این یک پست امیدوارکننده نیست/هست!

بعد از توصیه به تقوای الهی و قبل از اینکه سراغ خطبه اصلی بروم و جام زهر را به سلامتی ملت مجازی با یک پر کالباس بالا بروم بر خود واجب میبینم که از همه دوستانی که کامنتهایشان در پست قبل بی پاسخ ماند عذرخواهی کنم! (آیکون "پیتزا مخلوط خودم و ره و احمد خاتمی و ساقی علیه الرحمه!")...
بعد از دو سال و نیم وبلاگ نویسی مستمر این چند ماهی که اولش اجبارا و بعدش عامدا نبودم فرصت خوبی بود تا به رابطه خودم و وبلاگ و به زندگی و دنیای فکریم بدون وبلاگ نظری دیگر بیندازم. حقیقت عجیب (و اگر بخواهیم کمی گنده اش کنیم: "حقیقت تلخ!") اینکه دریافتم خلاف چیزی که تا به حال فکر میکردم وبلاگ نویسی در کنار حسناتی که تا امروز برایم داشته، مسبب بعضی مصایب و غمهای ناخواسته و ناخوداگاهی بوده که بر خود تحمیل کرده ام. دلیل عمده آن هم اینست که در این دنیای مجازی اگر کمی از قوه تخیل بهره داشته باشی میتوانی خود را هزار بار واژگونه تر از آنچیزی که واقعا هستی نشان دهی! و کیست کسی که از خودش و زندگی واقعی خودش حداقل قدر کمی ناراضی نباشد؟ اینجا میتوانی دل شیر داشته باشی و برای جلب همدردی پروانه وار بنویسی! حتی میتوانی درد نداشته باشی ولی برای جلب همدردی از درد بنویسی! و بالعکس! میتوانی از خوب بودن مدام خسته شده باشی و در این زندگی دوم چهره ای اهریمنی از خودت بسازی! پیوسته مخالف خوانی کنی و به صورت دیگران چنگ بیندازی و سیلی بزنی! و از همه بدتر اینکه جو بلاگستان غم پرستی و پیچیدگی میطلبد و از آنجا که مثل همه ابنا بشر همه ما (احتیاط واجب:خیلی از همه ما!) نیازمند تایید و احسنت و مرحبا هستیم، ناخوداگاه همپای دریای بلاگستان به از غم نوشتن میپردازیم. طوری که وقتی بازی صوتی شب یلدای امسال که بابک اسحاقی عزیز برگزار کرده بود را گوش میکردم حس غالب اکثر صداها "گندش بزنن! بازم شب یلدا!" بود و به جلسه گروه درمانی چند ده آدم میماند که سالها قبل در شب یلدا به ایشان تجاوز شده و حالا قرار است با بیان کردن حسشان درباره شب یلدا قسمتی از روند درمانشان را طی کنند!...یا نمونه بهترش نوشته های خودم! وقتی نوشته هایم را دوره کردم برای نمونه حتی یک پست پیدا نکردم که قدر شمه ای خوشبینی در آن باشد! فرقی هم نمیکند که مملی بوده باشد یا خاطره بازی کودکی یا داستان یا سبز نوشته یا خاطره یا هر درنوشته دیگر! به هر حال نویسنده پلید وبلاگ سعی کرده بوده حتی الامکان در لایه های زیرین مساله مقدار قابل توجهی ناامیدی و پایان دنیا تزریق کند بلکه مقبولتر افتد! و از آنجا که روال معمول بر اینست که افکار وجدان داران از جایی حوالی مغزشان منتشر میشود (و بیشک نویسنده وبلاگ فوق الذکر از سرامدان وجدان داران عالم امکان میباشند!) انقدر سوزن بر تخم خویش زده بوده تا آه از نهادش برخیزد و بعد کمی از آن را به رشته تحریر دراورد!...و این روند غم پرستی مجازی چنان شدت رفته که اگر همینطور ادامه پیدا کند فرداروز اگر قرار باشد طی یک بازی وبلاگی همه طنز بنویسند چنان متنهایی از آن دراید که مادر بگرید!

و اگر عمیقتر به قضیه نگاه کنیم حتی میتوان این مساله را به زندگی واقعیمان هم تعمیم داد. خیلی از ما در زندگی واقعی هم بازیگر قابل (یا بازیگر ناشی!) نقشی هستیم که اطرافیانمان برای راحت کردن دسته بندی (بسته بندی؟) آدمهای دور و برشان به ما تحمیل کرده اند. بعید میدانم کسی باشد که حداقل برای چند بار "بد" طعم آن را نچشیده باشد! مثلا دهنتان ماییده میشود که جلوی خودتان را بگیرید و یک شوخی بامزه ولی کثیف را در جمع انجام ندهید چون آدم فوق العاده با ادبی شناخته میشوید! یا در جمع دوستان میمیرید که بگویید دلتان میخواهد بجای رفتن به دیدن فیلم "جدایی نادر از سیمین" در خانه بنشینید و قسمت آخر سریال "ستایش" را ببینید! چون در پیشانی تصویری که از شما ساخته اند اینطور نوشته شده که اصولا از آن آدمهایی نیستید که اصغر فرهادی را به سعید سلطانی بفروشید!

چیزی که نمیخواهیم بپذیریم اینست که آدمیزاد واقعا موجود پیچیده ایست (آیکون "بی شرف!"). میتواند در همان حالی که "مهوش پریوش" جلال همتی را حفظ است با "دلا خون شو خون ببار" شجریان هم صفا کند. میتواند در واقعیت آدم مهربان و دلسوز و رحیمی باشد ولی در خیالش سودای میستر بودن داشته باشد! حتی میتواند دستبند سبز ببندد ولی آقا را دوست داشته باشد! (حالا بخاطر کاریزمایش! یا عینکش که او را یاد پدربزرگش میندازد یا هر دلیل دیگر! در مثل که مناقشه نیست!)...ولی چون اینجوری کار سختتر میشود ترجیح میدهیم آدمها را بچپانیم در بسته و با ماژیک رویش بنویسیم "شکستنی" حتی اگر خودمان هم بدانیم استعدادش را دارد که گاهی سخت جانترین موجود عالم باشد! و اینجوری میشود که آدمهای یک جمع همه مثل هم میشوند حتی اگر در آن نقطه مشترک تصادفی مشترک نباشند!.

خیلی چیزهای دیگر هم میخواستم بگویم که دیگر بیش از این نه حس من میکشد نه حوصله شما! خلاصه که حس میکنم درباره شخص خودم این نقش بازی کردنها (در زندگی واقعی و زندگی مجازی) به جاهای خطرناکی کشیده شده بود و لازم بود قبل از اینکه فروید لازم بشوم دستی به سر و روی آرایش این آدم توی آینه بکشم! پس قبل از اینکه تغییرات در زندگی واقعی را آغاز کنم با مقدار قابل توجهی امید از این خانه شروع میکنم! هرچند بیشک زمان میبرد تا بفهمم کجای این چشم و ابرو برای خودم نبوده. کجاها باید عوض شود. کجاها باید بماند. که اشتباهی چیزی حذف نکنم. که اشتباهی چیزی نگه ندارم. شاید موفق شوم. شاید هم دوباره اسیر وسوسه نقاب شوم و همین فردا صبح همه اینهایی که نوشته ام را فراموش کنم و برگردم سر خانه اول و هیچوقت به چیزی که خواسته بودم نرسم ولی به هر حال در این لحظه خوشحالم و افتخار میکنم که بعد از مدتها دارم قدمی برای رفاقت با خودم برمیدارم...

و حرف آخر اینکه...قول نمیدهم نوشته های بعد از این و آدم جدیدی که نقشش در آینه افتاده را خیلی دوست داشته باشید ولی با تمام قلبم قول میدهم این آدم جدید و هرچه مینویسد واقعا خودم باشد (آیکون "پایان خطبه دوم!")...

نظرات 121 + ارسال نظر
منجوق یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 10:47 http://manjoogh.blogfa.com/

امیدوارکننده باشه یا هرچی ما رو امیدوار کرد که بالاخره برگشتی.
شما باش هر طور که دوست داری ولی باش
اما راجع به مطلبت اگه شنیده باشی میگن اونی که گریه می کنه یک غم داره و اونی که می خنده هزارو یک غم. همین نشون میده که ملت بلاگستان آدمهای بی غم و یا دارای یک غم هستند . از روزی که همه تو بلاگستان طنز بنویسن بترس.
و در آخر بازم خوشحالم که برگشتی

به نظر من که همچینم ترسناک نیست! روزی که اهالی مجازستان برای بیان کردن حرفاشون راهی بجز ناله کردن پیدا کنن جشن گرفتن داره!

تویت های ممنوعه یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:57 http://twitt.blogsky.com

نظر مفت به این میگن که نخونده نظر بدن!
مخصوصا از روی کامنتها و بحثها!
موضوع: تغییرناممکن می نماید حمیدددددددد
مفهومی در کنترل کیفیت هست که خوشم میاد! نمودار کومولیتیو سامیشن! جمع تجمعی!
الغرض موقعیت فعلی ما مجموعی از موقعیت های قبلی است لذا تغییر یک شبه بنا به فرصتهای از دست رفته قبلی غیرممکن می نماید مگر اتفاقاتی که بصیرت فوق العاده بیاورد و ارزشها بر باد دهاد! چیزی تو مایه های عاشق شدن! عشقی که کنده شدن از خود است.
این اظهار نارضایتی از فعلیتمان همه گیر است. اگر راه حلی یافتی، یادی از دیگر مایان هم بکن. بقول داداش محسن عزیز، بکن ولاکن آپدیت!
باز برمی گردم! ببخش از متن

با اینکه تغییر ناممکنه موافق نیستم
ممکنه سخت باشه
ممکنه خیلی سخت باشه
ممکنه خیلی خیلی سخت باشه
حتی ممکنه از توان ماهی منجمدی مثل من خارج باشه
ولی ناممکن نیست

ضمن اینکه به نظر من عاشق شدن پرهزینه ترین و احمقانه ترین راه برای تغییر کردنه
خلاصه که من یکی خورد شدن چرخ دنده ها رو ترجیح میدم!

مجتبی دوشنبه 10 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:07

سلام حاج حمید بت شکن
حاج آقا قبول باشه بالا منبر سرده داداش بیا پایین سرما نخوری فکر کنم دیر رسیدم کیک و ساندیس تموم شده
خوش باشی و شاد همیشه

از نظر ما "کل یوم عاشورا و کل ارض کربلا"
پس واسه ساندیس خوردن هیچوقت دیر نیست!

لادن سه‌شنبه 11 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 12:02

سلام
امیدوار کننده یا ناامید کننده شما بنویسید که قلمتان همه جوره خواندنی است

مرضیه چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:25 http://www.bglife.blogsky.com

به شدت موافقم با آن چیزی که شما نمی پذیرید... ای بابا آدمیزاد که دسته بندی و بسته بندی نمی شود آخر. یک تصویر ذهنی از آدم میسازند بعد دیوانه ات می کنند با آن تصویر ذهنی خودشان.
البته شاید دنیای مجازی بهتر جا باشد برای نقاب زدن و خودت نبودن

فاطمه جهانبازنژاد چهارشنبه 12 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:46 http://youngresearcher.blogfa.com/

سلام

با احترام به «سین» بوسه و «قاف» آن چشم‌های قهوه‌ای
که بهانه ی خوبی است برای این حوصله نویس دلتنگ

آمدم بگویم
به روزم با
جدیدترین حوصله نوشت خود
چیزی شبیه یک داستان
شاید یک تور ماهیگیری بزرگ
که پر شده از ماهی‌های طلایی و یه عالم صدف و مروارید و سیب سرخ.
.
.
.
منتظرت هستم
می‌آیی؟


رهام بختیاری جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 16:57 http://rohambakhtiari.persianblog.ir

جناب چند ضلعی من رهام بختیاری هستم جوجه خروس شاعری وبلاگ نویس ...یک نظر دارم یک توصیه ...زبان طنز شما را هم حوب میشناسم هم میپسندم و توصیه اینکه پیش ما هم بیاین

شکسته نفسی میفرمایید رهام عزیز

شعرهاتونو خوندم
دو درخت رو دوس دارم
از آسمان نوشته ها
شعرهاتونو خوندم
حیف که "این روزها اینجا همه خاموشیم
ساکت بسان سنگی در قعر اقیانوس
آنقدر که از هجی شمع و چراغ و فانوس
به افق که هیچ
به نه توی غاری پنهان از گمان هم نمیرسیم"...

پروین شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 03:17

فقط اومدم سلام کنم و بگم که من به فراموش نکردنهات افتخار میکنم. حیف که نامحرمم، و الا خودم سوندت رو هم عوض میکردم!!!!!! (آیکون جلافت پیرسرانه و روم به دیوار ...)

در ضمن،
به آقا داداشتون قول دادین به زودی بنویسین ها. گفتم که گفته باشم!

اینروزا ترجیح میدم چایی نخورم
به دردسرش نمیرزه
ولی به هر حال مرسی بابت تعارفی که زدی!

جزیره شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 14:57 http://jaziretabrik.blogsky.com/

حمید جان،برادر، پست مینویسی یا یه کامنت کوبنده نثارت کنم؟

صدبار گفتم باید موقع نشون دادن نماز جمعه یه 18- پایین تصویر بزنن! کیه که گوش کنه!؟

محسن باقرلو شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 15:22

بنویس دیگه نکبت !

ایشالا امشب!

جزیره شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 18:32

وااااااااااااااای گفتی نماز جمعهحیف که میترسم یه چیزی بگم وگرنه میگفتم(اینقدر کیف میده یه چیز باحال بخای بگی بعد نگی تا دل طرف مقابل جیز شه،مثل همون گوگل بی سانسوره بوووووووووووووود)

خوشحالیم که بالاخره امشب اینجا نو میشود.
راستی نفهمیدم منظورت از نماز جمعه چی بودا؟

ربطش این بود که خب لابد نماز جمعه میبینی که انقدر زدی توو خط کوبندگی دیگه!

[ بدون نام ] شنبه 15 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 23:03

احیانا شما مهمان یک هفته ایه جوگیریات نیستید؟

نه!
حالا به کدامین گناه!؟ چون طرف بدقولی کرده ظنتون به ما رفته!؟

[ بدون نام ] یکشنبه 16 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:08

امشب هم تموم شد و ننوشتی.
نخیر دوتا دلیل داشتیم که از بیانش خودداری میکنیم

سال صفری شنبه 22 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 20:53

این پست رو هم دوست داشتم هم قبول داشتم. اونقدری که نشد همچین کامنت مفلوک کلیشه ای رو بهش اتچ نکنم.

مندرس جمعه 28 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:01 http://eternalpharmacolgist.blogfa.com/

حالا بنویس!
با ادم توی آینه دس به یقه شی! با خود آینه دس به یقه شی! با دست آدم توی آینه دس به یقه شی... با...
اصلن مهم نیس اینا! مهم اینه که بعضی ها یه یقه ای پیدا می کنند که دستشونو بهش گیر بدند و بنویسند!
خوبه که تو هم از این دسته هستی!

راستش آخرشو نفهمیدم!
ولی به هر حال چون به نظر میرسید که بار مثبت داشت مرسی!

مهتاب شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 00:22 http://tabemah.blogsky.com

دوربین می چرخه و می چرخه و تو خطبه ی دوم رو تموم می کنی و ما جیغ و سوت و هورا و تو هیچ اسلحه ای در دست نداری و من این پست های تحلیلیت رو بی نهایت دوست دارم و ... سلام حمید ِ جان !

لیلا پنج‌شنبه 11 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:14 http://topoli-tanbali.blogfa.com

راستش برای منی که نویسنده رو نمیشناسم مهم نیست که نویسنده تو نوشته هاش خودشه یا واژگون خودش . چیزی که برای من مهمه اینه که یه چیزی دم دستم هست که هر وقت دلم یه مطلب ناب خواست بیام اینجا و چند دقیقه ای حظی ببرم. البته این رو هم نباید فراموش کرد که انچه که از دل براید لاجرم بر دل نشیند پس گمان نمیکنم این نوشته هایی که اکثر قریب به یقین بر دل من خواننده میشینه از دل برنیامده باشه.

ولی من دوس دارم چیزی که میخونم خود نویسنده باشه. حتی اگه نشناسمش.

[ بدون نام ] جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:43

۱۱۸

[ بدون نام ] جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:43

۱۱۹

[ بدون نام ] جمعه 11 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 15:43

۱۲۰

باغبان چهارشنبه 8 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 09:47 http://laleabbasi.blogfa.com

این پستتونو که خوندم انگار تفصیل حرف پست جدید محسن باقرلو بود
حرف همون بود واژه ها متفاوت...

آره. الان که بهش فکر میکنم حرف هردوشون تقریبا یکیه.
که صد البته محسن خیلی مختصرتر و مفیدتر و خوشگلتر گفته!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد