ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود...

قبل نوشت : ببخشید که این چند وقته نتونستم برای عرض سلام خدمت برسم...از یه شعبه خلوت شرکت به شعبه اصلی منتقل شدم...هم کارم کمی بیشتر شده و هم چون هنوز به محیط جدید و همکاران جدید عادت نکردم کمی به هم ریخته ام...برای تعطیلات عید و استراحت مطلق و تا لنگ ظهر خوابیدن و خلاص شدن از ترافیک و رفت و آمد و سگدو زدن برای هیچ لحظه شماری میکنم...   

-

 ***

-

خیر سرم تصمیم گرفته بودم بزنم بیرون کمی قدم بزنم و به هیچی فکر نکنم... 

-

سر اولین چهارراه گیرش میفتم...دختر بچه اس...نهایتا هشت نه ساله..."عمو یه دونه بخر"...میگم "لازم ندارم"...میگه "چرا! همه فال لازم دارن!"...میگم "من لازم ندارم"...شروع میکنه به گفتن این جمله های تکراری که معمولا جواب میده! "جون خانومت یه دونه بخر!"...همینجوری که دارم قدم میزنم میگم "من خانوم ندارم"...چند لحظه وایمیسه بعد دوباره دنبالم راه میفته! "خب جون دوس دخترت یه دونه بخر!"...میگم "من دوس دختر ندارم"...ول نمیکنه "خب جون اونی که دوسش داری یه دونه بخر!"...میگم "من کسی رو دوس ندارم"...پیش خودم فکر میکنم خب به این چه ربطی داره که من چی دارم چی ندارم...این بنده خدا فقط میخواد فالشو بفروشه...تو همین فکرام که بلند داد میزنه "خب یه دونه بخر دیگه!"...برمیگردم نگاش میکنم...نمیدونم چرا ولی انگار که کار بدی کرده باشم هول میشم!...با دستپاچگی میگم "خب چنده؟"...با کلافگی میگه "هرچی دادی!"...هزار تومن میدم و یه فال میگیرم...به فال اعتقاد ندارم...دو دلم بازش کنم یا نه...باز میکنم... 

-

از کل غزل فقط همین یادم مونده که... 

"ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش 

بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش"... 

-

خیر سرم تصمیم گرفته بودم بزنم بیرون کمی قدم بزنم و به هیچی فکر نکنم...  

-

نظرات 118 + ارسال نظر
مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:21

یه کارایی توو اون سایتی که گفتی کردم!‌ببینم میاد ببعیم یا نه!
اگه نیومد دیگه همین الان قربونیش میکنم. والا. یه فسقل ببعی نمود ما رو!
(اتفاقا من با همین شکل و شمایل غیر اخلاقیش حال میکنم!)

من با لهجه امریکن نوشتم شد اوتار !!! لهجه تو واسه داهاتای انگلیس بود.

بسلامتی بالاخره ببعی شما هم تشریف فرما شدن!...قدمشون مبارک باشه!...ایشالا زیر سایه شما مدارج رشد و ترقی رو طی کنه و یه گوسفند درست و درمون از آب دربیاد و برای جامعه اش مفید باشه!

مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:24

آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآخ جووووووووووووووووووووووووووووون ببعیم اومد.
ترسید قربونیش کنم.
قربونش برم. حالا فک میکنم ببینم اسمشو چی بزارم.

نمیدونم شما نسوان چه گیری روی این مساله دارید که رو هرچی اسم بذارید!...خب ببعیه دیگه! اسم نمیخواد که!...واللا! (آیکون "قاطی کردن بی دلیل!")...

مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:42

میگم حمییییید خوشحال باش از این به بعد به عشق این ببعی نو شکفته هم که شده روزی چنتا کامنت میذارم! (نه که قبلا نمیذاشتم؟)
برادر از الان رسما سرویس شدی!‌ خواستی نگی چجوری ؛اوتار؛ بزارم!‌
سرویس شدنت مبارک برادرم!‌

- چشم! (آیکون "خوشحال بودن از اعماق ته دل!")...
- پیرزنو از مترو خالی (ترجیحا خط یک!) میترسونی!؟...من که عشق کامنت بازیم! (آیکون "لاو استوری!")...

سیمین جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 00:45

لبخند از ماس! شما چرا زحمت کشیدید!؟

دومان جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:15

سلام
بخش نظرات وبلاگ شما برای خودش یه وبلاگه، فقط بدیش اینه که انگار همه با هم جینگن و این یعنی آدم غریبه نمیتونه نظر بذاره، فضولی اگه نباشه من موندم کرگدن که اینقدر تند تند آپ میکنه و تو بخش نظرات اینقدر فعاله چه جوری این مدت که نمینوشت دوام اورده بود، واقعا حیفه یکی مثل اون ننویسه.
موفق باشد.

- سلام دومان
- این حرفا چیه! راحت باش!
- قطعا خیلی براش سخت گذشت...خیلی سخت...
- مرسی...همینطور شما...
- راستی چرا آدرس وبلاگتو نذاشتی؟...

مکث جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:22 http://maks1359.blogsky.com

سلام حمید. دیدی تو هم دست می گزی و آه می کشی؟ وقتی تفسیرم می کنی بیشتر به عمق ویرانی خودم پی می برم.... تو هرچی هم بگی من می گم ویرانی... می دونی همه اینها واسه چیه؟ واسه تمام شدن رویاهامون... اون دختر بچه چه رویاهایی داره راستی؟؟؟

- سلام عمه زری...
- ببخشید...نمیخواستم اون کامنتم حس بدی بهت بده اتفاقا منظورم این بود که حالا در روند بهتری افتادی...در روند یه زندگی طبیعی...
- "تموم شدن رویاهامون"؟...منظورتو نمیفهمم...خودتو میگی یا کل آدمارو یا نسل مارو یا...ولی اگه منظورت خودتی باید بگم اشتباه میکنی...یعنی تنها رویای تو فقط همین رفتن بود؟...خودتم میدونی که اینطور نیست...

مهتاب جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:00 http://tabemaah.wordpress.com


_ جون ِ خانومت ! جون دوست دخترت ! جون اونی که دوست داری !
جون ِ خودت !

: من جون ندارم
...
.....

اووووم...خوب بود...

مهتاب جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:09 http://tabemaah.wordpress.com


تو چرا منو در غیاب کتک کاری می کنی خب ؟
من حالا یه چیزی گفتم ولی منظورم این نبود که کسی اذیت بشه واسه خوندن وبلاگ تحفه م !
ما بیشتر نظرمون این بود که یه کم صبر کنیم
اساسا اسباب کشی کار سختیه
و عادت به یه فضا از اون سخت تر
الان هم واقعا در رکودیم
شاید سو سو می زنیم ولی به یه فوت بندیم
شاید باید یه کم بگذره
نمی دونم
خلاصه من گناه دارم
من که چیزی نگفتم
من که منظوری نداشتم
من که کتک خورده تم بابا

- این حرفا چیه مهتاب عزیز؟...من سوسک کی باشم که بخوام دعوات کنم!؟...شما چشم و چراغ اینجایی...آبروی اینجایی...شما از انگیزه های نوشتن این خط خطیای ناقابلی...نمیدونی دیدن اسمت و ماه قشنگ کنار اسمت چقدر خوشحالم میکنه
- باشه...هرجور صلاح میدونید...هرجور حس بهتری بهتون میده...امیدوارم زودتر حالتون بهتر بشه...

مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 02:49

قربون قد و بالاش برم. دلم براش تنگ شد گفتم یه بار دیگه روی ماهشو ببینم بعد برم بخوابم! (به خودت نگیریا. ببعیمو میگم!)
ـ ساعت کامنتو داشته باش فقط!!!!

- نمیگفتی هم تابلو بود! آخه کدوم احمقی قبل از خواب میاد ریخت منو ببینه بعد بره بخوابه!؟ مگه اینکه مازوخیست باشه!
- تو نگفتی که ریا نشه ولی من خودم از نورانیت ببعیت فهمیدم که مشغول نماز شب بودی!...

پارسدخت جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 05:12 http://marzbanname.blogsky.com

حمید جان درکت میکنم
دقیقا سه چهار روز قبل از تو همین حال تو رو داشتم و مشابه همین اتفاقات واسم پیش اومد که باعث شد در موردش یه پست بلند بالا تو وبلاگ بذارم ...
این چیزیه که واسه هر کسی هر از چندگاهی پیش میاد و بدجور حال آدمو میگیره حتی اگه دلیل خاصی هم نداشته باشه !!!

رفتم اون پستتو خوندم...موقع خوندنش همینجوری بی اختیار گریه میکردم...حرفا...آرزوها...عکسا...آخ...عکسا...اون عکس دومیه...یادشم میفتم مثل الان بغضم میگیره...خیلی وقت بود انقدر گریه نکرده بودم...نمیدونم چرا اینجوری شدم...انگار تاحالا اینجوری از نزدیک ندیده بودمشون...

زهره جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:24

...دلم از این زمانه سیر میشود گاهی
بقیه وماقبلشو از طرف من پیش خودت زمزمه کن

سوسک سیاه! جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:55 http://sooksesia.persianblog.ir/

شرط میبندم اگر همه فالاش رو هم میخریدی از شانس کج تو یکی همشون همین فال بود!!!!

با شانس من درست صحبت کن! شانس من کج نیست! اُهمیه! (کپی رایت این کلمه برای احمد مشکلاتی علیه الرحمه میباشد!)...

مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:17

وااااااااااااااااااااااااااااااااااای اینترنتم قطع بووووود نمیدونی چقد دلم واسه ببعیم تنگ شده بود. حالا واسه تو هم دلم تنگ شده بود. گریه نکن.
میگم ما اینو یه جور دیگه میگیما... میگیم پیرزنو از یه چیز دیگه میترسونی!‌ البته این تاکسی و مترو خالی هم نتیجه اش همونی میشه که ما میگیم!‌
راستی چرا کسی نخواد قبل از خواب روی همچون ماه تو رو ببینه؟ شاعر میگه: ماه شب چارده پیش تو بیریخته... آبروش از خوشگلیه تو ریخته!‌
(آیکون برو حالشو ببر !)
راستی یه اسم واسه ببعیم انتخاب کردم. ولی گفتم شاید اسم دوست و آشنای کسی از آب دراد کسی ناراحت شه. ولی خیلی بهش می اومد.

- ای خداااااا!...ببعی هم نشدیم یکی برامون غش و ضعف کنه! (آیکون "حسرت!")...
- من همین یه مدلشو شنیدم! (آیکون "تو که راست میگی! همونی که پیرزنه رو ازش نباید ترسوند تو روح خالی بند! - منظور مترو خط یک میباشد! <مترجم!>")...
- (آیکون "خب بسه! ما خر شدیم!")...
- خب مگه مجبوری اسم آدمیزاد رو ایشون بذاری!؟ یه چیز دیگه بذار خب!

مینا جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:09

خیر سرم منی که ننه بچه ام آدمیزادم! نمیتونم اسم جک و جوونور بذارم واسه بچه ام که!‌

آها! پس بخاطر خودته نه اون طفل معصوم! (آیکون "کاسه داغتر از آش!")...

پرند جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:13 http://ghalamesabz2.wordpress.com

ای بابا!
چرا این‌جوری می‌کنید با آدم آخه؟
الآن این پست پارسدخت رو خوندم یاد یه چیز زهرماری دیگه افتادم!
البته این یکی مال کهن بوم و برِ خودمون نبود!
عجب گرفتاری شدیما! (آیکون گرفتار!)

ولش کن...نگو...دوس ندارم یه تصویر دیگه در ذهنم ثبت بشه...برای امروز بسه!...
منم اشتباه کردم بهش لینک دادم...الانم لینکشو پاک کردم که حداقل دیگه کسی از اینجا نره بخونه و اذیت بشه...ما که نمیتونیم کاری براشون انجام بدیم...دونستنشم که همه مون کلیتشو میدونیم...چه فایده ای داره اینجوری مصداقی و عینی ببینیم؟...

کلاسور جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:22 http://celasor.persianblog.ir

خوب کردی خریدی!!

منم تبریک میگم! (آیکون "جواب بی ربط به کامنت بی ربط!")...

محبوبه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:46

حتما چون کارت خیلی خوب بوده بردنت اون شعبه اصلیه ولله که شهر بی تو مرا حبس میشود این یکی از پر بسامد ترین اس ام اسا و کامنتای منو موناست

- نه راستش!...دیدن اونجا زیادی بیکارم و داره بهم خوش میگذره یجورایی تبعیدم کردن اینجا!...
- جااااااااااان!؟ بین تو و مونا!؟ خاکم به سر! (آیکون "ترویج علنی لزبینیسم در ملا عام!")...

محبوبه جمعه 6 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:48

کوچه های این شهر اصلا جای خوبی برای قدم زدن نیست، از بس که پر است از "دلبرکان غمگین" ...
زمین از دلبران خالیست یا من چشم و دل سیرم؟
که میگردم ولی زلف پریشانی نمیبینم....

- متوجه منظورت نشدم...
- وااااای...محشره...این شعر فاضل نظری رو نخونده بودم...سرچ کردم باقیشو خوندم :
"زمستان نیز رفت اما بهارانی نمی بینم
بر این تکرار در تکرار پایانی نمی بینم"...

آسمان وانیلی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:05 http://www.aseman-vanili.persianblog.ir/

اون موقع که توی شعبه فرعی بودی خیلی کم پیدا بودی وای به حال الان!!!
پس دیگه اصلا نمی بینیمت.
واقعا این شعر آدم رو بهم می ریزه.

اینجوریا هم دیگه نیست! یه مقدار خودمو لوس کردم وگرنه اوضاع تغییر چندانی نکرده!...

رعنا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:10

جدی نگیر بازهم بیازما بخت خودتو

واللا من که جدی نگرفتم ولی کبلایی حافظ انگار خیلی جدی میگفت!...

شهاب آسمانی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 11:13 http://empyrean.blogfa.com

سلام حمید جان ...
راستش من که خیلی دلم میسوزه وقتی به چشماشون نگاه میکنم ... واسه همین وقتی میان طرفم سعی میکنم اصلا نگاهشون نکنم ...
حالا میخوای با فالت چیکار کنی ...!؟ میخوای ماسه کوزه اتو جمع منی بری !؟

- سلام شهاب
- کاسه کوزه ام رو جمع کنم برم!؟...کجا برم!؟...برای آدمی مثل من جز این شهر هزار بار آزموده شهر دیگه ای نیست (البته اگه بهشت زهرا رو جزو شهرا حساب نکنیم!)...

مجتبی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:08

سلام
بابا با کلاس قدم می زنی فکر نکنی بیا یه کار راحت تر و اثر بخش تر بهت پیشنهاد بدم که نه تنبلیت خدشه دار شه نه گیر این بندگان بی نوا بیافتی
سر جات بشین و فکر کن که داری قدم می زنی
ویزیت رو هم نمی گیرم که فکر نکنی الکی رفته تو پر و پاچت
تصمیم هم فقط تصمیم کبری

- سلام جیگرطلا!
- چجوری یعنی!؟...اینچیزی که گفتی یکی از مراحل عرفانه دیگه!؟...
- نمیگن "پروپاچه"!...میگن "پاچه"!...اونی که تو میگی کاربردش یه چیز دیگه اس دلبندم!...

مهدی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:09

اووووووووووووووووووول! (آیکونِ دیسکانِکت شدنِ مخ و مخچه!!).
وبلاگ خوبی داری دوست عزیزم! به من هم سر بزن! (بابا یعنی پاشو بیا خونمون!!).
ببعیِ مینا یکم دِپ نیست؟! مینا چرا ببعیت نَشاطِ لازمه رو نداره؟! هرچند در رزومه ی این ببعیا موارد متعددی از درآوردن فاقِ ملت ثبت شده!!
راستی تو چرا آواتار نداری حمید؟ چند تا آپشِنِ مامان برات پیدا کردم اگه طلبه بودی یکیشو انتخاب کن:
1- لوگوی شرکت گوگل!!
2- عکس مدیرِ گوگل در حالِ رفتن به آزمایشگاه جهت انجام تِستِ بارداری! (عطف به این جملت: "سرچ کردم باقیشو خوندم"...!
3- عکس خودت که در دفتر اصلیِ شرکت گوگل نصب شده و زیرش نوشتن: wanted!!
4- جدیدترین عکس قذافی! (فقط اگه اینو انتخاب کردی دیگه زیاد جایی کامنت نذار! به هر حال ممکنه از شانست یه لیبیایی پیدا شه و ناسیونالیستم باشه و کامنتتو بخونه و خلاصه بله و این صحبتا شب عیدی!!).

- تو اول بیای آخر بیای تو قلب من اولی عزیزم! (آیکون "بد شدن حال حضار!")...
- پاشم بیام خونتون!؟...دم عیدی تو اوج خونه تکونیا خونه خالی از کجا گیر آوردی!؟ کمی زود اقدام نکردی حاج آقا!؟
- آره! اصلا نشاط نداره!...منو یاد یه بنده خدایی در نوفل لوشاتو میندازه!...
- "درآوردن فاق"!؟...اینو نفهمیدم!..."سرچ" هم که کردم فقط ابزار آلات صنایع دستی اومد! (آیکون "دادن بهانه دست دشمن عنود!")...
- آواتارای پیشنهادیت عاااااااااااااااالی بود مهدی! دمت گرم!...

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 12:29

مهدی جان دیسکانکتو قبول دارم!
ببعیم خیلی هم شاد و شنگوله. فقط یکم خجالتبه.
مینا به ببعی: منوچ عزیزم! سلام کن به عمو مهدی.
منوچ: بع بع بععععععععععع.
مینا به مهدی: دیدی چه زود بات صمیمی شد؟
ــ‌ پیشنهادای مهدی واسه (( اوتار )) یا اینا: ====================> حححححححررررررف نداره حمید. خیلی باحاله.

- پس معلومه ببعیت اصلا به تو نرفته! (آیکون "تیکه ریز کاملا در لفافه!")...
- به مهدی! : بابا سلیمان نبی! بابا جلوه های ویژه!...من دهن خودمو آزردم ولی بهم سلام نکرد! چجوری انقد زود با منوچ طرح رفاقت ریختی!؟...
- باز تو این فلشای قبیحه رو گذاشتی اینجا!؟ (آیکون "انحراف فکری در حد بیانات امام جمعه یزد در باب حرام بودن آستین کوتاه به علت تشابه پوست آرنج مردان با پوست بیضه!")...

زوربای یونانی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:08 http://greekzoorba.blogfa.com/

اوه اوه
از صبح هر وبلاگی میریم همه مشکوک میزنن ها...توی آب این شهر فکر کنم یه چیزی ریختن که همه دچار فلسفه بودن و ماهیت از خودبیگانگی در اندیشه فرازمینی زیستن خویشتن خویش شده اند!!! بابا ترنم بهاری را با وزش نسیم های هرگونه به هر جهت پندارهای ناگسیخته، منکوب و مستور نکنین! از بودن تار و پود های کودکانه در شادی هر به گاه وارانه دنیای مادونی سخن بگین!!!
.
حالا خارج از این حرفها مخلصیم در کل!!

- اینا چی بود دیگه!؟...واللا منی که ادعای فهم متون کاملا پیچیده (در حدی که نویسنده اش هم نفهمیده چی نوشته!) رو دارم رسما کم آوردم!...
- ما بیشتر زوربا خان!

سهبا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:24 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

همینه دیگه ! همیشه از راهی تلنگر میزنه به قلب آدم که باورت نمیشه ! اما حمیدخان ، من همیشه حرفهایی رو که باید بشنوم از همین اتفاقات غیر منتظره دریافت می کنم . شما هم باورش کن !

نبینم دلتنگی تون رو آقا حمید !

- راستشو بخوای قبلا برای شنیدن این حرفا گوشهای تیزتری داشتم...ولی انقدر هرچی شنیدم خبر ناخوش بوده دیگه ترجیح میدم گوشام جای تیز بودن دراز باشه...
- بیخیال...میگذره...ممنونم

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:40

ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
حمییییییییییییییییییییییییییییییییید مرگ من راس میگی؟؟( آیکون کپ کردن بلاگفا ! همون یارو که کلشو تکون میده!)
وااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااقعا کسی همچین حرفی زده یا گرفتی ما رو؟؟؟؟ شباهت پوست آآآآآآآآآآرنج و بیضه؟؟
این دیگه سر کاااااریه!!! نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو رو خدا جدی جواب بده اینو.
نننننننننننننننننننننننننننننننه !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نه متاسفانه...عین حقیقته...این کلمه هارو سرچ کن (فقط سریع سرچ کن تا مهدی نیومده!) : امام جمعه یزد آستین کوتاه بیضه

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:49

سرچ کزدم!!!! راس میگی. مردک الاغ این چه حرفیه گفته آخه؟
از این لحظه بیخیال فرار مغز ها و این چیزا میشم!!!! من از این خراب شده میرم.
مرتیکه مریییییییییییییییییییض. اللللاااااااااااااااااااااااااااااااااااغ. رواااااااااااااااااااانیییییییییییییییییییییییییییییییی.
خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا . چن سال فک کرده به این نتیجه رسیده؟

- خب راس میگه دیگه! من یکی که از وقتی اینو خوندم هر وقت آرنج میبینم تحریک میشم! (آیکون "جووووووون! چه آرنجی!" )...
- وقتی عنان ملک دست یه مشت عرب زده شهوت پرست بی فکر باشه بهتر از این نمیشه...هر روز با یه حرف تازه ملتو تحقیر میکنن...وگرنه اندیشه ایرانی کجا و این فکرای بیمارگونه کجا...

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:16

اه اه حالت تهوع دارم. یه عمر دو جفت خایه به دستام چسبیده بود و خبر نداشتم!!! (البته حالت تهوعه واسه بیشعوری این یاروهاستا. وگرنه خایه که حالت تهوع نداره!)
آیکیو. اینو دخترا باید بگن لاقل نه تو که... استغفرالله. ولی شما اصلشو داری با دیدن فرعش حالی به حالی میشی؟
- دو خط آخر واسه من سنگین بود. نمنه؟
ــ بدون شوخی عرب زده ی شهوت پرست رو راس میگی.
مرتیکه مریض ریش و پشمشو میبینه یاد جایی از مادرش نمیفته؟

- خ.ایه فیلتر داره مینا جان! بگو "بیضه"!...
- معلومه که خ.ایه حالت تهوع نداره! خ.ایه اگه خ.ایه باشه ایول داره! (جکشو که شنیدی!؟ اگه نشنیدی اینو سرچ کن! : عرب ایول داره )
- جهت همدردی با اقوام این آقای یزدی عرض کردم وگرنه ما که از اصلشم خیری ندیدیم چه برسه به شبیه سازی شدش!

مهدی شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 17:53

احتمالاً چند وقت دیگه اعلام میشه 2تا سوراخ بینی، 2تا گوشا و دهن رو باید پوشوند! چون به هرحال سوراخن و تحریک کننده میباشند!!

با اینا باشه که تن برج آزادی هم دامن میکنن! (به هر حال اونجوری وایسادن هم یکی از مصادیق "تبرج" محسوب میشه دیگه!)

مینا شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 18:28 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

عمه کوچیکه ی من بود میگفت خا.یه عضو حیاتیه بدنه. سر هم بنویس عب نداره! به وب خودت که میرسه از فیلی شدنش میترسی؟
جکه رو نشنیده بودم!‌ بابا تو خداااااااااااااااااااااااااااااای سرچی !!! من وقتی میخوام یه چیزی سرچ کنم دهنم نموده میشه و پیداش نمیکنم! مطالب علمی و تخصصی ها ! نه از این چیزای بد بد!!! اونوقت تو هر چیزیو توو سه سوت سرچ میکنی؟؟؟ ماشاالله...
ــ من میگم عمله ها میرن زیر برج آزادی عکس میگیرن. بی تربیتا میرن دید میزنن پس!!!!

- نه بخدا! اونزمون که بهت گفتم قیلتر نبود! جدیدا شده!...
- مسائل علمی و تخصصی!؟...آها!...خب از این زاویه هم میشه به مساله نگاه کرد!...
ـ حالا اونا هیچی! توریستارو بگو!...اینجا هم دست از پدرسوختگیاشون برنمیدارن!...

گل گیسو شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 20:52 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

سلـــــــــــــــــــــام
جواب سوالی رو که پرسیده بودین دادم تو وبلاگم

مرسی که گفتی...رفتم خوندم

گل گیسو شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:22 http://www.gol-gisoo.blogsky.com/

آواتـــــــــــــــــارتون مبارکه
زیباست

غلام شماس!...

مینا به منوچ!!! شنبه 7 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:36

میبینی منوووچ؟؟؟ امروز رفته بودم وبلاگ کرگدن. دیدم یه بنده خدایی سر چشم و هم چشمی (( اوتار)) گذاشته این بغل ======>
ولی عمرا به پای تو برسه!
ـــــــــ-
حالا اسمشو چی گذاشتی حمید؟ + آیکون وسواس شدید برای نام گذاری هر چییییییزی که فکرشو بکنی!‌

حمید به منوچ! :
بیا دست این ننه ات رو بگیر از اینجا ببر!...من حوصله دهن به دهن شدن با زن جماعتو ندارم!...

حمید به مینا! :
بنده مدتهاست که اینو دارم! سندش هم کامنتگاه چند ماه ماه اخیر پرند و مهتاب که ایمیل گذاشتن توشون زوری بود و توفیق اجباری میشد آواتارمم دیده میشد!...ولی یهویی تصمیم گرفتم از امروز همه جا آدرس بذارم که از شانس نحسم این تصمیم تاریخ سازم با آواتار دار شدن شما همزمان شده!...
ضمنا فعلا اسم نداره! "هووووی" صداش میکنیم! (آیکون "اذان و اقامه گفتن در گوشهای آواتار در قنداق!")...

منوچ یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 01:27

بببببع بعععععععععععع بععععععععععععععععععععععععععععععععععععععببببعععع بببببببببببببببببببببببببببببببببببع.
مینا: ببخشید حمید جان. بچه رو عصبانی کردی. حرف بد میزنه. معذرت میخوام. (جای شکرش باقیه زبونشو نمیفهمی!)
فقط یه جاهاییشو معنی میکنم . میگه: دلتم بخواد ننه ام بیاد واست کامنت بذاره بنده خدا.
ـ آیکونت خیلی باحاااال بود. اسم اوتار ! تون هم خیلی بهش میاد. از طرف من هووووووووووی رو ببوس.
ـ راستی حمید. منوچ ناراحته باش دعوا کردم گفتم چرا بد حرف زدی با عمو !‌ میخواد عذر خواهی کنه
منوچ با قیافه ای معصومانه: بع بع ...
مترجم: سلام عمو حمید عزیز. ببخشید از اینکه بد صحبت کردم. من بسیار نادم و پشیمان هستم و روی همچون گل شما رو میبوسم! ولی دفعه آخرت باشه اسم ننه ما رو میاریا. ننننننننننننننننننننننننننننننننننننننفس کش!!!!

- اینم بچه اس تو تربیت کردی!؟...حیف که یه نسبتی با شما داره وگرنه میگفتم همچین بچه ای رو باید یه صحبتی با عمه اش کرد!
- "آواتار" ما اهل بوس و اینجور مفاسد اجتماعی نیست!...
- من هم بابت اون حرفایی که در بالا زدم از ایشون عذرخواهی میکنم! الان که فکر میکنم میبینم نیازی با صحبت کردن با عمه موردنظر نیست!...

[ بدون نام ] یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:25

سلام .
احوال رفیق خوشتیپ خودمون؟
چه خبرا؟
همه چی اروومه ؟
از چشات معلومه !
راستش عادت کرده بودم بیاماینجا ومطلبهای طنز خفن بخونم.
...................
فیتیله طنزشوکشیدی پایین ؟
.................................
راستی پسر چرا با 20% خوش قیافگیت اومدی جلودوربین؟
یه عکس واقعی تر بذار .
دادی با فتوشاپ دماغتو تو عکس بزرگ کنن ؟
خوش تیپی یم دردسره نه؟
میخوای ادامه ته_سییل بدی ؟
مریم میگفت فکر کردم دماغشو عمل کرده .
بابا ...خوش قیافه ...
خوبه دیگه همینجوری 3 میلیون از بقیه جلویی داداش .

- سلام به روی ماهتان شیرزاد خان!
- آره...کشیدم پایین!...خودم که نه...روزگار کشیده...
- جاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااان!؟



بذار حدس بزنم از کجا پول گرفتی اینارو بنویسی!؟ : سازمان روحیه دادن به بی ریختها!...جمعیت حمایت از دماغ گنده های مقیم مرکز!...طرح آزمایش تاثیر تلقین روی چند ضلعیها! (ایکون "آقا دوربین مخفیه!؟ الان کدوم وری باید بای بای کنیم!؟")...

مکتوب یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 08:26 http://maktooob.blogsky.com

اون مزخرفات بالایی رو این حواس پرت پایینی نوشته .

دمش گرم!...

فرزاد شکپوی یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 09:14 http://shakpouy.blogfa.com

حمید جان لینک شدی تو شکپوی راستی این وبلاگم( پراگماتیسم) واسه منه دوست داشتی اونجام سر بزن.

http://pragmatism.blogfa.com

موفق باشی



- ممنونم...ایشالا گوش شیطون کر قراره در تعطیلات نوروز وبلاگم صاحب لینکدونی بشه!...حتما اونموقع وبلاگم رو با نام شما زیبا خواهم کرد
- معلومه که دوس دارم...تو هم همینطور...

کورش تمدن یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 10:20 http://www.kelkele.blogsky.com

سلام حمید خان عزیز
میگم نخرین فال کلی ضرر داره ها
اگه قبلا خریده بودی قیمت فال دستت میومد و اینقدر پول پاش نمیدادی
درسته بعضیاشون محتاجن ولی گاهی اوقات خیلی میرن رواعصاب آدم
دفعه بعد حواست باشه ارزونتر بخری

- سلام کوروش جان!
- ارجاع به جوابی که به منجوق دادم! (آیکون "جواب دادن به کامنتها در حال خوردن آب هندوانه!")...

مکث یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:31 http://maks1359.blogsky.com

نه حمید همه رویای من در رفتن نبود....کلا از رویا تهی شدم... کلا.

اینم بد نیست...شاید این بدون رویا بودن سبب خیر بشه تا چند وقتی هم روی زمین زندگی کنی!...کی میدونه...اصلا شاید اینجوری بیشتر بهت خوش بگذره!...

محبوبه یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 22:15 http://sayeban.blogfa.com

دلبرکان غمگین!یعنی همون هایی که حواست رو پرت میکنن ولی قبل از اینکه دلت بلرزه ، دلت می سوزه براشون... "من از تکرار هجای عشق میترسم"... توضیح دادنش سخته

فک کنم یجورایی فهمیدم...اما...نمیدونم چرا یاد این جمله افتادم که "یه داستان متوسط نوشته شده بهتر از یه شاهکاره که نوشته نشده"...ولی خب در این شکی نیست که عاشقانه گفتن واسه معشوق خیالی راحتتره!...

فرشته یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:38 http://feritalkative.blogfa.com/

من که جواب دادم که !!!
اولی رو جواب دادم ولی واسه دومی هیچی به ذهنم نرسید بگم خوو

بیخیال! فدای سرتان!

فرشته یکشنبه 8 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 23:44 http://feritalkative.blogfa.com/

راستی تو پست جدیدم بقیش رو دیدین ؟؟

آره دیدم ولی فرصت نشد کامنت بذارم

مهدی دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 14:41

1- مخلصم حمید جان. میبینم که جواب کامنتارم اِدیت میکنی و خوشگلترشون میکنی!! (آیکونِ داشتنِ آمارِ همه ی کارات در حد وزارت اطلاعات!).
2- جان؟؟؟؟!!!!؟! با دیدنِ این عبارت در قسمت موضوع بندی وبلاگ، کمرم شکست: "بازی وبلاگی"...! فقط حمید بالاغیرتاً از این بازیایی نباشه که هزارجور اِسکن و پرینت و فتوشاپ و سونوگرافی و اُرتدونسی و نوار قلب و مشاوره ی روانپزشکی میخواد؟؟!!

- کدومو میگی بچه خوشگل زرنگ!؟ (آیکون "شوخی نامناسب با سربازان گمنام آقا!" + آیکون "سرت به تنت زیادی کرده انگار!" + آیکون "پاشو بیا اینجا بهت نشون بدم کی بچه خوشگله!؟)...
- نه آقا خیالت تخت! بازیای ما از اون کلاسیکاس که سواد خوندن و نوشتن برای شرکت درش کافیه!...

رها بانو دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 15:45 http://raha-banoo.blogsky.com/

سلام حمید جان ...
خب حالا به سلامتی کی میخوای ببندی رخت خویش را ؟!!!
کجا میخوای بری حالا ؟!
واسه ما کارت پستال و عکس بفرست از اونجا ! ایمیل بزن ! تند تندم آپ کن ! (آیکن یه دیوونه ی زنجیری که از تیمارستان در رفته !)

سلام رها بانو جان!...
کجای این فال ما از "رخت بستن" و جابجایی و اینچیزا حرف زده!؟...فقط گفته رخت را "بیرون کشید باید" که ما هم در آوردیم تا کردیم گذاشتیم رو طاقچه و الان هم با زیر پوش وایسادیم وسط اتاق تا دستور مرحله بعدی برسه!...

سیمین دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

والله که از این پست خسته شدیم...

حمید! سن آللاه آپ اله(به کسر الف و فتح لام)

- ولله که باور کن خودمم خسته شدم!...
- باشوم شرکتده بتر شولوخدو! هله اینترنت هچ! عذر ایستیرم حتی چای ایچماقا و تعقیباتونو دا وقتم یوخ!...

الهه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 16:37 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام علیکم حاج آقا چند ضلعی(آیکون چسبوندن چند من ریش و مخلفات به صورت یه ابر چند ضلعی!)
راجع به من شایعه سازی که میکنی!از راه به در کردن منو که جزو افتخارات خودت حساب میکنی!اذهان عمومی رو هم که مشوش میکنی!آپ هم که نمیکنی!یه قطره بارون هم که نمیاد!پس این اضلاع تو به چه دردی میخورن؟!
خوبی حمید جون؟
(آیکون یه الهه ی چند قطبی!)
الان داری قطبهای منو میشمری؟

- سلام خواهرم! (آیکون "نگاه کردن به زمین و چرخاندن تسبیح دور تند!")...
- یعنی ناباروری ابرها هم تقصیر اضلاع من بدبخته!؟
-دو تا قطب اونجا!...چهار تا هم اونجا!...یه چرخ بزن ببینم دیگه چی داری!...خب سه تا هم اینجا!...جمعا میکنه 12 تا! (آیکون "ریاضی پایه!")...

کتایون دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 19:14 http://katayoun.blogfa.com

فعلا هم که سرتون شلوغه و لابد هنوز وقت فکر کردن ندارید.... هر چی دنبال گل گشتم پیدا نکردم ولی میگم این چه آیکون خوشگلی یه

کلا بلاگ اسکای با گل گذاشتن دو جنس مخالف برای هم مشکل داره!...دفعه دیگه با اسم آ میز مرتضی بیا گل که هیچی آیکون فرنچ کیس هم داره!...

محبوبه دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:12 http://sayeban.blogfa.com

.......
(جهت اطلاع شما: رفتیم لزبینیسم سرچ کردیم!)

جدا نمیدونستی لزبینیسم چیه!؟...ای بی سوات!...

مینا دوشنبه 9 اسفند‌ماه سال 1389 ساعت 21:17 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

خوبی؟
نمیخوای آپ کنی؟
با منوچ از اینجا رد میشدیم گفتم سلامی عرض کنیم خدمتتون.
اوا خاک عالم!!! منوچ؟ به عمو سلام نکردی؟
منوچ: بع!
ترچمه: سلام عمو حمید گل.احوالتون چطوره؟ خانوم بچه ها خوب هستن؟ (مترجم آیکونو تحریف نکرده ها !!! ببعی ها اینجوری ذوق میکنن: )

- خوبم!...
- نه! نمیخوام آپ کنم! (آیکون "سوال بعدی!")...
- صدبار گفتم این طفل معصومو بهونه نکن بیفت تو کوچه خیابونای مجازی که پر گرگه! (آیکون "پیدا کردن بهانه و متعاقبا باز کردن کمربند!")...
- به منوچ! : علیکم البع عزیزم! بع از ماست!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد