تو ساطورت را میشستی...من اشکهایم را...بَبَیی دیگه علف نمیخوره...

با سلام به دوستان عزیز جان و با تشکر از دوستانی که از راههای دور و نزدیک (با اتوبوسی که تدارک دیده شده!) اومدن اینجا و حال این بنده حقیر رو پرسیدن خدمتتون عارضم که خوبم! امیدوارم شما هم خوب باشید که یر به یر بشیم!... ببخشید که این ماهی که گذشت نشد کامنتارو جواب بدم یا برای سلام خدمتتون برسم...روزی که جواب دادن به کامنتارو شروع کردم اصرار داشتم همه رو داغ و تازه جواب بدم تا شاید اینجوری بتونم دوستیهای کم رنگ شده ام با رفقای وبلاگی رو دوباره زنده کنم ولی این چند وقته به دلایل مختلف انقدر سرم شلوغ بود که نشد...دلم براتون تنگ شده...ایشالا سرم که خلوتتر بشه آپدیت میکنم و باز به روال قبل حداقل در جواب کامنتها هم که شده میگم که "چقدر دوستتون دارم"...فعلا علی الحساب قربان شما تا اونموقع!  

 ***

 

گوشه دفتر مشق یک مملی! 

اینروزها خیلی روزهای خوبی میباشد چون همش در آن عید و خوشحالی و تعطیلی است! مثلا چند روز پیش عید قربان بود و آن یکجور عید است که کمی با عید فرق دارد و در آن به بچه ها عیدی نمیدهند و به بزرگترها جوراب نمیدهند و آجیل نمیخورند و سبزه درست نمیکنند و فقط در آن گوسفندهای سفید و قهوه ای را سرشان را میبرند و خوشحال میشوند! البته همه اینکار را نمیکنند و فقط بابای مسلم که پیش نماز مسجد محلمان است و حاجی است اینکار را میکند! (پیش نماز یک آدمی است که در هر مسجد یک دانه هست و در صف نمی ایستد و تکی یک جایی که چاله است نماز میخواند و تا وایمیستد همه پشت سرش می آیند و نماز میخوانند و ادای او را در می آورند ولی او ناراحت نمیشود و تازه آخرش با همه دست میدهد!...حاجی هم یکجور آدم است که با هواپیما میرود کعبه و آن را بوس میکند و مثل فیلمهای قدیمی لباسهای خنده دار میپوشد و مثل داداش کوچک علیرضا که همش کچل است موهایش را میزند و چند بار با سرعت دور کعبه میچرخد و در آن یکجور مسابقه هم است که حاجی ها باید نشانه گیری بکنند و شیطان را با سنگ بزنند که از این نظر خیلی مثل بازی هفت سنگ که ما در کوچه آن را بازی میکنیم میباشد! در کل فکر میکنم که در حاجی شدن خیلی به آدم خوش میگذرد! من تصمیم گرفته ام بزرگ که شدم اول بروم مهندس بشوم و بعد بروم حاجی بشوم!)... 

عید قربان خیلی عید خوبی است فقط دو تا بدی دارد که یکی اش اینست که در آن برای آدم قربانی می آورند و مامان آدم آبگوشت درست میکند که من آن را دوست ندارم!...بدی مهمترش هم اینست که من پارسال که با بقیه بچه ها به حیاط خانه مسلم اینا رفتم و عید قربان را دیدم وقتی دست و پایش تکان تکان خورد و خونش آمد حالم بد شد و علیرضا اینا تا یک هفته هر روز من را مسخره کردند!...ولی امسال بابای مسلم که جلوی در وایساده بود من را ناز کرد و از جیبش یک شکلات داد و گفت بروم خانه مان و نگذاشت که بروم و با بچه ها عید قربان را در حیاطشان ببینم!... 

مسلم میگوید بابایش برای این باید هر سال یک گوسفند را بکشد که خیلی سال پیش که هیچکس یادش نمی آید یک آقایی که اسمش ابراهیم بوده است و پیامبر بوده است میخواسته اشتباهی پسرش را ببرد ولی چون چاقویش نمیبریده است خدا از بهشت برایش یک گوسفند انداخته است پایین که چون گوسفند نرمی بوده است چاقو آنرا بریده است و برای همین حالا باید بابای مسلم هرسال یک گوسفند را در حیاطشان ببرد وگرنه ممکن است مسلم را ببرد! بنظر من این اصلا خوب نیست که بابای مسلم او را ببرد چون او دروازه بان خوبی است!...ولی اینکه گوسفند را بکشد هم خوب نمیباشد و من فکر میکنم بهتر است که عید قربان اینجوری باشد که آدمها بجای اینکه گوسفندها را بکشند آنها را بردارند و ببرند در باغ وحش که بقیه بیایند آن را ببینند و عکس بیندازند! (باغ وحش یکجایی است که در جاده کرج است و حیوانات به خوبی و خوشی در کنار هم در قفسهای جدا زندگی مینمایند و آدمها می آیند هزار تومان میدهند و آنها را نگاه میکنند ولی حیوانات هیچی نمیدهند و آدمها را نگاه میکنند!)...پایان گوشه صفحه چهاردهم! 

 

*** 

 

سه! - باغ وحش! 

از سه جور حیوان در باغ وحش بدم میاد! : حیوانهایی که حال و حوصله بازدیدکننده ندارن و تا نزدیک قفسشون میشی میرن پشت سنگ یا بوته ای چیزی میخوابن! - حیوانهایی که میان جلو و با دقت آدمو نگاه میکنن انگار اونا مارو آره! - حیوانهایی که نمیتونن منتظر بشن ساعت بازدید عموم تموم بشه و همونجا در ملا عام با هم ور میرن! (ضمنا از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!)...  

از سه جور حیوان در باغ وحش خوشم میاد! : حیوانهایی که با نگاه غمگینشون آدم رو شرمنده میکنن انگار که دارن میگن "مثلا حالا منو دیدی! خب الان خوشحالی!؟ ولمون کنید بریم سر جدتون!" - حیوانهایی که بچه های کوچولوشون بدون توجه به آدمایی که دارن نگاهشون میکنن با خوشحالی از سر و کول هم بالا میرن و بازی میکنن! - حیوانهایی که با عزت نفس تمام آدمای بامزه ای که براشون پفک میندازن رو به هیچ جاشون هم حساب نمیکنن و اصلا طرف خوراکی انداخته شده هم نمیرن! 

 

*** 

 

"از صدا افتاده تار و کمونچه" یا "در خدمت و خیانت فیس بوک!"... 

بلاگستان داره میره تو کما!...اگه گوشاتو کمی تیز کنی مثل شهرای متروکه قدیمی فیلمای وسترن صدای جیر جیر پنجره های شکسته و بوته هایی که داره باد روی زمین میکشه رو میشنوی! (لابد ما چند تایی -چند هزارتایی- هم که هنوز هستیم حکم تابوت ساز این فیلمارو داریم که همیشه تا آخر فیلم هستن!)...فکر میکردم این توهم منه ولی الان که دیدم چند تا دیگه از دوستان هم نوشتن و ابراز نگرانی کردن مطمئن شدم یه خبرایی شده! حالا اینجا ما چندتا فرضیه داریم که توجهتونو بهش جلب میکنم! : 

یک - بلاگرها بصورت یهویی و با هم با هشت ماه تاخیر پیام اول سال "آقا" رو درک کردن و زدن تو خط همت مضاعف و چسبیدن به کار و درس و هنر و الان هم هرکدوم یه گوشه از سازندگی مملکت رو گرفتن دستشون و دارن میهن خویش را میکنند آباد! (خب خداییش هیچ آدم عاقلی پیدا نمیشه که این فرضیه رو باور کنه! منم همینجوری گفتم که دور هم خوش باشیم! پس میریم سراغ فرضیه بعدی!)... دو - برخلاف تصور عامه که فکر میکنن هرکی وبلاگ مینویسه لزوما آدمه تعداد قابل توجهی از بلاگرها خرس هستن و با نزدیک شدن زمستان رفتن تو غار و الان هم مشغول خواب زمستانی هستن! (خب انصافا این هم فرضیه بی مزه و چرندی بود! چون تحقیقات نشون داده اصلا خرسها تایپ کردن بلد نیستن! تو بگو یه خط! پس بهتره مسخره بازی رو بذارم کنار و برم سر اصل مطلب یعنی فرضیه سوم!)... سه - بالاخره موج جهانی شکست خوردن وبلاگ در مقابل جذابیت و سهولت انجمنها و کلوبها و شبکه های اجتماعی و فیس بوک و امثال اینها به ایران هم رسیده و دوس داشته باشیم یا نه باید شاهد افول دوران وبلاگ باشیم...نشانه ها به وضوح دارن میگن با این روند دیر یا زود بساط این نوع وبلاگ نویسی جمع خواهد شد... 

این تغییرات برای یکی مثل خود من که به دنیای وبلاگ وابسته شده خیلی تلخه ولی حرف نزدن درباره اش چیزی رو عوض نمیکنه...باید به شهروندان مجازی حق داد...دیگه کسی حوصله و وقت خوندن مطالب طولانی نداره...این قالب ضعفهایی داره که نمیتونه در بازار رقابتی دوام بیاره...مهمترینش هم اینه که وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن کار وقتگیریه...همه ترجیح میدن داغش کنن! یا با یه کلیک  مطالب آماده رو بالاترین پایینترین کنن! یا لایک کنن!...چیزایی مثل فیس بوک راحته...چند ماه هم نباشی اتفاق خاصی نمیفته...هر وقت فرصتی دست داد یا حالشو داشتی میشینی پشت کامپیوتر و حالشو میبری و فقط کلیک میکنی!...خب اینجوری خیلی راحتتره...ولی حیفه دیگه...اینجوری دوباره تبدیل میشیم به همون مصرف کننده صرف که قبل از ورود اینترنت به زندگیمون بودیم...امروز صبح تو ماشین با کرگدن و رامین مصطفوی درباره این موضوع حرف زدیم. کرگدن از بعضی دوستان یاد کرد که وبلاگشون ماههاست داره خاک میخوره ولی تو جاهایی مثل فیس بوک حضور فعال دارن! در این بین از کسانی اسم برد که یه زمانی دهها نفر برای خوندن پست جدیدشون لحظه شماری میکردن...برام عجیبه که چرا آدمایی با این میزان استعداد و قلم بینظیر و محبوبیتی که ذره ذره بدست آوردن یه دفعه بیخیال وبلاگ میشن و به پدیده های نسبتا جدیدی مثل فیس بوک رو میارن...برام عجیبه که چرا بیخیال نوشتن میشن یا به همون چند خط که در شلوغی جاهایی مثل فیس بوک گم میشه رضایت میدن...به فریادهایی که چند ماه از روشون گذشته ولی هنوز کسی نشنیده...و البته هیچ چیز اتفاقی نیست...و قطعا همه این دلزدگیها دلیلی داره... 

نمیدونم...شاید این غلبه پدیده های جدید دنیای مجازی بر قدیمی ترهایی مثل وبلاگ خیلی هم بد نباشه...خود ما تا کی میتونیم ادامه بدیم؟...من و شمایی که صبح تا شب محل کارمون هستیم و بقیه وقتمون هم در ترافیک میگذره و وقتی میرسیم خونه جنازه ایم تا کی میتونیم مرتب آپدیت کنیم یا کامنتارو جواب بدیم یا به دوستامون سر بزنیم...حالا به اینا اضافه کنید یه کوه از دغدغه ها و مشکلات شخصیمون رو که هر کدوممون در دنیای واقعی به نحوی درگیرش هستیم...چیزایی که گاهی همین افراط در حضورمون در دنیای مجازی بدترشون میکنه...خب پس فیس بوک خیلی هم بد نیست! اصلا حالا که فکر میکنم خیلی هم خوبه! واللا!...

نظرات 202 + ارسال نظر
هیشکی! پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:12

باز این مملی یه چی گوشه دفترش نوشت که ما مات و گیج زل بزنیم به این مانیتور و خشک بشیمو ندونیم که چی بنویسیم..
فقط میگم خیلی دله این بچه..!

"دل" چشمای شماس که انقدر قشنگ میبینه

الهه پنج‌شنبه 18 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:29 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

خصوصی بیزحمت

چه زحمتی!؟ شما رحمتی الهه بانو!

مکث جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:42 http://maks1981.blogfa.com

سلام حمید...نشونی تازه ی مکث رو برات می نویسم.

- مخلص عمه زری با عشق!
- خیلی حالم گرفته شد وقتی دیدم وبلاگت رو بستن...چند وقتی بود کامنت نمیذاشتم ولی مرتب دنبال میکردم...بیخیال...امیدوارم اینجا رو دوس داشته باشی و موندگار بشی

me جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:54

یعنی ممکنه این جمعه بیاید شاید ...
کجایی پس حمیدخان ؟

یعنی الان من دوس دارم از شرمندگی برم تو دیوار!

الناز جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:45

کلا قصد اومدن نداری؟ مردیم از بس منتظر مملی موندیم

- قصدشو که خیلی وقته دارم! ولی متاسفانه مدیر شرکتمون این قصد بنده رو به رسمیت نمیشناسه و فرصت نمیده آپدیت کنم! باید همینروزا توبیخش کنم که حساب کار دستش بیاد! (مجددا )...
- ارادتمداریم شدیدا!

کرگدن جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:06

حالا درست که این چن وخته خودت ام خیلی رو فرم و سردماغ نبودی ولی قبول کن که این وقفه ای که افتاده تو جون ابرچندضعلی یه مقدارشم مال قانونای لایتغیر و تخمی ایه که واسه به روز کردن و کامنت جواب دادن و اینا گذاشتی و بعد خودت تو رودرواسی شون موندی ! ... اگه همه کامنتارو یکی یه صفحه جواب می دادی و بعد اینجوری سه هفته می رفتی تو کما بهتر بود یا اگه هیچ کامنتی رو جواب نمی دادی و بی احترامی می کردی به مخاطبات ولی عوضش هر هفته منظم می نوشتی ؟ ... خدایی کدوم بیشتر بی احترامی به مخاطب و دوست دارای اینجا محسوب میشه ؟ ... وبلاگ وحی منزل آسمانی نیس که اخوی ... میشه آدم وختی سر حال نیس بیاد یه خط بنویسه ایهالناس من حال و احوالم تخمانتیکه لذا بوووووووووووووق ! ... بعد همه میان کامنت میذارن هر کی یه مدل و الکی الکی حال خود آدم و وبلاگش بهتر میشه ! ... به همین سادگی به همین خوشمززگی ! ... حالا مملی پک یه گوشه از پک اش ساییده باشه سکه اش قلب و بدل میشه و کل کتابهای آسمانی دچار تخلخل میشن ؟! ... سخت نگیر انقد جیگر ! ... همین دیگه ...

- نظر شما محترمه...ولی درباره """"""""تخمی"""""""" بودن قوانینی که برای وبلاگم گذاشتم خیلی موافق نیستم! (یه زمون خیلی مودبتر بودیا! )...
- قبول دارم که یه مقداری از دور شدنم از دنیای وبلاگ سر این قوانینیه که میگی...ولی باور کن سهم اینا خیلی خیلی کم بوده...بیشترش گرفتاریهای شغلی و شخصیم بوده به اضافه همین روی فرم نبودن حال و احوالم...
- ولی از همه اینا که بگذریم باعث دلگرمی منه که میبینم هنوز تو و بقیه بچه ها به اینجا سر میزنید...سرم که خلوت بشه مینویسم...

الهه جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:38 http://harimeasheghaneha.persianblog.ir/

ایضا خصوصی

مامانگار جمعه 19 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:25

...حمیدآقای گل عزیز و نازنین ...برادر محترم من...کجایی شما؟
...خدایی وقتی غیبتهای اینجوری میکنی آدم دلش میگیره....هیچ جا هیچ رد و ردایی ازت نیست ...نگران کننده است دیگه...همه دور هم شاد میشیم و خوشحالیم...یکی که اینقدر غیبت داشته باشه...حال بقیه گرفته میشه...

مرسی مامانگار عزیزم...شما همیشه به بنده لطف داشتی...خوبم...منم دلم برای شما و بقیه دوستان گلی مثل شما تنگ شده...همینروزا برمیگردم...

الهه شنبه 20 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 18:21 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلاااام همسایه
همسایه شدیم بالاخره و خوشحالم...
الان نمیتونم بگم چقدر هیجان زده شدم از اینکه جواب کامنتا رو دیدم!به تلافی این چند وقت بیخبری هر کدوم از جواب کامنتاتو چندبار خوندم....
در جواب«لطفا اینو بگو که چجوری یه موضوع ساده رو انقدر قشنگ میگی که بعضی کامنتاتو هرچقدر میخونم سیر نمیشم؟» نمیدونم چی بگم...منم الان این جواب رو هی خوندم و هی خوندم و هی بغض بالا پایین شد تو گلوم«مرگ رو بذار واسه ما مرگ پرستا...تو زنده باش و زندگی کن نوبرانه امید... »اینقدر قشنگ نوشتی که سوزن چشمم گیر کرده بود رو صفحه ی اشک و بدجور سوزناک مینواخت!منم همین سوال رو از تو دارم که چطوری این کارو میکنی؟!این به اون در!یعنی منم جواب اینو میفهمم یه روز؟
اینکه چرا اون کامنتم آواتار نداشت به خاطر این بود که اون موقع سمنان بودم و با لپ تاپ داداشم واست کامنت گذاشتم...بله..من هرکجا که باشم دماغم چسبیده به پنجره ی این خونه در همون حالت مذکور در کامنت...

- سلام به همساده عزیز الهه بانو! بچه مچه که ندارید!؟ آب و برق مشترکه ها!
- راضی نبودیم چشماتون بارونی شه الهام بانو!...مرسی...
- از سمنان!؟ مسافت زیادیه ها!...دماغت اذیت نشد!؟

ایران دخت یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:53 http://iran2kht.persianblog.ir

خبری ازت نیست حمید خان..

راس میگی! "خبر مرگم" خبری ازم نیست!...
قول میدهیم تا آخر هفته یک خبرهایی ازمان بشود!

میکائیل یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 15:13 http://sizdahname.wordpress.com

سلام آقا حمید ....
خسته نباشی برادر ...
چیزی نیومدیم بگیم ...
همینجوری رد میشدیم .. سلام دادیم

- سلام اخوی میکائیل!...سلامت باشی!
- قربون دستت دفعه بعد از اینورا رد میشدی اومدنی دو تا بربری سیصدی بدون یارانه هم بگیر دور همی بخوریم حالشو ببریم!

مهتاب یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 17:03 http://tabemaah.wordpress.com

حمید ... بیا !

هی فقط میگه بیا!...خب یه آدرس هم بزن تنگش که بدونم کجا باید بیام دیگه! واللا!

آسمان وانیلی یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 20:22 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

شما نمی خواهید آپ کنید؟
دلمون پوسید!!

- میخواهیم ولی مقدورمان نمیشود!
- خدا نکنه! دلتون همیشه سبز باشه آسمان وانیلی جان!

یک دوست یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:24

پس کدوم قبرستونی هستی؟


مگه تو تهران چندتا قبرستون فعال داریم!؟...
آدرس : بهشت زهرا - قطعه چندضلعی ها!

سپیده دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 09:01 http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام

بقدری مطالب مفید درش دیدم و لذت بردم که وظیفه دارم تشکر کنم ممنونم

- سلام...
- مفید!؟ مطمئنی نمیخواستی واسه جای دیگه کامنت بذاری!؟ رودرواسی نکن! اگه اشتباه شده بگو! قول میدم ناراحت نشم!...
- مرسی

اشرف گیلانی دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 http://babanandad.blogfa.com



میگم
هنوز اون موقع نیومده؟

همون موقعی که اول پستت گفتی رو میگم
چون انگاری که باز کم پیدایی!

کدوم موقع!؟...اول پستم!؟...من کیم!؟...اینجا کجاست!؟ (آیکون "ادامه جک مذکور!" )...

وانیا دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:39

بسی کیف نمودیم

نمیدونم چرا یهو یاد اون آهنگ محسن نامجو افتادم که میگه :
"بسی رنج بردیم در این سال سی/که رنج برده باشیم فقط مرسی!"...

فلوت زن دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 23:53 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بابا پس آخه کجائی ؟! دلمون گرفت خب !
مثل اینکه دلت می خواد دعوات کنم تا بیای آره ؟!! بچه پاشو بیا دیگه ! حالا کامنتهارم جواب ندادی اشکال نداره ، ایندفعه رو ازت می گذریم ولی یه خودی نشون بده ، مردیم از نگرانی !
تا سه می شمرم که بیای اگه نیای دوباره از اول می شمرم !!! یا میای یا پس کی میای ؟!!

- سلام به فلوت زن عزیز و انبوه آیکونهاش که از دور هم معلومه کدوم کامنت برای خودشه!
- کاش زمین دهن باز میکرد و مثل فیلمای تخیلی یهویی مارو میکشید میبرد تو خودش تا انقد شرمندگی نکشیم! (آیکون "شرمندگی حاد!")...

نیمه پنهان سه‌شنبه 23 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:04 http://halfmoon.blogfa.com

این روزهای عید و شادی هم تمام شد و عزا آمد ولی تو نیامدی مملی!

الان که دارم این کامنتو جواب میدم روزهای عزا هم گذشته!...
زندگی یعنی همین...همین که هیچ روز شادی و غمی موندنی نیست...

الناز چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:35

دلم گرفت انقدر نیومدی
مرگ من اپ کن دیگه
ماماااااااااااااااان من مردم انقدر منتظر موندم

مرگ دشمنتون الناز بانو! (آیکون "خجالت زدگی بصورت ویژه و دونونه!")...

مینا چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:17

مملی! توو چشای شهلای من نگاه کن!‌
خجالت نمیکشی مملی؟؟ نه!‌تو خجاااااالت نمیکشی؟؟؟؟ بیا یه چیز بنویس دیگه.

به مملی! :
دروغ میگه مملی! نگاه نکن!...معمولا تمام قصه های عقشولانه از همین نگاه اول و چشمای شهلا و اینچیزا شروع میشه!

مینا چهارشنبه 24 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:19 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

آخرین کامنت کرگدن جان رو الان خوندم!‌ راست میگه دیگه جیگر!‌ (آیکون مینا پسر خاله میشود!)

- حالا کرگدن یه چیزی گفت! شما دیگه چرا!؟...
- داخل پرانتزتو عشقه! خیلی باحال بود!

پرند شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:37 http://ghalamesabz2.wordpress.com


کو پس؟!
پُستو میگم!

راست میگیا!..کو پس!؟...همینجاها بودا!

کرگدن شنبه 27 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:58

گننننننننننننننننننننندت بزنن کللن !
برو گم شو از جلو چشمم که دیگه ریختتو نبینما !

اشرف گیلانی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:14 http://babanandad.blogfa.com

دیگر برایم مهم نیست: (( من)) دارد از عمق فنجان می آید

فالی که دیدم برایت عجیب است : ... دارد زمستان می آید

((می ترسم ای سایه می ترسم ای دوست))، نان از سر من گذشته

آبی که خوردم حلال است، دارد برای تو باران می آید...

برگشتم دوباره اون شعر خردادیتو خوندم...و دوباره لذت بردم...

"دیگر برایم مهم نیست : دنیا بزرگ است و ((من)) ریز ریز است
اینجا که من هستم امن است!!! من سنگرم تا ابد پشت میز است
خیری که گفتی ندیدم . از خیر و شر دردسر پا به سر پر
لعنت به دنیای ما که ... دعوای بین ((بگم ها)) و ((چیز)) است"...

آسمان وانیلی یکشنبه 28 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:35 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

آپ کنید لطفا!

چشم!

me سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:52

این جناب کرگدن چه رک میگن حرفشونو
کجایی حمید خان !
اگه فیس بوک هم بودی تا الان باید میومدی ی پوک بک میکردی !

"پوک بک" میکردم!؟ یعنی چی!؟...من اهل کارای ناجور نیستما! چیز بدی نباشه یه وقت!؟

الهه سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:25 http://khooneyedel.blogsky.com/

سلام علیکم به صورت عمومی...
خصوصی هم داری

جواب سلام علیکم بصورت عمومی!...خصوصی هم چک شد!

سهبا سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:33 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

بعد زری ، مستقیما رفتم سراغ صدای شما و دمتون گرم ! بغضم رو که از شنیدن صدای زری نگه داشته بودم ، شما ترکوندین !
صداتون با اون تن قشنگ و حزن نهانش ، میاد به خودتون آقا حمید . مرسییی ازتون که شرکت کردین و مرسی که اینقدر قشنگ و بی ریا حرف زدین ! اون تیکه آخر حرفاتون دیوانه کننده ست ! برای چندمین بار هم گوشش میکنم شاید بره تو گوشم !

مرسی سهبا خانم عزیز
خوشحالم که خوشتون اومده...صدای شما هم دلنشین بود...هم صداتون هم شعر قشنگی که انتخاب کرده بودید...

اشرف گیلانی سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 11:14 http://babanandad.blogfa.com

یلدا سپید سادگی ات را سیاه کن !
خوابند و بی دلیل کنارت نشسته اند
لابد شبیه شمع تو را فوت می کنند
(وقتی به جای پسته دلت را شکسته اند

قشنگ بود...

میکائیل سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:00 http://sizdahname.wordpress.com

آقا سلام
ما خواستیم بگیم ما با صداتون زندگی میکنیم...
میدونی آقا حمید ...صدات یه ته غمی داشت ..که مال خودت نبود ... نمیدونم ....
ولی شاهکاری تو پسر .. اینو باور کن

- سلام آقا مخلصیم!
- یکی از بچه ها که این کامنتتو دیده بود میگفت خوش بحالت که همچین دوستانی داری...ممنونم ازت که انقدر انرژی میدی و همه جوره سایه لطفت رو سر این خونه هست...شاهکار تویی که انقدر مهربانی...

فرزانه سه‌شنبه 30 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 16:39 http://www.boloure-roya.blogfa.com

صداتون رو تو پست جناب کرگدن شنیدم. یه کمی سخته که آدم انتخاب کنه ولی اگه قرار باشه من سه تا رو انتخاب کنم دومیش شما هستی!! اولی و سومی رو هم به خودشون میگم:) (فکر کردی فقط خودت میتونی بامزه باشی؟):
راستی به مملی هم سلام برسون

- مرسی! بین ۶۵ شرکت کننده نقره هم مقام خوبی محسوب میشه!
- خیلی دلم میخواد بدونم اون اولی و سومی کیا بودن! اگه زحمتی نیست درگوشی بگو لطفا!
- ممنون از لطفت

من و من چهارشنبه 1 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:46

بنویس اون پستی رو که قولشو به کرگدن دادی دیگه!
دلمون آآآآآآآآآب شد لامصب :-))

چشم! الان میرم برای هر کدوم از صداهای بازی صوتی یلدا چند خط مینویسم! (آیکون "جوابهای احمقانه به کامنتهایی که خود بخود در زمان قدیم حل و فصل شده اند!" )...

سپیده پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:19 http://setaresepideashk.persianblog.ir

سلام ممنونم حمید خیلی زیاد

سلام دختر خاله کیا! ... ناقابل بود

کاتیا پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:03 http://oldgirl.blogfa.com

فقط میتونم بگم ممنونم .
امیدوارم این چشمه‌ی احساست همیشه تر و تازه و جوشان بمونه .

من باید از شما ممنون باشم که اون چند خط ناقابل رو دوس داشتید

فلوت زن پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:05 http://flutezan.blogfa.com/

من دیشب اینجا پیام تشکر گذاشتم ! پس چرا نیست ؟!!!!!!!!!!!! کلی احساس خرجش کردم ! چرا این بلاگ اسکای تازگیها با من دشمن شده آخه ؟!!!!! همش کامنتامو می دزده !!!نمی بخشمش !

پست قبلی کامنت گذاشتی عزیز جان!...مالتو سفت بچسب سرویس دهنده وبلاگ مارو دزد نکن!

فلوت زن پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:08 http://flutezan.blogfa.com/

کامنتم بود ! چرا رفته توو کامنتهای پست قبل ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
یعنی من اشتباهی توو پست قبلی کامنت گذاشتم ؟!!! بابا من همینجا گذاشتم !!!!
شایدم خوابالو بودم چشمام آلبالو گیلاس می چیده !!!

نخیر! همونجا کامنت گذاشتی!...حالا که دستت رو شده بهتره خودت اعتراف کنی و دستتو بذاری رو سرت و خودتو تسلیم کنی!

سارا پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 http://gahneveshthayeman.blogfa.com/

سلاااااااام
اومدم بگم خیلی باحالید!
خیـــــــــــــــــــــــــــــــلی ماهین! دمتون گرم!
خیلی خیلی هم از شما ممنونم...
نوشته تون در مورد من خیلی به دلم نشست!

- سلام سارا
- همه اینایی که گفتی شما بیشتر!
- خوشحال که خوشت اومده...سلام مارو به شیراز برسون...

نقطه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:02

سلاااااااااام . من آمده ام وای وای . من آمده ام

مملی چرا میخواد اول مهندس بشه بعد حاجی ؟

علیرضا عجب پسر بدی است

بابای مملی نمیخواهد او را ببرد ؟

((من فکر میکنم بهتر است که عید قربان اینجوری باشد که آدمها بجای اینکه گوسفندها را بکشند آنها را بردارند و ببرند در باغ وحش که بقیه بیایند آن را ببینند و عکس بیندازند!)) وااااااااای که چقد این بچه ماه میباشد

وای که چقد این حیوونای حالت سومی که بدت میا حرص درآرن ازون حیوونای حالت سومی که خوشت میادم بدم میا

نه باااو بساط وبلاگ نویسی حذف نمیشه باااو . دنیای مجازی تشکیل شده از ساختمونای جدید و خونه قدیمیای دنیای واقعی . با اینکه ساختمون سازی زیاد شده ولی هنوزم هستن خونه های قدیمی ادامه بده .

تازه مسکن مهرم هس

- سلام!
- آهنگ غیرمجاز لس انجلسی اونم در ماه محرم!؟ وااااای برتو!
- برای چی حرص درآر!؟...طفلکا دارن کارشونو میکنن! بنظر من اون دخترا که جیغ میزنن حرص درآرترن!
- این چند خط آخر کامنتت خیلی خوب بود
- مسکن مهرو خوب اومدی!

هیشکی! پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:07 http://http://hishkii.blogsky.com

سلام من هیچی نمیگم..
این پستمو بخون عزیز.
http://hishkii.blogsky.com/1389/10/02/post-53/

خوندم هیشکی جان...مرسی از اینهمه لطفت...جدا قابل شمارو نداشت

عاطفه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:17 http://hayatedustan.blogfa.com/

سلام.. حمید مرسی.. هزار تا مرسی بابت زحمتی که برا بازی صداها کشیدی..

- سلام...
- زحمتی نبود...از لحظه به لحظه دقیق شدن روی صدای بچه ها و نوشتن اونا لذت بردم...مرسی از شما

الهه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:13 http://khooneyedel.blogsky.com/

تحلیل صداها رو هم مثل تحلیل امضاها save کردم تو کامپیوترم....دل در حال ترکیدنت بغض منو هم ترکوند...معرکه بود حمید...مرررسی برای اینهمه زحمتت...خوشحالم که به بهونه های مختلف گهگاهی تو وبلاگ آقا محسن ازت میخونم...حتی کامنتهای با نمکت...همین احساس حضورت خوبه...با این تحلیلها هم که نهایت عشقت رو به همه ی بچه ها نشون دادی....مررررسی یه دنیا...مرسی اندازه ی همه ی بغض دلت...مرسی به اندازه ی همه ی قطره های اشکی که ریختی وقت شنیدن صداها...مرسی...

- یه سری کامنتا هستن که جواب دادنشون سخته...مثل کامنتای تو...انقدر توشون لطف هست که آدم میمونه چی جواب بده که اندازه حرفات زیبا باشه...فقط میگم مرسی اندازه همین جمله های قشنگت...مرسی اندازه دل آبی خوشگلت
- ضمنا انقدر هی سیو نکن! فردا هارد کامپیوترت پر شد نیای یقه مارو بچسبی هاردتو بخوایا! از الان بگم که بنده هیچ مسئولیتی در قبال اینکارای شما ندارم!

اقدس خانوم پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:42 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

دیدیم از شما خبری نیست گفتیم بیایم بلاگ اسکای بلکن رد شدنی همدیگرو ببینیم ؟؟؟
حالا راستش رو بگو من اردکه بودم یا بچه که هل میداد ؟؟؟
یه گزینه سوم هم هست که صدام شبیه اردکه بود

- به به سلام علیکم همساده عزیز!
- انقدر شکسته نفسی نفرمایید اقدس خانوم!...
- شما مامان اون بچه هستید که داره اردک بادی رو هل میده

نقطه پنج‌شنبه 2 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:14

باحال بود . هم اون بازی هم تحلیلای تو . دست گلتون درد نکنه

مرسی

آرمین جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 10:48 http://www.musicarmin.blogfa.com

سلام

وبلاگ زیباست . صداتو کوش دادم حرف اولی هم که زدی باحال بود ولی سانسور شد


خوشحال میشم به وبلاگم سر بزنید

یا علی

- سلام...
- آره دیگه! خویشتنداری کردم تا تهش نگفتم که کرگدن سانسورش نکنه جاش بییییییب بذاره!
- باعث افتخار منه

من و من جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:43

خیلی مرسی حمید
یعنی این تصویری کردن صداها خیلی ایده ی جالبیه
و تو کارت حرف نداره و از این دست حرفا

می دونی چند وقت از عید قربان گذشته؟
می دونی اگه روزی ۲ بار هم سر بزنی میشه تا حالا چند بار اومدن و دست از پا درازتر برگشتن؟
تنکن برادر من! نکن با خلق خدا اینجوری رفتار نکن
خدا یه جا خفتت می کنه ها
از ما گفتن! :-)))

- برگ سبزی بود تحفه درویش و از این دست حرفا!
- من ریاضیم خیلی خوب نیست ولی گمونم چیزی حدود "یه عالمه" بشه!
- خدا یه جا خفتم میکنه!؟ مثلا کجا!؟ بگو من طاقتشو دارم!
- مرسی من و من جان!

مینا جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:28 http://www.harfebihesaab.blogfa.com

بچه ها مث اینکه راستی راستی حمید نیستش!‌بیاید وبشو خراب کنیم.
حمییییییید مملی رو میدم بابای مسلم بخوردشا!

- خیر که نیست از دستت برنیاد! حالا من نیستم باید اینجارو خراب کنید!؟ خب میگفتی "بچه ها مث اینکه راستی راستی حمید نیستش!‌ بیاید حالا که نیست رفاقت کنیم و گلدونای خونشو نوبتی آب بدیم!" (آیکون "عشقولانه بازی و رفاقت!")...
- بیرحم! تو با من مشکل داری چیکار به این مملی طفلک داری آخه!؟

آرمین جمعه 3 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:19 http://www.musicarmin.blogfa.com

آقا مرسی از نوشته ای که در مورد من گفتی

گفتم تشکر کنم از لطف شما و براتون آرزوی پیروزی و سعاتمندی دارم

ما باید تشکر کنیم که روحمونو به شنیدن هنرتون و صدای زیبای سازتون مهمون کردید

حمیده شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 http://www.skamalkhani.blogfa.com

سلام
معلوم هست کجایی ؟
سالمی؟

- سلام...
- از نظر جسمی اگر میفرمایید بله سالمم! ولی صحت و سلامت عقلی رو تضمین نمیکنم!
- مرسی از حال پرسیت...خوبم

مجتبی شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:35

سلام حاج حمید درستکار ( همون کار درست سابق )
چرتکه انداختم دیدم یه ماهه نمینویسی
5-6 تا فحش و بد و بیراه داشتی
10 - 12 تا درخواست برای نوشتن
20-25 تا احوال برسی
3-4 تا تهدید
چند نفری هم معلوم نبود مثل من چی می خواستن
در کل می شه با یه حساب سر انگشتی با توجه حذف یارانه و باقی قضایا به این نتیجه رسید که اگه تا سه سال دیگه اینجوری ادامه بدی احتمالاٌ می تونی دل آقا رو بدست بیاری و ریس جمهور بشی آقا مبارکه بهت تبریک میگم توی کابینت و آشپز خونه اگه جا داشتی رو من هم حساب کن

- سلام بر حاج مجتبی الملک قزوینی! (همینجوری یهو طلبه شدم بدنامت کنم! مشکلیه!؟ )...
- یعنی تا سه چهار سال دیگه هفتاد میلیون فحش کاسب میشم!؟ آخ جون!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد