تو ساطورت را میشستی...من اشکهایم را...بَبَیی دیگه علف نمیخوره...

با سلام به دوستان عزیز جان و با تشکر از دوستانی که از راههای دور و نزدیک (با اتوبوسی که تدارک دیده شده!) اومدن اینجا و حال این بنده حقیر رو پرسیدن خدمتتون عارضم که خوبم! امیدوارم شما هم خوب باشید که یر به یر بشیم!... ببخشید که این ماهی که گذشت نشد کامنتارو جواب بدم یا برای سلام خدمتتون برسم...روزی که جواب دادن به کامنتارو شروع کردم اصرار داشتم همه رو داغ و تازه جواب بدم تا شاید اینجوری بتونم دوستیهای کم رنگ شده ام با رفقای وبلاگی رو دوباره زنده کنم ولی این چند وقته به دلایل مختلف انقدر سرم شلوغ بود که نشد...دلم براتون تنگ شده...ایشالا سرم که خلوتتر بشه آپدیت میکنم و باز به روال قبل حداقل در جواب کامنتها هم که شده میگم که "چقدر دوستتون دارم"...فعلا علی الحساب قربان شما تا اونموقع!  

 ***

 

گوشه دفتر مشق یک مملی! 

اینروزها خیلی روزهای خوبی میباشد چون همش در آن عید و خوشحالی و تعطیلی است! مثلا چند روز پیش عید قربان بود و آن یکجور عید است که کمی با عید فرق دارد و در آن به بچه ها عیدی نمیدهند و به بزرگترها جوراب نمیدهند و آجیل نمیخورند و سبزه درست نمیکنند و فقط در آن گوسفندهای سفید و قهوه ای را سرشان را میبرند و خوشحال میشوند! البته همه اینکار را نمیکنند و فقط بابای مسلم که پیش نماز مسجد محلمان است و حاجی است اینکار را میکند! (پیش نماز یک آدمی است که در هر مسجد یک دانه هست و در صف نمی ایستد و تکی یک جایی که چاله است نماز میخواند و تا وایمیستد همه پشت سرش می آیند و نماز میخوانند و ادای او را در می آورند ولی او ناراحت نمیشود و تازه آخرش با همه دست میدهد!...حاجی هم یکجور آدم است که با هواپیما میرود کعبه و آن را بوس میکند و مثل فیلمهای قدیمی لباسهای خنده دار میپوشد و مثل داداش کوچک علیرضا که همش کچل است موهایش را میزند و چند بار با سرعت دور کعبه میچرخد و در آن یکجور مسابقه هم است که حاجی ها باید نشانه گیری بکنند و شیطان را با سنگ بزنند که از این نظر خیلی مثل بازی هفت سنگ که ما در کوچه آن را بازی میکنیم میباشد! در کل فکر میکنم که در حاجی شدن خیلی به آدم خوش میگذرد! من تصمیم گرفته ام بزرگ که شدم اول بروم مهندس بشوم و بعد بروم حاجی بشوم!)... 

عید قربان خیلی عید خوبی است فقط دو تا بدی دارد که یکی اش اینست که در آن برای آدم قربانی می آورند و مامان آدم آبگوشت درست میکند که من آن را دوست ندارم!...بدی مهمترش هم اینست که من پارسال که با بقیه بچه ها به حیاط خانه مسلم اینا رفتم و عید قربان را دیدم وقتی دست و پایش تکان تکان خورد و خونش آمد حالم بد شد و علیرضا اینا تا یک هفته هر روز من را مسخره کردند!...ولی امسال بابای مسلم که جلوی در وایساده بود من را ناز کرد و از جیبش یک شکلات داد و گفت بروم خانه مان و نگذاشت که بروم و با بچه ها عید قربان را در حیاطشان ببینم!... 

مسلم میگوید بابایش برای این باید هر سال یک گوسفند را بکشد که خیلی سال پیش که هیچکس یادش نمی آید یک آقایی که اسمش ابراهیم بوده است و پیامبر بوده است میخواسته اشتباهی پسرش را ببرد ولی چون چاقویش نمیبریده است خدا از بهشت برایش یک گوسفند انداخته است پایین که چون گوسفند نرمی بوده است چاقو آنرا بریده است و برای همین حالا باید بابای مسلم هرسال یک گوسفند را در حیاطشان ببرد وگرنه ممکن است مسلم را ببرد! بنظر من این اصلا خوب نیست که بابای مسلم او را ببرد چون او دروازه بان خوبی است!...ولی اینکه گوسفند را بکشد هم خوب نمیباشد و من فکر میکنم بهتر است که عید قربان اینجوری باشد که آدمها بجای اینکه گوسفندها را بکشند آنها را بردارند و ببرند در باغ وحش که بقیه بیایند آن را ببینند و عکس بیندازند! (باغ وحش یکجایی است که در جاده کرج است و حیوانات به خوبی و خوشی در کنار هم در قفسهای جدا زندگی مینمایند و آدمها می آیند هزار تومان میدهند و آنها را نگاه میکنند ولی حیوانات هیچی نمیدهند و آدمها را نگاه میکنند!)...پایان گوشه صفحه چهاردهم! 

 

*** 

 

سه! - باغ وحش! 

از سه جور حیوان در باغ وحش بدم میاد! : حیوانهایی که حال و حوصله بازدیدکننده ندارن و تا نزدیک قفسشون میشی میرن پشت سنگ یا بوته ای چیزی میخوابن! - حیوانهایی که میان جلو و با دقت آدمو نگاه میکنن انگار اونا مارو آره! - حیوانهایی که نمیتونن منتظر بشن ساعت بازدید عموم تموم بشه و همونجا در ملا عام با هم ور میرن! (ضمنا از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!)...  

از سه جور حیوان در باغ وحش خوشم میاد! : حیوانهایی که با نگاه غمگینشون آدم رو شرمنده میکنن انگار که دارن میگن "مثلا حالا منو دیدی! خب الان خوشحالی!؟ ولمون کنید بریم سر جدتون!" - حیوانهایی که بچه های کوچولوشون بدون توجه به آدمایی که دارن نگاهشون میکنن با خوشحالی از سر و کول هم بالا میرن و بازی میکنن! - حیوانهایی که با عزت نفس تمام آدمای بامزه ای که براشون پفک میندازن رو به هیچ جاشون هم حساب نمیکنن و اصلا طرف خوراکی انداخته شده هم نمیرن! 

 

*** 

 

"از صدا افتاده تار و کمونچه" یا "در خدمت و خیانت فیس بوک!"... 

بلاگستان داره میره تو کما!...اگه گوشاتو کمی تیز کنی مثل شهرای متروکه قدیمی فیلمای وسترن صدای جیر جیر پنجره های شکسته و بوته هایی که داره باد روی زمین میکشه رو میشنوی! (لابد ما چند تایی -چند هزارتایی- هم که هنوز هستیم حکم تابوت ساز این فیلمارو داریم که همیشه تا آخر فیلم هستن!)...فکر میکردم این توهم منه ولی الان که دیدم چند تا دیگه از دوستان هم نوشتن و ابراز نگرانی کردن مطمئن شدم یه خبرایی شده! حالا اینجا ما چندتا فرضیه داریم که توجهتونو بهش جلب میکنم! : 

یک - بلاگرها بصورت یهویی و با هم با هشت ماه تاخیر پیام اول سال "آقا" رو درک کردن و زدن تو خط همت مضاعف و چسبیدن به کار و درس و هنر و الان هم هرکدوم یه گوشه از سازندگی مملکت رو گرفتن دستشون و دارن میهن خویش را میکنند آباد! (خب خداییش هیچ آدم عاقلی پیدا نمیشه که این فرضیه رو باور کنه! منم همینجوری گفتم که دور هم خوش باشیم! پس میریم سراغ فرضیه بعدی!)... دو - برخلاف تصور عامه که فکر میکنن هرکی وبلاگ مینویسه لزوما آدمه تعداد قابل توجهی از بلاگرها خرس هستن و با نزدیک شدن زمستان رفتن تو غار و الان هم مشغول خواب زمستانی هستن! (خب انصافا این هم فرضیه بی مزه و چرندی بود! چون تحقیقات نشون داده اصلا خرسها تایپ کردن بلد نیستن! تو بگو یه خط! پس بهتره مسخره بازی رو بذارم کنار و برم سر اصل مطلب یعنی فرضیه سوم!)... سه - بالاخره موج جهانی شکست خوردن وبلاگ در مقابل جذابیت و سهولت انجمنها و کلوبها و شبکه های اجتماعی و فیس بوک و امثال اینها به ایران هم رسیده و دوس داشته باشیم یا نه باید شاهد افول دوران وبلاگ باشیم...نشانه ها به وضوح دارن میگن با این روند دیر یا زود بساط این نوع وبلاگ نویسی جمع خواهد شد... 

این تغییرات برای یکی مثل خود من که به دنیای وبلاگ وابسته شده خیلی تلخه ولی حرف نزدن درباره اش چیزی رو عوض نمیکنه...باید به شهروندان مجازی حق داد...دیگه کسی حوصله و وقت خوندن مطالب طولانی نداره...این قالب ضعفهایی داره که نمیتونه در بازار رقابتی دوام بیاره...مهمترینش هم اینه که وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن کار وقتگیریه...همه ترجیح میدن داغش کنن! یا با یه کلیک  مطالب آماده رو بالاترین پایینترین کنن! یا لایک کنن!...چیزایی مثل فیس بوک راحته...چند ماه هم نباشی اتفاق خاصی نمیفته...هر وقت فرصتی دست داد یا حالشو داشتی میشینی پشت کامپیوتر و حالشو میبری و فقط کلیک میکنی!...خب اینجوری خیلی راحتتره...ولی حیفه دیگه...اینجوری دوباره تبدیل میشیم به همون مصرف کننده صرف که قبل از ورود اینترنت به زندگیمون بودیم...امروز صبح تو ماشین با کرگدن و رامین مصطفوی درباره این موضوع حرف زدیم. کرگدن از بعضی دوستان یاد کرد که وبلاگشون ماههاست داره خاک میخوره ولی تو جاهایی مثل فیس بوک حضور فعال دارن! در این بین از کسانی اسم برد که یه زمانی دهها نفر برای خوندن پست جدیدشون لحظه شماری میکردن...برام عجیبه که چرا آدمایی با این میزان استعداد و قلم بینظیر و محبوبیتی که ذره ذره بدست آوردن یه دفعه بیخیال وبلاگ میشن و به پدیده های نسبتا جدیدی مثل فیس بوک رو میارن...برام عجیبه که چرا بیخیال نوشتن میشن یا به همون چند خط که در شلوغی جاهایی مثل فیس بوک گم میشه رضایت میدن...به فریادهایی که چند ماه از روشون گذشته ولی هنوز کسی نشنیده...و البته هیچ چیز اتفاقی نیست...و قطعا همه این دلزدگیها دلیلی داره... 

نمیدونم...شاید این غلبه پدیده های جدید دنیای مجازی بر قدیمی ترهایی مثل وبلاگ خیلی هم بد نباشه...خود ما تا کی میتونیم ادامه بدیم؟...من و شمایی که صبح تا شب محل کارمون هستیم و بقیه وقتمون هم در ترافیک میگذره و وقتی میرسیم خونه جنازه ایم تا کی میتونیم مرتب آپدیت کنیم یا کامنتارو جواب بدیم یا به دوستامون سر بزنیم...حالا به اینا اضافه کنید یه کوه از دغدغه ها و مشکلات شخصیمون رو که هر کدوممون در دنیای واقعی به نحوی درگیرش هستیم...چیزایی که گاهی همین افراط در حضورمون در دنیای مجازی بدترشون میکنه...خب پس فیس بوک خیلی هم بد نیست! اصلا حالا که فکر میکنم خیلی هم خوبه! واللا!...

نظرات 202 + ارسال نظر
نیمه پنهان سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 07:36 http://halfmoon.blogfa.com

ولی بین وبلاگ و فیس بوک فرقی هست. من شخصا هرچی رو بخوام یه جایی بذارم که همه ببینند از دوست و آشنا تو فیس بوک می ذارم. یعنی یه جورایی خودم می خوام به خوردشون بدم. ولی وبلاگ فرق می کنه. وبلاگ رو نه، خوننده است که می یاد دنبالش. پیدا کردن وبلاگ آدم سخته.
توی فیس بوک و ... تقریبا همه با اسم واقعی هستند مگه کسی که بخواد صرفا دوستیابی داشته باشه ولی توی وبلاگ نویسی بیشتر با اسم مجازی و بیشتر برای بیان نیمه پنهان شخصیتشونه!
ولی به هر حال شما وبلاگ نویس ها هم باید با تکنولوژی همراه باشید و فیس بوک رو هم دریابید.

دقیقا همینه...ولی مشکل اینجاست که متاسفانه برخلاف اونچیزی که اکثرمون داریم نشون بدیم حقیقتا فکر آدما و نیمه پنهانشون برامون چندان اهمیتی نداره! چون ذهنمون رو درگیر میکنه و ازمون وقت و انرژی میگیره...چون نیاز به زحمت کشیدن داره...ولی دیدن آلبوم عکسای یه دوست فقط نیاز به کلیک کردن داره!

آسمان وانیلی سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:47 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

مثل همیشه ماجراهای مملی به دل نشست.
وای حمید میخواهی از اینجا کوچ کنی؟؟؟
البته برای تکوین هجرت لازمه.

نه بابا! کجا برم از اینجا بهتر!؟...بنده بیشتر در تریپ انصار هستم تا مهاجرین! انقدر میشینم تا تکوین خودش بیاد طرفم!

پرند سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:44 http://ghalamesabz1.wordpress.com

هنوز از مود پست قبل خارج نشدیا!
بالاخره بعد مدت ها یک مملی خوندم که به دلم نشست مثل همون مشمبایی که می خواست توش نوشابه نارنجی پست کنه برای منیر!
اون لینکی که گذاشته بودم تو وبلاگم خوندی؟
خیلی خوشم اومد ازش...
متنشو این جا هم کپی می کنم اگر کسی نخونده بخونه...

"ه ذی الحجه، کاش عید "قربان" نبود، عید "باور" بود، عید "یقین". پای "قربان" که وسط می آید باید یکی برود؛ خونی بریزد، می خواهد از جنس انسان باشد، می خواهد از جنس دیگر. "باور" و "یقین" با "اعتماد" سر و کار دارند؛ اگر ابراهیم "دوست" خدا نبود، می توانست "باور" کند، "یقین" بیاورد که خدا زیانی بر او نمی خواهد، که دارد نوری می تاباند بر زندگی اش؟ این طوری اگر بود به جای آن که مردم عادت کنند روز قبل از عید قربان دنبال گوسفند باشند، سالی را بدوند دنبال بهانه های "باور"، پی روشنای ِ دل در یقین دوستی. عید که "قربان" شد، "ذبح" آمد و قرین اش شد؛ و چشم پوشیدن از حیات ِ ذی حیاتی. "قربان"، طعم معامله می دهد؛ "خونی می ریزم تا دوستم داشته باشی"، "باور" طعم ندارد؛ خودِ همه چیز است. "باور" دعوت "دوست" است به دل، بخشیدن "دل" است، دوست شدن است با دوست ... شاید اگر عید، "باور" بود، ردّ خون در تاریخ این همه پررنگ نبود، این همه طولانی، این همه غم افزا."

- خیلی خوشحالم که خوشت اومده...البته میدونم با اون معیاری که تو در نظر داری هنوز هم اونی که میخوای نشده...قول میدم اگه زمانی بخوام دوباره مملی بنویسم از "نوشابه نارنجی توی مشمبا!" فراتر نمیرم...گور پدر تمام مشکلات بزرگترها...خودمم اعصابم خورد میشه وقتی یادم میاد گاهی چه حرفای گنده گنده بیربطی رو تو دهن مملی گذاشتم...قبلی ها که گذشت...از اینجا به بعد تمام سعیمو میکنم تا اگه باز مملی نوشتم دیگه در دام وسوسه حرفای گنده گنده نیفتم...
- آره...تو همون پستت هم که لینک داده بودی رفتم خوندم...از نظر ادبی محشره ولی خیلی دوسش ندارم...چون با مفهومش بیگانه ام...چون مدتهاست که دیگه در فاز "باور" و "دوست شدن با دوست" نیستم...حتی دیگه به وجود "دوست" هم شک دارم...

پرند سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:00 http://ghalamesabz1.wordpress.com

" از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!"

اتفاقاً بنده خودم شخصاً پسرهایی رو دیدم که در این حالت سوم مشابه همین کارهایی رو کردن که تو اشاره کردی!!

فیسبوک خیلی هم بد است! کی گفته بد نیست؟
فیسبوک به تنهایی مصداق کامل و بارز پوچیه به نظرم! و تنها در کنار جایی مثل وبلاگ میشه اثربخش باشه وگرنه مطمئن باش امثال تو رو راضی نمیکنه...
حتی برای من که تو وبلاگ نویسی هیچی نیستم هم راضی کننده نیست...
من به خاطر چند تا از دوستام که اون جا فعالیت دارن، و به ناچار رفتم و خب این بین گاهی به چیزهای خوبی هم برخوردم که دوست داشتم همه ببینند یا بخونند مثل اون کلیپ...
برای همین میگم فیسبوک یک مکمل خوب محسوب میشه و یک راه ارتباطی که سطح ارتباطی گسترده تری داره نسبتاً ولی به تنهایی برای افرادی مثل تو اقناع کننده نیست...
ضمناً قبول کن تو وبلاگ نویسی رو خیلی به خودت سخت گرفتی و خودت رو محدود به قائده و قانون کردی...

- اصلا دخترا خوب! دخترا نجیب! دخترا دسته گل!...خوب شد!؟
- "فیس بوک مصداق کامل و بارز پوچیه"...بابا تو که کشتی رفت فیس بوک بدبختو! بنظرم دیگه اینجوریا هم نیست! اینکه ما درست از فیس بوک استفاده نمیکنیم و افراط میکنیم و بیشتر از اونی که هست ازش انتظار داریم تقصیر ماس نه فیس بوک...
- تو و کرگدن هم دیگه رسما دهن من رو سرویس کردید بس که گیر دادید "تو خودتو محدود به قائده و قانون کردی"! بیا! از لج شما هم که شده سه هفته از قانون سرپیچی کردم و جمعه ها چیزی ننوشتم تا بهتون ثابت بشه اصراری رو اجرای قوانین من در آوردی خودم ندارم!

زهره سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:49

سلام.واااااییییی پس کجایی ؟چرا جواب مراجعینتو نمی دی ؟مثلا منو دیگه ؟حالا بزار این کتابه رو بخونم بعد فکر کنم بهتر معنی سوال بچه های مثل مملیو بفهمم وجواب بدم .

- سلام...
- همین دور و برا! شما کجایی!؟
- بابا کتاب! بابا راه حل اصولی! بابا آکادمیک!...حالا این کتابایی که میخونی عکسم داره بدی ما ورق بزنیم نگاه کنیم!؟

اشرف گیلانی سه‌شنبه 2 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:04 http://babanandad.blogfa.com

چیزی شکفته د رمن
جمله جهان را فریاد می زنم
عطر وطن دهانم را پر می کند

"بامی،سرشار بال سوخته قمریان
چتری،سوراخ سوراخ
در بارانی بی امان"...

زنده باد آقای شاعر...حقا که عطر حال وطن داره شعراش...

سهبا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:21 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . چرا این بار جواب نمیدی آقا حمید ؟
بابت توضیحات امضاها ممنون . مثل همیشه بی نظیره نگاهتون !

- سلام...
- گرفتاری! مشغله! درد نان!
- مرسی...نگاه شماست که بی نظیره...

الهه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:54 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

تحلیل امضاهات معرکه بود حمید...یه خط نوشته ت آنچنان داستان عمیق و دور و درازی توش داره که آدمو با خودش میبره اون دور دورا...از روی نردبوم اون خونه و سیلی پدر گرفته تا حوض ماهی و مادری که صلیب شد......زهر نوشته هات رو دوست دارم...خالصه...بکره...اگر بهم بگن باید با زهر بمیرم مطمئنن زهر نوشته های تو رو یه نفس سر میکشم....

- چقدر حس خوبی بهم میده که دقیقا دست رو همونایی گذاشتی که خودمم دوسشون دارم...مرسی...
- خدا نکنه الهه جان...درد داره گل از زهر بمیره...حالا زهرش هرچی که میخواد باشه...اصلا درد داره گل بمیره...مرگ رو بذار واسه ما مرگ پرستا...تو زنده باش و زندگی کن نوبرانه امید...

آناهیتا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:54 http://www.a-n-a-a-r-i-a.blogsky.com

از اول هفته تا امروز که تقریبا وسط هفته شده بیشتر از 100 بار مملی رو خوندم (چون چاپ کردم) خیلی جالب و روون حرف میزنه.نمی خوام حرف تکراری بزنم چون دوستان به نکات مهمش اشاره کردن.
فقط تبریک میگم بخاطر این روحیه و کودک درون هوشیارتون.

حس عجیبی بهم دست میده وقتی همچین کامنتایی رو میخونم...چیزی بین ذوق و بهت و شرمندگی از اینهمه لطف و محبت...ممنونم آناهیتا...

مینا چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:42

شصت!‌

واللا اینجوری که شما با حس نوشتی آدم بیشتر ازش "شست" برداشت میکنه تا "شصت"!

الهه پنج‌شنبه 4 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:45 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

ببین من چقدر صبورماااا!هی میام دماغمو میچسبونه به شیشه ی پنجره ی این خونه و دستامو دور صورتم میگیرم و با دقت تو رو نگاه میکنم ببینم صاحبخونه هست یا نه!اصلا خبری تو خونه هست یا نه...هر دفعه هم شیشه ی بخار کرده رو با دستم پاک کردم و رفتم...ولی این دفعه رو این شیشه ی بخار کرده با انگشتم مینویسم منتظرمممم صابخونه!بیا!شیشه هم اشکش درومد!دلت بسوزه آخه!ما این بیرون موندیم تو سرما هاااا!اعلام حضور کن خواهشن!یه چراغ هم تو خونه روشن کنی دلمون قرص میشه...

- تا حالا هیچوقت اندازه حالا جای خالی آیکون شرمندگی در بین آیکونهای بلاگ اسکای رو حس نکرده بودم! کاش بود تا حالا که نیازه فی الفور ده تاشو پشت هم اینجا قطار میکردم!...
- حالا اصلا اینو ولش کن! لطفا اینو بگو که چجوری یه موضوع ساده رو انقدر قشنگ میگی که بعضی کامنتاتو هرچقدر میخونم سیر نمیشم؟...نمیگی!؟...باشه! بالاخره یه روز خودم میفهمم دیگه!
- راستی چرا این کامنتت عکس آواتار نداره!؟

Helen جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:33 http://www.mydays-h.blogspot.com

همون طور که هیچ وقت وبلاگ خوندن جای کتاب خوندن رو نمی گیره و هر کدوم مزه ی خودشو داره

فیس بوک گردی و امثالهم هم جای وبلاگ خوندن و نشستن پای پست های طولانی مثل این رو نمی گیره.
هر کدوم مزه ی خودشو داره. شاید فیس بوک به مذاق یکی خوش تر بیاد.

قبول داری؟

قبول دارم که هیچکدوم جای اونیکی رو نمیگیره...ولی این رو هم در نظر بگیر که با ورود وبلاگ و امثالهم چه بلایی سر کتاب اومد!...منم ترسم از همینه...از اینکه رقبای تازه تر گوی سبقت رو از این محبوب ما بربایند! (آیکون "رباییدن!" + )...

اقدس خانوم جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:06 http://aghdaskhanoom.persianblog.ir/

امروز چند شنبه اس ؟؟؟

خاک تو گورم خواهر! اینجوری که از کامنتت برمیاد انگاری جمعه بوده باز!

me جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:22

سلام
خوبین حمیدخان؟کم پیدایین!
یعنی این مملی با همین دل نازکش اون قرارداد رو با من بست ؟؟؟؟آره ؟؟

میبینم که شما با یم مقدمه رفتین که دیگه جواب کامنتهاتونو ندین و یحتمل دیگه جمعه به جمعه آپ نکنید !حداقل ادرس فیس بوکتونو اون پایین میذاشتین که بریم اونجا Statusتون رو لایک کینم نظر بذاریم دلمون خوش باشه که هنوز با ابر چند ضلعی ارتباطات داریم .
{ستاد شایعه سازی خاله قزی اینا و شرکا}

- سلام به شریک تجاری مملی و دوست عزیز خودمون!
- نه واللا! مقدمه ام کجا بود!؟ اصلا به قیافه من میاد اهل مقدمه چینی و اینجور کارای باکلاسانه باشم!؟ یه بار دیگه با دقت به قیافه ام نگاه کن! :
- اون کلمه خارجکیه و لایک و اینا چیه اونوقت!؟ یه وقت حرف بدی نباشه خدایی نکرده!؟...میرم معنیشو میپرسما!
- (این داخل پرانتز آخرش خیلی باحال بود!)...

me جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:23

اها راستی در مورد باغ وحش هم باید بگم که منم از اون مدل دختر بدم میاد البته خودم خندم میگیره ولی خجالتم نمیاد !به منچه خودشون خجالت بکشن
معلومه اخیراً باغ وحش بودیا !

- این صداقتت به شدت قابل تقدیره!
- نه واللا! آخرین باری که موفق به زیارت این دوستان شدم برمیگرده به دو سه سال پیش...

محبوبه جمعه 5 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:41 http://sayeban.blogfa.com

سلام. اجازه هست نگران حمیدمان شویم؟کجایی پسرم؟

- سلام...
- نه بابا ولش کن پررو میشه ها! خیلی ازش خوشم میاد!؟
- همینجاها هستم! چه خوب موندی مادر!

دکولته بانو شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:32

سلام...با ذوق اومدم بخونم...دیدم قبلا خونده بودم...اما برای اینکه کم نیارم دوباره هم خوندم و کلی خندیدم...مخصوصا به سه گانه هات !...امیدوارم زودتر آپدیت کنی و منم به مملی نوشتم برسم...

- سلام علیکم دکولته بانوی جان جان جان!...
- بازم یخون! این پست مثل نماز میت میمونه! واجب نیست ولی فراوان سفارش شده! در احادیث اومده خواندن این پست حمید برابر با ثواب یک حج کامل با تمام چرخهایش میباشد! (البته احتمال جعلی بودن این حدیث خیلی زیاده ولی تو کار خودتو بکن!)...

حمیده شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:29 http://www.skamalkhani.blogfa.com

چرا نیستی ؟؟؟؟‌

کجایی ؟؟؟‌
سالمی ؟؟؟؟

- همین گوشه کنارا!
- هم من سالمم هم بچه!

فلوت زن شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:58 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااام.
خوشحالم که خوبی !

- سلام به روی مه جبینت فلوت زن جان!
- حالا از کجا فهمیدی خوبم!؟...یجوری با اطمینان گفتی خودمم به شک افتادم که نکنه خوبم حالیم نیست!

کرگدن شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:46

مشکل دقیقن همینجاس که می خوای واسه همه چی قانون بذاری ...
جمعه ها آپدیت می کنم
شمبه ها جواب کامنت میدم !
یکشمبه ها میرم دیدن بلاگرها !
دوشمبه ها از دیدنشون بر میگردم !
سه شمبه ها جواب هیشکدومشونو نمیدم !
چارشمبه ها باهاشون دهن به دهن میشم !
پنجشمبه ها تا ظهر جواب میدم بعد از ظهر نه !
جمعه هم ظهر میرم نماز جمعه و شب آپدیت می کنم !

می بینی ؟!
خنده داره دیگه !
به شددت اهل افراط و تفریطی بچچه !
یه کم روون باش ...
ریلکس ... ریلکس ... ریلکس تر !!!

بابا واللا بللا قضیه اینچیزا نیست! کار داشتم بخدا! عجب آدمیه ها!...یعنی منظورم اینه که عجب کرگدنیه ها!

دانژه شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:56 http://www.off-hand.blogfa.com

درود
من خودم از گشت زدن تو باغ وحش خوشم نمیاد،حوصله م سر میره ولی من هم از حیوون هایی که به آدما کم محلی می کنن و بچه هاشون از سر و کله هم میرن بالا خوشم میاد؛
بالاخره همه یه روز از فیس بوک خسته میشن!

- علیک درود!
- حوصله ات سر میره!؟ پس ببین خود اون بدبختا که همش اونجان چی میکشن!
- خدا از دهنت بشنفه ولی بعید میدونم!

دندانپزشک فهیم شنبه 6 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:39 http://www.ddsfahim.blogsky.com/

اینکه شنبه ها آپ کردی آدم رو یاد چلچراخ میندازی

گمونم الان دیگه آدم رو یادش نمیندازم!...چون چهار تا شنبه اس که آپ نکردم!

اشرف گیلانی یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:17 http://babanandad.blogfa.com



ولی خداییش وبلاگ هم جای خوردش یه صفایی داره

کاش اینجا بی رونق نشه


کاش نشه...ولی گمونم با این شواهد موجود "کاش" من و شما بی اثر باشه!

سهبا یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:13 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . اومدم بگم کجاهایین ، که شما پیش دستی کرده و جواب ما رو دادین اون بالا ! مرادمان را گرفتیم و خداحافظی می نماییم ! گر چه نشد از مملی مان خبری بگیریم ! لطفا مراقب خودتان و مملی باشید .

- سلام
- چشم! قول میدیم مراقب خودمون باشیم! به شرطی که حالا که ما به حرفتون گوش کردیم و مراقب خودمون شدیم شما هم متقابلا مراقب خودتون باشید تا حساب بی حساب بشیم!

نینا یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:04

والا در مورد فیس بوک بگم که برای من حد اقل جذابیتی نداره
ولی واقعا گاهی خوندن مطالب طولانی خسته کننده هست

آره...خود منم وقتی این بیل بیلک کنار صفحه رو میکشم پایین تعجب میکنم چجوری بعضی بچه ها واقعا تا آخرش میخونن!

غزل خونه یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 21:44 http://ghazalkhoone.persianblog.ir/

ای بابا
یکی دو هفته نبودی٬ زمین و زمان رو به هم دوختی! ما که چند ماه نیستیم چی بگیم؟!
عرضم به حضورت که این مملی به خوبی قبلی ها نبود. دلنشین بود ولی فوق العاده نبود.
و اینکه این فیس بوک و فوروم ها و امثالهم واقعا جذابیت خیلی بیشتری دارند و مزایای خیلی بیشتری دارند. توی اونجا دسترسی آدما از دنیای مجازی به دنیای واقعی همدیگه راحت تر و سریع تره. بازار عرضه و داغه و تقاضا کننده هم زیاد. واسه همینه که توی اینجور جاها معامله ها سریع جوش میخوره و جذاب ترند!!!

- بابا شرمنده کردید مارو! راضی به کامنتتون نبودیم قربان! از اینورا!؟
- خب منم که همینو میگم بالام جان! قطعا یه چیزایی داره که انقدر دوستان مشتاقانه در صحنه حضور پیدا کردن دیگه!...
- ولی از شوخی گذشته قضیه جدی تر از این حرفاس...نیم میلیارد نفر شوخی نیست...حتی پیش بینی شده در آینده نه چندان دوری کاربران فیس بوک یک میلیارد رو هم رد میکنن!

مهتاب یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:09 http://tabemaah.wordpress.com

اومدم بگم به به آفرین که قاعده های دست و پا گیر رو شکستی دیدم بیانیه صادر کردی اول پستت !
خب می ذاشتی من یه باریکلا بگم بعد!

وای برمن! دیدی چه الکی الکی یه باریکلا رو از دست دادم!؟...حالا الان پاکش کنم قبوله یا دیگه کلا صلاحیت باریکلاشنیدگی رو از دست دادم!؟

مهتاب یکشنبه 7 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:17 http://tabemaah.wordpress.com

بیا !
داداش کرگدن هم باریکلاش رو پس گرفته الان دیدم !
خب راست می گه کرگدن جان !
بیایم با پس گردنی ریلکست کنیم یا خودت می شی ؟؟


من می ترسم از روزی که خسته شی و بزنی به تیپ و تاپ ابر چند ضلعی ما , پنبه شو رشته کنی !!!
یا دفتر مملی رو شوت کنی بالای کمد خاک بخوره ...
یا ...

- چرا ما!؟...شما بیا!
- گمونم این "یای سه نقطه دار" آخر کامنتت همینیه که الان دارم انجام میدم!

بهار(سلام تنهایی) دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:27 http://www.beee-choneh.blogfa.com

این مملی نوشتت خیلی نمک داشت بعد از مدتها نشستم و وبلاگ خوندم ..اره حق با تو هس رفتیم تو کما ...راستش مشکلاتمون اینقدر زیاد شده که صبح تا شب می دویم و شب بی نا و بی حوصله فقط خواب میچسبه ...
برای من فیس بوک جای قشنگی نیست ..وبلاگ نوسیس رو بیشتر دوست دارم ولی وقتی حس و حال درونت باهات یاذ نیست خسته تر از اونی میشی که بشینی و بنویسی ...
امیدوارم درست بشه ..

- مرسی
- فقط هم مشکلات نیست...خیلی چیزای دیگه هم هست...
- جدا فیس بوک برات جای قشنگی نیست!!!؟ مطمئنی!!!؟ (میدونی تعجبم از چه بابته دیگه!؟ )...

مومو دوشنبه 8 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:22 http://mo-mo.blogsky.com

خانه ی جدید مبارک

- ممنونم مومو...
- وقتی این کامنتو گذاشتی هنوز بازی صداها نشده بود! الان که دارم جواب میدم چند روز بعد از بازی صداهاس و حالا احساس میکنم بیشتر میشناسمت

کرگدن سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:57

http://www.isna.ir/ISNA/NewsView.aspx?ID=News-1665348

بخون کف می کنی !

باحاله ها! مخصوصا برای ما ایرانیا!...فک کن آدم تا ابد زنده باشه و هی ماهی یه عالمه یارانه نقدی بگیره و بریزه و بپاشه و عشق و حال کنه!

زهره سه‌شنبه 9 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:59

سلام .تنبلو پس چرا جواب کامنتای مردمو نمی دی ؟؟مملی کجا رفته پس ؟/؟نگرانشم تو این هوای الوده چکار میکنه ؟؟

- سلام علیکم زهره خانوم!
- میتونیم نمیدیم!...ضمنا تو به مردم چیکار داری!؟ تو فقط میتونی درباره حق خودت حرف بزنی که اونم الان ادا شد رفت!

الهه چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:35 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

حافظ میگه:روز هجران و شب فرقت یار آخر شد
چشممون به جمال پاسخ کامنتها روشن شد آنچنان که تا چند روز نیازی به الکتریسیته برای روشنایی نداریم!

- وای برمن! یعنی اونموقع شروع کرده بودم!؟
- الان باید من چی بگم که معلوم بشه خیلی شرمنده ام!؟...
- چشماتون الکتریسیته میبینه! ما گردسوزی بیش نیستیم در باد! (تمثیلو حال کردی!؟ )...

اشرف گیلانی پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:31 http://babanandad.blogfa.com



سلام داش حمید گل

به روزم

- سلام آباجی اشرف!
- میبینی تو رو خدا!؟ اینهمه منتظر بودیم و اینهمه هی گفتیم بنویس بنویس حالا هم که شما بعد قرنی آپدیت کردی ما شدیم جن و متقابلا وقت و فاز هم شدن بسم الله!...

مینا پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:55 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

آه ای مملی! چشم های خاله مینا سفید شد انقدر آمد و پست جدید شما را ندید. (آیکون چش سفید شدن! یا به عبارتی سفید شدن چشم!)

مملی :
سلام خاله مینا! من امیدوار هستم که چشم شما زودتر خوب بشود! الان کمی مشقهایم زیاد شده است و درس و علمم به جاهای سخت رسیده است! ولی حتما بعدا می آیم و مینویسم!...باتشکر!

مینا پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:33

راستی حمید جان بعد از گذشت ماه ها و سال ها از این پست!!! یه چیز یادم افتاد بهت بگم. اونجا که تیتر قبلی رو هم نوشتی توو جواب کامنت سومم. اول که نوشته بودی ابراهیم نبود. فکر کنم خلیل الله خان بود. نه؟
(کاش درسامم اینجوری یادم میموند!)

واااااای! حافظه ات محشره!...باور کن خودمم یادم رفته بود!

محبوبه پنج‌شنبه 11 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:25 http://sayeban.blogfa.com

خب زود تر بیا به ما بگو چقدر دوستمون داری دیگه...

"دوستتون دارم"...
(فعلا این علی الحساب خدمت شما تا بعدا بیام مفصل ابراز علاقه کنم! )...

کرگدن جمعه 12 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:30

پوسترهای گروه ترویج عفاف رو اینجا ببین و به راه راست هدایت شو فرزند ! :
http://www.hijab-poster.ir/cat-25.aspx

اگه از اهدافشون بگذریم و فقط به دید یه کار هنری نگاه کنیم انصافا کارای هنرمندانه توشون کم نداره...مثلا ردیف آخر این لینکی که دادم رو ببین...نمونه کارای خطاطی که برای ساک دستی زدن...
http://www.hijab-poster.ir/cat-1.aspx

اقدس خانوم شنبه 13 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 12:13 http://aghdaskhanoom.persianblog.ir/

من فکر می کردم دیروز جمعه اس ... نگو دوشنبه سه شنبه جمعه اس !!!

باحال بود!مرسی!

حمیده یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 http://www.skamalkhani.blogfa.com

کجایی بابا .

- همینجایم پدر جان!
- مرسی که میپرسی

زهره یکشنبه 14 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:47

سلام اقا حمید لطفا ازت خواهش میکنم تنبلیو کنار بزار واصلا از کارای کوچیک وقشنگی مثل نوشتن مملی شروع کن لطفا لطفا خواهش میکنم وگرنه مجبور میشم خودم دست به کار بشما .

- دست شما درد نکنه زهره خانوم! کار کوچیک!؟...واللا من تا حالا فکر میکردم نوشتن مملیا بزرگترین کار زندگیم بوده!
- چشم

بهاره دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:04 http://eternaldeath.blogfa.com

تا حالا به عید قربان اینطوری فک نکردم. میدونی خوبی نوشته هات اینکه آدمو با یه چیزی که مدام باهاش درگیره و دیگه براش مهم نیست بود و نبودش یه دید جدید و یک تفکر جدید میده. این صنظ تلخ قلمتو دوس دارم.
برای اتفاقی که داره برای بلاگرها می افته متاسفم از جمله خودم. اما من از فیس بوک خوشم نمیاد حتی چند وقت ژیش عضویتمو لغو کردم.

- ممنونم بهار
- تا حالا ندیده بودم کسی که پاش به فیس بوک باز شده از این شهربازی خوشگل رنگ و وارنگ انصراف بده!...جالب بود...

الهه دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 19:57 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

حساب کردم دیدم اگر هر روز یه دونه و فقط یه دونه از کامنتهای باقی مونده رو جواب بدی به امید خدا دو ماه دیگه میتونیم پست بعدیتو بخونیم...و الان روحیه گرفتم

"دو ماه" برای وقتی بود که این کامنتو گذاشتی! حالا که دارم جواب میدم کامنتا بیشترم شدن! پس دیگه به سال ۸۹ قد نمیده!

زهره دوشنبه 15 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:16

ایول بابا بالاخره جواب یکی از کامنتامو دادی ...کی باورش میشه البته الان فقط اومدم که اپ کنما ولی گفتم یه صله رحم یا غیر رحمی هم کرده باشیم دیگه

حالا "صله رحم" یه چیزی ولی اون "غیر رحمی" رو نفهمیدم! اگه صحنه نداره ممنون میشم توضیح بدی!

روشنک سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:37 http://hasti727.blogfa.com

با این دفعه شد ۲۴ و نیم بار که اومدم واز مملی خبری نیست به قول جمعه به جمعه هم وفا نکردی

- اون نیمش رو نفهمیدم! یعنی صفحه لود نشده ندید بستیش رفته!؟
- نمیدونم در مقابل اینهمه محبت دوستان گلی مثل شما چی باید بگم...ممنونم

کرگدن سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:47

بس که تو تمبل و کم حافظه ای میدونم که هنوز اون عکسایی که گفتمو ندیدی ! ... بیا اینم لینکش :

http://www.didemag.com/09/fa01.htm

ببینم دیگه دردت چیه !

خییییییییییلی جالب بود...از عجیبترین عکسایی بود که تا حالا دیده بودم...
حتی تصورش هم یه حال وصف نشدنی به آدم میده...مرسی که معرفیش کردی...

گل گیسو سه‌شنبه 16 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:00

سلام

من گوشه دفتر مشق یک مملی رو خیلی دوست دارم محشره!

ای داد شما که تا همین نوشته ی قبل کامنت ها رو جواب میدادین!
درسته که من وبلاگ نویس نیستم ولی وبلاگ نویسان را دوست دارم!!! (کاملا هم جمله از خودمه)

منم میخواستم وبلاگ بنویسم اما راستش الان دو دل شدم!

- سلام...
- منم کامنتای شمارو دوس دارم
- حالا دیگه با (ره) شوخی میکنی! سه سوت راپورتتو بدم بیان جمعت کنن ببرن!؟
- چرا!؟...اتفاقا خیلی فکر خوبیه...امیدوارم دفعه دیگه که کامنت گذاشتی آدرس وبلاگت هم همراهش باشه...موفق باشی

ایرن چهارشنبه 17 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:01

خصوصی

رویت شد! (البته همون موقع نه الان که احتمالا خودتم یادت رفته چی نوشته بودی! )...

فلوت زن پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:31 http://flutezan.blogfa.com

اووووووووووووووووووووووووووووووووه ! من کامپیوترم خراب شد ، چند روز طول کشید ، بعد درست شد ، گفتم ببین توو این مدت پست ابر چند ضلعی رو از دست دادم و الان حتماً دوباره پست جدید گذاشته و اینا ! نیستی که تو ؟!!!!!!!! متعجب ماندیم !!!!!
کجائی آیا ؟!!!!!!!
حالت خوب می باشد ؟!!!!

در این لحظه که دارم جواب میدم حالمان خوب میباشد!...
و ملالی نیست جز دور شدن اجباری از کامنتا و نوشته های باحال دوستانی مثل فلوت زن عزیز!

هیشکی! پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:04

سلام عزیز..دلم براتون تنگیده..چند وخته که به برکت گردن ِکلفتِ برادرم !نت ندارم.. نمیتونم درس حسابی به دوستان یر بزنم . فقط خدا بابای ایرانسل را بیامرزاد که این نت را به گوشی های ما هدایت فرمود که حداقل کامنتها مونو چک کنیم..
حالا نیست شمام به ما سر میزنی ما هر روز پیگیر می باشیم!

- سلام هیشکی جان! منم همینطور
- میدونستی تو اولین کسی هستی که داری برای ایرانسل دعا میکنی! اونزمون که ایرانسل کار میکردم هرکی زنگ میزد قبل از هر چیز اولش چند تا فحش میداد! یادش بخیر!
- راس میگی...از روی شما شرمنده ام بخدا...امیدوارم هر چه زودتر سرم خلوت بشه تا جهت یه سلام مفصل خدمت برسم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد