تو ساطورت را میشستی...من اشکهایم را...بَبَیی دیگه علف نمیخوره...

با سلام به دوستان عزیز جان و با تشکر از دوستانی که از راههای دور و نزدیک (با اتوبوسی که تدارک دیده شده!) اومدن اینجا و حال این بنده حقیر رو پرسیدن خدمتتون عارضم که خوبم! امیدوارم شما هم خوب باشید که یر به یر بشیم!... ببخشید که این ماهی که گذشت نشد کامنتارو جواب بدم یا برای سلام خدمتتون برسم...روزی که جواب دادن به کامنتارو شروع کردم اصرار داشتم همه رو داغ و تازه جواب بدم تا شاید اینجوری بتونم دوستیهای کم رنگ شده ام با رفقای وبلاگی رو دوباره زنده کنم ولی این چند وقته به دلایل مختلف انقدر سرم شلوغ بود که نشد...دلم براتون تنگ شده...ایشالا سرم که خلوتتر بشه آپدیت میکنم و باز به روال قبل حداقل در جواب کامنتها هم که شده میگم که "چقدر دوستتون دارم"...فعلا علی الحساب قربان شما تا اونموقع!  

 ***

 

گوشه دفتر مشق یک مملی! 

اینروزها خیلی روزهای خوبی میباشد چون همش در آن عید و خوشحالی و تعطیلی است! مثلا چند روز پیش عید قربان بود و آن یکجور عید است که کمی با عید فرق دارد و در آن به بچه ها عیدی نمیدهند و به بزرگترها جوراب نمیدهند و آجیل نمیخورند و سبزه درست نمیکنند و فقط در آن گوسفندهای سفید و قهوه ای را سرشان را میبرند و خوشحال میشوند! البته همه اینکار را نمیکنند و فقط بابای مسلم که پیش نماز مسجد محلمان است و حاجی است اینکار را میکند! (پیش نماز یک آدمی است که در هر مسجد یک دانه هست و در صف نمی ایستد و تکی یک جایی که چاله است نماز میخواند و تا وایمیستد همه پشت سرش می آیند و نماز میخوانند و ادای او را در می آورند ولی او ناراحت نمیشود و تازه آخرش با همه دست میدهد!...حاجی هم یکجور آدم است که با هواپیما میرود کعبه و آن را بوس میکند و مثل فیلمهای قدیمی لباسهای خنده دار میپوشد و مثل داداش کوچک علیرضا که همش کچل است موهایش را میزند و چند بار با سرعت دور کعبه میچرخد و در آن یکجور مسابقه هم است که حاجی ها باید نشانه گیری بکنند و شیطان را با سنگ بزنند که از این نظر خیلی مثل بازی هفت سنگ که ما در کوچه آن را بازی میکنیم میباشد! در کل فکر میکنم که در حاجی شدن خیلی به آدم خوش میگذرد! من تصمیم گرفته ام بزرگ که شدم اول بروم مهندس بشوم و بعد بروم حاجی بشوم!)... 

عید قربان خیلی عید خوبی است فقط دو تا بدی دارد که یکی اش اینست که در آن برای آدم قربانی می آورند و مامان آدم آبگوشت درست میکند که من آن را دوست ندارم!...بدی مهمترش هم اینست که من پارسال که با بقیه بچه ها به حیاط خانه مسلم اینا رفتم و عید قربان را دیدم وقتی دست و پایش تکان تکان خورد و خونش آمد حالم بد شد و علیرضا اینا تا یک هفته هر روز من را مسخره کردند!...ولی امسال بابای مسلم که جلوی در وایساده بود من را ناز کرد و از جیبش یک شکلات داد و گفت بروم خانه مان و نگذاشت که بروم و با بچه ها عید قربان را در حیاطشان ببینم!... 

مسلم میگوید بابایش برای این باید هر سال یک گوسفند را بکشد که خیلی سال پیش که هیچکس یادش نمی آید یک آقایی که اسمش ابراهیم بوده است و پیامبر بوده است میخواسته اشتباهی پسرش را ببرد ولی چون چاقویش نمیبریده است خدا از بهشت برایش یک گوسفند انداخته است پایین که چون گوسفند نرمی بوده است چاقو آنرا بریده است و برای همین حالا باید بابای مسلم هرسال یک گوسفند را در حیاطشان ببرد وگرنه ممکن است مسلم را ببرد! بنظر من این اصلا خوب نیست که بابای مسلم او را ببرد چون او دروازه بان خوبی است!...ولی اینکه گوسفند را بکشد هم خوب نمیباشد و من فکر میکنم بهتر است که عید قربان اینجوری باشد که آدمها بجای اینکه گوسفندها را بکشند آنها را بردارند و ببرند در باغ وحش که بقیه بیایند آن را ببینند و عکس بیندازند! (باغ وحش یکجایی است که در جاده کرج است و حیوانات به خوبی و خوشی در کنار هم در قفسهای جدا زندگی مینمایند و آدمها می آیند هزار تومان میدهند و آنها را نگاه میکنند ولی حیوانات هیچی نمیدهند و آدمها را نگاه میکنند!)...پایان گوشه صفحه چهاردهم! 

 

*** 

 

سه! - باغ وحش! 

از سه جور حیوان در باغ وحش بدم میاد! : حیوانهایی که حال و حوصله بازدیدکننده ندارن و تا نزدیک قفسشون میشی میرن پشت سنگ یا بوته ای چیزی میخوابن! - حیوانهایی که میان جلو و با دقت آدمو نگاه میکنن انگار اونا مارو آره! - حیوانهایی که نمیتونن منتظر بشن ساعت بازدید عموم تموم بشه و همونجا در ملا عام با هم ور میرن! (ضمنا از دخترهایی که در این حالت سوم مثلا خجالت میکشن و یواشکی جیغ میزنن و میخندن هم بدم میاد!)...  

از سه جور حیوان در باغ وحش خوشم میاد! : حیوانهایی که با نگاه غمگینشون آدم رو شرمنده میکنن انگار که دارن میگن "مثلا حالا منو دیدی! خب الان خوشحالی!؟ ولمون کنید بریم سر جدتون!" - حیوانهایی که بچه های کوچولوشون بدون توجه به آدمایی که دارن نگاهشون میکنن با خوشحالی از سر و کول هم بالا میرن و بازی میکنن! - حیوانهایی که با عزت نفس تمام آدمای بامزه ای که براشون پفک میندازن رو به هیچ جاشون هم حساب نمیکنن و اصلا طرف خوراکی انداخته شده هم نمیرن! 

 

*** 

 

"از صدا افتاده تار و کمونچه" یا "در خدمت و خیانت فیس بوک!"... 

بلاگستان داره میره تو کما!...اگه گوشاتو کمی تیز کنی مثل شهرای متروکه قدیمی فیلمای وسترن صدای جیر جیر پنجره های شکسته و بوته هایی که داره باد روی زمین میکشه رو میشنوی! (لابد ما چند تایی -چند هزارتایی- هم که هنوز هستیم حکم تابوت ساز این فیلمارو داریم که همیشه تا آخر فیلم هستن!)...فکر میکردم این توهم منه ولی الان که دیدم چند تا دیگه از دوستان هم نوشتن و ابراز نگرانی کردن مطمئن شدم یه خبرایی شده! حالا اینجا ما چندتا فرضیه داریم که توجهتونو بهش جلب میکنم! : 

یک - بلاگرها بصورت یهویی و با هم با هشت ماه تاخیر پیام اول سال "آقا" رو درک کردن و زدن تو خط همت مضاعف و چسبیدن به کار و درس و هنر و الان هم هرکدوم یه گوشه از سازندگی مملکت رو گرفتن دستشون و دارن میهن خویش را میکنند آباد! (خب خداییش هیچ آدم عاقلی پیدا نمیشه که این فرضیه رو باور کنه! منم همینجوری گفتم که دور هم خوش باشیم! پس میریم سراغ فرضیه بعدی!)... دو - برخلاف تصور عامه که فکر میکنن هرکی وبلاگ مینویسه لزوما آدمه تعداد قابل توجهی از بلاگرها خرس هستن و با نزدیک شدن زمستان رفتن تو غار و الان هم مشغول خواب زمستانی هستن! (خب انصافا این هم فرضیه بی مزه و چرندی بود! چون تحقیقات نشون داده اصلا خرسها تایپ کردن بلد نیستن! تو بگو یه خط! پس بهتره مسخره بازی رو بذارم کنار و برم سر اصل مطلب یعنی فرضیه سوم!)... سه - بالاخره موج جهانی شکست خوردن وبلاگ در مقابل جذابیت و سهولت انجمنها و کلوبها و شبکه های اجتماعی و فیس بوک و امثال اینها به ایران هم رسیده و دوس داشته باشیم یا نه باید شاهد افول دوران وبلاگ باشیم...نشانه ها به وضوح دارن میگن با این روند دیر یا زود بساط این نوع وبلاگ نویسی جمع خواهد شد... 

این تغییرات برای یکی مثل خود من که به دنیای وبلاگ وابسته شده خیلی تلخه ولی حرف نزدن درباره اش چیزی رو عوض نمیکنه...باید به شهروندان مجازی حق داد...دیگه کسی حوصله و وقت خوندن مطالب طولانی نداره...این قالب ضعفهایی داره که نمیتونه در بازار رقابتی دوام بیاره...مهمترینش هم اینه که وبلاگ نوشتن و وبلاگ خوندن کار وقتگیریه...همه ترجیح میدن داغش کنن! یا با یه کلیک  مطالب آماده رو بالاترین پایینترین کنن! یا لایک کنن!...چیزایی مثل فیس بوک راحته...چند ماه هم نباشی اتفاق خاصی نمیفته...هر وقت فرصتی دست داد یا حالشو داشتی میشینی پشت کامپیوتر و حالشو میبری و فقط کلیک میکنی!...خب اینجوری خیلی راحتتره...ولی حیفه دیگه...اینجوری دوباره تبدیل میشیم به همون مصرف کننده صرف که قبل از ورود اینترنت به زندگیمون بودیم...امروز صبح تو ماشین با کرگدن و رامین مصطفوی درباره این موضوع حرف زدیم. کرگدن از بعضی دوستان یاد کرد که وبلاگشون ماههاست داره خاک میخوره ولی تو جاهایی مثل فیس بوک حضور فعال دارن! در این بین از کسانی اسم برد که یه زمانی دهها نفر برای خوندن پست جدیدشون لحظه شماری میکردن...برام عجیبه که چرا آدمایی با این میزان استعداد و قلم بینظیر و محبوبیتی که ذره ذره بدست آوردن یه دفعه بیخیال وبلاگ میشن و به پدیده های نسبتا جدیدی مثل فیس بوک رو میارن...برام عجیبه که چرا بیخیال نوشتن میشن یا به همون چند خط که در شلوغی جاهایی مثل فیس بوک گم میشه رضایت میدن...به فریادهایی که چند ماه از روشون گذشته ولی هنوز کسی نشنیده...و البته هیچ چیز اتفاقی نیست...و قطعا همه این دلزدگیها دلیلی داره... 

نمیدونم...شاید این غلبه پدیده های جدید دنیای مجازی بر قدیمی ترهایی مثل وبلاگ خیلی هم بد نباشه...خود ما تا کی میتونیم ادامه بدیم؟...من و شمایی که صبح تا شب محل کارمون هستیم و بقیه وقتمون هم در ترافیک میگذره و وقتی میرسیم خونه جنازه ایم تا کی میتونیم مرتب آپدیت کنیم یا کامنتارو جواب بدیم یا به دوستامون سر بزنیم...حالا به اینا اضافه کنید یه کوه از دغدغه ها و مشکلات شخصیمون رو که هر کدوممون در دنیای واقعی به نحوی درگیرش هستیم...چیزایی که گاهی همین افراط در حضورمون در دنیای مجازی بدترشون میکنه...خب پس فیس بوک خیلی هم بد نیست! اصلا حالا که فکر میکنم خیلی هم خوبه! واللا!...

نظرات 202 + ارسال نظر
نقطه شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:48

کوشی شما ؟

نه! من حمیدم! تو پروفایلمم نوشته! (آیکون "توهم بامزه بودن چندضلعی!" )...

مونا شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 20:30 http://www.tanhayiha.persianblog.ir

کجایی؟

به قول مرحوم حسین پناهی...
"اینجایم
بر تلی از خاکستر
پا بر تیغ میکشم
و به فریب هر صدای دور
دستمال سرخ دلم را تکان می دهم"...

دخترآبان شنبه 4 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:37 http://fmpr.blogsky.com

قربان کجاهایید ؟ پول پارو میکنید ؟ :دی

نه واللا!...پولارو اساتیدی مثل داداش جان شما پارو میکنن! ما کارمندای بدبخت بیچاره فقط مثل کوزت با سطل برای سایبر آب میاریم!

صعوفا یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:02

سلام
خوبی؟
کجایی؟دلمون برات تنگ شده
و برای مملی هم همینطور

- سلام...مرسی...خوبم...همینروزا برمیگردم
- چه اسم عجیبی داری...تو نت هم گشتم ولی همچین اسمی پیدا نکردم...برام جالب بود...معنیش چیه؟

من و من یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:12

خصوصی سه فوریتی :-))

بصورت کاملا سه فوریتی ملاحظه و جواب داده شد!...خداییش کیف کردی مثل کلاغی که پرشو سوزوندن سریع خودمو رسوندم جواب دادم!؟

میکاییل یکشنبه 5 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:53 http://sizdahname.wordpress.com

گفتم بیام اینجا جوابتو بدم .. بلکم خجالت بکشی ... مرام بزاری ... یکم به سر وروی این خونه برسی ...
آخه مومن روزه چهله گرفتی ...؟؟؟؟
اگه نفس مسیحاپی من کاربرد داشت الان اون بالاها بودم ...
حالا خواستی یه فوت میکنم ...
اوه اوه اوه ....
چه گرد و خاکی بلند شد .....

به به! تبارک الله!... چه فوت قدرتمندی دارید قربان!
بنده جای شما بودم میزدم در صنعت فوت کردن بادکنک و سه سوته خودم را میبستم!

هیشکی! دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:09 http://http://hishkii.blogsky.com

بابا دلمون ترکید ..پس کی مینویسی اون پست قشنگه رو یعنی از اون پستای قشنگت .

راستی خیلی ذوق کردم دیدم برام کامنت گذاشتی.. ممنون از این همه لطفت عزیز..

- بنده همچنان مرد و مردونه همون حرف یه ماه پیشم رو میزنم! : همینروزا!
- مرسی

آسمان وانیلی دوشنبه 6 دی‌ماه سال 1389 ساعت 21:09 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

گل

محبوبه سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:05 http://sayeban.blogfa.com

شب یلدای امسال با صدات بیشتر از همیشه حسودیم شد به اونایی که شب یلداشون با بقیه ی شباشون فرق داره...

یلدا تمامش حسرته واسه اونی که...
آرزو میکنم یلدای بعدیت پر از زیبایی باشه...و آغوش...و بوسه...و عشق...و دوباره عشق...

کرگدن سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:26

خصوصی دارید قربان !

جدا!؟...تو از کجا میدونی!؟

کرگدن سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:29

اینم ببین حال کن با بلاگ اسکای جان !
http://news.blogsky.com/1389/10/07/post-94/

ما که داشتیم و قبلا حالمونو کردیم! غیر بلاگ اسکایی ها باید حال کنن!...

من و من سه‌شنبه 7 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:39

چاخان!
تو که گفتی زود!
پس چی شد؟

هنوزم میگم!

اقدس خانوم چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:24 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

بعععععععله ، خدا اجداد کرگدن رو بیامرزه که یه آدرس لینکی میذاره که ما میایم اینجا نریم تو دیفال و دست خالی برگردیم ...
حالا بریم ببینیم کرگدن جان آدرس کجا رو نوشته براتون

بنده هیچ مسئولیتی در قبال این لینکای مشکوکی که کرگدن میده ندارما! یه وقت نرید ببینید چیز بدی باشه از دست من شاکی بشید!...گفته باشم!

اقدس خانوم چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://aghdaskhanoom.blogsky.com/

خدا هیشکی رو ضایع نکنه !!! من که اصلن نمی تونم تو این پیکو فایل چیزی آپلود کنم ... صفحه اش کامل باز نمیشه برام


شاید اون لحظه قاطی کرده بوده...دوباره امتحان کن

پرند چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:17 http://ghalamesabz2.wordpress.com

الهی به حق همه‌ی مقدسات دو عالم این ضلع‌هات کج و کوله شه همه‌ش!!
یا این‌که از اضلاع ساقط شی، بشی گردالی!!

گردالی
با اجازتون با دعای بعضیا بارون نمیاد! دعا کن بینم کجارو میخوای بگیری!

حبیب چهارشنبه 8 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:46 http://nogall.persianblog.ir/

سلام

اتفاقی که چند سال پیش افتاده هنوز آثارش باقیست
اگه دلسوز هستید و قصد خیر دارید یا کمک کنید یا به مطلب من لینک بدید تا خیرین مطلع شوند
حبیب

همونجا نظرمو با تایید نظر پرند گفتم...بازم میگم...
قصدت خیره...خیلی آقایی...خیلی مردی...ولی...این راهش نیست

me پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:55

فرىا هم جمعست حتی
کسی خونه نیست؟؟؟؟؟صابخونه ؟؟؟

چیه حاج خانوم صدات راه پله رو برداشته!؟...بابا از اینجا رفتن!

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:57

من همینجا کامنت أخر اقدس خانوم رو لایک میکنم :))

میبینم که هنوز هم عادت فراموش کردن نام و نام خانوادگی پای برگه ات رو ترک نکردی خانم"می"!

me پنج‌شنبه 9 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:59

اصلاح میکنم کامنت یکی مونىه به أخر

از عربستان کامنت میذاری!؟...چرا رسم الخطت اینجوریه!؟

الهه جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 16:59 http://khooneyedel.blogsky.com/

هر روز که میام اینجا و میبینم چند تا کامنت بیشتر جواب دادی همچین زیر پوستی ذوق میکنم!میگم زیر پوستی چون میترسم اگر بنویسم که آخ جون خوشحالم که کامنتا دارن تموم میشن باز غیبت بزنه یه مدت!والا!شانس نداریم که!!!

باحال بود!...
راستش فکر نمیکردم بعد از اینهمه مدت دیگه کسی با این دقت آمار تحولات اینجارو داشته باشه! مرسی...

محبوبه جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:33 http://sayeban.blogfa.com

جدیدترین کشف برادرهای ارزشی: خنده بدن را چاق می کند، گریه روح را!!!
بخند به کوری چشم شون...

کلا این استاد امجد تخصصش ایراد جملات طلایی اینمدلیه! اینارو خوندی!؟ :

"نگو ناز نفست بگو طیب الله یعنی همون دمت گرم"
"در غسل مثل عرق کردن هم کافی است آب برسد . لازم نیست خیلی تر شود و آب جاری شود . با یک کهنه و ابر هم می شود"
"غلط است که به پسر های خوب نگویی من دختر خوب دارم"
"آدم یا باید عالم ربانی باشد یا دستش تو دست عالم ربانی باشد"
"حتی نباید عینکمان را روی کتاب های دین بگذاریم . نهایت احترام"
"امام حسین علیه السلام اهل فحش نبودند که به حر بفرمایند ثکلتک امک (مادرت به عزایت بنشیند). بلکه حضرت می خواستند با این حرف او را بپیچانند"
"بعضی ها یک سری گناهانی می کنند و به این وسیله شیاطین به آنها یک خبرهای غیبی می دهند و آن شخص از عمل های پنهانی خبر می دهد . گول نخورید"
"نسخه عمومی جامعه ما برای رفع مشکلات و رشد پیدا کردن : نماز را اول وقت خواندن و اهمیت دادن به آن "

منبع - سایت آیت الله حق شناس :
http://hagshenas.ir/forum/index.php?topic=94.0

آسمان وانیلی جمعه 10 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:43 http://aseman-vanili.persianblog.ir/

چی شده؟؟؟

چیزی نشده! چیزی شده!؟...
بابا به منم بگید چی شده! من طاقت شنیدنشو دارم!

مهتاب شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 03:51 http://tabemaah.wordpress.com

آمین !!!

خوبی مهتاب جان!؟...این آمین بعد هم سه تا خنده یعنی چی!؟...
میخوای امروز بمونی خونه استراحت کنی!؟...

فلوت زن شنبه 11 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:24 http://flutezan.blogfa.com/

سلام.
حمید چرا کرگدن خداحافظی کرد ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

تروخدا ازش خواهش کنین که بمونه !!!!! پا در میونی کن !

سلام...غمتو نبینم فلوت زن جان!...
راستش منم نمیدونم چرا اینکارو کرده...ولی دلم روشنه که برمیگرده

A ز R ه H ر A اZ یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 00:39 http://www.zafa.blogsky.com

اولاْ پستات اینقدر طولانیه که نمی شه خوند همشو!!ثانیاْ این همه نظر داری بعد چیه اون اراجیف توی وبلاگ کرگدن؟
ثالثاْ به نظرت برمی گرده؟

- تو رک ترین آدمی هستی که تا حالا اینجا کامنت گذاشته! مرسی!
- اونارو برای خنده نوشته بودم وگرنه کیست که در محبوب بودن ما شک داشته باشد!؟
- آره...برمیگرده...

رعنا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 08:42 http://patepostchi.blogfa.com

سلاممممممممممممم
خوبی حمید جان
چرا آپ نمیکنی چرا نمینویسی اصلن چه خبر ؟

سلام...خوبم رعنا جان!...
دست پیش میگیری!؟...خود تو هم الان یه ما و نیمه که نیستیا!...فکر نکن حواسمون نیست!

سپیده یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:12 http://setaresepideashk.persianblog.ir

حضورت واقعا دلگرم کننده بود واسه بچه ها به این میگن یه برادر محشر

مرسی...خوشحالم که اینو میگی

نقطه یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:27 http://www.dngerous.blogfa.com

سال نو میلای به شما هیچ ربطی نداره شما برو تو محرمت عزاداریتو بکن

آهنگ لس آنجلسی رو که کامل نخوندم . سانسورش کردم . تازه شما خودت به کی میگی که تو ماه محرم سلام احوالپرسی میکنی منحرفانه با سانسور ضبط میکنی پخش میکنی ؟ واااااای بر تو!!!

آخ الهی بمیرم حس بامزه بودن داری الان؟

فک کنم خونده بودم تو وب کیا بود یا نمیدونم کی که نوشته بودی مطمئنی کرگدن برمیگرده فقط باس بش فرصت بدیم میخوام بدونم هنوزم مطمئنی ؟

- ذهن شما منحرفه که بد برداشتید کردید خواهر من! یک بار برای همیشه از همینجا روشنگری میکنم!...بنده میخواستم بگم "سلام علیکم خوب هستید!؟ چرا کراوات نبستید!"...حالا شرمنده شدی که چرا زود قضاوت کردی!؟
- آره...هنوز هم مطمئنم

کاتیا یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:38 http://oldgirl.blogfa.com

دمت گرم واقعا.

مرسی

مکتوب یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:53 http://maktooob.persianblog.ir

قضیه رسالت نیست . حرفه برای گفتن . تو دوست داری حرفاتو بزنی . کجا گفتنش صلاحدید خودته .
اما در مورد یکی مثه محسن باقرلو با 300 - 400 تا کامنت یه کم قضیه فرق میکنه .

فکر کنم نتونستم منظورمو برسونم...
برات خصوصی گذاشتم آقا شیرزاد...بخون اگه قانع نشدی باز در خدمتم

هیشکی! یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 15:28 http://http://hishkii.blogsky.com

غمتو نبینم هیشکی بانو!...درست میشه...یه کم لبخند بزن دلمون گرفت!

نگار یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:40

مرسی حمید عزیز که یاد من کردی . و شرمنده ام بابت نبودن. خوب باشی رفیق ... و به امید دیدار خیلی زود

وااااای! ببین کی اینجاس!...خوشحالم کردی اسااااااسی!
جات خیلی خالیه نگار...جات خیلی خالیه...گاهی بیا

پرند یکشنبه 12 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:40 http://ghalamesabz2.wordpress.com

به نظرم به جای این‌که بری تو وبلاگ خان‌داداشت معرکه بگیری، این گرد و خاک این‌جا رو بتکونی بیشتر همه خوشحال بشن!
یعنی دقیقاْ باید با چه زبونی با تو حرف زد که سر به راه بشی و گوش بدی؟!
زبون خوش که گوش نمی‌دی!
پیشی! بیا حمیدو بخور!!
فکر کنم این جواب بده!


داشتیم!؟...حالا دیگه کارت به جایی رسیده که از رانت اطلاعاتیت علیه خودم استفاده میکنی!؟

فلوت زن دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:40 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بابا چه عجب ! قدم رنجه کردی اومدی حمید خان ! می گفتی یه شتری ، فیلی چیزی قربونی می کردیم !

خواهش می کنم کاری نکردم !معرفت و صفا رو از شما همسایه های خوب یاد گرفتم .

انشالله زودتر سرت خلوت شه چون به شدت دلتنگ و منتظر مملی نوشتهاتیم !

- ما هم سلام با چند تا الف بیشتر!
- از شما که خواهر مذهبی ای هستی بعیده که نمیدونی خوردن فیل حرومه! اینم سندش! :
http://ahmadmotaleby.mihanblog.com/post/499
- مرسی

میکائیل دوشنبه 13 دی‌ماه سال 1389 ساعت 23:49 http://sizdahname.wordpress.com

پروردگارنا ...
تعجیلانا ...
به حضورنا ...
حمیدنا ...
تا انسرنا (همون جواب ... قافیش بیاد)
کامنتنا ....
آپدیتنا...
پستنا ...
مملی ...
حفظنا ...
آمیننا....

میکائیلنا!
مخلصیمنا!
چشمنا!
حفظنا خودتانا!
ایضا آمیننا!

بی تا سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 11:52 http://khanoomek.blogfa.com/

چاکرتم رفیق

چه عجب ازینورا رفیق!...ما بیشتر رفیق!

رها بانو سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:34 http://raha-banoo.persianblog.ir/

سلام بر جناب حمید ...

خیلی وقته که مرتب می خونمتون ولی به قول معروف خاموش ! تصمیم گرفتم که دیگه خاموش نباشم و روشن شم !
امیدوارم که منو هم از این به بعد به عنوان یکی از خواننده های همیشگیت بپذیری ...
کاش زودتر آپ کنی ... دلتنگ نوشته هاتیم ...

- سلام بر سرکار وکیل الرعایا رهابانوی حقوقدان!
- باعث افتخار بنده اس
- به روی دو دیده!...

رها بانو سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:44 http://raha-banoo.persianblog.ir/

از این تیکه ی پستت خیلی خوشم اومد :

باغ وحش یکجایی است که در جاده کرج است و حیوانات به خوبی و خوشی در کنار هم در قفسهای جدا زندگی مینمایند و آدمها می آیند هزار تومان میدهند و آنها را نگاه میکنند ولی حیوانات هیچی نمیدهند و آدمها را نگاه میکنند!

شاید چون ما آدما برای حیوونا اونقدرا ارزش نداریم که بخوان چیزی خرج کنن برای دیدنمون !!!

از اون حیوونایی که گفتی خوشت میاد خیلی دلم براشون میسوزه طفلیا ... چند وقت پیش رفته بودیم پارک ملت ... داشتیم اون عقاب بیچاره ور که تو قفس انداخته بودن نگاه می کردیم ... اصلاً سرشو نیورد بالا یه نگاهی بهمون بندازه ! بهش گفتم غصه نخور همه ی ما یه جورایی تو قفس داریم زندگی می کنیم ... تو تنها اسیر نیستی ... همه ی ما اسیریم ... باورت نمیشه اگه بگم سرشو بلند کرد و یه نگاهی بهم انداخت انگار که حرفمو فهمیده ... حتی دیدم که یه لبخند تلخ هم روی لبش نشست ...

چه حکایت عجیبی بود...یجوری شده وقتی خوندم...کی میدونه؟...شاید واقعا شنیده...

رها بانو سه‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:46 http://raha-banoo.persianblog.ir/

اصلاح می کنم : رو ! من نوشتم ور !

همین!؟...اصلاح میکنی!؟...فکر کردی با یه عذرخواهی همه چیز تموم میشه!؟ (آیکون "طلبکار بالفطره!؟)...

سهبا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 12:18 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

میگم آقا حمید بیا و یه قرارداد ببندید با داداش بزرگتون ! شما برید و کامنتدونی اونجا رو روی پا نگه دارین ! آقا محسن بیان اینجا به جای شما پست بنویسن ! هم قسم ایشون سرجاش می مونه ، هم ابر چند ضلعی اینقدر گرد وغبار نمی گیره ، هم ملت سرذوق میان هی تند تند برن وب کرگدن با حمید گل کل کل کنند ! باور کن خیر دنیا و عقبی توی این قرارداد نهفته ست !
ضمنا محسن خان قدم رنجه کنند بیان اینجا ، وبگذر اینجا هم می ترکه مثل اون یکی !

چقدر خیر تو این قضیه بوده!...اصلا "هی علی خیرالعمل" که میگن همینه!

سیمین چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:31 http://rosoobha.blogsky.com

من با عرض معذرت تازه امروز اومدم اینجا.راستش تازه واردم.هنوز با خیلی ها آشنا نشدم.ولی از سبک نوشته هاتون خیلی خوشم اومد.موفق باشید.
در ضمن از زحماتی که تو کامنتدونی کرگدن می کشین به نوبه ی خودم تشکر می کنم.با اینکه این روزا زیاد حوصله ندارم٬ولی کامنتاتون منو شاد می کنه.دست شما درد نکنه.خدا تکثیرتون کنه

- حالا چرا با عرض معذرت!؟...باور کن دیرتر هم با اینجا آشنا میشدی چیزی رو از دست نمیدادی!
- مرسی
- فعلا کارتریج پرینتر عرش الهی تموم شده! باید کمی صبر کنید!

میکائیل چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 18:42 http://sizdahname.wordpress.com

میگم اگه با یه شام راضی میشی .... همینجا اعلام میکنم من خودم شامتو میدم ...
که یه ذره مرام بزاری ...
یه پستکی بنویسی ...

نه آقا!...من خودم و هنر والام رو به یه شام نمیفروشم!؟...حالا اگه میگفتی ناهار و شام شاید به پیشنهادت فکر میکردم!

مینا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:37

ما مملی میخوایم یالا. + آیکون موج مکزیکی.

دختر هم انقدر سبکسر!؟...یه کم سنگین باش!...تو دیگه عروس یه مرد بزرگ هستی! جامعه ازت انتظار داره! (یه کاری نکن قضیه اون خواستگارت که تو کامنتای کرگدن لو رفت رو عمومی کنما! )...

مونا چهارشنبه 15 دی‌ماه سال 1389 ساعت 22:05 http://www.tanhayiha.persianblog.ir

گفتم چون این آیکونو دوست داری بذارم خوشحال شی.

آره من عاشق این آیکونم! هنوز بعد از چندماه مثل روز اول دوسش دارم! (آیکون "عشقولانه!")...

نقطه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 09:49 http://www.dngerous.blogfa.com

ببی همش داری منحرف حرف میزنیا . باز بگو من منحرفم . منظورت چی بود گفتی " بد برداشتید کردید" ؟ والله ما با این سن و سالمون شنیدیم اا قدیم میگن شما "بد برداشت کردید " نه اینکه بگن "بد برداشتید کردید" آخه برمیدارن می... استغفرالله . خدایا مارو ببخش و بیامرز . دهن مارو باز میکنی اول صبحی هااااا

برادر من اگه میخواستی بگی کراوات چرا سانسور کردی ؟ کراوات که مشکل شرعی نداره (البته اون چیزیم که اصولا میگن مشکل شرعی نداره واسه رعایت ادب حذف میشه به قزینه معنوی ) چرا نگفتی کراوات ؟ دیدی کرم از درخته ؟ نمیبینی واقعا ؟

بعدشم خوشحال میشی که شرمنده "میکنی" و شرمنده "نمیشی" ؟

اوه اوه. این کامنتو زیر میزی رد کنیا . من اصن ایطوری نمیحرفم واسه اثبات حقایق مجبور شدم. میفهمی ؟

خوشحالم

- وااااااای!...الان دیدم! بخخخخخدا عمدی نبود!
- ولی "بد برداشتید کردید" هم همچین بیراه نیستا!...به هر حال انجام هر عملی نیاز به یه برداشت اولیه داره دیگه! (از توضیح بیشتر معذوریم! )...
- بنظر من اون چیز اصلی که میگن هم خیلی بد نیست!...نمیدونم چرا ملت از پرسیدنش میترسن! خب سواله دیگه!...ندانستن عیب نیست! پرسیدن عیب است!
- بر منکرش لعنت!...شما ثابت شده ای!

me پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 13:27

سلام
ای بابا رفتن ؟؟؟چه بی خبر !
آره من هنوز بیست و پنج صدم واسه اسم ننوشتن از دست می دم!
اونروز کیبوردم به هم ریخته بود ولی من گیر داده بودم که نظر بذارم
فردا هم جمعست آیا؟

- سلام
- برمیگرده ایشالا!...
- هنووووز!؟...مگه چند سالته مادرجان!؟
- راستی اون وبلاگ جدیدت چی شد سرکار خانم رامیانی خراسانی!؟
- بله! اصولا هزاران ساله که همیشه بعد از پنجشنبه جمعه اس!
- مرسی که هنوز سر میزنی...خوشحالم میکنی...موفق باشی

الهه پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 14:26 http://khooneyedel.blogsky.com/

واااای خدا!پاسخگویی به کامنتا داره تموم میشه!
دیگه کسی بعد از من کامنت نذاره تو رو خدااااا!کامنت من رو هم نمیخواد جواب بدی حمید!کامنت قبلی رو که جواب دادی برو دفتر مملی رو بردار ببین چقددددر گوشه هاش پر شده!یکیش رو بنویس واسمون...باشه؟

- انقدر به بهانه های واهی مشتریای وبلاگ مارو نپرون خانوم محترم!...بخدا ربطی به کامنتا نداشت! هم وقت نداشتم هم خودم سرحال نبودم! به چشم!
- پست بعدی که امروز فردا میخوام بنویسم مملی نیست...ولی فکر میکنم خوشت بیاد...

رها بانو پنج‌شنبه 16 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:24 http://raha-banoo.persianblog.ir/

الهه جونم راست میگه دیگه ... ما مملی نوشت میخوایم خب ...

اینکه انقدر سراغشو میگیرید مشکوکه! بنظرم شماها یه باند مخوف هستید که میخواید یه بلایی سر مملی بیارید! (آیکون "توهم پیشرفته!")...

مهدی جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 17:57

سلام حمید عزیز. دیگه نمیگم آپ کن. هر وقت عشقت کشید بیا. مرسی به خاطر دیشب که کامنتدونی کرگدن عزیز رو به مرز انفجار رسوندی و رسوندیم! دوست داشتنی هستی به شدت و به طرزی خیره کننده!

- سلام بر حاج مهدی بزرگ!...خیلی مخلصیم آقا!...دم شما گرم!...
- من که هی خودمو کشتم و پرسیدم شما کی هستی ولی آخرش جواب ندادی!...انگار دوس داری در هاله ای از ابهام بمونی!...پس دیگه نمیپرسم...ولی کاش حداقل آدرس وبلاگتو بذاری که ما هم یه ردی ازت داشته باشیم!

me جمعه 17 دی‌ماه سال 1389 ساعت 19:18 http://daneshjunama.blogsky.com

سلام
من خیلی بیشتر از این حرفا اینجا سر میزنم و سرخورده میرم بیرون(ایکون بچه ای که معتاد شده)
وبلاگ رو راهش انداختم ولی چیز قابل عرضه ای نداره هنوز!امیدوارم در آینده داشته باشه !
یک سوال: رامیانی یعنی چی ؟



ضمناً 70 _80 سال بیشتر ندارم مادر جان
و در نهایت اینکه ما بسی شادیم که امروز قرار پست جدید بذاری ...

- سلام و رحمت الله و غیره!...
- من هم خیلی بیشتر از این حرفا مخلصم!...
- چرا!؟ خیلی هم خوبه سرکار سریع الاعتراف باجی!
- یه جواب! : یه کلمه محبت آمیزه!
- پس خیلی خوب موندی!
- مرسی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد