جای بوسه روی انگشتهای به هم چسبیده ی موسیو...

گوشه دفتر مشق یک مملی! 

در کوچه ما یک آدمی است که اسمش موسیو است! موسیو خیلی پیر است و زن و بچه ندارد و در اتاق جلویی خانه یکی از همسایه هایمان به زندگی خود ادامه میدهد! خودش میگوید که یک زمانی پیانو میزده است ولی از وقتی پیانویش در آتش سوخته است فقط در عروسی ها با آن دستش که پنج تا انگشت سوا دارد بشکن میزند و آهنگهای خنده دار میخواند و با دندان مصنوعی اش صداهای بامزه در می آورد و جک تعریف میکند و مهمانها خوشحال میشوند و عروس دامادها به او پول میدهد و اینجوری زندگی میکند! او بعضی شبها تخته نردش را که لولای بالایش در رفته است و خودش میگوید که عتیقه است میگیرد بغلش و به خانه ما می آید و با بابا تخته نرد بازی میکند و همیشه هم خودش برنده میشود! بابا میگوید مغز موسیو مثل ساعت کار میکند ولی مامان میگوید که برای اینکه در محل پشت سرمان حرف نزنند بهتر است که بابا رفاقتش با موسیو را تمام بکند ولی بابا هیچوقت آنرا گوش نمیکند!...علیرضا میگوید که یک بار خودش شنیده است که بابایش یواشکی به دایی اش گفته است که موسیو در زمان قدیم در جایی که اسمش "شهر نو" بوده است و الان اسمش "پارک رازی" است و در محله گمرک است یک کارهای بدی میکرده است و اینکه دستش سوخته است و سه تا انگشتش به هم چسبیده است برای همین کارهایش بوده است! وقتی از علیرضا پرسیدم که مثلا چه کار بدی میکرده است گفت فقط تا اینجایش را شنیده است و بقیه اش را نمیداند! ولی احتمالا میرفته است در پارک گلها را لگد میکرده است و با دوستهایش مسابقه پرتاب سنگ در حوض میکرده است و از اینکارها که نگهبانهای پارک آنرا دوست ندارند!... 

امشب که بعد از شام موسیو به خانه ما آمد بین بازیشان بابا بلند شد رفت دستشویی که صورتش را آب بزند که خوابش بپرد! من برای اینکه بفهمم علیرضا راست گفته است یا مثل همیشه از خودش دروغکی گفته است از موسیو پرسیدم که چرا دستش اینجوری شده است؟ و او گفت که آن خیلی سال پیش در سرکارش سوخته است. بعد من پرسیدم که آیا راست است که دست او بخاطر کارهای بدی که در پارک رازی میکرده است سوخته است!؟ ولی موسیو هیچی نگفت و شروع کرد الکی و تنهایی برای خودش تاس ریخت!...بعد من پرسیدم که چرا اسم "شهر نو" عوض شده است و شده است پارک رازی!؟ و آیا در زمانی که موسیو در آن کار میکرده است هم دریاچه اش انقدر اردک داشته است!؟ که ایندفعه موسیو خندید و بعد از اینکه کمی فکر کرد گفت که یک زمانی یکهویی مد شده بوده است که اسم همه جا عوض میشده است! و بعد اسمهای قدیم و جدید یک عالمه جا را گفت...و وسطهای حرفهایش بود که بابا از دستشویی برگشت و گفت که ساعت خیلی دیر است و بهتر است که من گم بشوم و بروم بخوابم! کلا بابای من خیلی با من شوخی دارد!... 

وقتی شب بخیر گفتم و از اتاق آمدم بیرون خیلی به اسمهایی که موسیو گفته بود فکر کردم! به نظر من همه اسمهای قدیم بهتر از اسمهای جدید میباشد! مثلا "میدان 26 مرداد" خیلی بهتر از "میدان استقلال" است چون 26 مرداد تولد آبجی کبری است ولی استقلال فقط یک تیم است که پرسپولیس سرور آن است و پرسپولیس همیشه قهرمان است!...یا "میدان مجسمه" خیلی بهتر از "میدان انقلاب" است چون آدم یاد بازی مجسمه می افتد (این بازی اینجوری است که دوست آدم هرچی میگوید و شکلک در می آورد آدم نباید بخندد و علیرضا در آن خیلی وارد است و انقدر شکلکهای خنده دار درمیاورد که آدم خنده اش میگیرد و بازنده میشود!)..."میدان ژاله" هم خیلی بهتر از "میدان شهدا" است چون آدم یاد ژله می افتد! (ژله یک چیز رنگی خوشمزه است که در عروسی آبجی کبری سر هر میز یک سینی از آن بود که من یک دانه اش را خودم تکی خورد و آخرش حالم بد شد!)..."خیابان آرش تیرانداز" هم از "خیابان حجر بن عدی" بهتر است چون آدم یاد تیرکمان و همچنین رابین هود می افتد و تازه دیکته اش خیلی راحتتر از "حجر بن عدی" میباشد!..."خیابان پارک" هم از "خالد اسلامبولی" بهتر است چون آدم میتواند در پارک بازی بکند ولی در خالد اسلامبولی نمیتواند بازی بکند! و تازه آدم یاد استامبولی هم می افتد که من این غذا را اصلا دوست ندارم!..."21 آذر" هم فرقی با "16 آذر" ندارد و بهتر بود بخاطر 5 روز خودشان را انقدر زحمت نمیدادند و حداقل اسمش را میگذاشتند "16 اسفند سال بعد" که ارزش عوض کردن اسم را داشته باشد!..."تخت جمشید" هم از طالقانی بهتر است چون جمشید در مدرسه دوست من است (البته من به خانه شان هم رفته ام و آنها اصلا تخت ندارند ولی همینکه اسم دوست من است خوب است چون من هیچ دوستی در مدرسه ندارم که اسمش طالقانی باشد!)..."تخت طاووس" هم از "مطهری" بهتر است چون طاووس یک حیوان است که من در اردوی مدرسه که ما را به باغ وحش برده بودند آن را دیده ام و دمش را اینجوری میکند و خیلی رنگی رنگی و خوشگل است!..."دکتر اقبال" و "لقمان حکیم" هم خیلی با هم فرقی ندارند چون هر دوتایشان دکتر هستند و بهتر بود حالا که میخواستند عوض کنند میگذاشتند "لقمان زنان و زایمان" (که چون این یک شغلی است که آدم یاد تولد می افتد خوب است که اسمش روی یک خیابان باشد!)..."ویلا" هم از "نجات اللهی" بهتر است چون ویلا یک جایی است که در شمال است و آنطرفش دریا است و خیلی جای خوبی است! (البته من خودم تا الان که هفت سالم است شمال نرفته ام و اینها را سما برایم تعریف کرده است!)..."ورزش" هم از "فیاض بخش" بهتر است چون ورزش خیلی خوب است و برای بدن مفید است و دشمن اعتیاد است ولی فیاض بخش دشمن هیچی نمیباشد!..."علم" هم از "عمار" بهتر است! علم کلا از همه چیز بهتر است! حتی از ثروت! (این را هم خانم معللمان میگوید و من یک روز درباره آن انشا خواهم نوشت!)... 

در همین فکرها بودم که موسیو چون بابا وسط بازی خوابش برده بود تخته اش را آرام جمع کرد که برود! من با او خداحافظی کردم و گفتم که اصلا ناراحت نباشد که اسم محل کار قبلی اش از "شهر نو" به "پارک رازی" عوض شده است! من از این به بعد به همه میگویم که دوباره به آن "شهر نو" بگویند و تازه ناراحت دستش هم نباشد چون من بزرگ میشوم و بعد از اینکه کارخانه نوشابه نارنجی درست کردم و پولدار شدم برایش یک پیانو میخرم و بعد میروم دکتر متخصص انگشت میشوم و انگشتهایش را که به هم چسبیده است از هم سوا میکنم تا دوباره بتواند پیانو بزند!...موسیو خیلی خوشحال شد و من را بغل کرد و بوس کرد ولی نمیدانم یکدفعه یاد چی افتاد که اشکهایش از عینکش ریخت پایین و بعد هم رفت!...پایان گوشه صفحه دوازدهم! 

 

*** 

 

"شهر نو" نوشت : میخواستم چند خطی درباره فاجعه انسانی به آتش کشیده شدن محله شهر نو (نهم بهمن ماه سال 57) بنویسم که دیدم هرجوری بنویسم تلخ میشه و چون اصرار دارم که دیگه اینجا به هیچ وجه تلخ نباشم از خیر نوشتنش گذشتم...ولی به اونایی که سرشون درد میکنه واسه مباحث پیچیده ای مثل "تحلیل جامعه شناسی رفتارهای توده در خیزشهای مردمی خشونت محور!" توصیه میکنم معدود نوشته هایی که درباره این اتفاق در فضای مجازی هست رو بخونن و این تکان دهنده ترین اتفاق بهمن 57 رو بررسی کنن...از اینجهت میگم "تکان دهنده ترین" که این اتفاق نمونه کلاسیک "خشونت مردم علیه مردم" در جریان انقلاب بود...اتفاقی که بعد از پیروزی انقلاب به دلایلی همه ترجیح دادن درباره اش سکوت کنن... 

پی نوشت یک: شرح جزئیات به آتش کشیدن محله ی قلعه خاموشان در نهم بهمن ماه 57: لینک

پی نوشت دو: لینک دانلود فیلم مستند "قلعه" به کارگردانی "کامران شیردل" (تنها فیلمی که درباره زندگی مردم این محله ساخته شده) : لینک دانلود قسمت اول - لینک دانلود قسمت دوم 

برای آشنایی با کارگردان این فیلم هم میتونید در این پست قسمت "به احترام مردی که دوربینشو برداشت رفت قلعه" رو بخونید.

 

*** 

 

سه! - داروخانه! 

از سه جور داروخونه بدم میاد! : داروخونه هایی که هیچوقت پول خورد ندارن و هر اسکناسی بدی بقیه اش رو اندازه یه عمر جراحت به آدم چسب زخم میدن! - داروخونه هایی که از این وزنه پنجاه تومنی ها دارن که وقتی پول میندازی توش یا کار نمیکنه یا اگه کار کنه وزن یه آدم بالغ رو هفت کیلو و دویست گرم نشون میده! - داروخونه هایی که یه مدل کاندوم بی کیفیت ایرانی بیشتر ندارن طوریکه آدم ترجیح میده ایدز بگیره ولی تن و بدن خودش و طرف مقابل رو خط خطی نکنه!... و از سه جور داروخونه خوشم میاد! : داروخونه هایی که بوی پودر بچه میدن! - داروخونه هایی که صاحبشون یه پیرمرد چاق موسفید کراواتیه که صورتش شش تیغه اس و روپوش سفیدش از تمیزی برق میزنه! - داروخونه هایی که یه ویترین شیک فقط برای کاندوم دارن طوریکه آدم هوس میکنه برای امتحان کردن اینا هم که شده یه مقدار از راه راست منحرف بشه! 

 

*** 

 

پی "ببندید وبلاگ این پدرسوخته را" نوشت! 

سه شنبه هفته گذشته وبلاگم در پرشین بلاگ ف.یلتر شد! بدینوسیله از همه دوستانی که از راههای دور و نزدیک بصورت عمومی و خصوصی و حضوری تسلیت گفته و ابراز همدردی کردن..."تشکر" میکنم!؟ نخیر! "ابراز انزجار" میکنم! چرا!؟...چون بالاخره یه مفسده ای در این وبلاگ بوده که مسدودش کردن دیگه! اصلا خوب شد که بستنش! واللا!...جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته! از همینجا ضمن تشکر از برادران زحمتکش کمیسیون "ببندید وبلاگ این پدرسوخته را!" که انقدر بادقت حواسشون هست که یک نادانی مثل بنده جوانان این مرز و بوم رو گول نزنه تشکر میکنم! خدا خیرشون بده که باعث شدن زودتر سرم به سنگ بخوره! عاجزانه از خداوند عالم خواستارم بر گناهان این حدود یک سال و نیمی که در اون وبلاگ نوشتم قلم عفو بکشه! به شدت و تا دسته احساس تحول درونی میکنم! پی بامزه نوشت! : رفتم برای آزاد شدن وبلاگم پیگیری کنم نوشته در اولین قدم باید وبلاگتون رو "پالایش کنید" بعد هم یه سری کارای دیگه کنید که یکیش "مراجعه حضوری به اداره ارشاد محل سکونت جهت تشخیص هویت" میباشد!...چی!؟...بامزه نبود!؟ به نظر من که خیلی هم بامزه بود! اگه شما خنده تون نمیگیره لابد یه مشکلی دارید! بهتره بعد از پالایش به اولین روانپزشک محل سکونتتون مراجعه کنید! 

 

*** 

 

پی "اعلام نتیجه مسابقه پست قبل!" نوشت! 

همونطور که از اول قابل پیش بینی بود دربی انتخاباتی پست قبل بین مهسا کانادایی و کرگدن با پیروزی قاطع کرگدن به اتمام رسد! ریز نتایج بدین شرح میباشد! : کرگدن 112 درصد! آرای مخدوش 8 درصد! سید عباس (که اصلا شرکت نکرده بود!) 10 درصد و مهسا کانادایی منفی 30 درصد!...بنده از همینجا به کرگدن تبریک میگم و ایشالا همینروزا در مراسمی با حضور افشین قطبی و شریفی نیا مراسم تنفیذ ایشون رو انجام میدیم! (بالاخره هرچی باشه "نظرات من به آقای کرگدن نزدیکتر است!")...ضمنا از همین حالا بگم که اگه بخواید به کامنتای پست قبل که همه اش به نفع مهسا کانادایی بوده استناد کنید و خس و خاشاک بازی دربیارید و بریزد تو خیابونهای مجازی و سطل آشغالهای مجازی و مساجد مجازی رو آتیش بزنید یا توی کوچه بن بست به خودتون شلیک کنید و بعد برید فیلمشو بذارید تو یوتیوب و خلاصه از این پدرسوخته ها بازی ها از خودتون دربیارید ما با اینکه اصلا دلمون نمیاد آماده هرگونه برخورد دوستانه در حد "بچه ها جان من اینکارارو نکنید!" و "خداییش این رسمش نیست!" و "بیا در این مورد حرف بزنیم عزیزم!" و "دیگه دوستت ندارم!" هستیم!...به مهسا هم توصیه میکنم سران فتنه بازی درنیاره و فرت و فرت بیانیه نده و درک کنه که در این شرایط بلاگستان نیاز به آرامش و وحدت داره!

نظرات 216 + ارسال نظر
دکولته بانو یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:29

واااااااااای از دست تو...یعنی عاشق این سه گانه هاتم...چرا من هنوز با همشون موافقم و نمی تونم گیر بدم بهت !؟...تو اینا رو از کجات میاری؟!...امیدوارم از جای بدیت نیاری !

- حتما به اندازه کافی سعی نکردی و گرنه هیچ امری نیست که گیر دادن درش از تو برنیاد!...
- من هم امیدوارم! حالا تا قسمت چی باشه!

دکولته بانو یکشنبه 9 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:32

خجالت نمی کشی با این سن و سالت فیل . تر شدن وبلاگ قبلیتو به رخ آدم می کشی؟...چه رخ تو رخی کردی این بار...امشب ببینمت...کشتمت !...

من بدبخت کی به رخ کشیدم!؟...من که نوشتم همش احساس خجالت و گناه و عذاب وجدان دارم! واقعا معلوم نیست!؟...

فلوت زن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:39 http://flutezan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااااااام.
اول اینکه ما تازه یه کم هم از موقع خوابمون دیرتر خوابیدیم بخاطر پست جناب عالی ،‌آخرم گذاشتی نصف شب آپ کردی آخه اون موقع کی بیداره به غیر از الهه و مهسا که دیگه رکورد شکوندن !!! چیکار به سرنوشت و قضا و قدر داره ! الکی توجیه نکن !!!
همینجوری !
دوم اینکه چون تو بودی حالا دلم سوخت کوتاه اومدم وگرنه عمراْ از اون ( هیچوقتم ) کوتاه می اومدم !
آخرم لو رفتم که مملی ام ! البته یه زمانی بودم ولی الان فلوت زنم ! کلا نویسنده مملی تمام داستانهارو با توجه به همون گذشته مملی وار من نوشته و با مشورت من !
به نوشته های من میگی آیات شیطانی !!!! نه ! باور نمی کنم تو اینهارو بگی ! تو که داستانهای لطیف مملی رو با مشورت من و گذشته مملی وارم می نویسی دیگه چرا این حرفهارو می زنی ،‌می خوای افکار عوام رو خراب کنی ، آره می دونم ! می خوای فلوت زنو پیش مردم خراب کنی !!! نباید می بخشیدمت !( آیکون مظلوم نمائی )
حاجی ؟!!! منو از حاجی می ترسونی ؟!!! من خودم یه پا حاجی ام برا خودم !
بغل کردن در ملا عام که جرم نیست ! رئیس جمهور خودمون در ملا عام خیلیهارو بغل می کنه !! تازه بگم تو اختفا اینکارو بکنن خوبه ؟! اصلا توو اختفا که خودشون بلدن چیکار کنن ،‌ما خواستیم آزادی بدیم که فحشا کم بشه و به فرهنگ کشورمون و مردمون کمک کنیم !!
همینجوری
و دوباره همینجوری !

- سلام و رحمت الهی بر بانو فلوت زن!
- خب دیگه! شما انگار این حدیث رو نشنیدی که "همانا ایمان هرکس به میزان طاقت اوست!" (البته در جعلی بودن و همینجوری الان از خودم درآوردن این حدیث هیچ شکی نیست!)...یه کم بر هوای نفستون غلبه میکردید و دیرتر میخوابیدید شما هم الان جزو اولین ایمان آوردنگان بودید! (آیکون "ایمان آوردنه!")...
- ممنون بابت بخشش و دلسوزیتون! ایشالا قسمت بشه تو شادیاتون جبران کنیم!...
- خوشحالم که به مملی بودنت اعتراف کردی!...ولی دلیل تغییر جنسیتت رو نفهمیدم! همه مزه اش به این بود که بزرگ شدی آرمیتا و خانوم رضایی رو با هم بگیری! حالا چی شد گرفتیشون یا نه!؟ چطور بودن!؟
- دیگه بخشیدی رفت راه برگشتی هم نیست! ما که مسخره شما نیستیم!
- مخلصیم حاجی!...بذار سجاده تو ببوسم!!
- بغل کردن جرمم نیست!؟ حتما باید به "فرنچ کیس" و اینجور مسائل بکشه که جرم بشه!؟
- خدا سایه شما رو از سر فرهنگ کشورمون کم نکنه! بلند بگو آمین!
- (اینا هم همش همنیجوری!)...

فلوت زن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:40 http://flutezan.blogfa.com

اوووووووووووووووووووووووووووووووووه ! عظمت ِ کامنتو می بینی ؟!!!!!! خودم داشتم سکته می زدم !
همینجوری !

عظمتت رو شکر!...فقط به تنهایی ۱۳ تا آیکون داشت!!

سهبا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:14 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . خوبی آقا حمید ؟ صبحتون بخیر . احوال مملی ما چطوره ؟
چرا به من خس و خاشاک بازی نمیاد ؟!
آهان راستی چند وقته میخوام بابت این جوابهای قشنگ و مفصلی که بابت هر کامنتتون میدین ، تشکر کنم ازتون . خداییش این یعنی آخر معرفت و محبت شما . مرسی آقا حمید گل .

- سلام علیکم! مرسی خوبم!...صبح بارانی شما هم بخیر! (البته دیروز صبح که شما این کامنتو گذاشتی بارون نمیومد ولی به هر حال بنده بر اساس آخرین شرایط جوی جواب میدم! )...
- نمیاد دیگه! استعدادشو نداری! اگه راست میگی یه "مرگ بر دیکتاتور" بگو ببینم!
- ممنونم سهبای عزیز...این کمترین کاریه که میتونم در مقابل لطف دوستانی چون شما که منت سرم میذارن و به اینجا سر میزنن انجام بدم...

مهسا به فلوت‌زن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:18 http://exposed.blogsky.com

فلوت زن جون اون موقعی که حمید آپ‌دیت می‌کنه می‌شه ساعت چاهار-پنج بعد از ظهر ما و خب من به طبع اجبار جبر جغرافیایی مجبورم که بیدار باشم اون زمان! باور کن خیلی هم خود خواسته نیست این مساله . کللن آدم همه‌ی زندگیش رو هم تو خواب بگذروونه گاهی هیچ اتفاق خاصی نمی‌افته عزیزم به خدا! هر چند که من اینسومنیا دارم و باید دنبال خواب بدوم همیشه

- حالا میمردی منو ضایع نمیکردی و نمیگفتی که "این مساله خود خواسته نیست"!؟...منو باش که تا حالا فکر میکردم جمعه شب ها به خودت چک میزنی و هی چهارلیتری قهوه میخوری که بیدار بمونی و از اولین کسانی باشی که آپدیتامو میخونن!
- اینسومنیا!؟...فکر کردی به کانادایی بهم فحش بدی من نمیفهمم!؟ الان رفتم تحقیق کردم دیدم این یه چیزی تو مایه های "پدرسوخته" خودمونه! دست شما درد نکنه مهسابانو! داشتیم!؟ ...

حمیده دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 07:54 http://www.skamalkhani.blogfa.com

راستش حمید جان من از جنبش سبز دفاع نمی کنم .
فقط خدا رو شکر می کنم که به خاطر این جنبش بلایی سرم نیامد همین .
ولی هر موقع بهش فکر می کنم می گم ماها چقدر کمبود داریم که تایکی حرف از آزادی می زنه بدون این که فکر کنیم که طرف برای چی این حرف رو زده آیا منافع عمومی رو در نظر داشته یا منافع شخصی رو .
خیلی ناراحتم فکر نمی کنم اون صحنه ها هیچ وقت از ذهنم پاک بشه . فکر نکنم اون همه بازی که خوردیم هیچ وقت از ذهنم پاک بشه .
کاش هیچ کدوم اتفاق نیفتاده بود

- حمیده عزیز من نمیدونم ما بازی خوردیم یا نه؟...شاید اینطور باشه که میگی...شاید هم نه...حقیقتش الان خسته تر از اونم که بخوام درباره این مساله فکر کنم...
- آره...کاش هیچکدوم اتفاق نیفتاده بود...لکه تلخی و طعم شور خون-گریه این اتفاقات هیچوقت از دامن تاریخ این سرزمین پاک نخواهد شد...

نینا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:57

خوب خوب وقتی دکتر زیبا کلام رو بشناسید دیگه موضعشو هم میدونید
والا چون موضوع مال چند سال پیش هست و منم که پا به سن گذاشتم وآلزایمر گرفتم تا حدی پس توضیح بیشتری نمیدم
همت میکنی که به این همه کامنت پاسخ میدی
ممنون بابت توجهت
اهان داشت یادم میرفت در مورد ماهیت
اشاره میکنم به یکی از پست های آناهیتا در مورد همکلاسی موسیقیش که تبدیل شده به یک بسیجی...
به همین راحتی ماهیت حضورت تغییر میکنه

- گفتم...بیشتر دونستن نحوه طرح و زاویه نگاهشون برام مهم بود...
- آزایمر!؟...به این زودی!؟...نفرمایید! پس به سن ما برسی چی میگی!؟
- و اما همت!...بالاخره در سال "همت مضاعف" باید یه فرقی با گذشته مون بکنیم دیگه! شما انگار رهنمودهای آقارو جدی نگرفتید!...
- مرسی که توضیح دادی...ولی همچنان متوجه نشدم این چه ربطی به تغییر ماهیت خیابانها بوسیله تغییر اسمشون داره؟...خب آدمها شاید...ولی بی جانهایی مثل خیابان یا سینما یا محله که فرقی در ماهیتشون ایجاد نمیشه...

میکائیل دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 10:51 http://sizdahname.wordpress.com

من گاها میرسم اینجا و میخونم پستاتون رو ...
از ذهن زنده ای که دارید خرسندم ....

از همون اول همه کامنتارو با دقت و چندباره میخوندم...حواسم هست که چندوقت یه بار قدم سر چشم بنده و این خونه میذارید...از لطفی که دارید ممنونم...

مجتبی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:20

حمید دیشب بعد بازی میلان و یووه دیدم شبکه یک داره دوباره هزار دستان رو نشون می ده خیلی حس خوبی داره دیدن فیلمی که یه قسمت از تاریخ رو باز سازی کرده( کی هزاردستان این دوره ساخته شه خدا می دونه )
دیالوگای این فیلم هم مثل فیلم مادر علی حاتمی خیلی قشنگه و هر جملش آدمو سر حال میاره وقت کردی ببینش
جزء معدود چیزای که غیر فوتبال میشه از صدا و سیمای ضرغامی دید

- اونوقت شما کار و زندگی ندارید که تا اونوقت شب بیدارید!؟...
- هزاردستان محشره...از اون سریالاییه که نه گمونم دیگه مثلش ساخته بشه...
- هزاردستان این دوره هم ساخته میشه...شاید ما اونموقع نباشیم و نبینیم ولی اونایی که میبینن حتما تو دلشون از این سگ جون بودن نسل ما که با تمام این بدبختیها و فشارهای روانی زنده مونده بوده تعجب خواهند کرد!

فلوت زن به مهسا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:34 http://flutezan.blogfa.com/

مهسا جون ، پس تو حق داری اون موقع بیدار باشی ، اصلاْ از این به بعد همه کامنتای اول مال ِ تو ِ ! حق ِ تو ِ ! آخه این حمید ِ کلک می خواد همه چی رو بندازه گردن ِ قضا و قدر ! اصلاْ بیا یه غیبت ِ حسابی پشت ِ سر ِ این حمید ِ بدجنس بکنیم !انقدر حال می ده !

من هیچی نمیگم و فقط توجه شما رو به یه حدیث که همین امروز از خودم گفتم جلب میکنم!... "هرکس در کامنتگاه یک مومن از او غیبت کند انگار دارد گوشت یک بلاگر را با قاشق و چنگال و سس کچاب میل میکند!" (بحار الانوار چندضلعی! گوشه صفحه دوازدهم!)...

فلوت زن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:37 http://flutezan.blogfa.com/

سلااااااااااااااااااااااااااااااااام.
بیا حس گیری !
همینجوری !

- چه سلامی چه علیکی!؟...پشت سر ما با اون بیگانه فرنگی کانادایی سران فتنه غیبت میکنی بعد میای پررو پررو سلام هم میدی!؟
- (همینجوری جهت افزایش مخاصمات فی مابین! )...

شیدا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:22

تو تقدیر کردی از من به خاطر اینکه تحقیق کردم برای اثبات حرفهام من هم به تو میگم بیشترش به خاطر اینکه نوشته های تو ارزش این کار رو داره یه چیز دیگه رو هم بگم و زحمت رو کم کنم اولاً که حال میکنم میام میبینم در کمال توجه و حوصله جواب کامنتهارو میدی. دوماً اون که گفتی من نظریه های غربی رو در مورد روسپی گری تعمیم دادم به این پدیده در کشور خودمون میخوام بگم که همه این صحبتهایی که کردم نتیجه صحبتهای من با یکی از خبرنگاران گروه اجتماعی بود که هم با بسیاری روسپی مصاحبه داشته و هم با روانشناسان ایرانی که مصداق صحبتهایشان افراد ایرانی بودند. یک چیز دیگه هم شاید جالب باشه برات بدونی که گفته شده اغلب روسیپیها افرادی هستند که در دوره از زندگی به آنها تجاوز شده اغلب افرادی هستند با اعتماد به نفسهای بسیار پایین(بر خلاف دید عموم که اینها بسیار دریده و ... هستند) افرادی هستند با ضریب هوشی بسیار پایین و در بیشتر موارد از روی میل جنسی و در واقع اعتیاد جنسی میشوند روسپی. و همچنین به خاطر زیاده خواهی و حرص پول مثلاً ماشین بهتر سوار شدن لباس بهتر پوشیدن در واقع انسانهایی که قانع نیستند و حاضرند از راه تن فروشی به زیاده خواهییهای خود پاسخ دهند!!!!

- قربان شما شدیدا!
- جواب دادن کامنتارو خیلی دوس دارم...حسرت میخورم که چرا قبلا فرصت اینکار رو نداشتم...حس خیلی خوبی بهم میده...احساس میکنم دارم با دوستان گلی مثل شما رودررو حرف میزنم...این جوابا باعث میشه بیشتر همدیگه رو بشناسیم...
- خیلی خوشحالم که اینو گفتی...فکر میکردم این دوست شما هم یکی از این انبوه خبرنگاراییه که در دفتر کارش میشینه و درباره جامعه مطلب مینویسه!...امیدوارم به خبرنگارانی مثل ایشون که دغدغه کار حرفه ای و اصولی دارن بیشتر فرصت داده بشه...
- خب من که خیلی با اینجور افراد رفت و آمد نداشتم...قطعا اینچیزایی که تو درباره شون میگی مستندتر و دقیقتره...واقعا نمیدونستم اینطوره...اعتراف میکنم که یکی از عادتهای بدم همین احساسی برخورد کردن با قضایاس...باید سر فرصت در این مورد بیشتر تحقیق کنم و دیدم نسبت به این چیزا کمی منطقی تر بشه...
- و در آخر اینکه بازم مرسی!...

شیدا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:25 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

فکر کنم تو هیچکدوم از پستهات به اندازه این پست من گیر ندادم ببخشید میدونم که شما خیلی چیزها رو بهتر از من میدونی ولی تنویر افکار عمومی چی میشه خیلی این کامتنها رو میخونند درسته؟ قصدم چیزی رو یاد دادن به شما نبود شما که خودت استاد مایی حمید عزیز

نه بابا! چرا الکی هندونه میذاری زیر بغل من!؟...به قول اون جمله معروف "همه چیز را همه کس داند"...خب منم خیلی چیزارو نمیدونم! (مثلا یکیش همین چیزی که درباره ر.وسپی ها گفتی!)...بگو شیدا جان...من دوس دارم یاد بگیرم...
اصلا سوای یاد گرفتن همینکه این حرفا بهونه ای میشه که مثل قدیما با هم حرف بزنیم و بحث کنیم خودش کلی برام ارزش داره...

کاغذ کاهی(نازگل) دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 15:51 http://kooche2.blogfa.com

آخه در جریانی که بعضی چیزا مورد مصرفشون مستقیمه ! بعضی چیزا غیر مستقیم !!!

از اووووون لحاظ عرض کردیم !!


توضیح بیشتر که لازم نیست احیانن ؟!

آها! الان گرفتم چی شد!...خب شما اگه به مورد سوم "از سه جور داروخونه بدم میاد!" دقت میکردی میفهمیدی که بنده هم بصورت زیرپوستی و نامحسوسی به این "استفاده غیرمستقیم" اشاره کردم! ... واللا اینکه میگن "آقایون در اینجور زمینه ها فقط به فکر خودشونن!" شایعاتی بیش نیست!

سبزه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:35

من چند تا عکس چند وقت پیش از همین جریان وحشتناک برام ایمیل شد که واقعا تحت تاثیر قرار گرفتم.چقدر خوبه که راجع بهش نوشتی.

میخوام بدونم به اینم دقت کردی که چند تا خیابون توی تهران به اسم افرادی هست که تروریست بودن؟؟؟

نواب صفوی ـ خالد اسلامبولی ـ جمالدین اسد آبادی ـ

- به به! ببین کی اومده! احوال سبزه بانو!؟...
- متاسفانه عکسایی که میگی رو ندیدم...ممنون میشم اگه برام بفرستی...
- آره...حیف که سانسور خبری انقدر زیاده که خیلی ها اینچیزارو نمیدونن...واقعا فکر میکنی چند نفر هستن که میدونن همین نواب صفوی نویسنده ای مثل احمد کسروی رو به چه طرز وحشیانه ای به قتل رسونده؟...یا چند نفر هستن که میدونن همینکه ما اسم خالد اسلامبولی (که در تمام دنیا بعنوان یه تروریست ازش یاد میشه) رو روی یکی از خیابونای پایتختمون گذاشتیم چقدر روی وجهه بین المللیمون تاثیر گذاشته؟...واقعا حیف از خیابونای این شهر...
- البته سومین نفری که گفتی (سید جمال الدین) تروریست نبوده و انصاف اینه که در مورد ایشون با احترام صحبت کنیم...

سبزه دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:38

یه چیز دیگه.
این قضیه آتش سوزی هیچ وقت ازش حرفی زده نشد چون خود ملت جو اسلامی گرفته باعثش شدن.با کلی حس غرور

در جواب یکی دو تا کامنت دیگه هم اینو گفتم...اینکه این فاجعه بزرگ انقدر مغفول مونده یه تصادف نیست...شک نکن که یه برنامه ریزی دقیق پشتشه که این "لکه ننگ بهمن ۵۷" از حافظه تاریخی این ملت پاک بشه...

نیمه جدی دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 16:55

من بازم بر گشتم تو جایی که مسئولش به صورت کاملا جدی پاسخگوی مسائل مطرح شده تو کامنتدونیشه!
چوبکاری هایی فرموده بودین که از رویشان سرسری می گذرم هر چند نمیتونم بی خیال این بشم که چقدر از این همه لطفی که داشتین مشعوف شدم!
واما در مورد فرو ماندگی و فرو مایگی باید بگم که منظور از فرو مانده یعنی کسی که چونان درازگوشی پایش میان گل و لای ساختارهای جامعه گیر کرده و توان هر حرکت نجات بخشی را از او گرفته ! فرو مانده یعنی دختری که از عشق مادری جز سیلی و نفرین و از عشق پدر جز کمربند و نگاه خریدارانه! چیز دیگری نفهمیده !
فرو مانده یعنی دختری که پدرش به او تجاوز کرده!
فرو مانده یعنی دختری که مادرش او را برای لقمه نانی از هفت سالگی می فروخته !
فرو مانده یعنی زنی که شوهرش با یک تهمت ناروا و یک تیپا رهایش کرده ،
فرو مانده یعنی زن باشی و آنقدر سنت ضعیفه سازِ پایین تنه دوست! دور دست و پایت تار تنیده باشد که نفهمی جز پایین تنه، راه دیگری هم برای ارتزاق وجود دارد...
فرو مانده یعنی کسی که از تمام حقوق حیاتیش که حتی گوساله ها و بره ها و بزغاله ها هم از آن بهره مندند بی بهره است ! مادری که تنگ در آغوشش بگیرد و پدری که شانه هایش تکیه گاه روزهای سخت باشد؛ روزهای سختی که شلاق منطق زبرِ زمین و زمینیان بر روی گونه هایش می نشیند.
بازهم بگویم که فرو مانده یعنی چه کسی و از چه چیزی فرو مانده؟!
حالا این من و شماییم که این بار با تازیانه ی عرف و شرع به جانش می افتیم وفرو مایه اش می خوانیم . او را از خودمان پایین تر می دانیم رای به آتش کشیدنش می دهیم....
فرو مانده هایی که از نظر ما فرو مایه اند و باید نباشند و باید بمیرند ... زمین جای پاکان است ما به کاست پاکها متعلقیم و آنها نجس اند ...حق حیات انها را پاکان! به انها می بخشند یا از آنها می گیرند!
نمی دانم چرا دو سه روزیست ذهنم رفته پیش قبایلی که برای خدایانشان قربانی می کرده اند... شاید اینها همان قربانی های خداخشنود کن! باشند!

- بازم شما خوش برگشتید به جایی که مسئولش وظیفشه و لذت میبره که بصورت جدی پاسخگوی مسائل مطرح شده در کامنتدونیش باشه!
- خواهش میکنم! "شعف" از ماست!!...

- چقدر تلخه داستان فروماندگی...و چقدر خوب مثل ذاتش که تلخه تلخ گفتیش...حالا که در ذهنم بقیه فرومانده ها (در زمینه های مختلف) رو مجسم میکنم میبینم بقیه شون هم از طرف جامعه محکوم به فرومایگی هستن...هنوز هم با تمام پیشرفتهایی که در زمینه حقوق بشر انجام شده و دیگه شاهد پدیده هایی مثل برده داری نیستیم باز اکثر اونایی که تواناییشو دارن از هیچ تحقیری در حق اونی که فرومانده اس فروگذار نمیکنن!
- و چیزی که چند روزیه ذهنت رو مشغول کرده...خدایان همیشه بهانه های خوبی برای فرونشاندن شهوت آزار دادن و درد چشاندن و قربانی کردن بودن...چیزی که میشه اسمش رو گذاشت سادیسم مقدس!...

کرگدن دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:56

آقا ما با اجازه تون از رو دست بخش ( سه ) شما کپی زدیم و یه پست نوشتیم که شاید تبدیلش کنیم به یه بخش ثابت ... گفتیم رخصت مکتوب بطلبیم !

خواهش میکنم قربان!...اگه قرار بر رخصت گرفتن باشه ما کل سبک نوشتاریمون رو مدیون شما هستیم! (چیه!؟ نخند بابا! "سبک نوشتاری" که خنده نداره! تو اینهمه کلمه رو معنیشو نمیدونی ولی بکار میبری من چیزی میگم!؟)...

مهسا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:40 http://exposed.blogsky.com

من می‌خوام ببینم تو تا آخر ام‌روز می‌تونی این چند تا کامنت باقی مونده رو جواب بدی یا نه! همین فقط . فعلن هیچ قصد دیگه‌یی ندارم . حالا اگه بعدن دچار قصد و غرض شدم بهت می‌گم که بدونی

به خدا! : ای خدا به این دستام و سایر جاهام (مثل چشم!) قوت بده بتونم اینکارو انجام بدم و پوز این مهسا رو به خاک بمالم!...

به مهسا! : اولا که تو خجالت نمیکشی مناجات بنده با خدارو میخونی!؟...حالا خوبه اولش گفتم "به خدا"!...فکر میکنی من نمیفهمم!؟ ...دوما سعی کن دچار قصد و غرض نشی!...من یه بار شدم حاج آقای مسجدمون گفت باید "تیمم بدل از غسل" کنم!

زهره دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:58

حالا تو بیا ...اگه اومدی عمرا عمرا تنبلوی تنبلا .اون روز که اومدی منم بهت یه چیزی میگم .اون قسمت دستشو از رو صندلی بغلی بر میداره یکم مشکوک بود ها .وای نمیشه زودتر برام بگی قضیه این درس خوندن ومدرک گرفتنتو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دارم از کنجکاوی میمیرم .تازه من وقتی مریض نداریم میام وبلاگ .اونم با کلی اجازه از اینو اون .الانم دیرم شده بقیه رو خودم پیگیری میکنم .موفق باشی اقای نصفه نیمه یکم از این مست ودیوانه یاد بگیر ببین چه پسر عاقلیه سریع تا بوی پولو حس کرد خودشو پیشنهاد داد .فهمیدم تا خودت نخوای نمیتونی تنبلیو کنار بزاری .اینم رمز بزرگترین موفقیت ها هاهاهاااااااااااز طرف شیر ی فرهاد وبقیه باقلو البالو ...

- سر لج ننداز منو! پا میشم میاما! ...
- "اون قسمت دستشو از رو صندلی بغلی بر میداره یه کم مشکوک بود"!!!...سه حالت بیشتر نداره! : یا تو زیادی بچه مثبت و بی تجربه(!) هستی که فقط "یه کم" بنظرت مشکوک اومده! یا من خیلی منحرفم و فکر میکنم همه مثل خودم هستن! یا تو مارو کلا گرفتی! (که البته این آخری احتمالش بیشتره!)...
- به چشم! خصوصی میعرضیم خدمتتان!...
- کامنتی که "مست و دیوانه" برات گذاشته بود رو هم خوندم! مطمئن باش اگه کارمند دولت بودم و اون سه میلیون وام رو به منم میدادن شبونه ترتیب "مست و دیوانه" رو میدادم و خودم میگرفتمت! ولی حیف که کارمند دولت نیستم و مجبورم این تجرد و تنهایی سر بر بالین گذاشتن رو تحمل کنم و توپ و میدون رو به ایشون واگذار کنم!

مهتاب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:03 http://www.tabemaah.wordpress.com

آقا من اون برگه ی سفید رایم رو پس می گیرم و به مهسا رای می دم با اون نامه ی گوگولیش به مملییییییی ...

مهسا
مهسا
حمایتت می کنیم

- رای گیری تموم شد نتایجش هم اعلام شد رفت!...خواب موندی!؟ ایستگاه آخره! کجا میخواستی پیاده شی دخترم!؟...میخوای برسومنت!؟ (آیکون "مزاحمت برای نوامیس!" )...

مهتاب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:06 http://www.tabemaah.wordpress.com

می گم که ... وقتی کسی درست بعد از "فیل" شدن ِ وبلاگش یه همچین پستی می نویسه یعنی سرش به سنگ خورده ؟؟؟ ها ؟؟؟
بگم آقایون برادر این بار سنگ رو بیارن خدمتت ؟؟

نه قربون دستت! نیازی نیست! من دیگه اصلاح شدم!...اصلا "درود بر دیکتاتور!"..."مرگ بر مخالفین و صدام!"...واللا!...

مهتاب دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:07 http://www.tabemaah.wordpress.com

اون ویدئو ی "مستند شهر نو " که تو یوتیوبه به نظرت چرا یه قسمتش نیست حمید ؟
من پیداش نمی کنم .. تو اون یکی قسمتش رو دیدی ؟؟

اگه تو یه قسمتشو ندیدی من هیچکدومو ندیدم!...بنده در دوران توبه بسر میبرم!...دکترم استفاده از ف.یلتر شکن رو برام قدغن کرده!...
میشه بهت زحمت بدم برام میل کنی؟...

هیشکی! دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:11 http://hishkii.blogsky.com

سلام خوبی عزیز..

1. تلخ نوشت ـ مملی گوشه دفتر مخشش کوکمونو نا کوک کرد..
2. کاش اونجا بودمو وختی اشکاش از عینکش ریخت پایین با گوشه ی روسریم پاک میکردم اشکاشو..

و اشکای همه ی اونایی که یاد یه چیزایی آتیش میزنه دلشونو...

- سلام...خوبم هیشکی جان...تو خوبی؟...
- الهی من بمیرم که با این نوشته هام کوک شمارو ناکوک میکنم ...
- چقدر تو مهربونی...چقدر تو ماهی...با خوندن خط دوم کامنتت بغضم گرفت...

هیشکی! دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:13 http://hishkii.blogsky.com

متاسفم که خونه ی قبلیت فیل.تر.شد..
کاش اگه آرشیوتو داری بذاری تو این وبلاگت.

آره دارم...اتفاقا در فکرش بودم...اولین فرصت همه رو در یه پست جداگانه میذارم...

مامانگار دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:36

.....حمید تو واقعا مرد نوشتاری هستی !!..مرد عالم مجازی...فکرکنم یک هزارم چیزایی که اینجا می نویسی رو تو صحبت وحرف بیان نمیکنی...
بهترین آرزوها برای تو و قلم و فکرو انذیشه ات...

- متاسفانه یا خوشبختانه دقیقا همینطوره!...البته این از خوش شانسی اطرافیانمه! چون اگه همینقدر که اینجا فک میزنم تو عالم غیرمجازی هم میزدم دو روزه کار همه شون به تیمارستان میکشید!
- مرسی مامانگار عزیزم...به خانواده محترم (مخصوصا به اون نگار بانوی بامعرفت!) سلام برسون...

مونا دوشنبه 10 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:44 http://www.tanhayiha.persianblog.ir

آقا چرا تو روز روشن دزدی می کنین؟ من مطمئنم رای ما دزدیده شده. وگرنه همه می دونن که کرگدن اصلا وحشتناک نیست!!! به هر حال من که کم نمی آرم. می جنگم می میرم رایمو پس می گیرم!!!

عجب بدبختی گیر کردیما! کل ۱۷۱ کامنت پست قبل رو دونه به دونه گشتم شما که اصلا رای ندادی! من چی رو باید به شما پس بدم!؟ ... بنده رای اونایی که دزدیدم (ببخشید یعنی باوضو شمارش کردم!) رو هم پس نمیدم چه برسه به شما!

فلوت زن سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:47 http://flutezan.blogfa.com/

دیگه حالا وارد ِ بخش ِ تغییر ِ جنسیت و اینا نشیم بهتره ! حالا یه اتفاقاتی افتاد دیگه ! آره برادر ِ من ! اصلاْ به شما چه مربوطه ؟!!!! عجب آدمهایی پیدا می شن ها !! می خوان از همه چیز ِ آدم سر در بیارن !!!!
لا اله ال الله !!!!!!!!!!!!!!
حالا توو همینجوریها هم با من کَل می ندازی ! بدم پدر پدر سوختتو در بیارن ! ها ؟!!!!
همینجوری به توان ۲ !
همینجوری به توان ۵ !
همینجوری به توان ۱۰ !

بابا خسته شدم از بس هی منو عصبانیم می کنی و مجبورم از این آیکونای خشانت بار استفاده کنم !!!
آخی ! اینم همینجوری !

- "حالا یه اتفاقاتی افتاد دیگه!"...خب اینو که خودم میدونستم! دلم میخواست کمی از جزئیاتش بدونم!
- ای بابا! چرا همه انقدر سریع اوج میگیرن!؟...اون قیمه و قلیون من رو بدید شکوفه رو صدا کنید گردنمو بزنه راحت بشم از این کامنتای خصمانه!...
- حالا دیگه "آیکون به توان!" میذاری!؟...فکر کردی به کمیت و تعداده!؟ نخیر! تاثیر آیکون به ایمان و خلوص نیت موقع گذاشتنشه! من همین یه دونه رو میذارم برای تو بسه! :
- آخیش! (دلم ترکید انقدر دعوام کردی! گهگداری از اینا هم بذار! )...

فلوت زن سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:48 http://flutezan.blogfa.com/

کلاْ در استفاده از آیکون مهارت خاصی دارم !
همینجوری !

- لعنت خدا بر هرکس که در مهارتهای شما شک به دل راه دهد!...
- راستی این قضیه آرمیتا چی شد!؟ (آیکون بچه پرروی سرتق! )...

دانژه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:51 http://www.off-hand.blogfa.com

عالی بود!عالی بود!

مرسی! مرسی! (لطفا با لحن اون پیرمرده در قهوه تلخ که ابروهاشو میگیره بالا قرائت شود! )...

مهسا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 08:52 http://exposed.blogsky.com

خب در راستا‌ی کامنت دی‌روزم . اومدم بگم که دیدم نمی‌تونی! حالا ببینم ام‌روز چی کار می‌کنی

فقط یه روز دیگه بهم مهلت بدید خانوم!...خواهش میکنم! سه روزه که غذا نخوردم! (آیکون "کودک هندی واکسی با صدای آمیتا باچان!")...

ΟΙΙΩΚΨ ΝΚΔΔΙΡΟΘ سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 09:16 http://cafegodo.persianblog.ir/

سلام حمید جان از مطلب دارو خون ات خوشم اومد باحال بود. بقیشم دارم میخونم. ادت میکنم

اگر دوس داشتی اد کن اگرم نه، فدای سرت

- مرسی از لطفت...
- از ترس اینکه دوستی جا نمونه تا الان در این وبلاگ جدید (که چند روز دیگه دو ماهش میشه!) حتی یه لینک هم اضافه نکردم! ایشالا در اولین فرصت موقع اضافه کردن لینک دوستان با افتخار اسم شمارو هم اضافه میکنم...باز هم ممنونم و امیدوارم دوباره شما رو در اینجا ببینیم...

سهبا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:58 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

سلام . صبح بارونی شما هم بخیر . اونی که گفتی ، گفتنش مشکلی نداره که ! ولی تبعاتش زیاده ها ! اگه میخوای دو تا دخترای منو بی مامان کنی بگو بدونم آقا حمید ! ضمن اینکه مملی هم ازتون نمیگذره که مامان بزرگش رو به دردسر میندازی !

سلام!...نه! بگو! راحت باش! من خودم هواتو دارم!...اصلا اگه بهت گیر دادن بگو "من با شما نبودم یه دیکتاتور دیگه رو میگفتم!"...چون آدمای منطقی ای هستن حتما میپذیرن!

سهبا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:59 http://sayehsarezendegi.blogsky.com/

باهمه اینها منم مثل شما و دوستان دیگه میگم :
مرگ بر دیکتاتور !

فقط یادتون باشه که همه این مغلطه بازیها ، دلیل نمیشه که ما از تقلب شما در آرا فراموش کرده باشیم ها !!!!

حمید-حمید-برادر! (آیکون "صدای خش خش بیسیم!") حمید-حمید-برادر!...برادر جان خرابکار موردنظر شناسایی شد! مورد آماده دستگیری و ارشاده!... بگید کهریزکو آب و جارو کنن داریم میاریمش!...

هیشکی! سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:23

قربون دل کوچیک مملی بشم که آرزوهاشم انقدر زلاله..

قربون دل بزرگ شما بشم که انقدر دل شناسی...

شیدا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:33

مرسی به خاطر جوابهایی که دادی اصلاً یکی از دلایلی که من روی موضوع حساس شدم همین بود که متوجه شدم دیدت نسبت به این قضیه بیشتر احساسیه! اتفاقاً آسمان وانیلی هم تا حدودی مثل شما فکر میکنه! جات خالی دیشب تو خونه گیس و گیس کشی داشتیم در مورد این مسئله و خلاصه اینکه من بردم اونم به خاطر تحقیقات مستدلی که داشتم یه چیز جالب بگم همچین که ما اسم پری بلنده رو تو خونه آوردیم گوشهای مامان تیز شد و دیدم بعله مامان خانوم کلی حرف در مورد پری بلنده میدونه که یه نمونه اش این بوده که پری از شهرستانهای مختلف حتی دختر میدزدیدند واسه قلعه خلاصه اینکه واسه خودشون مافیایی بودن!!! مامان میگه خیلی هم خوشگل بوده!!!

- پس حسابی سر حواشی این قضیه تو دردسر افتادی!
- گفتم که...از حرفهای جدید استقبال میکنم...مطمئنم خیلی چیزای دیگه هم هستن که دیدم بهشون احساسی و غلو شده اس...خب باید درباره اینا حرف زد...باید فکر کرد و اگه اشتباهن اصلاحشون کرد...
- پس این قضیه "فوران اطلاعاتی در مورد مسائل غیرمجاز" در خانواده شما یه امر ژنتیکیه!...

شیدا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:57 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

یه چیز جالب تر بهت بگم حمید که خودش سوژه یه پست میتونه باشه! امروز تو یکی از قسمتهایی اداره همون خانومی رو دیدم که بارها دیدم میاد دستشویی قسمت خانومها رو تمیز میکنه در واقع تو اداره ما نظافتچیه و مسؤل شستشوی دستشویی بانوان. فکر کنم 26 یا 27 ساله باشه. امروز دیدمش یک سری جزو و دفتر جلوش بود و داشت میخوند. ازش پرسیدم اینا چیه؟ گفت: خب من دانشجو ام ترم آخر حسابداری ام!!!! کپ کردم و یاد حرفهای همکارم افتادم که میگفت: در حال حاضر بعضی از دانشجویان دانشگاههای خصوصی و آزاد برای تأمین شهریه دانشگاه روسپیگری میکنند!!! (البته با عذرخواهی از دانشجویان عزیز) باورت میشه حمید! وقتی ازش پرسیدم واسه چی کار میکنی؟‌ گفت: واسه خرج ترمهایی که درس میخونم آخه شوهرم خیلی درآمدش کفاف نمیده جالبه بدونی یه پسر کوچولو هم داره!!!

- حالا اون که دانشجو بوده...من خودم یه بنده خدایی رو میشناسم که در مقطع کارشناسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شده ولی از فشار بیکاری یه مدتی در پارک بعنوان نیروی خدماتی کار میکرده...
- نمیدونم واقعا همچین آدمی که برای تامین شهریه دانشگاه ر.وسپیگری کنه وجود داره یا فقط یه شوخیه ولی به هر حال با این وضعیت دانشگاهها و اعتبار مدارکشون حتی چشمک زدن هم با این هدف ضرر و زیانه چه برسه به ر.وسپیگری!...

شیدا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:07 http://sheydaesfandiyari.persianblog.ir

و صد البته در آخر میرسم به اینجا که در هر جامعه ای همه چیز نیاز هست!!!! هم خانوم معلمی که از صبح میرود سر کلاس و با 30 تا دانشآموز سر و کله میزند هم روزنامه نگار که از کله صبح تا بوق سگ دنبال اخبار و تحقیق در مورد مسائل اجتماعی و دردهای جامعه است و تا یک خانوم مهندس یا آقای مهندس که باز از همان صبح تا همان بوق سگ حرف هزار تا کس و ناکس را میشنود به خاطر 400 هزار تومان ماهی ناقابل جان میکند و تا آن شاطر نانوایی و تا خانوم آرایشگر که از صبح که میرود سر کار کلی بوی رنگ و دکلره خفه اش میکند و دیده ام که بنده خدا مشکل تنفسی هم دارد! تا مادر بنده که با 55 سال سن هنوز سر کار میرود و باز هم پر است از انگیزه های حیات و تا خود تو حمید جان که شرکت میروی و نمیدانم کارت چیست ولی هر چه هست میدانم که شرافتمندانه است و خلاصه تا همان روسپی که تن فروشی میکند! میدانی چقدر این تن عزیز است همین تنی که در سرما با لباس گرم حفظش میکنیم و در گرما مراقبش هستیم تا اذیت نشود همین تنی که اخلاق در همه جای دنیا گفته عزیز است و محترم به مانند روح! بله عزیزم هر جامعه ای به همه اینا نیاز دارد ولی آن خانوم معلم و ..... کجا و آن روسپی کجا!!!این است داستان حمید عزیز!

- با اجازه جواب این کامنتت رو ارجاع میدم به همون جوابی که به آسمان وانیلی عزیز دادم!...
- اگه خانوم معلم با ر.وسپی فرق میکنه در تفاوت نیازیه که هر کدوم برطرف میکنن...در دید منفی ای که هنوز به "نیاز جنسی" وجود داره...

ممل خوان سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 14:20

سلام بر خالق مملی...
راستش برای من این خشونت های توده مردم علیه مردم خیلی تلخ تره خیلی...چون دولتمردا و حکومتگرا در هر برهه ای از تاریخ تکلیفشون مشخصه و وحشی بازیاشون تلخ ولی قابل باوره.آدم توقع انسانیت و اخلاق ازشون نداره.مثل اعدام های وحشتناک قرون وسطاییه سال ۶۷.
البته باز هم میشه اینطور گفت که حضرات انقدر مخ مردم رو با ایدوئولوژی های احمقانه ترکوندند که درون زمان این کار برای رضای خدا و براندازی فساد جلوه کرد ...
یاد یکی از دیالوگای فیلم سگ کشی افتادم:(چه بلبشویی میشه وقتی همه از هم بدزدن) چه بلبشویی میشه وقتی آدما آدم بودن همدیگه رو نبینن!!!
از کامنت طولانی خیلی بدم میاد.این یکی ولی طولانی شد.معذرت میخوام.موضوعی که انتخاب کردی خیلی حرف آور و دردناکه...

- سلام بر ممل خوان عزیز!...ما خیلی خدمت شما ارادت داریما!...
- چقدر خوب گفتی...نکته دردناکش دقیقا همینجاس...اینکه حداقل دولتمردان در مقابل شرافت و انسانیتی که از دست میدن یه چیزی بدست میارن ولی مردم جوگیری از این دست همیشه در معامله ای شرکت میکنن که به هر حال آخرش چیزی عایدشون نمیشه...و جالب اینجاس که بابت همین مساله (بی مزد و منت بودن خدماتشون!) حس قهرمان بودن دارن و به خودشون افتخار هم میکنن!...
- چرا خیلی بدت میاد!؟...اتفاقا بنده خیلی هم با کامنتای کیلومتری حال مینمایم! تا باشه از این کامنتا!

پرند سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:05 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

اینو ببین حمید
http://www.fileden.com/files/2010/10/30/3004835/Facebook%20-%20Videos%20Posted%20by%20Jahannoor%20Mehrbakhsh-%20%D8%AA%D9%82%D8%AF%DB%8C%D9%85%20%D8%A8%D9%87%20%D9%87%D9%85%D9%87%20%DB%8C%20%D9%85%DB%8C%DA%A9%D8%B1%D8%A8%20%D9%87%D8%A7%DB%8C%20%D8%B3%D8%A8%D8%B2.mp4

ربطی به این پستت نداره البته
ولی خب...
دوست دارم ببینی

- دیدم! باحال بود! مخصوصا اون پایانش!...البته درستتر اینه که بگم "باحال بود فقط بخاطر اون پایانش"...چون اگه اون نبود هیچ فایده ای جز دیدن یه پلنگ صورتی ۶ دقیقه ای به یاد بچگی ها نداشت! (البته خودمونیم اینم فایده کمی نیستا! )...
- مرسی پرند جان...

مونا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:17 http://www.tanhayiha.persianblog.ir

خب وقتی می گم دزدیدین یعنی همین دیگه!!! یعنی می گردین ولی مخصوصا پیدا نمی کنین! مثل اون موقع که نماینده های کاندیدا ها رو فرستادن که دوباره رای ها رو بشمارن ولی اونا نباید رای ها رو درست می شمردن! اگه شما هم رای ما رو پس ندی شب میریم پشت بوم الله اکبر می گیم!

اصلا شما برو شناسنامه ات رو بیار ببینم مهر انتخابات "وحشتناکترین محبوب منتخب!" رو داره یا نه!...یا یه چیز دیگه!...انگشتتو بده ببینم!...نه منظورم اینه که اثر انگشتتو بده ببینم! (ای بابا چرا امروز این جمله بندیهام جمع و جور نمیشه!)...
اصلا منطق به شما نیومده!...بچه بپر اون باتوم منو بیار!...

پرند سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:12 http://ghalamesabz1.wordpress.com/

عجب!!
خیلی بی‌ذوقی!
اگر دیدت کمی تا قسمتی اعوجاج داشته باشه خیلی بیشتر از یک پلنگ صورتی ۶ دقیقه‌ای حرف داره!
البته فکر کنم باید واضح می‌گفتم با چه دیدی ببینی!
توی فیسبوک این کلیپ با این عنوان شر شده بود:
"تقدیم به همه‌ی میکروب‌های سبز"
خب فکر کنم حالا دیگه یه پلنگ صورتی ۶ دقیقه‌ای نیست فقط!

نه دیگه! انقدرا هم گیج نیستم!...کلا نسل ما بخواد نخواد دیدش اعوجاج داره! از بس که چپ و راست و بالا پایین این سه دندونه های توی چشم پزشکی رو درست گفته و هی عینکای جورواجور به چشمش زدن تا چشمش چپ بشه و دیگه هیچی رو نبینه!...
فهمیدمش...ولی تعجب میکنم چرا سبزها از این استقبال کردن...چون پایانش (یعنی همون منظور اصلیش) اصلا مطلوب اکثریت سبزها مطلوب نیست...همونجایی که میکروب سبز بعد از اینهمه مبارزه وقتی همه چیز سبز میشه تغییر رنگ میده و صورتی میشه...من ترجیح دادم اینطوری معنیش کنم که با سبز شدن همه چیز و همه جا اوضاع درست نمیشه چون یه میکروب واقعی برای "رنگ" نمیجنگه...برای مبارزه با تمامیت خواهیه که میجنگه...

محبوبه سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:52 http://sayeban.persianblog.ir

بالاخره یه مفسده ای در این وبلاگ بوده که مسدودش کردن دیگه!!!! خب یعنی الان این و بقیه ی نظرات تابناک شما شامل وبلاگ من بدبخت هم میشه که فیلترش کردن؟!! خدایی آخره جکه قبول داری؟
من خودم از کسانی بودم که به مهسا کانادایی رای دادم ولی الان که این رفتارهای زشت رو از هوادارانشون دیدم به شدت از کارم پشیمانم،آقا منو ببخش!(حالا کلا انتخابات سر چی بود؟کجا بود؟)
در مورد ِ داروخونه سکوت میکنم دستم رو میگیرم بالا
آباد باد! این سال 57 که یک تنه تاریخ مملکتی را زیر و رو کرد...

- من اسمشونو گذاشتم "کدو تنبلهای هنرنشناس!"...به خدا اگه جای اینا بودم و میدیدم یکی مثل تو مخالفمه به احترام این زیبایی که در نوشته هات داری هم که شده کاری به کارت نداشتم!...حالا کجا مینویسی؟...لطفا آدرس جدیدتو بهم بده...
- آفرین! معلومه سرت به سنگ خورده!...با بچه ها صحبت میکنم وبلاگتو پس بدن! ...
- حالا سکوت یه چیزی ولی فلسفه این دست بالا بردن رو نفهمیدم! (حداقل درباره اون قسمتهای غیرصحنه دارش حرف میزدی! )...
- باد!...

مهسا سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:38 http://exposed.blogsky.com

ای تا تو چشت درآد . اون وقتایی که تا ساعت سه-چاهار صبح بیدار می‌شینم برات کامنت می‌گذارم یا منتظرم جواب کامنت‌ها رو بدی رو نمی‌بینی . همین یکی رو که گفتم که وقتی پستت رو پابلیش می‌کنی من به جبر جغرافیایی بیدار هستم رو پیرهن عثمون می‌کنی ولی . حقن که جر زنی و خباثت اصلن تو ذره ذره سلول‌های بدنت رخنه کرده! حیف اون مملی که گیر تو افتاده . یه کاری نکن که بشینم زیر پای مملی که باهات قهر کنه دیگه دفتر مخشاشو نده به تو هاااااااااااا

- از کجا بفهمم راس میگی!؟...چون میدونی بنده از حساب کتاب ساعتهای اجنبی سر درنمیارم داری این حرفارو میزنی دیگه! (بماند که بنده ساعتهای خودمون رو هم خیلی وارد نیستم و از روی طلوع و غروب و ستارگان و کواکب ساعت رو میفهمم!)...
- بشینی زیر پای مملی!؟...نه قربونت!...از شما به ما رسیده!...از وقتی اون نامه رو نوشتی و جوابتو داده پاشو کرده تو یه کفش هر شب که خسته کوفته برمیگردم خونه میگه "پا بشو و برو قیمت بلیط هواپیما تا کانادا را قیمت بنما!"...داشتیم زندگیمونو میکردیما! عجب غلطی کردیم با تو خارجی کافر رفیق شدیم!

فلوت زن سه‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:58 http://flutezan.blogfa.com

سلااااااااااااااااااام.
میگم توو اون بحارالانوار چند ضلعیتون نگفتن توو گذشته مملی وار ِ کسی تجسس نکنید ! زشته بابا ! ( آیکون ِ لب گزیدن و دست رو دست زدن ) در ضمن عجب گوشتی داره این بلاگر ، چه لذیذه !
آخـــــــــــــــــــــــی ! دلت ترکید از بس دعوات کردم ؟! آخـــــــــی ! آخـــــــــــــــی !
آرمیتا دیگه کیه ؟!! حالت خوبه حمید جان ؟!!!
همینجوری و
همینجوری ِ مهربانانه !

- سلام علیکم خواهرم! (امروز تو فاز ایمان و تقوا هستم!)...
- ترکیدن دل بنده خنده داره!؟...من جای تو بودم جای قهقهه زدن حلالیت میگرفتم!...اصلا حالا که اینجوری شد عمرا دیگه ببخشمت! دیدار به روی پل صراط! (آیکون پل صراط که یه نفر با فلوت داره از روش رد میشه!)...
- تازه میگی "آرمیتا" کیه!؟...معلومه جوابایی که با خون دل برات مینویسم رو بادقت نمیخونیا! اولین بار در جواب همون کامنت "با عظمت!" اسمشو آوردم!...یکی از معشوقه های قدیمی مملیه! در اون وبلاگ فیلتر شده ام در پست "از دفتر خاطرات یک مملی - ستاره هاتو دست آرمیتا نده" جریانشو گفتم!...
- مرسی! بخشیدمت! (این آیکونها نشاندهنده فرایند بخشیدن بود!)...

مهتاب چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 00:45 http://www.tabemaah.wordpress.com

عجیبه !
الان دوباره چک کردم بود قسمت اول !
همون دم ِ دست !
میلتون رو چک کنید قربان !

- اصلا هم عجیب نیست!...دلم نمیخواست ریا بشه ولی چون مطرح کردی مجبورم بگم!....اینا همش از دعای خیر بنده اس! (آیکون لبخند عارفانه و آهنگ معنوی روی تصویر!) ...
- الهی من پیش مرگ این معرفت شما بشم قربان! ...نت شرکت خیلی کنده و جونش بالا میاد تا صفحه میلای یاهو رو باز کنه!...از خونه دانلود میکنم میبینم...مرسی که فرستادی مهتاب جان ...

فلوت زن چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:11 http://flutezan.blogfa.com/

سلاااااااااااااااااااااام.
بیا گوش کن ! اومدم ببرمت !

یا امام غریب! (آیکون ترس از عزرائیل در لحظات قبل از موت!)...کجا میخوای منو ببری!؟...من هنوز کلی کار در این دنیا دارم!...من هنوز کلی آپدیت باید بکنم! من باید بفهمم فلوت زن (مملی سابق!) بالاخره با خانم رضایی و آرمیتا برنامه ای داشته یا نه!؟ (آیکون آدم نشدن حتی در آستانه مرگ! )...

مهتاب چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:26 http://www.tabemaah.wordpress.com

" به معصومیت هایی که در آتش سوختند "
...
..........
اینجوری شروع می شه ...

چقدر الان دلم مصطفی مستور خواست ...
مردی که نگاهش اساسا به زن پاک و عاشقانه و روشنه ...
حتی اگر برچسب روسپی رو یدک بکشه ...

- چه شروع زیبایی...
- مصطفی مستور...کسی که جمله ای به قشنگی "روی ماه خدا را ببوس" از دهان یه ر.وسپی بیرون میاره دست مریزاد داره...
- "مردی که نگاهش اساسا به زن پاک و عاشقانه و روشنه"...بعنوان یه مرد اعتراف میکنم کم پیدا میشه مردی که زن رو اینطور ببینه...حتی روشنفکرترین مردها بوی زن که میشنون فیلشون قبل از هرچیز یاد هندستون میکنه...و البته استثناهایی هم هست...مثل همین مصطفی مستور...

الهام چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:30 http://vaahmeesaabz.persianblog.ir

قبل از هر چیز بذا ببینم تو چه اصراری داری از این جور نوشتن خودداری کنی؟!.... خوب بعضی وقت ها به قول خودت آدم نیاز داره به این که از این حال و هوا در بیاد... من بهت حق می دم.... اما اگه این کارت برا دل کسایی که میان اینجا و می خوننت... خوب خوبه که انقدر براشون ارزش قایلی... اما به دل خودت باش حمید... من هیچ وقت اون پست های معرکه ای که تو خونه قبلی ات ازت می خوندم یادم نمی ره... تلخ بود اما شیرین... از هر نوشته ات می شد حال و هوات و فهمید... هم شادیش شادی بود هم غمش غم...
خوب الان بهت حق می دم بهم بگی آخه به تو چه... اینجا وبلاگ منه منم هر کاری دلم بخواد می کنم... منم اصلا ناراحت نمی شم و می گم راست می گی اما جرات داری بیا اونورااااا:))

- جواب اینو امروز در کامنتی که برای پست قبلی گذاشتی گفتم...فقط اینو بهش اضافه میکنم که چند روزیه دیدم نسبت به وبلاگ نویسی عوض شده...حالا فکر میکنم نیازی نیست الزاما حال و هوای کسی که وبلاگ مینویسه در نوشته هاش معلوم باشه...
- حالا کارت بجایی رسیده که منو تهدید میکنی!؟...انگار اون قسمت انتخاباتی این پست رو با دقت نخوندی!...فکر میکنی حالا چون به کاندیدای مورد نظر من رای دادی هرکاری میتونی بکنی!؟ اتفاقا ما با خائنین بدتر رفتار میکنیم!...یه دربست بگیر خودت با پای خودت به اولین زیرزمین پایگاه محل سکونتت مراجعه کن تا بیام خدمتت ببینم چند چندیم!...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد