گذاشته» نوشته شده بود.
از در جوان وارد شد. ته اتاق آینه ی دیواری بزرگی دیده می شد که روی آن این جمله نوشته شده بود:
«با چنین ادعا و توقعاتی، بهتر است اول خودتان را در این آینه نگاه کنید!!»

جزیره جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:00

رفتم برات جک بنویسم روحیه ت شاد شه بعد دیدم حسش پرید:دی
واقعن تشکر میکنم از خودم به دلیل این ثباتی که در تصمیم گیریهام دارم

فاطمه شمیم یار جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 20:47

سلامم
خوبی حمید خان؟
غرض احوالپرسی بود و اینا..
با خودم گفتم خیلی وقته اینجا ننوشتی باز خوبه دانه ها هست..
اصلا بی خیال کلا خوبه که خوب باشی همین...

محبوبه شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 01:51 http://sayeban.blogfa.com

این آیکون نشان دهنده ی این مورد است که قسم تون خورد تو دیوار چون ما از اون دسته ای هستیم که بچه های سر چهارراه یه نگاه به قیافمون می ندازن و خیلی ترحم آمیز میگن :خاله اگه ازم بخری دعا میکنم یکی بیاد بگیردت

اینکه خوبه! ما از اون دسته ای هستیم که بچه های سر چهارراه یه نگاه به قیافمون می ندازن خیلی ترحم آمیز میگن : عمو اگه ازم بخری دعا میکنم یه ماشین همین الان بزنه بهت راحت شی! واللا با این قیافه ات!...

جزیره شنبه 14 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:05

میلاد!!!!!!!!!!این بود حمایتت؟این بود؟نه این بود؟نه خب بگو دیگه.
نکنه حمید خریدتت

بیا! هیاهوی تبلیغاتی لندن نشینان و اتاق فکر فتنه شروع شد!

اشرف گیلانی یکشنبه 15 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 http://babanandad.blogfa.com

ای وااای! که در تنور این خانه
نانوای گران فروش می سوزد!

سلام و به روزم

"این قصه ی نسل بی گناهی بود - انگار روایتی شفاهی بود -
از ما که مرید دار حلّاجیم افسانه ی سووشون در آوردند"...

خوندم...
حرف دارم...
میرسم خدمتت...

[ بدون نام ] چهارشنبه 18 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:48

[ بدون نام ] شنبه 21 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:07

آوا جمعه 27 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 03:49

مرداد به آخر نزدیک می شود و
شهریور در ره..................
نمیدانم در سایه کدام درخت
آرمیده اید.... امارهگذران به
امیدی به باغت سر میزنند
میوه ای توشهء راه میباید
میهمانان سر به آستانت
نهاده اند......میزبانشان
نمی شوی صاحبخانه؟؟
یاحق...

ممنون آوا جان...
چوبکاری کردی...دیگه اینجوریا هم نیست!...

قصه اش مفصله...ایشالا همینروزا میرسم خدمتتون...

محسن باقرلو شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 15:21

اینو ببین ... محشره :
http://galaxy-news.blogsky.com/1391/05/27/post-605/

نوشته "وبلاگ مورد نظر در سیستم بلاگ اسکای موجود نمی باشد"
این کجاش محشره!؟ (آیکون "خود را به آن راه زدن!")...

روشنک شنبه 28 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 23:22 http://hasti727.blogfa.com

سلام فرمانده
دلم تنگ شده بود برات اومدم یه سرکی به ارشیوت زدم و چند پستی خوندم دوباره و دوباره
کجایی؟

سلام ژنرال!
همینجاهام...همین دور و بر...همین دور...همین بر...

mhb دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:38 http://www.mhb5266.blogfa.com

mhb دوشنبه 30 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 13:39 http://www.mhb5266.blogfa.com

دلمان تنگ رِفتَ

مخلصیم محمد جان...
مثل منی...
منم دلم تنگ رِفتَ...

طـ ـودی چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 13:37 http://b-namoneshon.blogsky.com

مینا چهارشنبه 1 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:34 http://harfebihesaab,blogfa.com

کجایی خان داداش ؟

آبجی بزغاله ی خودم!
کجام؟...به قول غلامرضا..."حبسم کردن. زندانم. چقدر بگم نیاین ملاقات؟ نمیخوام چش آجانا به تن و بدن بچه ها بیفته. خودم میام خونه. به بونه ی حموم. دارن میبرنم بندرعباس. اون ورا. اون دورا. تو دهن اژدها، اژدهای آتیش خوار...دیگه از آب داغم نمیترسم. کلمو میگیرم زیر شیر سماور"...

جزیره پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 10:01

این یه اهنگه:
اتشی در سینه دارم جاودانی
عمر من مرگی ست نامش زندگانی
رحمتی کن کز غمت جانی سپارم
بیش از این من طاقت هجران ندارم
کِی نَهی بر سرم پا ای پری از وفاداری
شد تمام اشک من ،بس در غمت ،کرده ام زاری
نوگلی زیبا بُود حسن و جوانی
عطر ان گل رحمت است و مهربانی
ناااااپسندیــــــــــده بُود دل شکستن
رشته ی الفت ز یاری گسستن
کِی کنی ای پری، ترک ستمگری
میفکنی، نظری، اخر به چشم ژاله بارم
گرچه ناز دلبران دل تازه دارد
ناااااااز هم بردل من اندازه دارد
حیف اگر، ترحمی، نمیکنی، بر حال زارم
جز دمی، که بُگذر ،که بُگذرد از چاره کارم
دانمت، که بر سرم گذر کنی به رحمت اما
ان زمان، که برکشد، گیاه غم سر از مزارم

جزیره پنج‌شنبه 2 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 15:31

منظورم تصنیف بود اون هم از همایون شجریان

حسن آذری دوشنبه 6 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 16:57

مهندس اولا اگه ممکنه به روز کن که مردیم از بس ... شعر خوندیم.دوما یه کاری هم باهاتون دارم

خیره ایشالا!...میام پیشت...

زهرا.ش پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 19:06 http://www.roosary-anary.persianblog.ir

ایشششه!!!

آره! منم شنیدم!

تیراژه جمعه 10 شهریور‌ماه سال 1391 ساعت 04:24 http://tirajehnote.blogfa.com/

سلام
و اما 250 اُمین کامنت..
از 7 اردیبهشت تا الان میشه حدود 4ماه که اینجا دست نخورده منهای جواب دادن به کامنتها...که آن را هم مدتیست کنار گذاشته ای..
و از 23 تیر تا الان حدودا 50 روز که دانه ها رو هم آپ نکردی..
حمید چند ضلعی ممکن است حاضر نباشد هر چیزی در وبلاگش بنویسد..باید چیزی باشد که جانانه باشد و به دل و جانش بنشیند..
و شاید حوصله ی چند خط نوشتن در دانه های ریز حرف رو هم نداشته باشد...شاید وقتش این روزها پر است و مشغله اش زیاد..

اما من آمده ام که حال حمید باقرلو را بپرسم..
خوبی رفیق؟
رو به راهی؟

- ممنون که حالمو میپرسی...گاهی خوبم...گاهی هم نه خب!
- خوب شناختی عزیز...آره. یه زمون دوست نداشتم "هر چیزی" توو وبلاگم بنویسم...حالا فهمیدم چقدر اشتباه میکردم...اگه عمری باشه میخوام از این به بعد "هر چیزی" توو وبلاگم بنویسم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد